تجارت آزاد ما را بیکار نمیکند
تحلیلی درباره مزایای مزیت نسبی
هربار که کسی از برداشتن محدودیتهای تجاری در هرجا و به هر نحوی صحبت به میان میآورد، عدهای شروع میکنند به شکایت درباره تعداد شغلهایی که درنتیجه این امر از دست خواهد رفت.
هربار که کسی از برداشتن محدودیتهای تجاری در هرجا و به هر نحوی صحبت به میان میآورد، عدهای شروع میکنند به شکایت درباره تعداد شغلهایی که درنتیجه این امر از دست خواهد رفت. در اینجا میخواهیم از منظر اقتصاد متعارف نگاهی دوباره به این مساله بیندازیم. حضور، غیاب، اشباع یا کمبود تجارت هیچ تفاوتی در تعداد شغلهای موجود در یک اقتصاد به وجود نمیآورد. هر اتفاقی که برای تجارت بیفتد تعداد افراد شاغل تحت هیچ شرایطی حتی ذرهای تغییر نخواهد کرد.
درست است که تجارت در اینکه چه کسی چه کاری را انجام دهد تغییر ایجاد میکند اما مساله دقیقاً همینجاست که در تجارت ما کاری را انجام میدهیم که در آن مهارت داریم و خارجیها نیز کاری را انجام میدهند که در مقایسه با ما از مهارت بیشتری در آن برخوردارند. بنابراین مجموع تعداد شغلها فارغ از اینکه ما چه کاری انجام میدهیم تغییری نمیکند.
چه آن را اشتغال بنامیم چه بیکاری، تعداد افراد حقوقبگیر به میزان تقاضا در اقتصاد بستگی دارد. بر همین اساس، تقاضای بالاتر نیز به معنی اشتغال افراد بیشتری برای انجام امور خواهد بود. در عوض، تقاضا صرفاً با سیاست پولی و مالی تعیین میشود. اندازه کسری یا مازاد بودجه، نرخ بهره، چاپ پول و چیزهایی از این دست به گونهای پیچیده که شرح جزئیات آن در حوصله این مجال نیست تعیین میکند که چه تعداد از افراد شاغل باشند. یکبار دیگر، برای اینکه هیچ ابهامی باقی نماند، از نظر اقتصادی تجارت خارجی هیچ تاثیر منفی روی تعداد مشاغل کشور ندارد. از اینرو اگر افرادی موضوع بیکاری در کشور را به تجارت خارجی نسبت میدهند صرفاً در حال آدرس غلط دادن و توجیه سیاستهای غلط پولی و مالی و مدیریت ضعیف بانک مرکزی و... هستند.
البته ممکن است بدون خواندن صفحه دوم یک کتاب دانشگاهی متعارف (تقریباً هر کتاب دانشگاهی متعارفی در این حوزه) دچار سوءتفاهم شویم. برای بررسی تقاضا در یک اقتصاد به اجزای تشکیلدهنده تولید ناخالص داخلی نگاه میکنیم که معادله (بله متاسفانه معادله!) روبهرو را به دست میدهد: (GDP = C+I+G+ (X-M که به لحاظ تعریف، تقاضا برابر است با مجموع مصرف، سرمایهگذاری و مخارج دولتی، و سپس آخرین جزء یعنی صادرات منهای واردات. چیزی که برخی را گیج میکند این است که کسری تجاری به معنی منفی شدن جزء آخر است و میگویند: خب ببینید، تولید ناخالص داخلی کمتر شد، پس تقاضا و به تبع آن اشتغال نیز کمتر خواهد بود.
البته فقط مشکل اینجاست که این افراد به توضیح و تشریح اقتصادی توجه نمیکنند، همچنانکه به آن صفحه دوم یک کتاب استاندارد توجه نمیکنند. کسری تجاری اندازه اقتصاد را کاهش نمیدهد بلکه فراتر از آن و بنا به تعریف، از طریق مازاد حساب سرمایه تراز خواهد شد. چراکه تراز پرداختها همواره موازنه حسابها را بر عهده دارد. همچنان که از معادله فوق نیز پیداست، سرمایهگذاری تقاضا را افزایش میدهد و مازاد حساب سرمایه یعنی خارجیها در حال سرمایهگذاری در اقتصاد هستند.
راه دیگر برای بیان این نکته این است که ببینیم چه بر سر واردات میآید؟ یا دولت آنها را خریداری میکند چراکه ماشینآلات و سایر چیزهای محاسبهشده در سرمایهگذاری هستند. یا اینکه ما مردم آنها را مصرف کردهایم و به عنوان مصرف تلقی میشوند. درواقع واردات از قبل در معادله سهبخشی ما جای داشتهاند اما جای صادرات در آن خالی است چون شامل چیزهایی است که برای مصرف به بیرون از کشور ارسال کردهایم. از همینرو، باید صادرات منهای واردات را به عنوان جزء آخر در نظر بگیریم تا سطح واقعی تقاضا در کشور به دست آید. اگر چنین کاری نکنیم دچار محاسبه مضاعف شدهایم.
از همینرو بازهم تاکید میکنیم که تعداد کل شغلها در نتیجه تجارت اصلاً عوض نمیشود. این یک مساله عجیب و غریب نیست بلکه صرفاً اصول اولیه اقتصاد است.
