انتخاب سخت
اجتناب از پولی کردن کسری بودجه چگونه ممکن است؟
در این یادداشت در ابتدا پولی کردن کسری بودجه و سیاستهای ریاضت اقتصادی با یکدیگر مقایسه میشود و سپس در توضیح بیشتر نتیجه ارائهشده، در مورد نقش پول در اقتصاد در یک مثال ساده بحث میشود.
در این یادداشت در ابتدا پولی کردن کسری بودجه و سیاستهای ریاضت اقتصادی با یکدیگر مقایسه میشود و سپس در توضیح بیشتر نتیجه ارائهشده، در مورد نقش پول در اقتصاد در یک مثال ساده بحث میشود.
دوری از کسری بودجه و پولی کردن آن
چگونه سیاستگذار میتواند از تامین مالی کسری بودجه با استفاده از منابعی نظیر پایه پولی اجتناب کند؟ در برخورد با این سوال، در وهله اول این موضوع به ذهن میرسد که اصولاً چرا سیاستگذار باید کسری بودجه ایجاد کند؟ چرا نمیتواند به همان اندازه که منابع در اختیار دارد، مخارج داشته باشد؟ آیا یکی از خاستگاههای اصلی مدیریت کلان اقتصاد آن نیست که میان این دو سازگاری برقرار شود؟ ما میپذیریم که سمت منابع سیاستگذار به علت وابستگی آنها به درآمد نفت بسیار پرنوسانتر از سمت مخارج آن که مثلاً از حقوق و دستمزد تشکیل میشود، است؛ اما آیا این پدیدهای مدیریتناپذیر است و هیچکس تاکنون آن را مورد بررسی قرار نداده و راهکاری ارائه نکرده است؟
سوالهایی نظیر سوالهای فوق را صرفاً میتوان با این گزاره کنار گذاشت که سنگی که نباید در چاه میافتاد، اکنون در چاه افتاده است و سوال آن است که چگونه میتوان آن را بیرون آورد. در این خصوص، برای ارائه راهکار باید به دو سوال پاسخ داد. آیا مکانیسمی برای هموار کردن یا افزایش نوسانات سمت منابع وجود دارد؟ آیا مکانیسمی برای انعطافپذیرتر کردن یا کاهش مخارج وجود دارد؟
به طور خلاصه باید گفت سیاست خارجی و تکیه بر منابع نهادهای بینالمللی کاملاً از دستور خارج است. در واقع این کانال خود به یکی از کانالهای بیثباتکننده شبیهتر است و عملاً نمیتوان نقش باثباتکنندهای برای آن در نظر گرفت. مکانیسم دیگر به نظام مالیاتی مربوط میشود. در واقع بخشی از سیاستهای ریاضت اقتصادی برای کاهش کسری بودجه به افزایش مالیات مرتبط است. فارغ از رشد اقتصادی بسیار پایین فعلی، اغلب مکانیسمهای این بخش از اقتصاد مستلزم اصلاحات ساختاری هستند و ارادههای کوتاهمدت از پس آنها برنمیآیند. سمت منابع را که کنار بگذاریم، بخشی از سیاستهای ریاضت اقتصادی به کاهش مخارج بازمیگردد.
البته نوع سومی از راهکار را نیز میتوان بر کاغذ نوشت. باید بپذیریم که بخش قابل توجهی از نوسانات اخیر در منابع سیاستگذار به دلیل خصومت خارجی با جهانبینی سیاستگذار ایجاد شده است و ترجیحات سیاستگذار نیز نماینده ترجیحات جامعه است، در این صورت میتوان مکانیسمی برای تامین کسری بودجه از منابع مالی جامعه پیدا کرد. البته این موضوع را به علت آنکه ممکن است حاشیههای زیادی ایجاد کند، فعلاً کنار میگذاریم و به این موضوع میپردازیم که چگونه میتوان میان سیاست ریاضت اقتصادی و سیاست انبساطی در شرایط رشد پایین تورمی یکی را انتخاب کرد.
مشکل سیاست ریاضت اقتصادی، انقباضی بودن آن است که میتواند منجر به شرایط رکودی شود و بیکاری را افزایش دهد. فراموش نکنیم که رشد اقتصادی در شرایط فعلی اقتصاد ایران پایین است. بنابراین، این سوال مطرح میشود که در مواجهه با کسری بودجه، آیا سیاستهای انبساطی پولی راهکار مناسبتری نیست؟ مشکل تامین مالی کسری بودجه با دریافت مالیات تورمی نیز آن است که تورم فعلی در اقتصاد بسیار بالاست. بنابراین، سیاستهای انبساطی میتواند شرایط تورمی را تشدید کند و بر حجم بیثباتی بیفزاید و چهبسا اقتصاد را گرفتار دورهای از تورمهای افسارگسیخته کند.
