نهنگها و میگو
نگاهی به تاریخ شبهجزیره کره پیش از تقسیم
میگویند کرهایها ضربالمثل معروفی دارند به این مضمون که «وقتی نهنگها با هم میجنگند، میگوها هستند که از بین میروند»؛ ضربالمثلی که مصداق کشورشان است که همواره قربانی مجادلات همسایگان قدرتمندشان بوده است.
میگویند کرهایها ضربالمثل معروفی دارند به این مضمون که «وقتی نهنگها با هم میجنگند، میگوها هستند که از بین میروند»؛ ضربالمثلی که مصداق کشورشان است که همواره قربانی مجادلات همسایگان قدرتمندشان بوده است. در این میان، چین بهعنوان بزرگترین و پیشرفتهترین جامعه در شرق آسیا از نظر فرهنگی و فناوری، بالاترین اثرگذاری بیرونی را از دوران باستان تاکنون روی جامعه کره داشته است. شبهجزیره کره در قرن بیستم مرکز تلاقی منافع رقبایی چون چین، روسیه و ژاپن بوده است که هر سه از همسایگان شبهجزیره هستند. به جمع این سه کشور میتوان با در نظر گرفتن فاصلهای دورتر، ایالات متحده آمریکا را نیز اضافه کرد. با این حال تا پیش از اشغال شبهجزیره کره در اوایل قرن بیستم از سوی ژاپن، کرهایها برای مدتی بیش از هزار سال، سلسلههای پادشاهی مداوم داشتند و از جامعهای مستقل از نظر سیاسی و فرهنگی بهره میبردند.
شواهد ثبتشده در چین نشان میدهد از چهار قرن قبل از میلاد مسیح، در شبهجزیره کره جوامعی ساکن بودهاند، که بهتدریج بعد از مبارزهها و رقابتها با یکدیگر ادغام شده و یک هویت ملی معمول به خود گرفتهاند. پس از جنگهایی بین سه پادشاهی مختلف در شبهجزیره کره؛ امپراتوری کوگوریو در شمال، پاکچه در جنوب غرب و شیلا در جنوب شرق، در نهایت این امپراتوری شیلا بود که موفق شد در سال 668 میلادی با شکست دادن دو حکومت دیگر، حکومتی واحد با گستردگی نسبتاً کامل در شبهجزیره کره برپا کند.
کره یک کشور در شرق آسیا یا خاور دور بود که در سال 1948 به دو کشور جمهوری دموکراتیک خلق کره (کره شمالی) و جمهوری کره (کره جنوبی) تقسیم شد. شبهجزیره کره در شرق آسیا به نام «مرکز توفان» نیز مشهور است و دلیل این نامگذاری وجود سه همسایه قدرتمند یعنی روسیه، ژاپن و چین است. به همین دلیل است که این سه کشور نیز در تاریخ کره اثرگذاری زیادی داشتهاند و بهویژه کشور چین که نقش پررنگی در این میان ایفا کرده است.
تاریخ کره / دوره باستان
آغازگاههای تاریخ کره به دوره تانگون بازمیگردد، کسی که گفته میشود 24 قرن پیش از میلاد مسیح از آسمان به زمین آمد تا یک دولت قبیلهای آرمانی را بنا نهد. گفته میشود تانگون نخستین پادشاهی کرهای را به نام چوسون در سال 2333 پیش از میلاد، در منطقهای که اکنون شمال غربی کره و پاییندست شمال شرق چین است بنیاد گذاشت. در آن زمان، سه پادشاهی اصلی -کوگوریو، پاکچه و شیلا - با روابط گوناگونی با همسایگان چینی و ژاپنیشان در شبهجزیره کره حضور داشتند. هرچند کوگوریو، که تا قرن پنجم میلادی بخش اعظم شبهجزیره و منچوری را در کنترل داشت، در ابتدا نیرومندترین خاندان بود، شیلا با خاندان حاکم چین متحد شد تا نخستین دولت متحد کره را در سال 688 تشکیل دهد.
شکلگیری هویت کرهای
حیات فکری و هنری شیلا تا اندازه زیادی تحت تاثیر بودیسم بود، که طی قرن چهارم در شبهجزیره پدیدار شد و تا قرن ششم نیرویی قدرتمند از کار درآمد. فرهنگ، زبان نوشتاری و نهادهای سیاسی چینی نیز در این دوره نفوذ شدیدی پیدا کردند. با وجود این، فرهنگ بومی شیلا بنیاد توسعه کره در این دوره بود.
