ارزیابی ارزش رای مردم و انتخاب عقلایی در گفتوگو با فرشاد فاطمی
مصاف تصمیم عقلایی و وعدههای دستنیافتنی
فرشاد فاطمی آموزش دانش پایه لازم برای درک اقتصاد جمعی و اعدادی مثل رشد و بیکاری به مردم و ارائه تحلیلهای کارشناسانه درباره وعدههای دستنیافتنی را از راههای تقویت تصمیمگیری عقلایی در انتخابات میداند.
در آستانه انتخابات ریاستجمهوری دوازدهم، موضوع ارزش رای مردم و انتخاب عقلانی از مهمترین بحثهای مطرح است. فرشاد فاطمی، استاد اقتصاد دانشگاه صنعتی شریف، در تحلیل ارزش رای در انتخابات ریاستجمهوری میگوید: «ممکن است هرکدام از ما تاثیر رای خود در تعیین نتیجه نهایی انتخابات را حاشیهای بدانیم، یعنی بگوییم احتمال اینکه نتیجه انتخابات با رای من تغییر کند، یک کسر بسیار کوچک است. اما طرف دیگر ماجرا این است که این احتمال ضرب میشود در منفعت انتظاری حاصل از اینکه رای من تعیینکننده باشد. یعنی اگرچه احتمال تغییر نتیجه با رای من بسیار کوچک است، اما منفعت یا ضرر حاصل از این تغییر میتواند بسیار بزرگ باشد.» این اقتصاددان با تاکید بر اینکه «نمیتوان گفت رای دادن همه افراد عقلایی است» معتقد است با توجه به اینکه احساسات آمدنی است و رفتنی، «هرقدر طول دوره کمپین طولانیتر شود، احتمال تصمیمگیری عقلایی بیشتر میشود». فاطمی همچنین آموزش دانش پایه لازم برای درک اقتصاد جمعی و اعدادی مثل رشد و بیکاری به مردم و ارائه تحلیلهای کارشناسانه درباره وعدههای دستنیافتنی را از راههای تقویت تصمیمگیری عقلایی در انتخابات میداند.
♦♦♦
چرا رای دادن در انتخابات ریاستجمهوری مهم و اثرگذار است؟ ارزش رای در این انتخابات چگونه تعیین میشود؟
اگر در چارچوب نظریه بازی به موضوع نگاه کنیم که همان چارچوبی است که زیربنای نظریههای رایگیری در اقتصاد سیاسی است، عملاً هر شرکتکننده باید در دو مرحله تصمیم بگیرد؛ یکی اینکه رای بدهم یا ندهم، دوم اینکه اگر رای میدهم به چه کسی رای بدهم. میتوان این دو مرحله را یکی در نظر گرفت و گفت هر فرد در این انتخابات هشت گزینه دارد؛ یعنی با در نظر گرفتن امکان رای به هر یک از شش نامزد انتخابات، دو گزینه دیگر هم دارد؛ یکی اینکه در انتخابات شرکت کند و رای سفید یا باطله بدهد و گزینه آخر اینکه اصلاً رای ندهد. یعنی هر کسی هشت انتخاب دارد. چون انتخابات بر مبنای اکثریت مطلق انجام میشود، گزینه رای سفید دادن با رای دادن متفاوت است، چون فرد با رای سفید دادن میزان مشارکت را تغییر میدهد، اما با رای ندادن اثری نمیگذارد. اینکه افراد هرکدام از این گزینهها را انتخاب کنند، بستگی به این دارد که منفعت انتظاری حاصل از هر گزینه را چقدر بدانند. نکته اساسی این است که ممکن است هرکدام از ما تاثیر رای خود در تعیین نتیجه نهایی انتخابات را حاشیهای بدانیم، یعنی بگوییم احتمال اینکه نتیجه انتخابات با رای من تغییر کند، یک کسر بسیار کوچک است. اما طرف دیگر ماجرا این است که این احتمال ضرب میشود در منفعت انتظاری حاصل از اینکه رای من تعیینکننده باشد. یعنی اگرچه احتمال تغییر نتیجه با رای من بسیار کوچک است، اما منفعت یا ضرر حاصل از این تغییر میتواند بسیار بزرگ باشد. پس به نسبت اینکه افراد چه برآوردی از ارزش رای خودشان داشته باشند که در آن احتمال ضرب شود، تصمیم میگیرند در انتخابات مشارکت کنند یا نه. علاوه بر این خود رای دادن یا ندادن یک کنش سیاسی است؛ یعنی افرادی ممکن است بخواهند با رای ندادنشان علامتی بدهند که به نظر میرسد این گزینه در فضای سیاسی انتخابات پیشرو چندان مطرح نیست. چون همه کنشگران اصلی سیاسی میگویند آن پیام نه مفید است و نه پیام متحدی است که شنیده شود. چنین پیامی وقتی شنیده میشود که یک گروه یا طبقه اجتماعی یا حزب به صورت سیستماتیک بگویند در انتخابات شرکت نمیکنیم و وزنشان نسبت به زمانی که در انتخابات شرکت کردهاند، سنجیده شود. امروز ما چنین فضایی نداریم و هیچ گروه مرجعی چنین ادعایی ندارد. پس منفعتی در رای ندادن نیست. تنها موضوع مطرح مقایسه منفعت حاصل از رای دادن و ضرر حاصل از رای ندادن است که با جمع و تفریق اینها باید دید افراد به چه میزان تشویق به رای دادن میشوند.