برای سیاستگذار کوتاهمدت، سیاست انبساطی این حُسن را دارد که ارتباط وی با آحاد مردم را راحتتر میکند. به عنوان مثال، به جای آنکه به کارمندان دولت شرایط توضیح داده شود و در نهایت از کاهش حقوق و مزایای آنها سخن گفته شود، به سادگی با ایجاد تورم میتوان تقریباً همان اثر را برجای گذاشت. از مزایای دیگر این انتخاب آن است که لزومی ندارد در دوره فعلی به سراغ سیاستهای ریاضت اقتصادی که میتواند کل اقتصاد را در رکودی عمیقتر فرو ببرد برویم. البته این به این معنا نیست که ریاضت اقتصادی کنار گذاشته میشود، بلکه صرفاً در طول زمان و در شکلوشمایل دریافت مالیات تورمی پخش میشود. ثالثاً سیاستهای اقتصادی اصولاً میتوانند در کل اقتصاد یا برخی بخشها رونق ایجاد کنند.
برای سیاستگذار کوتاهمدت چند موضوع فوق جذابیت زیادی دارد. اگرچه معمولاً این سیاستگذار گرفتار چنین تصمیماتی میشود، اما چرا نباید این سیاستها را به او پیشنهاد کرد؟ پاسخ ساده است. این مزیتهایی که برشمرده میشود بدون هزینه نیستند. اولاً شرایط تورمی به بیثباتی بیشتری میانجامد. مخصوصاً در شرایط تورم بالا، اقتصاد میتواند درگیر تورم افسارگسیخته شود. ثانیاً، همانطور که گفته شد، این انتخاب صرفاً ریاضت اقتصادی را در طول زمان پخش میکند و چهبسا شرایط بیثباتتر در دورههای آتی، مجموعاً تصمیمات سختتری را طلب کند. ثالثاً، نباید در شرایط بیثباتی فعلی، انتظار اثرات حقیقی مثبت از سیاستهای انبساطی پولی داشت، چراکه هر تغییری میتواند سریعاً بر سطح قیمتها منعکس شود.
ممکن است گفته شود که سیاستگذار انتظار گشایش درآمدی در آینده را دارد و بنابراین پخش کردن اثرات منفی سیاست ریاضت اقتصادی در طول زمان مطلوب است، زیرا در آینده میتوان از موهبتهای گشایشهای درآمد ارزی برای بهبود وضعیت استفاده کرد. با توجه به حجم اما و اگرها در این گزاره، شاید نتوان ملاک علمی برای قضاوت در آن خصوص یافت و آن را بیشتر از جنس امیدواری دانست تا یک استراتژی مدیریت کلان. فارغ از آن، شرایط تورمی فعلی و احتمال رخداد تورم افسارگسیخته به این موضوع اشاره میکند که سیاستگذار تا حد قابل قبولی سیاستهای ریاضت اقتصادی را به تعویق انداخته است.
نمودار ۱ نشان میدهد که طی چند دهه گذشته اصولاً تورم در ۹۰ درصد از مدیریتهای اقتصاد کلان در دنیا در چه بازهای قرار داشته است (خطوط خطچین). همچنین نشان میدهد که ۵۰ درصد از مدیریتهای اقتصاد کلان کمتر از چه تورمی (و ۵۰ درصد از مدیریتهای اقتصاد کلان بیشتر از چه تورمی) داشتهاند (خط سبزرنگ). در نهایت تورم نشاتگرفته از مدیریت اقتصاد کلان در ایران را نسبت به آنها نشان میدهد (خط قرمزرنگ). جالب است که خط قرمزرنگ در تمامی دورهها و بدون استثنا در ۱۰ درصد بالای توزیع قرار میگیرد. همچنین به این نکته دقت کنید که حد بالا بسیار پرنوسانتر از حد پایین است.
توجیه این موضوع که اکثریت کشورها هنوز منفعت تورم بیثبات بالا را درک نکردهاند، کمی دشوار است. در چنین شرایطی است که سخن رئیسکل بانک مرکزی در خصوص اصل شناخته شدن پولی نشدن کسری بودجه، معنا پیدا میکند، زیرا یکی از مهمترین عوامل ایجادکننده تورمهای بالا بیانضباطی مالی دولتها شناخته میشود.
یک مثال ساده
نتایج گزارششده در نمودار ۱ نشان میدهد که رویکرد مدیریت اقتصاد کلان همواره متفاوت از رویکردهای مدیریت اقتصاد در دیگر کشورهاست. آیا ما نقش پول را متفاوت از دیگران میدانیم؟ این موضوع دلیل تلاشی برای توضیح نقش پول در سادهترین حالت ممکن شد. نتیجه این تلاش را در ادامه میخوانید.
