شناسه خبر : 23364 لینک کوتاه

داستان خانواده هاشمی و شرکت سوپرا

برادر وزیر ارشاد از فروش ویدئو در دهه 70 می‌گوید

مجموعه «مرآت» در سال 1365 با اجاره دفتری در خیابان وزرا با مشارکت پنج نفر از بستگان آغاز شد اما تا سال 1369 تنها من و برادرم احمد باقی ماندیم. دراین شرکت، ضمن این که توزیع شیر پاستوریزه بخش بزرگی از تهران را به عهده داشتیم و همزمان با مشارکت پیله‌وران استان سیستان و بلوچستان در صادرات خشکبار خصوصاً پسته فعال بودیم و در مقابل صادرات اجازه واردات لوازم‌ خانگی و مواد غذایی صادر می‌شد و کم‌کم با بازار لوازم‌ خانگی و ظرفیت آن آشنا شدیم واز سال ٦٨ با اجاره بزرگ‌ترین فروشگاه بازار فرانسه کیش واردات لوازم‌ خانگی و صوتی و تصویری را شروع کردیم و برای اولین بار تابلوهای تبلیغاتی ما در سطح جزیره نصب شد و سهم نسبتاً خوبی از بازار را به دست آوردیم.

داستان خانواده هاشمی و شرکت سوپرا

مجموعه «مرآت» در سال 1365 با اجاره دفتری در خیابان وزرا با مشارکت پنج نفر از بستگان آغاز شد اما تا سال 1369 تنها من و برادرم احمد باقی ماندیم. دراین شرکت، ضمن این که توزیع شیر پاستوریزه بخش بزرگی از تهران را به عهده داشتیم و همزمان  با مشارکت پیله‌وران استان سیستان و بلوچستان در صادرات خشکبار خصوصاً پسته فعال بودیم و در مقابل صادرات اجازه واردات لوازم‌ خانگی و مواد غذایی صادر می‌شد و کم‌کم با بازار لوازم‌ خانگی و ظرفیت آن آشنا شدیم واز سال ٦٨ با اجاره بزرگ‌ترین فروشگاه بازار فرانسه کیش واردات لوازم‌ خانگی و صوتی و تصویری را شروع کردیم و برای اولین بار تابلوهای تبلیغاتی ما در سطح جزیره نصب شد و سهم نسبتاً خوبی از بازار را به دست آوردیم. اصولاً من با توجه به تحصیلاتم در زمینه بازاریابی بین‌الملل برای تبلیغات اهمیت فراوانی قائل بودم و حتی در سال ٦٥ که کل نقدینگی شرکت حدود ٤٠٠ هزارتومان بود یک سوم آن را خرج زدن یک تابلو نئون بزرگ در محل دفتر در خیابان وزرا کردم و چون رنگ بنفش را دوست دارم این رنگ را انتخاب کردم. در آن زمان هر کس از خیابان وزرا عبور می‌کرد فکر می‌کرد کل ساختمان (10 واحد) متعلق به ماست.