در رای دادن چه نوع منفعتهایی بیشتر تامین میشود؟
وقتی تصمیم میگیریم رای دهیم؛ موضوع بعدی انتخاب یکی از کاندیداهاست. هرکدام از ما باید نگاه کنیم که این کاندیدا چقدر منافع برای کشور فراهم میکند. چون رفتار سیاسی آحاد مردم یک رفتار دیگردوستانه در نظر گرفته میشود؛ یعنی افراد فقط برای منفعت شخصی خود رای نمیدهند، بلکه میخواهند طوری رای بدهند که منافع ملی و منافع اجتماعی را در کشوری که به آن تعلق خاطر دارند، بیشینه کنند. در این شرایط منفعت مورد اشاره میتواند بسیار بزرگ باشد چون اگرچه یک طرف تابع من منافعی است که نصیب خودم میشود، اما در کنار من این منافع نصیب 80 میلیون نفر دیگر هم میشود. در صورتی که احساس کنم منافع انتخاب شدن یک کاندیدا برای 80 میلیون نفر زیاد است، آن عدد به اندازهای بزرگ میشود که حتی اگر در احتمالی کوچک ضرب شود، همچنان به اندازه کافی بزرگ خواهد بود. پس فرو کاستن شرکت در انتخابات به مساله بهینهسازی شخصی افراد، اندکی این تصمیم را مخدوش میکند. چون در دموکراسی، قاعدتاً مردم برای منفعت شخصی رای نمیدهند. حال اگر فرض کنیم یک نامزد با منافع شخصی مالی یا غیرمالی که قبل از انتخابات به فردی میرساند یا با قول و قرارهای شخصی که برای بعد از انتخابات میگذارد، آرایی را جلب کند، این کار با روح دموکراسی در تناقض است؛ چون فرآیند مشارکت در دموکراسی، بر پایه استفاده از عقل جمعی برای مشارکت مردم در اداره کردن کشور است، نه تلاش برای کسب منفعت شخصی از طریق انتخاب یک کاندیدا. به همین دلیل خریدوفروش رای در همه جای دنیا غیرقانونی است. اگر در انتخابات منفعت شخصی مطرح بود، هر فرد میتوانست رای خود را به حراج بگذارد و پول بگیرد، اما مکانیسمی که رای دادن بر پایه آن طراحی شده این است که رای دادن صرفاً برای منفعت شخصی نباشد. به همین دلیل اینکه کاندیدایی افراد را تشویق کند که برای منفعت شخصی رای دهند، هرچند به صورت خریدوفروش مستقیم برگههای رای نباشد، با روح مردمسالاری و دموکراسی در تناقض است.
