دو لبه قیچی
سیدرحیم ابوالحسنی از دلایل و عواقب تضعیف دو جریان اصلاحطلبی و اصولگرایی میگوید
پایان دوره اصلاحطلبی و اصولگرایی موضوعی است که در سالهای اخیر، برای نخستین بار در شعارهای معترضان دیماه 96 به صورت آشکار مطرح شد؛ درست هفت ماه پس از آنکه دولت حسن روحانی با بیش از 57 درصد آرا و با حمایت اصلاحطلبان و اعتدالگرایان دولت را برای دومین بار به دست گرفت.
پایان دوره اصلاحطلبی و اصولگرایی موضوعی است که در سالهای اخیر، برای نخستین بار در شعارهای معترضان دیماه 96 به صورت آشکار مطرح شد؛ درست هفت ماه پس از آنکه دولت حسن روحانی با بیش از 57 درصد آرا و با حمایت اصلاحطلبان و اعتدالگرایان دولت را برای دومین بار به دست گرفت. سیدرحیم ابوالحسنی دانشیار علوم سیاسی دانشگاه تهران که خود فعالیت حزبی را در کارنامه دارد، در توضیح چرایی طرح موضوع پایان دوره اصلاحطلبی، بر این باور است که اپوزیسیون به دنبال تضعیف اصلاحطلبان نزد افکار عمومی است تا بتواند با ناامید کردن مردم از بهبود اوضاع، وضعیت کشور را به بنبسترسیده نشان داده و هدف فروپاشی نظام را عملی کنند. او همچنین میگوید اصولگرایان نیز به تضعیف اصلاحطلبان مبادرت میکنند زیرا بر این باورند که تضعیف اصلاحطلبی و حذف این گفتمان منجر به برگشت جامعه به سمت آنها میشود. حال آنکه این نوع تضعیف اصلاحطلبی منجر به بازگشت اصولگراها نخواهد شد و آنچه افکار عمومی را به ناامیدی از جریان اصولگرایی رسانده، عملکرد و کارنامهای است که در زمان در دست داشتن قدرت در مجالس هفتم، هشتم و نهم و نیز دولتهای نهم و دهم از خود برجای گذاشتند. ابوالحسنی پیامد عدم درک شرایط جدید برای سیاستمداران و آینده سیاسی ایران را «فاجعه» میخواند که مجموعهای از چالش بحران هویت، بحران گفتمان راهگشا و مورد پذیرش مردم و حل نشدن بسیاری از مشکلات و مسائل اجتماعی و احتمالاً اعتراضهای کور و نابسامان است.
♦♦♦
موضوع «پایان دوره اصلاحطلبی و اصولگرایی» چگونه به یکی از شعارهای نشستهای سیاسی و اعتراضی تبدیل شده و به چه دلایلی این دو جریان سیاسی که مهمترین نقش را در معادلات سیاست داخلی ایران ایفا میکردند، به این مرحله رسیدند؟
این مساله چند متغیر دارد؛ یک متغیر نیروهای رقیب اپوزیسیونی هستند که نه در گفتمان اصلاحطلبی و نه در گفتمان اصولگرایی جای نمیگیرند؛ اینها علاقهمند بودند و هستند که با نمد «تضعیف و حذف این دو گفتمان» برای خودشان یک کلاهی بدوزند به ویژه افراد و گروههای برانداز (حالا برانداز چه رادیکالهای داخلی و چه خارجی هستند). اینگونه افراد به دنبال آن هستند که کل نظام دچار مشکل شود. آنها میدانند که اصلاحطلبی همواره برای مردم روزنه امید بوده و این موضوع به ویژه خود را در انتخابات مختلف نشان داده است. نمونهاش زمانهایی است که مردم از شرایط خسته شدند و برای تغییر در شرایط و اصلاح روندها، پشت سر اصلاحطلبان قرار گرفته و با مشارکت بالا، روند را تا حدی بهبود دادند. اما اپوزیسیونی که به دنبال ایجاد مشکل در کل نظام است میداند که حذف اصلاحطلبی، طرد اصلاحطلبی یا مایوس کردن مردم از این گفتمان، بهترین راه برای فروپاشی نظام است. به علت اینکه گفتمان دیگری هنوز تکوین نیافته و تشکیل نشده و در جامعه مطرح نشده است. بعضی از این اپوزیسیون حتی نظریه بازگشت به رژیم پهلوی و دوره شاهنشاهی را مطرح میکنند. از این حیث اینها چون یک گفتمان جایگزینی ندارند، مترصد فروپاشی دو گفتمانی هستند که فعلاً در داخل محبوبیتی دارند. به ویژه گفتمان اصلاحطلبی که مردم برای اصلاح کشور به آن امید داشتند اما امروز اپوزیسیون تلاش خود را میکند تا مردم را از این گفتمان دلسرد کند و این گفتمان را از گفتمان مسلط در افکار عمومی به زیر بکشد و تبدیل به یک گفتمان حاشیهای و ضعیف بکند. بنابراین اپوزیسیون اولین متغیر بود.