در اوایل قرن دهم، سه پادشاهی عمده در شبهجزیره ظهور کردند و این بار سلسله کوریو (که نامش از کوگوریو گرفته شده و اساس نام مدرن «کره» است) موفق شد به شبهجزیره وحدت ببخشد. دین بودایی همچنان نفوذ عمدهای داشت، چراکه از موقعیت خود بهعنوان دین ملی کره و حمایت بیشائبه دولت بهرهمند بود. حکمتهای کنفوسیوسی هم در کوریو رواج داشتند و نقش چشمگیری در هویت کرهای بازی کردند، که باعث شد نفوذی عمیق و پایدار بر زندگی سیاسی و اجتماعی کره داشته باشند. بهعلاوه، فرهنگ کرهای در دهه 1100 زیر حکمرانی کوریو رشد کرد و دستاوردهای بزرگی در پژوهش و هنر (بهویژه در سرامیک و کاشی) به دست آمد.
پس از 125 سال سلطه مغولان در قرون سیزدهم و چهاردهم میلادی، کوریو توانست متجاوزان را بیرون کند، اما موفق به بازسازی نهادهایی که پیشتر برجای بودند نشد، و در عوض خاندان چوسون به قدرت رسید. این خاندان نوکنفوسیوسیسم را بهعنوان دین ملی برگزید و بودیسم را سرکوب کرد. چوسون همچنین روابط عمیقتری با کشورهای چین و ژاپن برقرار، و شاه تائهجو پایتخت کره را به سئول منتقل کرد. کره شاهد تحولات جدیدی در حکمرانی شاه تائهجونگ و شاه سهجونگ بود، از جمله ایجاد هانگول یا همان الفبای کرهای.
هر خاندانی دستاوردهای فرهنگی و هنری خاص خودش را برای شبهجزیره کره داشت. شیلا سفالگری، طلاکاری و نقرهکاری را رواج داد و آثار معماری مهمی بنا کرد. کوریو، همانطور که پیشتر گفته شد، بیش از همه به خاطر سفالگری سرامیکی زیبایش که هیچوقت دیگر به همان زیبایی کارهای اصیل بازتولید نشد، مشهور است، و در نهایت، چوسون یک الفبای آوایی از نظر علمی درست، ایجاد کرد و آن را جایگزین علائم و تصویرنگاریهای چینی کرد.
نفوذ خارجی بر شبهجزیره کره
نیمه دوم قرن نوزدهم نقطه عطفی در روابط کره با جهان خارج است، چراکه قدرتهای خارجی به دنبال افزایش نفوذشان بر کره بودند. ژاپن و کره در سال 1876، زیر فشار ژاپن روابط دیپلماتیک برقرار کردند و دست به تجارت زدند که پیوندهای سنتی کره با چین را ضعیف کرد. چین با اتخاذ نقشی فعال در ترویج پیوندهای کره با کشورهای غربی - که با قرارداد آمریکا و کره در سال 1882 آغاز شد- به دنبال کنترل نفوذ فزاینده ژاپن برآمد. قراردادهای مشابهی هم با بریتانیا، آلمان، روسیه و فرانسه منعقد شد. در سال 1895، ژاپن در جنگ چینی-ژاپنی (Sino-Japanese War)، چین را شکست داد و 10 سال بعد هم در جنگ روس-ژاپن (1905-1904) - که ناشی از جاهطلبیهای دو کشور در منطقه بود - روسیه را در هم کوبید. ژاپن، با پیروزی در هر دو این جنگها، آنقدر قدرتمند شد که کره را به تحتالحمایه خود بدل کند. ژاپن با کره مانند سرزمینی فتحشده رفتار میکرد و پس از مواجهه با مقاومت سرسختانه کرهایها در برابر کنترل ژاپن بر بسیاری از بخشهای حیاتی کشور (مثل روابط خارجی، ارتش، بانکداری و ارتباطات و حملونقل)، در سال 1910 رسماً این کشور را ضمیمه خود کرد. پس از الحاق کره، ژاپن اشغالگری نظامی پیش گرفت، روزنامهها و نشریات کرهایزبان را تعطیل کرد و کرهایها را به عبادت در معابد دین شینتو واداشت. ژاپن همچنین اقدامات متعددی در راستای ادغام و جذب جمعیت کرهای انجام داد، از جمله ممنوعیت زبان کرهای و حتی نامهای خانوادگی کرهای. این اقدامات در جهت هدف نهایی جذب مردم کره در نژاد ژاپنی صورت میگرفتند.
