در آرزوی دولت بینظریه
آیا لازم است دولت نظریه کلان داشته باشد؟
ریمون آرون متفکر واقعگرا و روشنفکر توسعه و آزادی که عمده عمرش را صرف مبارزه با مارکسیسم روسی و ایدئولوژیزدگی فکری کرده بود، معتقد است جامعه مدنی فرانسه به واسطه ایدئولوژیک بودن، نسبت به واقعیت زاویه دارد اما جامعه مدنی انگلیس، براساس واقعیتهای اقتصادی شکلگرفته و بر همین اساس، کارکرد دولت و کارکرد نخبگان فکری در دو جامعه متفاوت است. در انگلستان روشنفکران حول واقعیات و براساس واقعنگری و توجه به عینیات است که میاندیشند و راهکارهای عملی و اجرایی یا نقدهای عملگرایانه ارائه میدهند در حالی که در اروپای قارهای، روشنفکران همچنان درگیر رویکرد شبهمذهبی اومانیستی و روایتهای ایدئولوژیک بوده و خیالپردازی و زبانورزی میکنند.
ایران نیز که تحت تاثیر روسیه و عثمانی با آرا و ایدههای جهان مدرن مواجه شد، روشنفکرانی داشته که همواره تحت تاثیر الگوهای فرانسوی و قارهای بودهاند. آنان شاید چنانچه کسانی مانند گادامر میگویند تحتتاثیر سنت قدرتمند ذهنگرایی و عرفانزدگی، هر ایدهای را چونان نظامی رازآمیز از نشانهها برای رستگاری روح آدمی دریافت میکردند و مسحور نوای جادویی اومانیسم برآمده از انقلاب فرانسه شدند. چنین بود که در صدر مشروطه مطالبات روشنفکران به دو بخش متفاوت تقسیم میشد. بخش اول برآمده از نیازهای راستین جامعه ایران بود و بخش دوم شامل آرمانها و رویاهای برآمده از دهههای آغازین جهان جدید. این دو خواست با یکدیگر تطبیق نداشتند. نمیشد در جامعهای با دولتی ناتوان و ضعیف که نه بوروکراسی دارد و نه منابع قدرت و نفوذ در جامعه را داراست، به پیشرفت اقتصادی، تولید ثروت و مدیریت بهینه منابع رسید.
تقریباً تمامی جامعهشناسان و محققان علوم سیاسی بر این باور هستند که رضاشاه با حمایت بخشی از نخبگان و روشنفکران، اولین دولت مدرن ملی ایران را بر سر کار آورد و فرآیند تشکیل دولت مدرن در ایران با حکومت او آغاز شد و تا امروز نیز با وجود مشکلات ساختاری و بحرانهای گوناگونش همچنان تداوم دارد. دولت مدرن در راستای تامین امنیت و نیازهای اقتصادی (و در دهههای بعد و قرن بیستم، تامین رفاه) شهروندان شکل گرفت و با شکل دادن به بوروکراسی و نهادهای مختلف حکومتی مانند دادگستری، پارلمان، سازمان برنامه و دیوانسالاری گسترده و ارتش توانست قدمهای بلندی برای تامین مطالبات مشروطه بردارد. چنانکه احمد اشرف جامعهشناس نیز اشاره کرده است «مطالبات مشروطه در حکومت پهلویها چه در دوره رضاشاه و چه در دوره محمدرضاشاه عملاً پیگیری شد و بسیاریشان تحقق پیدا کرد. از احداث بانک ملی، صدور شناسنامه و شکلگیری جایگاه شهروندی برای مردم، دادگستری و سیستم توزیع قدرت و خدمات و مالیاتگیری تا احداث کارخانجات صنعتی، احداث راهآهن، ایجاد وحدت ملی و... همه در حکومت رضاشاه و توسعه صنعتی، اصلاحات ارضی و... در دوره محمدرضاشاه همه در راستای مطالبات مشروطه بود. قسمت بزرگ مغفولمانده در دوران پهلویها، مشارکت ملی بود که عملاً هرگز به جز دهه بیست و آن هم در ناامنی و اشغال، رخ نداد».
