جریان سوم
آیا دوره اصولگرایی و اصلاحطلبی در سیاست ایران به سر آمده است؟
«اصلاحطلب، اصولگرا - دیگه تمومه ماجرا» هر چند ممکن است شعاری براندازانه تلقی شود، اما با برداشتی مهربانانهتر! میتواند گویای این واقعیت باشد که دستکم بخشی از جامعه از هر دو جناح سیاسی کشور دست شستهاند و برای آنها هیچ اثری قائل نیستند. صرفنظر از اینکه این شعار در فضای احساسی مطرح شده، آیا نمیتوان در آن واقعیتهای ملموس را جستوجو کرد؟ به بیان دیگر آیا اصولگرایان و اصلاحطلبان در جای خود محکم نشستهاند؟ از پایگاه اجتماعی کافی برخوردارند؟ در ارکان قدرت و سیاستگذاری حضور پررنگ دارند؟ مبانی اندیشهایشان جفتوجور است؟ تشکیلاتشان استوار است؟ روابطشان با رقیب، در مداری تعریفشده قرار دارد؟ همه چیزشان شفاف است؟ و...
«اصلاحطلب، اصولگرا - دیگه تمومه ماجرا» هر چند ممکن است شعاری براندازانه تلقی شود، اما با برداشتی مهربانانهتر! میتواند گویای این واقعیت باشد که دستکم بخشی از جامعه از هر دو جناح سیاسی کشور دست شستهاند و برای آنها هیچ اثری قائل نیستند. صرفنظر از اینکه این شعار در فضای احساسی مطرح شده، آیا نمیتوان در آن واقعیتهای ملموس را جستوجو کرد؟ به بیان دیگر آیا اصولگرایان و اصلاحطلبان در جای خود محکم نشستهاند؟ از پایگاه اجتماعی کافی برخوردارند؟ در ارکان قدرت و سیاستگذاری حضور پررنگ دارند؟ مبانی اندیشهایشان جفتوجور است؟ تشکیلاتشان استوار است؟ روابطشان با رقیب، در مداری تعریفشده قرار دارد؟ همه چیزشان شفاف است؟ و...
اگر جای اعضای این دو جناح بنشینیم لابد پاسخمان به اکثر این پرسشها مثبت است و اوضاع را بر وفق مراد میدانیم. بهخصوص در عرصه «اندیشه» معتقدیم مو لای درز تفکر و مواضعمان نمیرود. اما اگر پایمان را از گلیم جناح بیرون بگذاریم و پرسشهای بالا را از شهروندانی که سرشان تا حدودی توی سیاست است، بپرسیم جوابهای متفاوت نمیشنویم؟
تحزب در کشور ما مفهومی است که درباره آن حتی تعریف واحد وجود ندارد و در برگردان این مفهوم به زبان فارسی، کژتابی وجود دارد. اینکه یک مفهوم غربی -که مدعی پذیرش رای اکثریت است - چگونه با مفاهیم دینی و مقدس قابل جوش خوردن است، از دیرباز محل مناقشه بوده است. بهعلاوه، این نکته که پذیرش رای اکثریت - به عنوان اصل مهم تحزب - خودش نوعی دیکتاتوری و تحمیل عقیده اکثریت بر اقلیت است همچنان از موضوعات لاینحل در فرهنگ سیاسی ما ایرانیان است. هرگاه حزب ما موفق به کسب قدرت میشود، حاکمیت اکثریت بر اقلیت را مانند وحی آسمانی میدانیم و در صورتی که شکست بخوریم، جناح پیروز را دیکتاتور مینامیم و با خدشه وارد کردن بر اندیشه و سلیقه او، تمرد از رای اکثریت را مشروع میدانیم. دستکم شخصاً بارها در چنین شرایطی تشبث به این عبارت قرآنی «اکثرهم لایعقلون» را شنیدهام. حال و روز هر دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب همین است. یعنی هیچکدام، دیگری را قبول ندارد. دایره این اختلاف گاهی بسیار گسترده است. مثلاً بخشی از اصولگرایان، بخش عمده اصلاحطلبان را برانداز و دشمن و کافر