ظهور ناسیونالیسم و مطالبه عمومی برای حق تعیین سرنوشت ملی پس از جنگ جهانی اول (1918-1914) به جنبش اول مارس در کره منجر شد. میلیونها کرهای در تظاهرات غیرخشونتآمیز برای استقلال شرکت کردند که با وحشیگری تمام از سوی ژاپنیها سرکوب شد. در این میان، کره بیش از پیش به یک پایگاه نظامی و اقتصادی برای توسعهطلبی استعماری ژاپن بدل شد. ژاپن تقاضاهای اقتصادی سختگیرانهای بر کره تحمیل میکرد و اقتصاد آن کشور را تحت سلطه درآورده بود، از منابع طبیعی و نیروی کار آن بهرهکشی میکرد، که به فقیر شدن بسیاری از کرهایها انجامید.
کره سرانجام با پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم، که به پایان جنگ در سال 1945 انجامید، از سلطه ژاپنیها رها شد. دولت آمریکا به شماری از مقامات ژاپنی اجازه داد بر منصب خود بمانند و با مقامات آمریکایی در دوره گذار ژاپن از حکمرانی استعماری به سمت استقلال کره همکاری کنند. در نتیجه، مردم کره نسبت به آمریکاییها کینه به دل گرفتند، هرچند در ابتدا به خاطر نقشآفرینیشان در آزادسازی کره خرسند بودند. این نارضایتی تا امروز هم ادامه پیدا کرده که دانشجویان معترض کره جنوبی هنوز خواستار خروج نیروهای آمریکایی از کره جنوبی هستند.
در چند هفته پایانی جنگ جهانی دوم، روسیه در کره پیشروی کرد، اقدامی که به تقسیم عجولانه کشور بر مدار 38 درجه شمالی سرعت بخشید. نیروهای شوروی در برابر اقدامات آمریکاییها در راستای تسریع وحدت مجدد مقاومت کردند و دست به آموزش کمونیستهای کرهای و برقراری یک رژیم دستنشانده زدند. نیروهای شوروی در شمال، قطعنامه سازمان ملل برای برگزاری یک انتخابات آزاد همگانی را نادیده گرفتند و در نتیجه، انتخابات تنها در جنوب برگزار شد که به شکلگیری مجمع ملی و قانون اساسی جمهوری کره انجامید. کمیته خلق کره شمالی نیز تحت هدایت روسیه بهعنوان یک حکومت ملی تشکیل شد. کره، که زمانی پادشاهی مبتنی بر کشاورزی بود و اخیراً از استعمارگری ژاپن مستقل شده بود، حالا به کشوری تقسیمشده بدل شد؛ کشوری کمونیستی در شمال و یک دموکراسی در حال توسعه در جنوب. زمینه برای آغاز جنگ کره چیده شد.
جنگ در شبهجزیره کره
اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده، در شمال و جنوب شبهجزیره اقدام به تاسیس دولتهایی کردند که منافع استراتژیک آنها را تامین کند. مردم شبهجزیره کره اگرچه پیش از این در برابر ژاپنیها متحد شده بودند اما در واقع تفاوتهای ایدئولوژیکی داشتند که فضای پس از اتمام جنگ جهانی دوم هم به آن دامن زده بود. ایالات متحده، ضمن سرکوب فعالیتهای چپگرایانه، از ایسونگمن ری حمایت میکرد. مهاجری با تمایلات ضد کمونیستی که از حمایت راستگرایان برخوردار بود. در سوی دیگر مدار 38 درجه، اتحاد جماهیر شوروی از کیم ایل سونگ، پارتیزانی که در دهه 1930 در کنار نیروهای کمونیست چین جنگیده بود، حمایت میکرد.