متغیر دوم نوع رقابتی است که میان اصولگرایان و اصلاحطلبان وجود دارد و به نظر من متاسفانه بیتوجهی و بیاحتیاطی اصولگراهاست که به تعبیر من محافظهکار، سنتگرا و اقتدارگرا هستند و اصلاً اصولگرا نیستند. این گروهها متاسفانه فکر میکنند که تضعیف اصلاحطلبی و حذف این گفتمان منجر به برگشت جامعه به سمت آنها میشود. این نوع تضعیف اصلاحطلبی منجر به بازگشت اصولگراها نخواهد شد؛ بلکه منجر به بازگشت و رویگردانی از کل نظام خواهد شد و اینها اشتباه و خبطی است که جریان اصولگرا میکند. در حقیقت جامعه از دست آنها ناامید شده بود و در انتخابات، قدرت را از آنها گرفت و به نوعی به گروهی داد که اصلاحطلبها پشت آنها بودند. اینطور نیست که اصولگرایان تلاش کنند جریان اصلاحطلبی را بیآبرو کنند و این گفتمان را از محبوبیت بیندازند و این تلاشها به نفع آنها شود. در واقع عمده شکست اصلاحطلبی نتیجه کارنامه اصولگرایان است. حالا اصلاحطلبان به خاطر حجب و حیاشان کارنامه آنها را در شکست اصلاحطلبی افشا و بیان نمیکنند. مدیریت غلط اصولگراها مشکلاتی را به لحاظ فرهنگی، اقتصادی و ساختار مدیریتی به گونهای در جامعه پیش آورد که کلاً جامعه را با مشکل روبهرو کرده است.
شما میگویید که اصلاحطلبان به خاطر حجب و حیا تلاشهای اصولگرایان را در شکست اصلاحطلبی افشا نمیکنند! معنای حجب و حیا چیست؟ اگر مصالح کشور معیار بود، بهتر نیست که اصلاحطلبان برای مصالح کشور، اتفاقاً نقدها را به دور از سیاسیبازی و برای بهبود اوضاع جامعه مطرح کنند؟ اصلاحطلبان همواره پس از رسیدن به قدرت به سمت انفعال رفتهاند!
ما معتقدیم که بعضی از مسائل دعوای خانوادگی است؛ یعنی ما معتقدیم برخی از ستونها اگر بریزد این آوار بر سر همه خراب میشود چون اصولگراها معمولاً زیر سقف و ستونهایی پنهان شدند که آن ستونها باید برای نظام استوار باشد، به این معنا که این ستونها باید باشند تا نظام بماند. گرچه مقصرانی از اصولگراها که موجب تضعیف کشور شدند در دستگاه حاکمیتی بودند و هستند اما نمیشود که ما نهادهای حاکمیتی را دچار مشکل کنیم. اینجاست که مصالح کشور مطرح میشود و باید اصل مصالح کشور را رعایت کنیم.
ما معتقدیم که اصولگرایی یک بحث است و میدان ندادن به اصلاحطلبان از طرق مختلف از جمله رد صلاحیتهای گسترده در انتخاباتها یک بحث دیگر. یعنی علاوه بر رقابت دو جریان و مشکلاتی که در آن وجود دارد، اصلاحطلبان در رقابتها شرایط برابر ندارند و با سازوکار رد صلاحیت، در ابتدای راه تضعیف میشوند.
اگر بخواهم مثالی بزنم که نشان دهد عملکرد اصولگرایان در وضع کنونی کشور موثر بود، حمایت برای روی کار آمدن آقای احمدینژاد است؛ این کارنامه اینهاست. یعنی امروز کسی نمیتواند مشکلاتی را که در کشور ایجاد شده ناشی از کارنامه دوره هشتساله آقای احمدینژاد نداند. هیچکس نمیتواند وضعیتی را که در کشور به وجود آمده کارنامه مجلس هفتم، هشتم و نهم نداند؛ مجلسی که مدعی ایجاد ژاپن اسلامی بود، کارنامهاش را ببینید! معتقدم که مشکل ما ضعف انتخابات و نارسایی در انتخابات است. این انتخابات چه در مجلس که با محدودیتهای بسیار شدیدی که با نظارت استصوابی اعمال میشود و چه در انتخابات ریاستجمهوری که با محدودیتهای نوع خودش اعمال میشود در حقیقت همه راهها را به روی گروهی از نخبگان و اصلاحطلبان میبندد.