برای توضیح مفهوم پول و تورم، اجازه دهید جزیره ناامیدی دِفو و بخشی از داستانش را یکبار دیگر از او قرض بگیریم. در این جزیره رابینسون و فرایدی با یکدیگر توافق کردهاند که یکی نان تولید کند و دیگری گوشت و هرکدام یک روز کار کنند و روز دیگر را استراحت. فارغ از علاقه و...، یکی از مهمترین دلایلی که این تصمیم را گرفتهاند، تخصصگرایی بوده است؛ اینکه اگر هرکدام از آنها یک کار مشخص را هر روز انجام دهد، به مرور زمان به آن عادت میکند و فوتوفنهای آن را یاد میگیرد و در مجموع نان و گوشت بیشتری در جزیره تولید خواهد شد. همهچیز خوب پیش میرود تا آنکه یک روز رابینسون برای فرار از کار ادعا میکند که او روز قبل را کار کرده و امروز فرایدی باید به او گوشت تحویل دهد. فرایدی مطمئن است که او دروغ میگوید، اما چیزی برای اثبات ادعایش ندارد. پس از جر و بحث، تصمیم میگیرند که برای آنکه دیگر آن مشکل به وجود نیاید، سنگ زمردی را در ازای نان یا گوشتی که تحویل میگیرند، مبادله کنند. در این حالت، سنگ زمرد در اختیار هر کدام از آنها باشد به آن معناست که روز قبل را او کار کرده است و امروز در ازای تحویل دادن آن میتوانند گوشت یا نان دریافت کنند.
در دنیای واقع این سنگ زمرد همان پول است و قاعدتاً دلایل تاریخی به وجود آمدنش یا کارکردهایش متفاوت و البته پیچیدهتر از این مثال ساده است. در هر حال در مثال ساده ما، این سنگ تا زمانی که هر دو طرف به قولوقرار خود پایبند باشند کارکرد دارد و در طول ۲۰۰ روز، ۱۰۰ بار نان تولید میشود و ۱۰۰ بار گوشت.
چگونه میتوان تولید بیشتری در جزیره داشت؟ آیا راه میانبری وجود دارد، بدون اینکه بخواهیم از استراحت بکاهیم یا ایده و خلاقیت جدیدی در ابزارها و... داشته باشیم؟
اندیشه جستوجوی یک سنگ زمرد مشابه بعضاً در ذهن رابینسون نقش میبندد، اما هدفش صرفاً فرار از کار است و نه تولید بیشتر گوشت و نان در جزیره. اندیشه آنکه بتوان با دو سنگ زمرد گوشت و نان بیشتری تولید کرد مضحک است، زیرا آنها دو نفر هستند، یک روز نیاز به استراحت دارند، منابع و ابزارهایشان نیز ثابت است. در هر حال، رابینسون عقیده دارد که آنها بیشازحد استراحت میکنند و میتوانند با کاستن از آن، گوشت و نان بیشتری تولید کنند. آن موضوع را با فرایدی در میان میگذارد. فرایدی برای او استدلال میکند که آنها به آن یک روز استراحت نیاز دارند و نمیتوانند برای مدتی طولانی بیش از یک روز کار کنند و خستگی ممکن است آنها را مریض یا افسرده کند. در هر حال، در نهایت تصمیم میگیرند که ۹ سنگ زمرد دیگر نیز پیدا کنند و با یکدیگر قرار میگذارند که یک روز کار آنها برابر با ۵ عدد از آن سنگها باشد. همهچیز چون قبل است، با این تفاوت که اگر کسی بهجای استراحت محصولی تولید کرد و دیگری خواست، میتوانند با آن سنگها و قراردادی که دارند به مبادله بپردازند. افزایش تعداد سنگها کمی تولیدات جزیره را در طول برخی روزها تغییر میدهد، اما همانطور که فرایدی توضیح داده بود، آنها به یک روز استراحت نیاز داشتند و فارغ از نوسانها، در طول ۲۰۰ روز تقریباً همان ۱۰۰ روز نان و ۱۰۰ روز گوشت تولید شده است. البته، یکی از تفاوتها آن است که به طور متوسط برای هر روز نان یا گوشت، تعداد بیشتری سنگ زمرد جابهجا شده است. این را میتوان قیمت بالاتر تفسیر کرد.
