آرزوهای بزرگ
چرا رویاهای سیاستمداران پذیرفتنی نیست؟
فرض کنید در یکی از همین روزهای معمولی، یکی از مسوولان محترم معمولی، دستی بر گلدان اتاق کارش بکشد و اتفاقی غیرمعمول بیفتد: غولی از آن بیرون بیاید و به او مژده بدهد که میتواند او را با اختیار تمام بر مسند تصمیمات اقتصادی بنشاند و سه آرزوی او «در عرصه تصمیمگیری عمومی» را برآورده کند. از آنجا که حتی غولهای چراغ جادو هم نمیتوانند تا ابد با قوانین طبیعت و جوامع بشری در تقابل باشند، شرطی که جناب غول میگذارد این است که این آرزوهای عرصه عمومی یکبار برآورده میشود ولی پس از آن آنچه اتفاق خواهد افتاد از اختیار او خارج است و قوانین طبیعت و اجتماعات بشری بر آنها حاکم خواهد بود.این مسوول محترم، که در حسن نیتش تردید نمیکنیم، بلافاصله دستبهکار میشود و فهرستی از آرزوهای عمومی را به جناب غول میدهد. در صدر این آرزوها «ثابت ماندن قیمتهای کالاها برای مصرفکنندگان» است. آرزو میکند مردم وقتی که برای خرید روزمره به بازار میروند با همان قیمتهای دیروز روبهرو شوند. آرزوی دوم این است که دولت بتواند بدون تحمل دردسرهای عظیم گردآوری مالیات و بدون غرغرهای دائمی کارشناسان بودجه، «تقاضاهای مردم و دستگاهها از بودجه» را تامین کند: دستمزدها را افزایش دهد، یارانههای مستقیم و غیرمستقیم انواع کالاها و خدمات را زیاد کند، و بودجههای درخواستی برای پروژههای ریز و درشت در اقصی نقاط کشور را تخصیص دهد. آرزوی سوم هم این است که کشور «خودکفا باشد» و تولید کالا و خدمات با منابع داخلی صورت بگیرد و لزومی نباشد که برای تامین منابع به اغیار روی بیاورد. روز دیگر تمامی فروشندگان متوجه میشوند که باید کالاها را به قیمتهای ثابت بفروشند و خریداران هم متوجه میشوند که قیمت کالاها افزایش نیافته است. از سوی دیگر، مقادیر زیادی پول از طریق افزایش دستمزدهای دولتی و پروژههای دولتی وارد اقتصاد شده است و این افزایش قدرت خرید توسط خریدار و فروشنده حس میشود. خریدار به جای یک کیلو میوه، دو کیلو میخرد، برخی از لوازم کهنه را نو میکند، لباسهای نو میخرد و برای سفر تفریحی برنامه میریزد. تا اینجای کار همه چیز به نظر خوب میرسد. ولی در پشت این ظاهر خوب، برخی اتفاقات دیگر هم میافتد که حتی غول چراغ جادو هم نمیتواند از آن جلوگیری کند؛ فروشندگان کالاها و خدمات که از افزایش فروش راضیاند از تولیدکنندگان تقاضای کالای بیشتر میکنند تا جواب مشتریها را بدهند. تولیدکنندگان به هر شکلی که حساب و کتاب میکنند، میبینند نمیتوانند همزمان هم تولید را بیشتر کنند و هم قیمت را ثابت نگه دارند. استخدام کارگران بیشتر و استفاده از منابعی که هر روز تقاضای بیشتری برایشان هست، با قیمتهای ثابت نمیخواند. بهخصوص که کارگران هم مانند سایر اقشار جامعه بناست افزایش حقوق داشته باشند. تولیدکنندگان به تدریج به این نتیجه میرسند که تولید کالاها در این فضا آن طور هم که فکر میکردند، سود ندارد. کاهش تولید و کم شدن کالاها در فروشگاهها کمکم خود را نشان میدهد. از سوی دیگر دولت که قرار است به تقاضاهای مردم و دستگاهها پاسخ مثبت دهد با سوال بزرگ کمبود بودجه مواجه میشود که حتی غول چراغ جادو هم پاسخی برای آن ندارد. مالیاتگیری، بهخصوص از افراد و گروههایی که مسوول مذکور آرزو کرده بود وضعشان بهبود یابد، با آرزوهای او نمیخواند. چاپ پول و گذاشتن منابع بانکها در اختیار افراد و سازمانها هم فقط به تمایل افراد به خرید کالاهایی که کمکم کمبودشان ظاهر شده است، دامن میزند. همزمان، منابع و کالاهایی که میشد از بیرون از مرزها به قیمتی کمتر تهیه کرد، یا کالاهایی که میشد در خارج از مرزها به قیمتی بیشتر به فروش رساند، در حساب و کتابها ظاهر میشود. روشهای تولید از نوآوریهای سایر جوامع که سبب میشود کالاها با منابع کمتری تولید شوند، بیبهره میمانند. کارآفرینان داخلی هم که روشهای نوینشان سبب بهبود تولید میشود، نمیتوانند بازارهایی فراتر از مرزها به دست بیاورند. بهعلاوه، بسیاری از روشهای قدیمی و ناکارآمد تولید هم که با رقابتی از بیرون مواجه نیستند، با حفظ انحصار منابع را تحلیل میبرند.