 موفقیت ما در فروش لوازم‌ خانگی در کیش باعث شد با شرکت جامبوی دوبی که نماینده سونی بود مارک سوپرا را خلق کنیم وکل لوازم الکترونیکی وخانگی را سفارش دهیم وکارخانجات سامسونگ‌، گلد استار و دوو که در آن زمان در بازار ایران حضور نداشتند برای ما تولید کنند و نهایتاً یک برند نسبتاً معتبر داشتیم که بیش از صد قلم کالا با کیفیت مناسب و قیمت‌های رقابتی عرضه می‌کردیم و بزرگ‌ترین نمایشگاه و فروشگاه لوازم‌ خانگی در سه‌راه جمهوری به سوپرا تعلق داشت و با توجه به خاطره خوشی که کودکی از فروشگاه‌های کفش ملی داشتم بیش از صد فروشگاه اختصاصی در ایران راه‌اندازی کردیم‌. از سال ٧٠ورود لوازم‌ خانگی آزاد شده بود و دیگر نیازی به حضور در کیش نبود ولی حضور پر قدرت و تبلیغاتی ما در کیش و بازدید گاه  و بیگاه خانواده‌های رفسنجانی و محافظان آقای هاشمی‌رفسنجانی از فروشگاه ما و کوچک بودن کیش باعث شد رقبا شایعه کنند که سوپرا متعلق به خانواده آقای هاشمی است و فرزندان ایشان با ما شریک هستند. دیگر کار کردن سخت شده بود و حساسیت مطبوعات‌، دادگاه‌ها‌، سیستم‌های نظارتی و حتی دفتر بازرسی ریاست جمهوری بر ما زیاد شده بود از یک طرف ریا‌ست جمهوری در‌صدد دفع این شایعه بود و از طرف دیگر مخالفان آقای هاشمی تلاش می‌کردند این موضوع را به جامعه القاء کنند که اطرافیان هاشمی در حال سوء‌استفاده هستند در حالی‌که ما یک کار قانونی و صد‌در‌صد تجاری و رقابتی انجام می‌دادیم‌. لذا یک نامه مفصل به رئیس‌جمهور نوشتیم و گفتیم ما راضى به لطمه خوردن حیثیت شما نیستیم و حاضریم تلاش چندین ساله و تبلیغات فراوانی را که در خلق برند سوپرا داشته‌ایم رها کنیم ولی ایشان با بزرگواری خاصی که منحصر به ایشان است گفتند به فعالیت‌تان ادامه دهید و فقط بسته عمل نکنید.

تجارت- فردا

با وجود رضایت ایشان وقتی حملات از جناح‌های چپ و راست کشور شدت گرفت و مقالاتی از طرف آقای سلیمی نمین در کیهان هوایی‌، فرشیدی در روزنامه رسالت و اصغرزاده (برادر کوچک ابراهیم) در روزنامه سلام نوشته شد و حتی سید جلیل‌القدر ذوالقدر در مجلس علیه ما و در اصل آقای هاشمی  سخنرانی  کرد و از طرف دیگر قاچاق اقلام سوپرا به کشور افزایش یافته بود و تلاش ما برای قانع کردن مسوولان جهت مبارزه با قاچاق بی‌ثمر مانده بود تصمیم گرفتیم از این بازار خارج شویم و عطایش را به لقایش ببخشیم و حتی پیشنهاد سامسونگ و گلد استار را جهت همکاری و دریافت نمایندگی نپذیریم.

جالب اینکه هنوز این حرف‌ها و شایعات در جامعه زمینه و طرفدار دارد به‌طور مثال چهارشنبه در قشم در نزدیکی اسکله کاوه یک واحد فعال معدنی را دیدم و از راننده محلی سوال کردم که این واحد پالایشی سرب ورودی متعلق به کیست راننده بلافاصله گفت رفسنجانی، گفتم کدام رفسنجانی، گفت فرزندان هاشمی از جمله فائزه. پرسیدم از کجا مطمئن هستی، ادعا کرد مدیر عامل این شرکت گفته است.

آنقدر راننده با اطمینان حرف زد که من هم به شک افتادم و گفتم نکند آقا مهدی فرزند آشیخ حسین که یک واحد کوچک پالایشی مس در کرمان دارد در این واحد شریک باشد بلافاصله با ایشان تماس گرفتم که ایشان تکذیب کرد و گفت باید متعلق به زنجانی‌ها باشد لذا با آقای مرادلو از انجمن سرب وروی ایران که از دوستانم هستند تماس گرفتم و راجع به این واحد سوال کردم قول داد بررسی کند و خبر دهد. در نزدیکی جنگل عجیب حرا بودم که تماس گرفت و گفت این واحد اکنون سهامی عام است و عمده سهامش متعلق به شرکت توسعه روی است و تلفن مدیر عامل را داد که اگر اطلاعات بیشتری بخواهم دریافت کنم راننده خجالت‌زده شد و به زبان بی‌زبانی معذرت‌خواهی کرد و گناه را متوجه کسانی دانست که این شایعات را منتشر می‌کنند. من واقعاً موارد زیادی از این نوع شایعات را پیگیری کرده‌ام حتی در دوبی و اروپا و نتیجه ان شرمندگی نقل‌کننده بوده است اگر هر یک از ما در برخورد با شایعات عبور نکنیم و پیگیری کنیم این فرهنگ غلط در کشور فروکش می‌کند.