در این مثال میتوان نقش افزایش حجم پول را نیز بررسی کرد. برای مثال، حالتی را در نظر بگیرید که رابینسون چند عدد سنگ زمرد پیدا میکند. او میتواند استراحت بیشتری داشته باشد یا گوشت و نان بیشتری تصاحب کند یا ترکیبی از آن دو. در هر حال، احتمالاً در ابتدا فرایدی از میزان استراحت خود میکاهد، زیرا قدرت پرداخت و تمایل به پرداخت رابینسون بیشتر شده است. با این تغییر، رفاه رابینسون افزایش پیدا میکند. پس از مدتی رابینسون احتمالاً کار بیشتری خواهد داشت، زیرا اکنون سنگهای بیشتری در اختیار فرایدی است. با این حال، پس از مدتی آنها متوجه خواهند شد که استراحت آنها بهشدت کم شده است و نیرو و انگیزه قبلی را ندارند و نمیتوانند با همان قرارداد قبل به کار ادامه دهند. یعنی به ازای یک روز کار، باید بیشتر از پنج عدد سنگ با یکدیگر مبادله کنند. پس همهچیز به حالت قبل بازمیگردد و تنها تعداد سنگهای بیشتری مبادله میشود.
اگر به دنیای معمولی بازگردیم، در مقایسه با مثال فوق، تعداد افراد و کالاها و خدمات بسیار بیشتر است و تخصصگرایی بسیار پیچیدهتر. همچنین، علایق و ترجیحات افراد نیز بسیار گسترده است. بنابراین با مجموعه بزرگی از قیمتهای نسبی مواجه هستیم. با این حال، تقریباً این توافق وجود دارد که چنین پیچیدگیهایی برخی چسبندگیها را ایجاد میکند و صرفاً زمان کامل شدن اطلاعات افراد را افزایش میدهد. یعنی، میتوان از یکچیز مطمئن بود و آن اینکه افزایش حجم پول تنها برای مدتی محدود میتواند میزان تولیدات را از مقدار بالقوه خود افزایش دهد و در یک دوره زمانی طولانیتر، عملاً افراد به حالت بالقوه خود بازمیگردند و صرفاً با قیمتهای بالاتری کالاها و خدمات خود را ارائه میکنند.
اگر به دنیای بیثباتی که فعلاً در آن هستیم پا بگذاریم، در مقایسه با دنیای معمولی فوق، موضوع کمی پیچیدهتر نیز میشود. قیمتهای نسبی کارایی خود را از دست دادهاند و الزاماً برخاسته از هزینههای تولید و ترجیحات و تمایلات تولیدکنندگان و مصرفکنندگان نیستند. در این حالت، مدتزمان بسیار بیشتری لازم است که اطلاعات کامل شوند، نوسانها فرو نشینند و همهچیز به روند بلندمدت خود بازگردد. این موضوع را میتوان در دادههای واقعی نیز مشاهده کرد. یکی از پژوهشهایی که در این زمینه انجام شده است این بحث را مطرح میکند که ارتباط میان پول و قیمتها در اقتصادهایی که بیشتر در معرض شوکهای برونزا قرار دارند، در دوره زمانی بلندمدتتری کامل میشود.
با توجه به توضیحات قبل، افزایش حجم پول بسته به اینکه درجه چسبندگیها در اقتصاد تا چه حد است، دورهای از رونق اقتصادی را ایجاد میکند و همچنین، بسته به اینکه مکانیسم توزیع آن در اقتصاد چگونه است، باعث به وجود آمدن دورهای از بازتخصیص در رفاه اقتصادی افراد میشود. سوال مهم آن است که آیا صرفاً به این دلیل که شاخص تولید افزایش مییابد، این موضوع پدیدهای مطلوب است؟ پاسخ این سوال نیز مانند بسیاری دیگر از سوالات علم اقتصاد شرطی است.
در برخی مواقع، تولید کمتر از تولیدات بالقوه افراد است. توضیح این موضوع در مثال فوق که تنها دو نفر در نقش مصرفکننده و تولیدکننده در یک اقتصاد کوچک قرار دارند کمی دشوار است. شاید بتوان اینگونه تصور کرد که تمام سنگهای زمرد در اختیار تنها یکی از آنها مثلاً رابینسون باشد. در این حالت، او بیشتر از مصرف خود نانی تولید نمیکند، زیرا خریداری نخواهند داشت. حال اگر فرایدی مقداری سنگ بیابد، قاعدتاً تولید افزایش مییابد. در این حالت قاعدتاً میتوان افزایش قیمتهای پس از آن را توجیه کرد.
اینگونه گرهها در اقتصاد واقعی نیز وجود دارد و پول میتواند راهگشا باشد. معمولاً آنها را با برچسب رکود نامگذاری میکنند. در دیگر مواردی که تولید بر روند طبیعی خود قرار دارد و رکودی در کار نیست، قاعدتاً افزایش حجم پول صرفاً به نوسانات کوتاهمدت و افزایش قیمت میانجامد و بهجز بازتخصیص منابع تاثیر خاص دیگری بر اقتصاد نمیگذارد.