فریدون خاوند از دلایل گسترش جهانی پوپولیسم میگوید
ترس از آینده، پناه به پوپولیسم
پس از رای به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا در همهپرسی این کشور و پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، سیاستمداران در بسیاری از کشورهای پیشرفته با سیاستهای پوپولیستی سعی دارند تا آرای مردم را به سمت خود بکشانند.
پس از رای به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا در همهپرسی این کشور و پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، سیاستمداران در بسیاری از کشورهای پیشرفته با سیاستهای پوپولیستی سعی دارند تا آرای مردم را به سمت خود بکشانند. بسیاری از تحلیلگران معتقدند موجی از پوپولیسم در سراسر جهان در حال گسترش است و این خبر بدی برای نهادهای دموکراتیک خواهد بود. در همین رابطه دلایل گسترش پوپولیسم در جهان توسعه را در گفتوگویی با فریدون خاوند بررسی کردیم. استاد بازنشسته دانشگاه رنهدکارت معتقد است گرایش چشمگیر افکار عمومی آمریکا و اروپا به پوپولیسم، بیش از آنکه زاییده نارضایتی از وضع موجود باشد، محصول ترس مردمان این مناطق از آینده است. خاوند بر این باور است که پوپولیستها برای پرسشهای بسیار پیچیده، پاسخهای ساده میدهند و مخاطبانشان نیز، به دلیل همین سادگی، شیفته آنها میشوند. او معتقد است در همه جنبشهای پوپولیستی میتوان وجوه مشترکی پیدا کرد. همه آنها ملت را به عرش میرسانند و ملتگرایی را محرک اصلی خود معرفی میکنند. خاوند میگوید موثرترین راه برای غلبه بر پوپولیسم، پایهریزی نهادهایی است که بتوانند راه را بر سلطه مطلق پوپولیستها ببندند.
* * *
بر اساس منابع تاریخی، پوپولیسم و وعدههای پوپولیستی برای رسیدن به قدرت از زمان روم باستان وجود داشته، و برخی ژولیوس سزار را به عنوان سیاستمداری وابسته به عوام میدانستند. آیا میتوان تعریف دقیق و جامعی از پوپولیسم به دست داد و اصولاً تاریخچه آن در جهان به چه شکل بوده است؟
تعریف مفهوم پوپولیسم اگر غیرممکن نباشد، دستکم بسیار دشوار است و به ویژه کاربرد آن در روزگاران و سرزمینهای گوناگون یکسان نبوده است. این مفهوم که از کلمه لاتینی populus به معنای مردم یا خلق منشأ میگیرد، اغلب در معنایی کموبیش مشابه با عوامفریبی به کار میرود. از لحاظ سیاسی، معمولاً به کسی پوپولیست میگویند که در گفتمان خود قشرهایی را که «مردم واقعی» یا «زحمتکشان» یا «طبقات محروم» توصیف میشوند خطاب قرار میدهد و آنها را علیه «نخبگان» یا «از ما بهتران» بسیج میکند. در این میان معلوم نیست کدام مردم را میتوان واقعی به شمار آورد، چرا «نخبگان» باید مورد حمله قرار بگیرند و اصولاً فرد پوپولیست بر پایه چه ملاکهایی این دو گروه را از هم جدا میکند و خود را سخنگوی گروه اول علیه گروه دوم میداند. پوپولیسم، در این قالب، در یونان و روم باستان زاییده شده، ولی شکل تکامل یافته آن در قرن نوزدهم و به ویژه در قرن بیستم میلادی در اروپا و آمریکا به وجود آمد. برای نخستین بار در کتابی زیر عنوان «روسیه مدرن»، که در سال 1912 به زبان فرانسه انتشار یافت، با افزودن پسوند «ایسم» به این کلمه لاتینی، مفهوم پوپولیسم زاییده شد که عمدتاً به جنبش «نارودنیکها» در روسیه تزاری اطلاق میشد. بعدها همین مفهوم در ارتباط با زندگی سیاسی و اجتماعی آمریکا در سالهای 1890 میلادی مورد استفاده قرار گرفت و امروز همین مفهوم در بخش بزرگی از جهان به کار میرود. در واقع میتوان گفت با رشد مطبوعات و پیدایش رادیو و تلویزیون امکان بسیج «تودهها» در خدمت منافع رهبران پوپولیست به گونهای نجومی افزایش یافت. در جنبشهای پوپولیستی میتوان وجوه مشترکی را پیدا کرد. همه آنها ملت را به عرش میرسانند و ملتگرایی را محرک اصلی خود معرفی میکنند. رجب طیب اردوغان در ترکیه همانقدر ملتگراست که مارین لوپن در فرانسه، ویکتور اوربان در مجارستان و دونالد ترامپ در آمریکا. همه آنها به کیش شخصیت رهبر باور دارند، میان «خودی» و دیگران خط و مرز میکشند، و با گفتن «ما» و «آنها»، مردم را بر سر دستیابی به هدفهای اغلب غیرواقعی، به شور و شوق میآورند. به علاوه پوپولیستها با لیبرالیسم مشکل دارند، زیرا فلسفه لیبرال بر اصالت فرد تکیه میکند و این به مزاج پوپولیستها، که دوست دارند با تکیه بر «جمع» و «توده» یک نظام خودکامه را به وجود بیاورند، خوش نمیآید. بهرغم این وجوه مشترک، ارائه تعریفی دقیق از مفهوم پوپولیسم همچنان بسیار دشوار است. این دشواری به ویژه به این دلیل است که بخش بسیار بزرگی از سیاستمداران از جناحهای گوناگون برای رسیدن به قدرت یا حفظ آن اگر لازم ببینند از متوسل شدن به سلاح پوپولیسم ابایی ندارند. البته درجه توسل جستن به پوپولیسم و نوع استفاده از آن و نتایجی که با به کار بردن این اهرم به دست میآید، همیشه و در همهجا یکسان نیست.