این مقدمه را نوشتم تا به بحث پالایشگاه برسم‌، پس از توقف واردات سوپرا  در سال ٧٣ از صادرات پسته هم خارج شدیم که مهم‌ترین علت ان حساسیت‌های ایجاد شده در رفسنجان بود و با وجود اینکه ما فقط ٢درصد بازار صادرات را داشتیم و نه لیدر بازار بودیم و نه تعقیب‌کننده با این حال اتفآقات بازار (گران یا ارزان شدن‌) پسته به ما نسبت داده می‌شد و باعث دلخوری من با خانواده خصوصاً پدر خانمم شده بود و لذا از این بازار هم خارج شدیم و تجارت با هند را شروع کردم واین کار باعث شد حدود٢٠هزار تن نخود انبارشده در انبار تعاون روستایی صادر شود و مقدمه همکاری و مشارکت ما با یک گروه از شیعیان هند به نام ریچموند شد واز طرف دیگر نخود جزء اقلام صادراتی کشور شد.

تجارت- فردا

با این گروه هندی موفق شدیم برای اولین بار اسلب وبیلت تولیدی فولاد خوزستان ومبارکه را به تولیدکنندگان بزرگ نظیر jindal وessar صادر کنیم و واردات گوشت بوفالو از الکبیر را انجام دهیم تا اینکه در سال ٧٥ پس از چند سال روابط تجاری با ترکمنستان و بودن برادر عزیزم حمید قادی وارد بازار نفت و فرآورده ترکمنستان شدیم و در مقابل صادرات پنج هزار دستگاه جارو برقی ایرانی به ترکمنستان حواله ٥٠ هزار تن مازوت را دریافت کردیم که به قیمت هر تن ٢٠دلار تهاتر کرده بودیم. پس از معامله به ایران آمده و تلاش زیادی جهت فروش محموله انجام دادم که موفق نشدم و در دیداری با آقای هاشمی مشکل روابط با ترکمنستان را مطرح کردم و گفتم این کشور دو محصول با ارزش دارد که هر دو از طرف ایران مسدود است. پنبه مشگل قرنطینه دارد فرآورده هم در انحصار شرکت نفت است واین شرکت علاقه‌ای به همکاری ندارد در این گفت‌و‌گو ایده سواپ خلق شد و اولین  نامه من به شرکت پخش در سال ٧٥ مبنی بر طرح سواپ موجود است و بیش از یکسال طول کشید تا با پیگیری جناب آقای هاشمی‌رفسنجانی شورای اقتصاد شرکت نفت را مکلف نماید  که فرآورده‌ها را در شمال دریافت کند و در ازای کارمزد در جنوب تحویل کند و از سال ٧٦ تعاونی صنعت نفت این تجارت را با یک شرکت اتریشی آغاز کرد ولی ما محموله مازوت را در ترکمنستان به نماینده شرکت نفتی «گلینگور» خانم اکسانا به قیمت همان ٢٠دلار فروختیم ولی این معامله باعث اشنایی و ازدواج حمید قادی با اکسانا شد که هنوز با هم زندگی عاشقانه‌ای دارند. گر‌چه مقدمه طولانی شد ولی برای ثبت تاریخ خوب است. صدور این مجوز باعث شد ما به اتفاق گروه ریچموند هند و حمایت مالی گروه بهمن کویت وارد معاملات نفتی ترکمنستان شویم و اولین محموله صد هزارتنی نفت خام را با قیمت هر تن ٢٠دلار خریداری و در پالایشگاه سیدی پالایش کنیم. اگر چه آقای سعیدی ایران مارین سرویس قبل از ما وارد بحث ترانزیت شد ولی نوع کاری که ما انجام دادیم بی‌نظیر و پر‌‌ریسک بود زیرا فقط برای مازوت با شرکت نفت قرارداد سواپ داشتیم و بازاری برای گازوئیل و بنزین نداشتیم.