یعنی شما معتقدید اصلاحطلبان همواره کارآمد بودند اما عواملی خارج از این گفتمان، وضعیت کشور را به اینجا رساند؟
من پیشتر به نگاه انقباضی در انتخابات اشاره کردم. به اعتقاد من این قبض و انقباض باعث شده که امروز گفتمان اصلاحطلبی هم نتواند مشکلی را حل کند؛ یعنی هر باری که میخواهد تلاش خود را به ثمر بنشاند اولاً آنقدر مشکلات زیاد است و بعد هم جلویش گرفته میشود و امکان حل مشکل وجود ندارد. در این شرایط انقباضی، دولتی هم که با حمایت اصلاحطلبان روی کار میآید، دولت اصلاحطلب نیست! دولتی است با چارچوب اصولگرایی اما با توجه به شرایط موجود، با شعار اصلاحطلبی قدرت گرفته است. یعنی اصلاحطلبی ویژگی حداقلیاش است. اگر دولت اصلاحطلب است پس چرا وزارتخانههایی که باید به اصلاحطلبان سپرده شود تا مشکل کشور را حل کنند، در راس آنها خبری از اصلاحطلبان نیست؟ حسن روحانی در دولت دوم برای وزیر علوم چند کاندیدا معرفی کرد که موردپسند اصولگراها قرار گیرد؟! این مشکل ماست؛ یعنی معتقدم که امروز این بنبست گفتمانی، کارنامه اصلی اصولگراهاست. اصولگراها برای اینکه فکر میکنند باید قدرت به آنها برگردد، سعی میکنند که اصلاحطلبان به بنبست برسند. از آن طرف، اپوزیسیون هم برای اینکه احساس میکند اگر گفتمان اصلاحطلبی به بنبست برسد کلاً نظام فرو میریزد، به دنبال این است که با به بنبست کشاندن گفتمان اصلاحطلبی بسترساز فروپاشی نظام شود زیرا یک نظام سیاسی برای بقای خود، به ایجاد امید، انگیزه و راهبری افکار عمومی نیاز دارد و برای رسیدن به این هدف باید گفتمان داشته باشد. در کشور ما گفتمان اصلاحطلبی همواره ایجادکننده امید در جامعه بوده است.
در واقع امروز اپوزیسیون و اصولگراها دو لبه قیچی شدهاند و به صورت ناخواسته تلاشی در یک راستا دارند؛ آنها با عملکرد خود در جهت به بنبست رساندن و فروپاشی نظام سیاسی تلاش میکنند.
به ضعف و نارسایی انتخابات در کشور و رویکردهای انقباضی در انتخابات اشاره کردید؛ چرا طی 20 سال اخیر که بیشترین رقابت میان اصلاحطلبان و اصولگرایان در جریان بود و هر دو جریان مدتی در راس قدرت اجرایی و قانونگذاری قرار داشتند، تلاشی برای رفع نارسایی و ضعف انتخابات صورت نگرفت؟
این علت سوم ناتوانی گفتمانی اصلاحطلبان و اصولگرایان است. ما در کشور به علت فقدان وجود احزاب، توان گفتمانسازی را نداریم. گفتمانها (گفتمان سیاسی) معمولاً در درون احزاب شکل میگیرد. عمده فرهنگ سیاسی که بر قانون انتخابات حاکم است مانع تشکیل احزاب در ایران میشود؛ یعنی این انتخاباتی که ما داریم، بیشتر مجلس باید بسترساز تشکیل احزاب بشود، این ضد شکلگیری احزاب است. این قانون انتخابات است که در آن نظارت استصوابی است، قانون انتخابات است که عضویت در یک حزب موجب رد صلاحیت میشود، قانون انتخابات ضدحزب است. وقتی در کشوری حزب شکل نگرفت، بنابراین اتاق فکرهایی که بتوانند بنشینند، مسائل جامعه را تحلیل کنند و برای برونرفت از مشکلات هویت گفتمانی تعریف کنند و بر اساس آن گفتمان، یک برنامه بنویسند، در نتیجه وجود ندارد. زمینهای برای وجود احزاب که تضمینکننده اصلی باشند وجود ندارد و جریان اصلاحطلبی هم از این مساله رنج میبرد. ما شاید دهها یا چندین حزب اصلاحطلب داشته باشیم، ولی بستری برای تبدیل آنها به یک حزب واقعاً متشکل و به معنای واقعی حزب وجود ندارد؛ بنابراین گفتمان باید کجا شکل بگیرد؟! گفتمان کجا به وجود میآید؟!