منافع شخصی چقدر میتواند این سازوکار را به هم بزند؟
بسیار زیاد و در همه جای دنیا هم این مساله مطرح است. به همین دلیل در همه دنیا مکانیسم شفافیت در کنار سازوکار انتخابات توصیه شده است و کسی که میخواهد کار سیاسی کند باید تلاش کند زندگی شخصیاش شفاف باشد، بهخصوص در فرآیندی که در حال تلاش برای جذب آراست. باید کاملاً شفاف باشد که چه افرادی و هرکدام چقدر به یک کمپین انتخاباتی کمک میکنند، هر کمپین انتخاباتی چقدر خرج میکند، بعد از اینکه هر فرد انتخاب شد، با چه فرآیندی افرادی را که میتواند به آنها مسوولیت بدهد انتخاب میکند و زمانی که در مسوولیت است، چطور تصمیم میگیرد. چون بدهبستانهای شخصی میتواند فرآیند دموکراسی را مغشوش کند، همهجا، در کنار دموکراسی، شفافیت همراه با نظام رایگیری لازم است. در سایر کشورها اکثر کسانی که به کمپین یک کاندیدا کمکهای عمده میکنند، کسانی هستند که خودشان بعد از انتخابات به منافع سیاسی حداقل آشکار نمیرسند. البته تخطیهایی از این قانون در همه جای دنیا دیده میشود که آخرین نمونه آن در استعفای رئیسجمهور کرهجنوبی دیده شد. اما باید قوانین مشخصی برای برخورد با این موارد وجود داشته باشد. سوءاستفاده از مقام سیاسی برای رساندن منفعت شخصی به افراد در قوانین ما هم جرم تلقی میشود، اما ما به رویههای شفافتر نیاز داریم به این صورت که آییننامهای داشته باشیم مبنی بر اینکه مشخص شود منابع هزینههای تبلیغاتی هر نامزد انتخاباتی از کجا تامین شده و مخارج در کجا هزینه شده است. مخارج هم مهم است؛ آیا کاندیدا میتواند در کمپین انتخاباتیاش غذا و آذوقه توزیع کند؟ ما هنوز به چنین آییننامههایی نرسیدهایم، اما ذهنیت نخبگان و عموم مردم در این زمینه دارد شکل میگیرد و میتوان امید داشت در میانمدت به این شفافیت برسیم.
به نظر شما اساساً چرا رای دادن یک تصمیم عقلانی تاثیرگذار است؟ چقدر میتوان از مردم انتظار داشت انتخابی عقلانی داشته باشند؟
این روزها علم اقتصاد را علم مطالعه انتخاب آحاد اجتماع تعریف میکنند؛ علم مطالعه انتخابهای فردی و اجتماعی. در کل علم اقتصاد این دوگانگی مطرح است که چه مقدار از انتخابهای ما عقلایی است و چه مقدار از آن لزوماً عقلایی نیست. بحث بسیار بزرگی است. شاخهای در علم اقتصاد باز شده تحت عنوان اقتصاد رفتاری که هدفش مطالعه همین موضوع است. به هر حال نمیتوان گفت رای دادن همه افراد عقلایی است. چون در مرحله انتخاب، بهخصوص در انتخاب ریاست جمهوری ویژگیهایی مثل خصوصیات شخصیتی و کاریزما داشتن یا نداشتن، هم روی انتخاب تاثیر میگذارد. به همین خاطر سیاستمداران همواره مشاورانی دارند که به آنها کمک میکنند چطور یک تصویر جذاب از خود در ذهن مردم بسازند. همه ما حتی در تصمیمهای شخصی یک جاهایی عقل کامل را کنار میگذاریم و لزوماً عقلایی تصمیم نمیگیریم. حتی با کمک یکسری قواعد سادهکننده که به اصطلاح به آنها قواعد سرانگشتی (rule of thumb) میگویند، تصمیمهای بزرگ را برای خودمان ساده میکنیم تا بتوانیم بهسرعت تصمیم بگیریم. اما درباره تصمیمگیری عقلایی یا احساسی نکتهای وجود دارد و آن اینکه احساسات آمدنی است و رفتنی. هرقدر طول دوره کمپین طولانیتر شود، احتمال تصمیمگیری عقلایی بیشتر میشود. بهخصوص وقتی با کاندیداهایی کمتر شناختهشده مواجهیم، یک فرد ممکن است در دو هفته یا یک ماه نقش بازی کند چه از لحاظ شخصیتی که از خود نشان میدهد و چه از این لحاظ که مرتب یک