سال‌های ٧٧،٧٨،٧٩ اوج کار ما با ترکمنستان بود و توانستیم با همکاری شرکت شاهد و آقای سید محمد ناصر سیدی مسیر ترانزیت به ترکیه را باز کنیم ودر این مدت با این گروه صاددرات از ایران را پایه گذاری بکنیم وصادرات قیر که در سال ٧٦ کمتر از ١٠هزار تن بود اکنون به یک میلیون و دویست‌هزار تن رسیده است که حتماً نقش مجموعه ما در بازاریابی قیر ایران و گشودن بازار چین‌، هند و غرب آفریقا پررنگ است و صادرات قیر فله به کشورهای جنوبی خلیج فارس نیز با ابتکار ما آغاز شد و رکورد صادرات ٢٣٠هزار تن قیر توسط ما در سال ٧٩ هنوز توسط بخش خصوصی زده نشده است ولی پس از واگذاری واحدهای قیر‌سازی به صندوق‌ها از قدرت مانور ما کاسته شد و این شرکت‌ها به رقبای ما تبدیل شدند و مشتریان ما را جذب کردند لذا از سال ٨٥ به فکر احداث یک واحد قیرسازی افتادیم که موفق به دریافت سهمیه واکیوم باتوم از پخش و پالایش نشدیم در حالی‌که به یک گروه کلاهبردار که هیچ سابقه نفتی و صادراتی نداشتند سهمیه دادند و مدیران این شرکت به بهانه احداث کارخانه میلیاردها تومان از بانک‌ها وام گرفته واکنون به خارج گریخته‌اند.

پس از نا‌امیدی به فکر احداث یک مینی پالایشگاه از نفت خام سروش به منظور تولید قیر افتادیم و یک شرکت با همکاری صندوق توسعه صادرات فرآورده‌ها‌، ریچموند‌، پرنر و سایر صادرکنندگان تاسیس و بیش از ٣میلیون دلار برای مطالعات پایه و تفصیلی و محیط زیست و مطالعات اقتصادی و آزمایش نمونه نفت خام هزینه کردیم ولی تا‌کنون موفق به عقد قرارداد خوراک با شرکت نفت نشده‌ایم و داستان ما و نفت مثنوی هفتاد من است که در فرصت دیگر به آن می‌پردازم وجا دارد قصه پر غصه پخش خصوصى و نفت یک سناریو شود و تلاش پنج‌ساله من برای غلبه بر سیستم نفت مورد ارزیابی قرار گیرد. فکر می‌کنم این خاکریز را من به نمایندگی دیگران فتح خواهم کرد.

اما داستان ما و قشم و کشف فرصت توسط دیگران شنیدنی است‌. در سال ٨٦ ما ایده پالایشگاه را مطرح و موافقت اصولی نفت را اخذ کردیم و با شرکت پرنر اتریش جهت مطالعات پایه و تفصیلی قرارداد امضا کرده و نتیجه آن را در قالب توجیه به بانک و دیگران دادیم.