و ضدانقلاب و مخالف نظام و نفوذی میخواند و متقابلاً اصلاحطلبان، حریف و رقیب را به انحصارطلبی و ضدیت با مردمسالاری و مخالفت با صندوق رای و نیز متحجر بودن متهم میکنند. گرچه این برچسبها معمولاً مصرف تبلیغاتی و شعارگونه دارد، اما تندروهای هر دو جناح، اعتقاد قلبی به حرفشان دارند و سعادت دنیا و آخرت را در حذف رقیب میجویند. با کمی تسامح، میتوانم هر دو طرف این دعوا را «صاحب تفکر افراطی» بنامم. زیرا نه این سوی دعوا جنت و بهشت است نه آن سوی معرکه دوزخ و جهنم. در واقع این بهشت و جهنم، صرفاً برساخته خیال است. به گمانم این برخورد افراطی است که بازتابش در جامعه، شهروندان را از گرویدن به سمت احزاب دلسرد میکند. اما این همه عامل دلسردی نیست. دو اتفاق دیگر هم وجود دارد که آن را تشدید میکند:
1 جناحی که در انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری پیروز شده است عملاً نمیتواند قدرت را در حوزههایی که طبق قانون باید به او تفویض شود در اختیار بگیرد. مثلاً ورود رئیسجمهور یا مجلس به برخی حوزهها (مثلاً فیلترینگ فضای مجازی) با واکنش افراد متنفذ یا گروههای فشار مواجه میشود. تکرار این اتفاقات باعث میشود رایدهندگان به رئیسجمهور یا اکثریت مجلس، انگیزه خود را از شرکت در انتخابات بعدی از دست بدهند و از آن بالاتر به نظام سیاسی- حزبی که دولت و مجلس از آن سر برآوردهاند، بیاعتنا شوند.
2 عملکرد گروههای سیاسی رو به ضعف میگذارد. بهخصوص اگر حزبی که با شعارهای چشمگیر توانسته رای بیاورد، دچار غرور شود و از پیگیری وعدهها باز بماند، با بحران مقبولیت روبهرو میشود. اختلافات درونتشکیلاتی نیز میتواند همچون موریانه به جان ارکان حزب یا جناح سیاسی بیفتد و آن را پوک کند.
با این مقدمه میتوان بهطور روشنتری سراغ وضعیت کنونی اصولگرایان و اصلاحطلبان رفت و آنها را در سنجه قضاوت قرار داد. این نوشته قطعاً در پی عیبجویی و طعنه زدن به این جناح و آن جناح نیست، هر چند که برشمردن نقاط ضعف آنها ممکن است به عیبجویی تعبیر شود.
1- اصلاحطلبان در حال حاضر چه وضعیتی دارند؟
بیآنکه نیازی به اطلاعات پشت پرده باشد، ظواهر نشان میدهد که حال این جناح چندان خوب نیست. مثلاً درباره شورای عالی اصلاحطلبان و اهداف و عملکرد و حوزه اختیاراتش حرف و حدیثهای زیادی هست که غالباً از اختلاف نظرهای جدی گواهی میدهد. جنگی که مدتی پیش در حزب اعتماد ملی مغلوبه شد و دودستگی پیشآمده کار را به جایی رساند که اصطلاح کودتا در آن مطرح شود، از بحرانهای جدی اصلاحطلبان به شمار میآید. دعواهایی که گفته میشود بر سر جنگ قدرت بین اسحاق جهانگیری و حزب اعتدال و توسعه پیش آمده، نشانه دیگری از بدحال بودن اصلاحطلبان است.
از سوی دیگر برخی اصلاحطلبان برای رهایی از پرداخت هزینههای بیشتر، دست از حمایت دولت روحانی که با بحرانهای جدی اقتصادی مواجه است کشیدهاند. در همین حال هنوز بخشی از این جناح، خود را موظف به پشتیبانی از دولت میداند. موضع هر کدام که درست باشد، نمیتواند اختلاف اصلاحطلبان بر سر این موضوع کلیدی را از نظر دور کند.
علاوه بر اینها در بین برخی اصلاحطلبان، نوعی رخوت و عزلت به چشم میخورد. رصد صفحات روزنامهها و فضای مجازی، غیبت یا حضور کمرنگ چهرههای شاخص اصلاحطلب را به رخ میکشد.
2- اصولگرایان چه میکنند؟
در بازار اصولگرایان هم آشفتگی تا بخواهی دیده میشود. تقریباً مرکزیت هیچیک از احزاب اصولگرا حتی چند ماه یکبار دور هم جمع نمیشوند. اگر هم جمع شوند حرف تازهای برای گفتن ندارند.
چهرههای اصولگرا این روزها حضور فعالی در رسانهها دارند اما تنها چیزی که درباره آن حرف نمیزنند، حزبشان است! بیشتر همتشان مصروف بدگویی به دولت و برجام و FATF و شکوه از اوضاع اقتصادی و نیز حرفهای خالهزنکی است. بدتر اینکه اصولگرایان مهار خود را به دست افراطیون دادهاند و آنها هستند که به نمایندگی از جناح اصولگرا و وکالت از همه آحاد جامعه سخن میگویند. به واقع چون بخش تندرو این جناح از امکانات رسانهای زیاد و نیز حضور در برخی تریبونهای رسمی استفاده میکند، صدایش بلندتر شنیده میشود. در فاصله باقیمانده تا انتخابات مجلس یازدهم، اصولگرایان برخلاف دورههای قبل هنوز کار انتخابات را استارت نزدهاند. این یعنی اینکه جناح یادشده بعد از دوشکست انتخاباتی قبلی هنوز خودش را پیدا نکرده و با وجود اینکه نردبان پای دیوار ضعفهای دولت کنونی گذاشته و از پلهها بالا میرود، اما آنسوی دیوار، چیزی که به درد بخور باشد نمییابد. و نهایتاً اینکه فقدان آیتالله مهدویکنی و مرحوم عسگراولادی، اصولگرایان را یتیم کرده و نتوانستهاند رهبری افراد دیگری را بپذیرند. برخی از باسابقههای این جناح، نهتنها وجاهت کافی در جامعه ندارند که حتی اصولگرایان نمیتوانند بر سر آنها به وحدت برسند.
دو تشکل قدیمی جامعه مدرسین و جامعه روحانیت مبارز هم دیگر نمیتوانند نقش گذشته را ایفا کنند. کهولت اعضای جامعه مدرسین، این تشکل را از تاثیرگذاری به دور کرده و اختلافات درونی جامعه روحانیت نیز، کار را برای این تشکل روحانی به بنبست رسانده است.
با توصیف یأسآور بالا، دوباره سوالات ابتدای این نوشته را مرور کنیم. آیا بدنه سیاسی جامعه میتواند به دو جناحی که وصفش رفت تکیه کند و امیدوار باشد که انتظارات اقتصادی و اجتماعیاش را برآورده کند؟
پاسخ به این سوال با آنچه گفته آمد «نه» است. اما آیا این جواب منفی، ما را به راهبردی امیدوارانه میرساند؟
پس چه باید کرد؟ جواب من به این سوال شاید موافقان زیادی نداشته باشد. پاسخم این ضربالمثل خودمان است: «باید سوخت و ساخت!»
بخواهیم یا نخواهیم، جامعه سیاسی ما دوقطبی است. قطب سوم با تجربه 40 سال گذشته ثابت شده است که نمیتواند پا بگیرد. پا هم بگیرد موقتی و زودگذر است و اتفاقاً اصل خطر همینجاست. یعنی وقتی یک جریان پوپولیستی مانند احمدینژاد بخواهد وارد معرکه شود، کت جریان سوم را میپوشد و با آن خودش را به جامعه رایدهنده نشان میدهد. در این شرایط، تا دو جناح اصولگرا و اصلاحطلب، به خودشان بیایند و بفهمند «کت، تن کیست؟» این شعر مثنوی محققشده است که گفت:
دو نفر دزد خری دزدیدند / سر تقسیم به هم جنگیدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد / دزد سوم خرشان را زد و برد!