با این حال، همیشه سنت روشنفکری و بعدها نظام دانشگاهی علوم انسانی ایرانی حول ایدههای فرانسوی و روشنفکری فلسفی و قارهای بود که دوام و قوام یافت. روشنفکران ایرانی تحتتاثیر سنتهای ذهنی و ایدهآلیستی به شدت درگیر مطالبات یوتوپیایی و نظریات کلان فلسفی و روایات ایدئولوژیکی مانند مارکسیسم و بعدها نظام بیطبقه توحیدی و... بودند و کمترین توجهی به اولویتهای اقتصادی، پارادایمهای عملگرایانه و واقعگرایانه، مباحث توسعه و نیازهای عینی، مادی و واقعی جامعه ایرانی نداشتند. اغراق نیست اگر تمام این جریانات روشنفکری و سیاسی را در زمره نخبگان ذهنگرا و خیالاندیش دستهبندی کنیم. از ملیگرایی مرحوم مصدق بگیریم که بر پایه آرمان ذهنی استقلال مطلق استوار شده بود اما حتی اگر کودتایی رخ نمیداد نیز با توجه به شرایط اقتصادی و سطح توسعه هرگز نه ممکن بود و نه حتی در صورت معجزه و رشد ناگاه اقتصادی و اجتماعی، مطلوب تا جاهطلبیهای دهه پنجاه شاه ایران که دیوانهوار با دخالت در کار کارشناسان، رویایی غیرعملی و غیرکارشناسی برای بردن ایران در چند قدرت صنعتی اول جهان را کودکانه پیگیری میکرد. آرمانهای خیالی کمونیستها نیاز به یادآوری و مرور برای انسان عاقل و بالغ قرن بیستویکم ندارد. عمده گروههای اسلامگرا نیز یا بنیادگرایانه دچار اشتباه معرفتشناسانه بزرگی بودند که مرزهای توسعه و مدرنیته را نادیده میانگاشتند و گمان میکردند میتوان با نادیده گرفتن عقل ابزاری و ضوابط جهان جدید، به جامعهای بومی، منفصل از جهان و متعالی دست یافت یا با تاثیر پذیرفتن از ایدههای مارکسیستی، درگیر خیالاندیشیهای بلندپروازانه بودند. عملاً میتوان چنین گفت که هر زمانی به جای مدیران اقتصادی و دانشمندان توسعه و اقتصاد، نخبگان روشنفکر توانستند بر سیاستها تاثیر بگذارند نتیجه تاثیرشان تنها فاصله گرفتن بیشتر از ضروریات توسعه و پیشرفت و رونق اقتصادی بوده است.
در سالهای اخیر، بار دیگر نظریات فلسفی در دانشگاههای علوم انسانی کشور مسلط شده و با خطکش و عینکی فلسفی سعی در نظریهپردازی و کلاناندیشی برای مسائل عمده سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور داشتهاند. در دانشکدههای علوم اجتماعی نظریات انتقادی که در جهان پسادموکراتیک و در جوامع ثروتمند و توسعهیافته عمدتاً کارکردی تفننی و شبهادبی داشته و تنها فرقههای دانشگاهی یا الگوهای سیاست-هویتی تولید کردهاند به یکباره رشدی چشمگیر داشت و عمده پایاننامهها و رسالهها صرف موضوعاتی شد که اگر مطالبات بخشهای مختلف جامعه لیست شوند، بعید است در پانصد اولویت اول زیست روزمره و حتی ایدهآلهای جامعه نقش ایفا کنند. از همه وحشتناکتر، جریاناتی بودند که حتی قدرت پردازش واقعیت را که از اصلیترین نیازهای ذهن دانشگاهی است چنان از دست دادند که اختلافات نظری موجود در دانشگاههای غربی و ترم پربسامد «نئولیبرالیسم» را به اقتصادی نسبت دادند که از بستهترین و دولتیترین اقتصادهای جهان است. در کنار این روشنفکران ضدتوسعه و شبهعارف، جریاناتی دیگر نیز رشد کردند که برخلاف جریان اول، خلاقانه و حول نیازهای بنیادین ملی دست به نظریهپردازی زدند. با این حال، چشمانداز فلسفی این نظریات و موضوعیت آکادمیکشان، چندان تناظری با اولویتهای دولت مدرن در ایران ندارد.