بلافاصله شرکت‌هایی از صندوق‌های بازنشستگی (نفت وشستا)‌، ارگان‌ها وحتی بخش خصوصی پروژه‌هایی با همین ظرفیت و برای نفت سروش به شرکت نفت و بانک‌ها ارسال کردند و پیگیری بعدی معلوم شد از طریق بانک‌، شرکت مشاور مورد تایید سازمان برنامه و حتی منطقه آزاد اطلاعات ما به کاشفان فرصت نه خالقان فرصت داده شده است و جالب اینکه پروژه‌ها قرار بود در بوشهر‌، بندر ماهشهر و عسلویه احداث شود و پس از آنکه ما از بوشهر به قشم تغییر دادیم دیگران نیز به قشم آمدند و بعد از عقد قرارداد و فریز کردن زمین در نزدیکی اسکله کاوه مدیران یک مجموعه بازنشستگی نیز اصرار بر اجرای پروژه در همان مکان را داشتند و نهایتاً در سال ٨٨ زمین  را تصرف کردند و ما را به منطقه گورزین که فاصله ٣٠کیلومتری با اسکله و نزدیک به جنگل حرا که حساسیت محیط زیست بیشتری داشت کوچ دادند ولی در سفر اخیر به جزیره موفق به اخذ زمین در نزدیکی اسکله کاوه شدم و تلاش این دوستان جهت اخذ مجوز خوراک از نفت و حذف سهمیه ما با موفقیت همراه نبوده است و امیدواریم برای اولین بار بخش صد‌در‌صد خصوصی از موانع گذر کند و احداث این پالایشگاه که سهم گروه مرآت فقط ٣٠درصد است ولی حیثیت واعتبار ٢٧ساله من به اجرای ان گره خورده است آغاز شود و من مطمئنم در صورت ایجاد این پالایشگاه ما شاهد اجرای ده‌ها پروژه نفتی و پتروشیمی در این منطقه خواهیم بود و آرزوی ٣٠ساله دکتر شمس (سال 69 به عنوان مدیر جزیره قشم) مبنی بر راه‌اندازی بزرگ‌ترین منطقه صنعتی بین اروپا و ژاپن محقق شود اگر چه ایده سرمایه‌گذارى ١٥میلیاردی و اشتغال ٥٠٠ هزارنفری از دست رفته و چین و کره در ٢٠سال گذشته با درک این موقعیت به موفقیت‌های چشمگیری دست یافته‌اند ولی قشم به تنهایی قادر است ایران را به کارخانه تولید خاورمیانه تبدیل کند و میلیون‌ها تن انواع فلزات‌، محصولات پتروشیمی، و صنایع کشتی‌سازی ومعدنی را در خود جای دهد به امید آن روز. ضمناً در نظرسنجی از بومیان قشم در مورد مدیران سازمان قشم اکثراً از دکتر شمس به نیکی یاد می‌کردند و راه‌اندازی دانشگاه توسط آقای انوار را می‌ستودند و اگر رونق نسبی منطقه را در سه موضوع بدانم یکی از آنها حضور ١٢هزار دانشجو در قشم و عوامل دیگر توریسم و قاچاق هستند.

من این مطالب را نوشتم تا از بخش خصوصی کشور دفاع کنم و تاکید کنم بر سخن آقای نهاوندیان که هیچ‌ کس دلسوزتر از بخش خصوصی در کشور نیست و اگر مسائل فوق نبود من در هر یک از موارد ذیل لیدر منطقه بودم.

١- در لوازم صوتی و خانگی پروژه‌های بزرگی با شریک خارجی جهت تولید سوپرا  در داخل داشتیم.

٢- اگر در سال ٧٩ مهندس زنگنه سواپ را برای بخش خصوصی ممنوع نمی‌کرد ما الان بازیگر بزرگ منطقه بودیم

٣-اگر شرکت نفت در سال‌های ٨٥و٨٦ که شرکای خارجی(پورنر) حاضر به  فاینانس پروژه بودند اقدام به عقد قرارداد خوراک می‌کرد الان چندین پالایشگاه خصوصی در کشور راه‌اندازی شده بود.

 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها