جنگ یکدرصدیها
رقابت نخبگان چگونه به سقوط جامعه میانجامد؟
پیتر تورچین تاریخدان و جامعهشناس روسی-آمریکایی یکی از عوامل بروز آشوب در کشورها را، رقابت شدید طبقه نخبه بر سر تعداد محدودی از مناصب سیاسی میداند. نواح اسمیت هم میگوید؛ موضوع خطرناک این است؛ نخبگانی که در مطالبه موقعیتهای ردهبالا ناکام میمانند به این نتیجه میرسند که مشکل از خود نظام است و باید آن را سرنگون کرد. ایده اصلی تورچین این است: نخبگان، به عنوان طبقه کوچکی از جامعه (یکدرصدیها)، قدرت اجتماعی هر جامعه را در دست دارند. مثلاً در آمریکا این طبقه شامل سیاستمداران منتخب (سناتورها و رئیسجمهور و کنگره) است و مدیران شرکتهای فورچون 500 از این دسته هستند.یک لایه پایینتر از این نخبگان، یک بازار رقابتی از کاندیداهای بالقوه وجود دارد که برای تصاحب موقعیت اجتماعی در رقابت هستند. وقتی یک نفر از طبقه نخبه بازنشسته میشود، یک نفر از این بازار رقابتی جایگزین او میشود. بازار رقابتی نخبگان، در اغلب مواقع باعث میشود کسانی که صلاحیت و شایستگی بالاتری دارند بتوانند از نردبان بالا بروند. این چرخه یک قاعده پذیرفتهشده برای انتقال و چرخش قدرت است. اما اگر بازار بیش از حد رقابتی شد چه؟ پیتر تورچین توضیح میدهد؛ در صورتی که تعداد رقبا در بازار زیاد شود و منابع موجود محدود، شرایط میتواند به وضعیت رقابت بیش از اندازه تبدیل شود. مثلاً زمانی که تعداد مناصب سیاسی تغییری نمیکند اما تعداد کاندیداها به شدت زیاد میشود.به عقیده تورچین، برای ورود به طبقه نخبه دو راه وجود دارد: کسب ثروت و ترقی در آموزش؛ اما موضوع این است که هم تعداد افراد ثروتمند زیاد شده و هم فارغالتحصیلان دانشگاه نواح اسمیت هم ضمن مرور این مقاله، از زاویهای دیگر به این مساله نگاه میکند. به عقیده او؛ تعداد دانشجویان دکترا از دهه 90 حدود 50 درصد افزایش یافته اما موقعیتهای دانشگاهی، چندان تغییر نکرده است. نتیجه این که میان تعداد بیشتری از آدمهای احتمالاً باهوش رقابت شدیدتری در گرفته و طبیعی است که تعداد زیادی هم در انتها بازنده میشوند. به عقیده آقای اسمیت، این رقابت شدید و بیش از حد، باعث شکلگیری یک طبقه جدید مستاصل میشود که به شدت با طبقه نخبه مخالف و دشمن است؛ چیزی که تورچین آن را زمینهای برای شکلگیری افکار رادیکال و جنبشهای انقلابی میداند.