اگرچه اتحاد مجدد، هنوز در فکر مردم کره وجود داشت اما تفکیک حکومتها به دو بخش جنوبی و شمالی و ساختوسازهای نظامی و امنیتی در هر دو سو، نشان داد اتحاد، اتفاقی نیست که بهراحتی و در سایه صلح بتوان به آن رسید. بعد از مدت اندکی کیم ایل سونگ، به این نتیجه رسید که نیروهای نظامی باتجربهتر کره شمالی، توان غلبه بر همتایان جنوبی خود را دارند. «انتخابات سال 1948 کره جنوبی که تحت نظارت سازمان ملل برگزار شد، خروج نیروهای نظامی آمریکا در سال 1949، سخنرانی اچسون (اچسون وزیر خارجه ترومن بود. وی در سخنرانی که در دوم ژانویه سال 1950 ایراد کرد، شبهجزیره کره را بهعنوان مکانی که در صورت لزوم ایالات متحده از منافع خود در آن دفاع خواهد کرد، نام نبرد و به عقیده بسیاری این عدم ذکر نام کره، نقش مهمی در شروع جنگ ایفا کرد) و بیانیهها و تحرکاتی دیگر از جانب ایالات متحده در نهایت این تصور را ایجاد کرد که این کشور در صورت حمله کره شمالی به جنوب، مداخله نظامی به نفع طرف جنوبی انجام نخواهد داد.» در نهایت همه این عوامل باعث شد کره شمالی در تاریخ 25 ژوئن 1950، از مدار 38 درجه بگذرد و تلاش خود برای اتحاد دو کره را آغاز کند.
این در حالی بود که اوایل سال 1947، اچسون و بعضی دیگر از مقامات ایالات متحده، محرمانه به کره جنوبی سفر کرده بودند تا امکانات و موقعیت این کشور را برای اجرای دکترین ترومن بررسی کنند. در واقع تصور کره شمالی مبنی بر اینکه ایالات متحده از حمایت کره جنوبی دست برداشته است، صرفاً یک سوءبرداشت بود. گروه بزرگی از مشاوران نظامی حتی بعد از خروج نیروهای نظامی ایالات متحده، در این کشور باقی مانده بودند. همچنین کمکهای مالی عظیمی در اختیار کره جنوبی قرار گرفته بود. در واقع صرفنظر از اهمیت خود کره جنوبی، ایالات متحده به این کشور به چشم بازاری مهم و متحدی حیاتی برای بازسازی ژاپن بعد از جنگ مینگریست. در نتیجه با آغاز حمله از سوی کره شمالی، نیروهای نظامی ایالات متحده، با همراهی نیروهای سازمان ملل، به نفع کره جنوبی وارد جنگ شدند.
در 15 سپتامبر سال 1950، ژنرال مک آرتور حمله مشهور آبی خاکی خود به اینچئون را آغاز کرد. حملهای که در نهایت به بازپسگیری سئول و عقب رانده شدن سربازان شمالی انجامید. در اواخر همین ماه و به دنبال این پیروزی، دولت ایالات متحده تصمیم گرفت سیاست مهار را تغییر دهد و با عبور از مدار 38 درجه برای اتحاد دوباره دو کره این بار تحت حاکمیت کره جنوبی اقدام کند. اعزام نیروی سازمان ملل، میتوان گفت حمایت از کره شمالی را بهنوعی به چین تحمیل کرد. به نظر میرسید دولت چین هم نگران کشیده شدن جنگ به داخل خاک خود بود و هم احساس وظیفه میکرد تا به شهروندان کره شمالی که در زمان جنگ داخلی و اشغال از سوی ژاپن؛ در کنار سربازان چینی جنگیده بودند، یاری برساند. با کمک چین به کره شمالی، نیروهای سازمان ملل مجبور به بازگشت پشت مدار 38 درجه یا به عبارتی همان مرزهای پیش از آغاز جنگ شدند.
در ژوئن سال 1951، نماینده شوروی در سازمان ملل متحد، پیشنهاد مذاکره درباره آتشبس را ارائه کرد. مذاکرات دوجانبه تقریباً دو سال به طول انجامید و در نهایت در جولای 1953، دو طرف روی موافقتنامهای برای آتشبس به تفاهم رسیدند. کره جنوبی اما حاضر به امضای این موافقتنامه نبود و ایسونگمن ری، بهشدت از حملات بیشتر به بخش شمالی با هدف اتحاد شبهجزیره حمایت میکرد. در نهایت دولت ایالات متحده مجبور شد برای کسب رضایت کره جنوبی، قول قرارداد دفاعی دوجانبهای را به این کشور بدهد که شامل کمکهای اقتصادی، تجهیزاتی و آموزشی در سطحی وسیع به نیروهای نظامی این کشور بود. همین قرارداد دلیلی شد که ایالات متحده در کره جنوبی حضور خود را ادامه دهد، حضوری که تا همین امروز هم به طول انجامیده است.