مدت مدیدی طول نخواهد کشید که تولیدکنندگان و مصرفکنندگان به این نتیجه خواهند رسید که یک جای کار میلنگد. از آنجا که غول چراغ جادو نمیتواند نیروهای طبیعی و اجتماع آدمیان را تغییر دهد، این نیروها (کمبود منابع و انگیزههای آدمیان) با شدت تمام وارد خواهند شد و تمام آرزوهای مسوول نیکدل را نقش بر آب خواهند کرد. تولیدکنندگان اگر هم به نوعی مجبور شوند که قیمتهای ثابت را در ظاهر حفظ کنند، خرید و فروش را به زیرزمین و بازارهای مخفی خواهند کشاند. قیمتها نهتنها هزینه منابع استفادهشده را دربر خواهد داشت، بلکه هزینه ریسک بازارهای مخفی را هم بر آن سوار خواهد کرد. تولیدکنندگان، اگر هم به تولید ادامه دهند، هزینه منابعی، که روزبهروز کمتر میشوند، به انواع و انحاء مختلف اخذ خواهند کرد. بهعلاوه، وقتی که بنا باشد قیمتها در ظاهر ثابت باشند، منابع عظیمی صرف خواهد شد که پسپرده، یعنی بازارهای مخفی با قیمتهای واقعی، آشکار نشود. این منابع عظیم، هر مسوول با حسن نیتی را هم وسوسه خواهد کرد. و در نهایت هزینه تمام خرجهای گستردهای که دولت برای انواع برنامهها و بذل و بخششهایش دارد، پس از چند برابر شدن توسط مردم پرداخت خواهد شد، حتی اگر قیمت ثبتشده بر روی کالا در فروشگاه همان مقدار سابق را نشان دهد. این روایت فرضی متاسفانه در ایران چندان هم فرضی نیست. سه آرزویی که در بالا ذکر شد، آرزوهایی است که بسیاری از افراد با حسن نیت هم ممکن است داشته باشند و اگر روزی به غولی دسترسی داشته باشند، آنها را از او درخواست کنند. بسیاری از مسوولان تمامی دولتهای نیمقرن اخیر منابع عظیمی از بودجه عمومی را صرف کردهاند تا با تاسیس سازمانهای عریض و طویل به این آرزوها برسند. ولی زور هیچ غولی به نیروهایی که اقتصاد را میرانند نرسیده و نخواهد رسید.اصل اول اقتصاد این است که «غذای مجانی وجود ندارد». اگر قرار است رفاهی ایجاد شود، منابعی باید مصرف شود و این یعنی کسی در جایی باید هزینهای بدهد. اگر بنا بر این است که اقتصاد سامان بیابد و درآمد و ثروت افزایش یابد، هر حرکتی در جهت سرکوب انگیزههای تولید، آن هم تولیدی که در فضای رقابتی اقتصاد امروز دنیا روزبهروز بر کارآمدیاش افزوده شود، باید کنار گذاشته شود. تولیدکننده را میتوان مجبور کرد که استانداردهای معقولی را که به سلامت افراد و استفاده غیر تخریبگرانه محیط زیست مربوط است، رعایت کند، ولی نمیتوان او را مجبور کرد محصولی تولید کند که مسوولان آرزو دارند و به قیمتی بفروشد که آرزوی مسوولان و تصمیمگیران عرصه عمومی است. مسوولان باید بپذیرند که اگر به قواعد اقتصاد تن در ندهند و اجازه ندهند که هزینه منابع در قالب قیمتهای بازار رقابتی پرداخت شود، هزینه رفتارشان پس از چندین برابر شدن، خود را بر آنها تحمیل خواهد کرد. اگر بخشی از نیرویی که تقریباً تمامی دولتهای نیمقرن اخیر صرف مقابله با نیروهای طبیعی اقتصاد کردهاند، صرف سامان دادن رفتار دولت و مقابله با تخریبهای سازمانهای دولتی میشد، اکنون دولتی میداشتیم که میتوانست بهطور موثرتری کارهای یک دولت کارآمد را انجام دهد. به جای کنترل قیمت کالایی که یک شهروند به شهروند دیگر میفروشد، میتوانست هرجا که انحصارها مانع از فعالیت شهروندان میشوند، وارد شود و انحصار را از میان بردارد. میتوانست هر جا که استفاده شهروندان از منابع طبیعی، اثر مخربی برای دیگران ایجاد میکند، وارد شود و او را وادار به پرداخت هزینه تخریبش کند. میتوانست تضمین کند هر شهروندی که میتواند کالایی برای فروش به سایر شهروندان تولید کند، از منافع فعالیتش بهره ببرد. و البته هر جا که شهروندی نتوانست اولیههای زندگی را تامین کند، وارد شود و دست او را بگیرد. اگر مسوول مذکور به جای آرزوهای فوق، آرزو میکرد که «دست مرا برای درازدستی در اموری که مردم در سامان دادنش بهتر از من عمل میکنند، کوتاه بدار» امورات اقتصاد به مراتب بهتر سامان مییافت.