نظر تورچین چیست؟
پیتر تورچین در اصل زیستشناس بود اما پژوهش در این حوزه را رها کرد و به مطالعات تاریخ رو آورد. او سال 2012 پیشبینی کرد که سال 2020 سال پرآشوبی برای آمریکا میشود و سال 2020 که رسید اسم او سر زبانها افتاد. تورچین مقاله «رقابت نخبگان و سقوط جامعه» را در سال 2016 نوشت اما در سال 2020 بسیار مورد توجه قرار گرفت. او در این مقاله مدعی میشود که رقابت میان نخبگان یکی از مهمترین عوامل بیثباتی اجتماعی و سیاسی است، که به صورت ادواری جوامع تحت کنترل دولت را گرفتار میکند.این خلاصه یادداشتی است که پیتر تورچین در سال 2016 در وبگاه شخصی خود منتشر کرد. طبق این نوشته، ایده فوق را حدود سه دهه قبل جک گلدستون، سیاستمدار و جامعهشناس آمریکایی، مطرح کرد. گلدستون این گزاره را با بررسی طلایهداران جنگ داخلی انگلیس، انقلاب فرانسه و بحرانهای قرن هفدهم چین و ترکیه آزمود. دانشمندان دیگر نظیر سرگئی نِفِدوف و آندری کوروتایِف نظریه گلدستون را بسط داده و آن را در جوامع مختلف همچون روم، مصر، انگلیس قرون وسطی، انقلابهای سال 1848 اروپایی، انقلابهای سال 1905 و 1917 روسیه و بهار عربی مورد آزمون قرار دادند. به تازگی نیز مطالعات صورتگرفته نشان میدهند رقابت شدید میان نخبگان ثبات جوامع دموکراتیک را بر هم میزنند. اما چرا رقابت میان نخبگان چنین عامل مهمی در ایجاد بیثباتی است؟
نخبگان بخش کوچکی از جمعیت جوامع هستند (معمولاً زیر یک درصد)، اما معمولاً قدرت اجتماعی در دستان آنها متمرکز است. به عنوان مثال، در آمریکا نخبگان؛ سیاستمداران منتخب، عالیترین مقامات خدمات شهروندی و مالکان و مدیران 500 شرکت برتر فهرست فورچون را تشکیل میدهند. زمانی که فردی نخبه از این سمتها بازنشسته میشود، گروهی از جمعیت نخبه طالبِ جایگزینی او هستند. در این باره همواره شمار داوطلبان نخبه از تعداد موقعیتهای شغلی مناسب آنها بیشتر است. رقابت میان نخبگان پروسهای است که طی آن داوطلبان به گروه نخبگان موفق و گروهی که آمال آنها برای ورود به نخبگان بلندپایه با شکست مواجه شده تقسیم میشود. رقابت میان نخبگان در چندین سطح اتفاق میافتد، جایی که نخبگان سطحپایین (مانند نمایندگان استانی) داوطلب ورود به سطوح بالاتر (همچون نمایندگان مجلس و حتی رئیسجمهوری) هستند.
رقابت ملایم میان نخبگان نه تنها برای کارایی و نظم عملکرد جامعه مضر نیست، بلکه میتواند کمککننده نیز باشد چراکه موجب میشود کاندیداهای اصلح انتخاب شوند. به علاوه چنین رقابتی میتواند کمک کند مقامات نالایق و فاسد کنار گذاشته شوند. با این حال باید توجه داشت آثار اجتماعی رقابت میان نخبگان تا حد زیادی به نرمها و نهادهایی که آن را به منظور یافتن شکل سازنده برای جامعه قانونپیچ میکنند بستگی دارد.
در طرف مقابل، رقابت شدید میان نخبگان به نظریه بیثباتی اجتماعی و سیاسی منجر میشود. عرضه تعداد جایگاههای قدرت مناسب نخبگان در یک جامعه نسبتاً -شاید هم کاملاً- غیرمنعطف (یا به قول اقتصاددانان بیکشش) است. به عنوان مثال، در آمریکا تنها 435 نماینده، 100 سناتور و یک رئیسجمهور وجود دارد. بنابراین افزایش قابل توجه در شمار داوطلبان نخبه به این معنی است که هر روز شمار بیشتری از آنها در رسیدن به مقامات ردهبالا با شکست مواجه میشوند. حتی ممکن است افرادی که جاهطلبتر و حریصتر هستند به گرایشهای ضدنخبگی بگروند. به بیان دیگر، توده انبوه نخبگان شکستخورده زمینه مستعدی برای شکلگیری جریانهای انقلابی و تندرو به حساب میآیند.