چیزی که درنتیجه تجارت تغییر میکند این است که چه شغلهایی در اقتصاد فعال هستند. این مساله مهم است چراکه دقیقاً دلیل تجارت کردن ماست. ایده اصلی تجارت که در کتب بسیاری نیز درباره آن صحبت شده این است که برخی افراد یک کار را بهتر از سایرین انجام میدهند. این ایدهای افراطی نیست بلکه در زندگی روزمره نیز قابل مشاهده است. همه ما چیزهایی را که در انجامشان مهارت نداریم کنار گذاشته و چیزهای بهتری را انتخاب میکنیم. این مساله درون خانواده صدق میکند و وقتی از این چارچوب بیرون میآید نیز همچنان پابرجاست. کارها در روستا، قبیله، بخش و کشور نیز دقیقاً به همین صورت پیش میرود. وقتی که ایده اصلی تقسیم کار را پذیرفتیم، بدین معنی که تو کاری را که در آن مهارت داری انجام میدهی من نیز همینطور، آنگاه میتوان با یک معیار مناسب با همه دنیا تجارت کرد. انجام ماهرانهتر یک کار معادلی است برای بهرهوری بیشتر در آن کار.
درصورتی که کارهایمان را به کسانی که بهرهوری بالاتر دارند بسپاریم آنگاه یکی از این دو اتفاق میافتد. (دنیای واقع به ما نشان میدهد که هردو به صورت جزئی اتفاق میافتند.) یا ما از همان ساعات کاری تولید بیشتری به دست میآوریم یا میتوانیم همان تولید را در ازای ساعات کاری کمتری به دست آوریم. هردو اینها ما را ثروتمندتر میسازد.
بنابراین مزیت اصلی تجارت همین است. در سطح فردی به عنوان مثال فرض کنید که من امکانات مورد نیاز یا مهارتی در پرورش موز ندارم. بنابراین موز را از کسی میخرم که در پرورش آن مهارت دارد. در سطح ملی، تجارت بیشتر با دیگر کشورهای جهان به معنی افزایش تعداد افراد مختلف با تخصصهای منحصر به فرد و مهارت بیشتر در انجام کارهاست که میتوان با استفاده از آنها تواناییها و استعدادهای مختلفی را تجربه کرد. درصورتی که افرادی را پیدا کنیم که در پرورش موز یا هر کار دیگری بهتر از ما هستند، در واقع میتوان از همانجا این محصول را تهیه کرد. این قاعده در مورد همه چیز صدق میکند. راستی، دیوید ریکاردو (بازهم صحبت از کتابها شد!) اثبات کرده است که حتی اگر دیگران در همه چیز از ما بهتر باشند باز هم ما از تجارت نفع خواهیم برد. هیچ شکل یا ساختاری از تجارت وجود ندارد که بتواند ما را در مقایسه با حالتی که تجارت نمیکردیم، فقیرتر کند.
متاسفانه خیلی اوقات سیاستمداران به خاطر بیاطلاعی، کسب محبوبیت، توجیه سوءمدیریت یا ترکیبی از اینها پول مالیات جمعآوریشده از بین مردم را بین عدهای توزیع میکنند که مهارت و مزیتی در تولید ندارند. نتیجه این میشود که اولاً منابع محدود صرف تولید بدترین کالاها شده و عملاً به هدررفته، ثانیاً هزینه فرصت در حوزههایی که در آن مهارت و مزیت داریم از بین رفته است. به عنوان نمونه وقتی که مالیات جمعآوریشده از میان مردم صرف تولید پراید بشود گذشته از ضایع شدن حقوق اساسی مردم و انتخاب ایشان و اجبار در استفاده از کالای بیکیفیت و گرانقیمت، آن هزاران میلیارد تومان هرگز به سمت صنایعی که در آن مزیت و مهارت داریم نخواهد رفت؛ سرمایهای که میتوانست تولید فرش و صنایعدستی را شکوفا کند یا مشکلات صنعت عسل و زعفران را درمان کند دهها سال صرف تولید پیکان و پراید میشود و دود به حلق ملت میفرستد. ممکن است عدهای بگویند به هر حال صنایع بیمزیتی چون خودروسازی اشتغال ایجاد کردهاند. اینطور نیست. هرکدام از صنایع ما اگر فرصت شکوفایی پیدا میکرد 10 برابر صنعت خودرو شغل ایجاد میشد. موضوع این است که مشاغل موجود، هرچند در بعضی صنایع در حال کم شدن هستند یا از عهده پرداخت دستمزد برنمیآیند و به صورت فزایندهای چشم به بودجه دولتی دارند، ولی به هر حال قابل مشاهده هستند. هزاران صنعتی که هیچوقت فرصت شکوفایی پیدا نکردند و به دلایل مختلف هرگز پانگرفتند اما قابل مشاهده نیستند.
دغدغههای سیاسی معمول درباره تجارت از جمله از دست دادن شغل، صحیح نیست. تجارت هیچ تغییری در تعداد شغلهای یک اقتصاد به وجود نمیآورد. این امر صرفاً در حیطه سیاست مالی و پولی است. تجارت بر اینکه چه شغلهایی را انجام میدهیم تاثیر میگذارد نه اینکه چه تعداد شغل داریم. تجارت همچنین ما را به سمت انجام کاری که در آن بهتر هستیم سوق میدهد که بسیار خوب است. چراکه همه ما میدانیم تلاش برای امرارمعاش از راه چیزی که مهارتی در آن نداریم چقدر میتواند سخت باشد. بازهم میگوییم که تجارت شغلهای موجود را به شغلهای بهتری تبدیل میکند.
با این اوصاف چرا تجارت آزاد نداشته باشیم؟