کاغذ نشان بدهد و بگوید من برنامه دارم. اما اگر فرآیند انتخابات ششماهه شود، دیگر کاندیداها نمیتوانند یک پوشه دستشان بگیرند و بگویند من برنامه دارم. بالاخره باید بعد از چند ماه این برنامه را به گروهی ارائه کند تا آن را تحلیل کنند. اگر به اندازه کافی فرصت باشد، میتوان اعداد و ارقام ادعایی کاندیداها را ارزیابی کرد و از آنها پرسید چگونه و با استفاده از چه منابعی میخواهید به وعده خود عمل کنید. در دورههای قبلی معمولاً کاندیداها از چند ماه قبل مشخص بودند. ولی در این دوره از انتخابات حتی تا بعد از عید بهجز آقای روحانی، از کاندیدا شدن هیچکدام از پنج نفر دیگر مطمئن نبودیم. یعنی نه آن کاندیداها فرصت ارائه خودشان را داشتند و نه مردم میتوانستند پرسشگری کنند که اگر تو کاندیدا شوی چه برنامهای داری و این یکی از معایب این دوره انتخابات ماست. آنچه میتواند این مساله را حل کند، وجود حزبهای پایدار است. چون حزب برنامه و پایگاه اجتماعی دارد و اگر حزبی کسی را کاندیدا کند، میدانیم اعضای این حزب چه کسانی هستند و کابینه در سایه آن حزب حتی وقتی قدرت نداشته، چه کسانی هستند. نکته اساسی این است که تلاش همه کاندیداها بهویژه در انتخاباتی که دوقطبی باشد، کسب آرای رایدهندگان میانه است که ممکن است بین دو طرف یا بین آمدن یا نیامدن دودل باشند. به هر حال هر گروه سیاسی و کاندیدایی یک پایگاه رای دارد که آن را از دست نمیدهد. یعنی هیچگاه نمیتوانید تصور کنید در انتخابات آمریکا دموکراتها در ایالت تگزاس پیروز شوند یا جمهوریخواهان در نیویورک برنده شوند (حداقل در هشت دوره اخیر این اتفاق نیفتاده است). آنچه نتیجه انتخابات را تعیین میکند، جاهایی است که به اصطلاح به آنها حوزههای سوئینگ (Swing) به معنای آونگ میگویند، یعنی آدمهایی که رایشان میتواند عوض شود و این بسیار مهم است. این آدمها معمولاً دیرتر به تصمیم میرسند و طولانیتر کردن دوره کمپین میتواند به تشویق این افراد به تصمیمگیری کمک کند. البته در هر انتخاباتی مقداری عدم مشارکت خواهیم داشت. به ویژه هرقدر فاصله میان دو کاندیدا از نظر نظرات و آرا از هم کمتر باشد، این عدم مشارکت شدیدتر است. البته حتی در انتخابات اخیر فرانسه که یک طرف لوپن و یک طرف ماکرون بود که اختلاف دیدگاه بسیار زیاد دارند، نرخ مشارکت میان افرادی که برای رای دادن ثبتنام کرده بودند تنها حدود ۷۵ درصد بود. این نشان میدهد به عرصه کشاندن افرادی که تصمیم به رای دادن ندارند کمی دشوار است.
معیارهای عقلانی انتخاب رئیسجمهور کداماند و کدام وعدهها قابل اعتماد است؟
اگر فردی امروز به مردم وعده دهد که اگر مرا انتخاب کنید، در چهار سال ریاستجمهوری برای تکتک ایرانیان ماشینی درست میکنم که پرواز میکند، تعداد بسیار ناچیزی از مردم ممکن است به او رای بدهند؛ چون همه سواد اولیه فیزیک و آشنایی حداقلی با تکنولوژی را دارند. ممکن است گروهی هم باشند که او را باور کنند، اما دیگران میگویند این حرف علاوه بر اینکه غلط است، نشان میدهد گوینده آن اساساً ذهنیت درستی هم ندارد. پس ممکن است او تعداد بیشتری رای نیز از دست بدهد. حال نکته این است که ما به دلیل نقص نظام آموزشی، آموزشهای اولیه بودجهای و اقتصادی را به مردم ندادهایم. لازم نیست به مردم برای اداره اقتصاد خانهشان آموزش دهیم چون آنجا هر کسی برای خودش بهترین تصمیمها را میگیرد. اما وقتی بحث به اقتصاد جمعی و اعدادی مثل رشد و بیکاری