پیامد دیگر رقابت شدید میان نخبگان تاثیر آن بر هنجارهای اجتماعی تنظیمکننده رفتارهای سیاسی است. هنجارها تنها تا زمانی کارکرد دارند که عمده افراد از آن پیروی کنند، و نقضکنندگان آن تنبیه شوند. حفظ چنین هنجارهایی اساساً یکی از وظایف خود نخبگان است. با این حال رقابت شدید میان نخبگان به شکلگیری یک شبکه رقابتی قدرت منجر میشود که در تعاملات سیاسی روزافزون به سوی تقابلات سوق داده میشود. در این باره کاندیداها به جای رقابت پیرامون لیاقت و شایستگی شخصی یا حزبی خود به شکل روزافزون به «خدعههای ناپاک» نظیر ترور شخصیتی رقیب رو میآورند. بنابراین رقابت شدید میان نخبگان از هم گسستن هنجارهای اجتماعی و انسانی را در پی دارد (البته این یک پدیده کلی است و تنها محدود به زندگی سیاسی نیست).
بنابراین رقابت میان نخبگان تاثیر غیرخطی و پیچیده بر عملکرد اجتماعی دارد: درجههای ملایم آن خوب، اما سطوح شدید آن بد است. پرسشی که در این رابطه مطرح میشود این است که آیا عوامل اجتماعی به رقابت شدید میان نخبگان منجر میشود؟
با توجه به اینکه عرضه تعداد جایگاههای قدرت نسبتاً بیکشش است، عمده اتفاقات طرف تقاضا تعیینکننده است. به طور ساده، افزایش بیش از حد شمار داوطلبان نخبه برای تصدی موقعیتهای سیاسی-اقتصادی-اجتماعی به تشدید رقابت میان نخبگان میانجامد. برای نشان دادن این موضوع بار دیگر میتوان مثال آمریکای معاصر را زد (البته شایان ذکر است سازوکارهای اجتماعی مشابهی در تمام جوامع انسانی بزرگ و پیچیدهای که از حدود پنج هزار سال پیش ظهور کردهاند اتفاق افتاده است).دو منبع اصلی تولید نخبه در آمریکا وجود دارد: آموزش و ثروت. در طرف آموزش، موارد حائز اهمیت عبارتاند از مدرک تحصیلی حقوق (برای حرفه سیاسی) و اِمبیاِی (برای بالا رفتن از نردبان موقعیت اقتصادی). بنابر گزارش انجمن وکلای آمریکا، تعداد حقوقدانان این کشور طی چهار دهه اخیر از 400 هزار نفر به 2 /1 میلیون رسیده است. طی این دوره تعداد دانشآموختگان رشته اِمبیاِی (مدیریت ارشد کسبوکار) نیز شش برابر شده است.در حوزه ثروت نیز رشد مشابهی در ارقام مشاهده میشود، امری که غالباً از تشدید نابرابری درآمدی و ثروتی 40 سال اخیر جامعه آمریکا ناشی شده است. اصطلاح مشهور یک درصد ثروتمند جامعه به دو درصد و سپس سه درصد رسیده است. برای مثال، امروز در مقایسه با سال 1980 میلادی پنج برابر بیشتر خانوار با درآمد بالای 10 میلیون دلار (بر مبنای دلار 1995) در جامعه آمریکا یافت میشود. برخی از این ثروتمندان از کاندیداها حمایت مالی میکنند، در حالی که سایرین ترجیح میدهند ماجراجویی سیاسی مختص به خود را دنبال کنند.تولید بیش از حد نخبگان در آمریکا تاکنون نیز به شکلگیری رقابت شدید میان نخبگان منجر شده است. یک نمونه منطقی از رقابت سیاسی رو به تشدید، مجموع هزینههای انتخاباتی برای ورود به کنگره است که از 4 /2 میلیارد دلار در سال 1998 (تعدیلشده با تورم دلار) به 3 /4 میلیارد در سال 2016 رسید. یک نشان آشکار دیگر، از بین رفتن هنجارهای اجتماعی تنظیمکننده گفتمانها و پروسههای سیاسی است؛ نشانی که در انتخابات ریاستجمهوری 2016 آمریکا کاملاً نمایان شد.بررسی جوامع گذشته نشان میدهد اگر اجازه داده شود رقابت میان نخبگان افسارگسیخته گسترش یابد، در نهایت اَشکالی نامطلوب به خود میگیرد. یک خروجی متداول اینگونه پروسهها وقوع خشونتهای سیاسی عظیم است که اغلب با فروپاشی دولتها، انقلاب یا جنگهای داخلی همراه است.