اینک در آستانه روی کار آمدن دولت جدید، با تاریخی اجمالی از سیاستگذاری و رویکردی عملگرایانه به کارویژههای اقتصادی و امنیتی دولتها، میتوان با جرات بیشتری بر چند گزاره پای فشرد. اول اینکه دولت نه بناست نظریهای کلان داشته باشد و نه سزاست که محمل روایتها و نظریات کلان فلسفی و ایدئولوژیک باشد. دولت یک ابرنهاد است که کارکردهای مشخص عینی و عملی دارد. دولت خوب دولتی سبکبال و بدون چربی اضافه است که عصبها و عضلاتش شفاف و بدون دردسر باید کار کنند و مغزش باید از کلمه سبک و از فرمول و عدد سرشار باشد. بیش از حد امیدوارانه است که با وجود موانع ساختاری موجود که بدن دولت را سنگین، مغزش را دچار اعوجاج و عصبها و عضلاتش را چنین ضعیف کرده و انواع ویروسها و باکتریهایی که به جانش افتادهاند انتظار معجزهای از این دولت داشته باشیم تازه با این فرض محال که دولتی است که از تمامی این آفتها و آسیبهای تاریخی تهی مانده است. با این حال، دولت آینده یکی از مشکلات دولت فعلی را ندارد و آن انسجام بیشترش برای تصمیمسازی و همسویی نهادهای مختلفی است که بافتی هماهنگ برای تصمیمگیری ساختهاند. از طرفی، برطرف شدن انسداد یکی از مهمترین شریانهای بدن دولت یعنی سیاست خارجی، میتواند شانسی بزرگ در اختیار این دولت قرار دهد. اگر چنین شود دولت فرصت بازسازی بافتهای از دست رفته خود را خواهد داشت. اولویت این بازسازی، بافتهای آسیبدیده مغز دولت است. مدیران اقتصادی با در نظر گرفتن اولویتهای عینی و مشخص جامعه و روشهای تجربی و امتحانپسداده جهانی که لااقل در سطحی کلان مقولاتی جهانی و نه محلی هستند، شاید بتوانند بخشی از کژکارکردیهای نهادی امروز دولت را که کمتر ساختاری و بیشتر کارکردی هستند برطرف کند. برای این کار، طبعاً اخبار این روزها امیدوارکننده به نظر نمیرسند. نامها و سوابق ما را بیشتر نگران میکنند و کمتر امیدوار. آنچه حیاتی است فهم این نکته است که جوامع در حال توسعه را در دهههایی که گذشت، مدیران اقتصادی، متخصصان واقعگرا و رویکردهای تجربی و اقتصادیشان به سوی توسعه و رونق و رفاه پیش بردند؛ نه روشنفکران و نه بزرگان معنویت و کلام و فقه و عرفان. اگر چنین رویکردی پیش گرفته شود، در نهایت هم روشنفکران و هم بزرگان سنت و هم جامعه تلخ و خشمگین و بیقرار کنونی به مطالباتشان میرسند و هم دانشگاهیان میتوانند با فراغت و آزادی پی پیشبرد آرمانهای انسانی و اخلاقیشان بروند. آزادی، مادر توسعه و رفاه و امنیت است. ر