میرسد، مردم خود به خود حسی درباره این مسائل ندارند. یعنی لازم است درباره این مسائل آموزش داده شود. وقتی گفته شود سرانه تولید ناخالص داخلی ایران به قیمتهای جاری ۲۲۰۰ هزار میلیارد تومان است، بعضاً عموم افراد درک و حسی از معنای این عدد ندارند. البته درک از ارقام سرانه بهتر است. اگر وعدهای بدهیم که لازمهاش این است که طی چهار سال هر سال نرخ رشد 26درصدی داشته باشیم، مردم درکی از این ندارند که 26 درصد رشد یعنی چه، نمیدانند در 50 سال گذشته، بالاترین نرخ رشدی که همه کشورهای دنیا توانستهاند تجربه کنند، چند درصد بوده، آن نرخ رشد برای چه دورهای پایدار بوده و شرایط آن کشور در آن دوره چه بوده است. متاسفانه چون دانش پایه لازم وجود ندارد، اعداد و ارقامی که ممکن است برای کسی که اقتصادخوانده خیلی عجیبوغریب باشد، برای عموم مردم عجیب نیست. حرف زدن از ماشین پرنده برای همین مردم عجیب است چون همه ماشین سوار شدهاند، آموزشهای پایه را دیدهاند و میدانند مساله چیست، ولی ما آموزشهای اقتصادی لازم را به مردم منتقل نکردهایم و این مسائل ذاتی نیست، اکتسابی است. یعنی ایرادی به مردم وارد نیست. اشکال از نظام آموزشی ماست. نظام آموزشی که میخواهد یک جامعه را بر مبنای مردمسالاری اداره کند، باید آموزشهای متناسب شهروندی هم بدهد. یکی از آموزشهای متناسب شهروندی این است که به مردم آموزش دهند که احساسی از اعداد و ارقام اقتصاد کلان داشته باشند. بسیاری از افراد لیسانس اقتصاد هم گرفتهاند، اما هنوز نسبت به عدد و رقم حس ندارند. باید یکسری اطلاعات و اعداد و ارقام اقتصادی را در نظام آموزشی به دانشآموزان و دانشجویان منتقل کنیم تا چنین حسی در مردم ایجاد شود. اما نکته مثبت ماجرا این است که در جریان انتخابات با داغ شدن این بحثها، فرصتی هم برای انتقال این موضوعات به مردم فراهم میشود. اما متاسفانه در کشور ما این فرصت حداقل در این دوره از انتخابات بسیار کوتاه است. یعنی ما در فرصتی کمتر از ۴۰روز با توجه به اینکه اطلاعات لازم هم بهخوبی به مردم منتقل نشده، از این جنبه به مشکل برمیخوریم.
در این فرصت کوتاه، معیار تشخیص وعدههای عقلانی از وعدههای هیجانی و بیپایه چیست؟
تنها راه این است که کارشناسان تلاش کنند اعداد و ارقام را برای مردم بشکافند. البته این موضوع خیلی هم ساده نیست. توضیحی که آقای دکتر داود سوری در شماره 221 تجارت فردا در مورد ضریب جینی دادهاند، برای خود من به عنوان کسی که اقتصاد خواندهام تازه بود، یعنی من نمیدانستم چون تا به حال این اطلاعات را ندیده بودم. وقتی ایشان گفتند درصد مشارکت در برگرداندن پرسشنامهها چقدر عوض شده، تغییر شدید ضریب جینی برای من تحلیل شد. همه ما در همه سطوح نیاز داریم این اعداد و ارقام برای ما حلاجی و تجزیه و تحلیل شود. در بسیاری کشورها رسانههای مستقل در این زمینه اثرگذارند. اگر الان صداوسیمای دولتی این اعداد و ارقام را نقد کند، نتیجه هرچه باشد صداوسیما به حمایت از یک فرد خاص متهم میشود. متاسفانه در فقدان احزاب ریشهدار، روزنامهنگاران و استادان دانشگاه هم تا حدود زیادی گرایش سیاسی مشخص دارند، اما اگر نهادهای مستقل غیرسیاسی داشته باشیم، کارشناسانی که وابستگی سیاسی ندارند میتوانند این ارقام را تحلیل کنند و برای گروههای اجتماعی و مردم مرجع شوند. چنین تحلیلهایی میتواند به فرآیند عقلایی شدن انتخاب کمک کند و آثار منفی ارائه وعدههای دستنیافتی را کاهش دهد.