نواح اسمیت چه میگوید؟
همان طور که اشاره شد، نواح اسمیت هم در تکمیل تحلیلهای تورچین مقالهای نوشت. بسیاری میگویند گسترش ناآرامیها در آمریکا ریشه در نابرابری، ریشه در 99 درصد از مردم ناراضی دارد. اما آیا امکان دارد که قضیه به این سادگیها نباشد؟ آیا امکان دارد آشوب مشابهی میان یک درصد ثروتمند جریان داشته باشد؟ این پرسشی است که حداقل برای قدرتمندترین کشور دنیا (در باورها و نه لزوماً در واقعیت) ارزش واکاوی مییابد. در این رابطه نواح اسمیت، ستوننویس رسانه آمریکایی «بلومبرگ»، در اواسط سال 2020 و در بحبوحه ناآرامیهای داخلی آمریکا یادداشتی را با عنوان «ثروتمندان و نورچشمیها هم میتوانند انقلاب کنند» قلمفرسایی کرد. او یادداشت خود را اینگونه ادامه میدهد:
تردیدی نیست که مردم عصبانی هستند. طبق نظرسنجی اخیر پایگاه نظرسنجی «مرکز تحقیقاتی پیو»، 87 درصد از آمریکاییها میگویند از مسیری که کشور در آن قرار دارد ناراضی هستند. دهههاست که خشم و کینه متعصبانه جامعه آمریکا انباشته شده و امروز به نقطه جوش رسیده، تا جایی که لفاظیهای آتشافروز به ادبیات غالب توئیتر و سایر رسانههای اجتماعی تبدیل شده است. تظاهراتی که به تازگی در سراسر آمریکا به دنبال خشونت بیرحمانه پلیس و نژادپرستی شکل گرفت یکی از بزرگترین و گستردهترین ناآرامیهای تاریخ این کشور محسوب میشود. ظهور دونالد ترامپ به عنوان رهبری متعصب، ناشکیبا، نالایق و قطبیکننده خود نشانی از افول ثبات ملی آمریکاست.
پیتر تورچین، دانشمند علوم اجتماعی و کسی که معتقد است سریال ناآرامیها هر 50 سال در کشورها اتفاق میافتد، در توضیح چرایی به مشکل خوردن کشورها یک نظریه دارد. به اعتقاد او مشکل اصلی، رقابت شدید میان نخبگان یک کشور است. در این باره با انباشت ثروت و تحصیل مدارک علمی عالی، هر روز مطالبهکنندگان بیشتری برای جایگاههای عالی و به نسبت ثابت موقعیتهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی وجود دارد. با توجه به اینکه بسیاری از آنها در رقابت شدید برای دستیابی به موقعیتها ناکام میمانند، احتمالاً ناامیدی و نارضایتیهای گستردهای به تبع آن شکل میگیرد.
به نظر میرسد نظریه رقابت میان نخبگان نمیتواند به تنهایی کافی باشد. بسیاری از جمعیت طبقه کارگر برای تظاهرات به خیابانها آمدهاند و به سیاستمداران تندرو رای میدهند. با این حال مردم تحصیلکرده و ثروتمند وزنی ویژه در انقلابها دارند چراکه دقیقاً همان افرادی هستند که استعداد و منابع کافی برای شعلهور ساختن شورش و ناآرامیها را در اختیار دارند. آنها میتوانند لوازم و منابع کافی را برای سازماندهی ناآرامیها فراهم سازند.