بنابراین بخشی از این مساله، ضعف گفتمانی ناشی از فقدان احزاب قوی اصلاحطلبی و حتی اصولگرایی است. حالا اگر در جامعهای احزاب نباشد، گفتمان کجا شکل میگیرد؟ باید توسط روشنفکرها (روشنفکرهای دانشگاهی یا مراکز علمی و حوزههای علمیه) شکل گیرد و آن هم در اثر امکان تعامل و هماندیشی و تقابل اندیشه به وجود بیاید. وقتی ما در جامعه اجازه نمیدهیم اندیشه آزادانه مطرح شود و در حوزه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، مسائل اجتماعی و خانواده روبهروی همدیگر دربیایند که از دل آن گفتمانسازی شکل بگیرد، بنابراین گفتمان تولید نخواهد شد. پس یک بستر اینجوری هم داریم. بله؛ اصلاحطلبان به خاطر اینکه امکان تشکیل احزاب نداشتند و امکان برگزاری جلسات و هماندیشیهای فکری واقعاً متقن و چالشی نداشتند، طبیعتاً نمیتوانند گفتمانسازی کنند. یک آدم که بهتنهایی نمیتواند بنشیند گفتمان تولید کند! این گفتمانها باید در اتاقهای فکر به وجود آیند. بنابراین ما در شرایط کنونی با بحران گفتمانسازی روبهرو هستیم. البته این را میپذیرم که الان گفتمانی که بتواند راهگشا باشد و مردم هم آن را بپسندند و به آن اعتماد کنند وجود ندارد. مشکل دیگری که به ضعف گفتمانی دامن زده، مشکل فسادی است که در کشور شکل گرفته و وجود دارد. این فسادها کلاً اعتماد جامعه را کاهش میدهد؛ بنابراین در این شرایط هر کس حرف درست هم بزند دیگر مقبول نخواهد افتاد. معضل بیاعتمادی بسیار شدید، یکی از مشکلات جدی کشور است.
این تغییر نگاه در افکار عمومی نسبت به جریان اصولگرایی و اصلاحطلبی شکل گرفته است. چرا هم جریان اصولگرا و هم جریان اصلاحطلب، بهجای ترمیم اعتماد عمومی از دست رفته، با هم بر سر مسائل پیش پا افتاده میجنگند؟ آیا هنوز متوجه تنزل جایگاه خود در میان مردم نشدهاند که بهجای بهبود وضعیت، همچنان جدال میان خود را ترجیح میدهند؟
دلیل عمده این موضوع روانشناختی و «حسادت» است. حسادت که در سوره فلق نیز به آن اشاره شده است. حسادت متاسفانه مشکل اصلی ماست. این یک مساله جدی است. مشکل دوم «کوتهاندیشی» ماست. ما متاسفانه در همه سطوح از فرهنگ سیاسی کوتهاندیش برخوردار هستیم. این بسیار مشکلساز شده است. مشکل سوم ما این است که متاسفانه غالباً نخبگان ما تحصیلکردههای حوزه مهندسی و پزشکی هستند و با حوزه علوم اجتماعی آشنایی ندارند و توان تحلیل مسائل اجتماعی را ندارند. دلیل دیگر این است که ما اساساً بستر آزادی را برای اندیشیدن در حوزههای اجتماعی، حوزه سیاست، حوزه اقتصاد، حوزه فرهنگ و حوزه مسائل اجتماعی ایجاد نکردیم. یک گفتمان اقتدارگرایی را که البته نمیتوان آن را گفتمان نامید و بهتر است آن را سیاست اقتدارگرایی بنامیم در حوزه اجتماعی و در حوزه تولید اندیشه در حوزه اجتماعی بر جامعه مسلط کردیم و چون آزادی بیان به معنای واقعی وجود ندارد؛ بنابراین ما نمیتوانیم تولید گفتمان کنیم.
عدم درک شرایط جدید چه عواقبی برای سیاستمداران و آینده سیاسی ایران در پی دارد؟
میتوانم آن را «فاجعه» بخوانم. این فاجعه چیست؟ چالش بحران هویت است، بحران گفتمان راهگشا و مورد پذیرش مردم است؛ حل نشدن بسیاری از مشکلات و مسائل اجتماعی و احتمالاً اعتراضهای کور و نابسامان است.
چقدر محتمل است که عبور از اصلاحطلبی و اصولگرایی در فضای سیاسی ایران به معنای تولد دوباره پوپولیستها یا تسلط نوعی آنارشی بر فضای سیاسی ایران باشد؟
این احتمال نزدیک صد درصد است که عبور از اصلاحطلبی و اصولگرایی در کشور، به فروپاشی انسجام اجتماعی و تقویت هویتهای منطقهای و چالشهای نسلی و... منتهی میشود. با این حال در علوم سیاسی نمیتوانیم پیشبینی قطعی کنیم که چه کسانی در آیندهای نزدیک روی کار میآیند. پیشبینیهای اینچنین معمولاً نابخردانه است؛ ولی از این طرف میتوانم این را بگویم که نخبگان حاکم اگر سر عقل بیایند و اخلاق را بر سیاستگذاریشان حاکم کنند ما انشاءالله مشکلاتمان حل خواهد شد.