شما به برخی از مشکلات موجود در ارائه یک تعریف جامع برای مفهوم پوپولیسم اشاره کردید. اگر تنها به ابعاد اقتصادی پوپولیسم اکتفا کنیم، آیا تعریف این مفهوم آسانتر نمیشود؟
تعریف مفهوم پوپولیسم از لحاظ اقتصادی هم کار آسانی نیست، ولی با محدود کردن عرصه بررسی مسلماً میتوان مشکلات را کمتر کرد و تعریف روشنتری ارائه داد. از لحاظ اقتصادی، سیاستمدارانی را میتوان «پوپولیست» توصیف کرد که، برای دستیابی به قدرت، به طبقات متوسط به پایین توزیع درآمد بیشتر یا سطح اشتغال بالاتری را وعده میدهند، بیآنکه منبع تامین این درآمدها یا سرچشمه مشاغل تازه را به صورت مشخص و پایدار تعیین کنند. و نیز سیاستمدارانی «پوپولیست» به شمار میروند که پس از دستیابی به قدرت، به منظور حفظ آن، درآمد اضافی میان مردم پخش کنند یا مشاغل کاذب (مثلاً از راه استخدامهای بیهوده دولتی) به وجود بیاورند، ولو به قیمت بر هم زدن تعادلهای مالی کشور و در هم ریختن بنیادهای اقتصاد ملی، که تلخترین پیامدهای آن گریبانگیر محرومترین قشرهای جامعه میشود. هوگو چاوس در ونزوئلا و محمود احمدینژاد در ایران نشانههای آشکار همین «پوپولیسم» ویرانگرند و فرجام کار آنها را همین امروز به چشم میبینیم. با این همه هر سیاستمداری که افزایش درآمد مردم و کاهش بیکاری را وعده میدهد، الزاماً «پوپولیست» نیست. اصولاً داوطلبان دستیابی به قدرت اجرایی در هر کجای دنیا با وعده بهبود اوضاع به میدان میآیند، وگرنه نفس نامزد شدن آنها برای این یا آن مقام موردی ندارد. آنچه در این میان اهمیت دارد، برنامهای است که باید وعدهها را همراهی کند. در کشورهایی که از جامعه مدنی باز و رسانههای آزاد و تشکلهای سیاسی رقیب برخوردارند، برنامههای انتخاباتی زیر ذرهبین میروند، از وعدهدهندهها حسابوکتاب میخواهند و برای آنچه مدعی انجام آن هستند، آمار و ارقام مطالبه میکنند. در این کشورها زمان پیکار انتخاباتی، که معمولاً چند ماه طول میکشد، به یک دوره کارآموزی در عرصههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، به خصوص برای نسل جوان و مدیران فردای کشور، بدل میشود. پوپولیستها معمولاً به کیفیت بحثهای انتخاباتی لطمه میزنند. ما امروز در عرصه اقتصادی نمونه گفتمان پوپولیستی را در بسیاری از کشورهای جهان میبینیم. شاهد آنیم که در پیشرفتهترین اقتصادهای جهان، از آمریکا گرفته تا فرانسه، سیاستمدارانی هستند که برای دستیابی به قدرت به وعدههای غیرعملی روی میآورند. آنها به پرسشهای بسیار پیچیده، پاسخهای ساده میدهند و مخاطبانشان نیز، به دلیل همین سادگی، شیفته آنها میشوند. هم دونالد ترامپ در آمریکا و هم مارین لوپن (رهبر «جبهه ملی») در فرانسه، از سیاستهای حمایتی در راستای بستن مرزها بر کالاهای خارجی دفاع میکنند. محاسبه آنها بسیار ساده است: شماری از بخشهای تولیدی به دلیل ناتوانی از مقابله با رقابت کالاهای وارداتی دچار مشکل میشوند و کارگرانشان در معرض خطر بیکاری قرار میگیرند. سیاستمدار پوپولیست به سراغ آنها میرود، گناه مشکلات آنها را به گردن کالاهای وارداتی میاندازد و وعده میدهد در صورت انتخاب شدن مرزها را خواهد بست. ولی آیا میتوان از ورود کالاهای خارجی به کشورهایی مثل فرانسه و آمریکا با ایجاد موانع گمرکی و غیرگمرکی جلوگیری کرد؟ و اگر این دو کشور چنین کنند، آیا رقبایشان دست روی دست خواهند گذاشت و مرزهای خود را نخواهند بست؟ به همین ترتیب پوپولیستها در اروپا با متوسل شدن به سلاح ناسیونالیسم مردم را علیه یورو تحریک میکنند، به آنها شغل و افزایش درآمد و کاهش مالیاتها را وعده میدهند، از افزایش حداقل دستمزد به گونهای غیرواقعی دفاع میکنند و متعهد میشوند سن بازنشستگی را پایین بیاورند... فهرست این وعدههای غیرعملی بسیار طولانی است.