نظریه تورچین بیشتر میتواند نگرانکننده باشد چراکه در دهههای اخیر به خاطر تغییرات تکنولوژی و اقتصادی تعداد موقعیتهای مناسب نخبگان کمتر شده، و ثروت و درآمد روزافزون در طبقات بالایی توزیع ثروت تمرکز یافته است. در سال 1990 میلادی تنها 99 میلیاردر در آمریکا وجود داشت، در حالی که امروز تعداد آنها به بیش از 600 نفر رسیده است. حتی با در نظر گرفتن تورم، این افزایشی چشمگیر برای طبقات بالایی ثروت محسوب میشود. با افزایش نابرابریها در طبقات بالایی ثروت، استانداردها برای عوامل موفقیت هم ارتقا مییابد. امروز داشتن 10 میلیون دلار در بانک احترامی را که قبلاً برای فرد میآورد برآورده نمیسازد، زمانی که ثروت مارک زاکربرگ هشت هزار برابر بزرگتر از آن است.
و تغییرات ساختاری اقتصاد کار را برای ورود به طبقات بالایی ثروت سختتر کرده است. در میان همه صنایع، تنها چند شرکت برتر، بخش عمده سهام بازار را در اختیار دارند، نقشآفرینیای که هر روز بیشتر میشود. این وضعیت میتواند به دلایل زیر باشد: شرکتها به صورت انحصاری استعدادها و مالکیت معنوی را انباشته میکنند؛ اینترنت نفوذ شرکتهای بزرگ را گسترش داده است؛ اثرات شبکه متداولتر شده است و... . دلیل هر چه هست، به نظر میرسد غولهای قبضهکننده بازار در حال توسعه یافتن هستند. این به آن معنی است که شمار معدودی از کارآفرینان میتوانند به جایگاه مارک زاکربرگ برسند، و سایرین ناکام مجبورند دندان بر دندان بسایند.
البته تنها در دنیای کسبوکارها نیست که رسیدن به ردههای بالای موفقیت سختتر شده است. حوزه تحصیل را در نظر بگیرید. بسیاری از جوانان تحصیلکرده مستعد نه به فکر ثروت بلکه به دنبال احترام معنوی مقام استادی هستند. اما پایان یافتن توسعه نظام دانشگاهی آمریکا در اواسط قرن 20 در کنار کاهش تامین مالی دولت برای دانشگاهها پیامآور این معنا برای آنان بود که تعداد موقعیتهای شغلی آکادمیک رو به کاهش است. این واقعیت در حالی است که تعداد دانشآموختگان دکترای حرفهای از سال 1990 تاکنون بیش از 50 درصد افزایش یافته است. بنابراین هرروزه جوانان بیشتری رویای خود برای فعالیت در حرفه استادیاری را دستنیافتنی مییابند و به موقعیت استاد مدعو رضایت میدهند. این الگو در سیاست و مشاغل حقوقی هم وجود دارد؛ جایی که اندازه مجلس قانونگذار همراه با رشد جمعیت همچنان بدون تغییر مانده است. در این رابطه به جمعیت جوان مستعد و بااراده گفته میشود برای موقعیتهای شغلی خوب بیشتر تلاش کنند، با وجود اینکه تلاشهای آنها شانسی برای نتیجهبخش بودن ندارد. موضوع خطرناک این است که نخبگانی که در مطالبه موقعیتهای ردهبالا ناکام میمانند به این نتیجه برسند که مشکل از خود نظام است و تصمیم بگیرند آن را سرنگون کنند. رقابت بیش از حد نخبگان به خصوص زمانی خطرناکتر است که با عوامل دیگر همراه شود: رشد اقتصادی پایین. یک دوره طولانی رونق و رفاه -نظیر آنچه اقتصاد آمریکا در سالهای 1985 تا 2008 تجربه کرد- میتواند انتظارات را تا جایی بالا ببرد که کام جوانان قرار گرفته در دوره رکود اقتصادی را تلخ سازد.