جنگ کره، یکی از فاجعهبارترین جنگهایی است که در قرن بیستم رخ داده است. در جریان این جنگ چهار میلیون شهروند کرهای، یک میلیون نفر چینی و 40 هزار نفر از نیروهای سازمان ملل و ایالات متحده کشته شدند. بر اساس مفاد موافقتنامه آتشبس، منطقه حائلی به وسعت دو و نیم مایل در مرز دو کره ایجاد شد که سلاحها و تجهیزات نظامی از آن خارج شدند اگرچه استحکامات نظامی از سوی هر دو طرف در خارج از این منطقه غیرنظامی، بهشدت تقویت شد. در اواخر دهه 1990، بیش از یک میلیون سرباز در امتداد این ناحیه با یکدیگر روبهرو بودهاند و با توجه به اینکه هیچ معاهده صلح کاملی هنوز امضا نشده است، از نظر فنی این دو کشور هنوز در حالت جنگ به سر میبرند.
نگاه به آینده
تجزیه طولانیمدت و غیرداوطلبانهای که در 50 سال گذشته کره را تقسیم کرده، چالشهای جدیای برای وحدت دوباره دو کره پیش میکشد. ویژگیهای اجتماعی و اقتصادی دو کشور طی دهههای گذشته بسیار فرق کردهاند و شماری از مشکلات عملی نیز در راه ادغام مجدد زیرساختها و اقتصادهای دو کره وجود خواهد داشت. شاید بزرگترین چالش، رویکردهای متغیر مردم کره باشد. مطالعات مرکز سیاستگذاری آسیا-اقیانوسیه RAND نشان میدهد جنوبیها بیش از پیش نسبت به وحدت با کره شمالی مرددند، هرچند همچنان تعهد عاطفی عمیقی به این هدف دارند. به نظر میرسد بسیاری از مردم تقسیم موجود را نهتنها پذیرفتهاند، بلکه از آن طرفداری میکنند.
هرچه به پیش میرویم، جنوبیها بیشتر نگران امنیت داخلی میشوند. هرچند اکثریت مردم کره جنوبی (52 درصد) طرفدار افزایش یا ابقای حضور نظامی آمریکا در کره هستند، 42 درصد هم - که رقم بسیار بالایی است - میخواهند نیروهای آمریکایی کاهش یابند یا کلاً منطقه را ترک کنند. این امر افزایش قابلتوجهی را در مقایسه با پیمایشهای مشابه که چند سال پیش اجرا شده بودند، نشان میدهد و نقش احتمالی آمریکا را به چالش میکشد.
حوزه اقتصادی دیگر حوزهای است که در آن کره جنوبی آغاز به فاصلهگیری از متحد خود، ایالات متحده، کرده است. کره جنوبی، ژاپن، چین و 10 عضو آسهآن همگی همکاری نزدیکی برای ایجاد یک همکاری اقتصادی در قرن بیستویکم دارند. همکاری آسهآن حوزههای مختلفی از جمله تجارت، سرمایهگذاری، صنعت، کشاورزی، حملونقل، ارتباطات و گردشگری را شامل میشود. در نوامبر 1999، رهبران این کشورها بیانیهای منتشر کردند که حوزههای همکاریشان را مشخص میکرد. هر یک از این کشورها عضو انجمن منطقهای آسهآن هم هستند (در کنار شماری از کشورهای دیگر از جمله ایالات متحده، اتحادیه اروپا، روسیه و...) که دیپلماسی پیشگیرانه و حل منازعات در منطقه را ترویج میکند. نشست آسهآن در سال 1992 «منطقه آزاد تجاری آسهآن» (AFTA) را راه انداخت که هدفش افزایش مزیت رقابتی اقتصادی منطقه بود. در ادامه، کره جنوبی و شمالی باید مداخله منطقهایشان را با مشارکت در بازارهای مشترک تقویت و پیوندهایشان با بازیگران منطقهای مثل چین و ژاپن را محکمتر کنند. در حالی که کره جنوبی در این زمینه پیشرفتهای چشمگیری داشته، کره شمالی باید تغییرات عمدهای را در ساختار درونی و سیاست خارجی خود اعمال کند، پیش از آنکه کاملاً در جامعه بینالملل ادغام شود.