با توجه به رای غیرمنتظره مردم بریتانیا به خروج از اتحادیه اروپا و پس از آن پیروزی ترامپ در انتخابات آمریکا، به نظر میرسد موجی از پوپولیسم در جهان در حال شکلگیری است. دلایل گسترش پوپولیسم در کشورهای مختلف چه بوده است؟
این یک پرسش اساسی است. گسترش جنبشهای پوپولیستی در اروپا طی سالهای 1930 کاملاً طبیعی بود، به این دلیل ساده که در پی جنگ اول و نیز بحران بزرگ اقتصادی 1929، شمار زیادی از کشورهای اروپایی غرق در بحران بودند و به ویژه از گسترش کمونیسم شوروی میترسیدند. جنبشهای نیرومند ناسیونال سوسیالیست و فاشیست طی همین سالها اوج گرفتند. ولی امروز چرا؟ هم آمریکاییها و هم اروپاییها از لحاظ دستیابی به رفاه به سطح بالایی رسیدهاند و قشرهای آسیبپذیر این جوامع نیز از کمکهای اجتماعی برخوردارند. کیفیت زندگی در این کشورها همچنان در سطح مطلوبی است و طول عمر آدمها افزایش یافته است. در آمریکای دوره پایانی زمامداری باراک اوباما، نرخ بیکاری به 5 /4 درصد رسید که برای اقتصادی چون آمریکا به معنای اشتغال کامل است. پس چرا دونالد ترامپ با یک برنامه و گفتمان کاملاً پوپولیستی به قدرت رسید؟ بریتانیا نیز کموبیش در وضعیت اشتغال کامل به سر میبرد و آنچنان نیست که زیر فشار عضویتش در اتحادیه اروپا له شده باشد. پس چرا مردم بریتانیا در رفراندوم سال گذشته به سود «برگزیت» رای دادند؟ من فکر میکنم که گرایش چشمگیر افکار عمومی آمریکا و اروپا به پوپولیسم، بیش از آنکه زاییده نارضایتی از وضع موجود باشد، محصول ترس مردمان این مناطق از آینده است. در واقع سیاستمداران پوپولیست، با استفاده ابزاری از همین ترس، به فتح افکار عمومی میروند و به مردم هشدار میدهند که اگر نجنبند، خانه و زندگی و تمدن آنها بر باد خواهد رفت.
میتوانید بیشتر توضیح بدهید. چرا آمریکاییها و اروپاییها این همه از آینده میترسند، تا جایی که حاضر میشوند سرنوشت خود را به رهبران پوپولیست بسپارند؟
ترس از آینده، در اروپا و آمریکا، ریشههای گوناگون دارد. من به صورت خلاصه به بعضی از آنها اشاره میکنم: 1- طی مدتی در حدود دو قرن، از انقلاب صنعتی آغاز قرن نوزدهم گرفته تا دهههای آخر قرن بیستم، غرب خود را یکهتازه میدان میدید و با تکیه بر سلطه انحصاریاش بر چرخهای صنعت و بازرگانی، با مردمان آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین روبهرو میشد. این دوره به پایان رسیده و شمار روزافزونی از کشورها، با سوار شدن بر بالهای «جهانی شدن»، هم در تولید کالاها و خدمات و هم در صدور آنها به کل بازارهای جهان با گامهای غولآسا پیش میروند. اگر تنها چین و هند را در نظر بگیریم، دو میلیارد و 500 میلیون نفر به تدریج از حاشیه به متن میآیند و شکلبندی قدرتها را در عرصه جهانی یکسره دگرگون میکنند. در رویارویی با این پدیده، غربیها به دو دسته تقسیم شدهاند. دسته اول آن را به فال نیک میگیرند و از اینکه صدها میلیون نفر در آسیا و آمریکای لاتین و حتی آفریقا در زمره طبقات متوسط نوین قرار میگیرند، بهشدت خوشحالند. آنها بر این باورند که بازار بسیار عظیم تازهای در جهان به وجود میآید که میتواند برای اقتصادهای پیشرفته اروپایی و آمریکایی چشماندازهای بسیار درخشانی را به وجود بیاورد. در عوض، در همین غرب، دسته دومی از مردم از سر برآوردن رقیبان تازه به وحشت افتادهاند. آنها به فرآیند «جهانی شدن» بسیار بدبیناند و آن را سرچشمه تغییر شکلبندی نیروها در مقیاس جهانی میدانند. همین بدبینها، به دلیل ترس از رقیبان تازه و از دست رفتن بازارهایشان، ترجیح میدهند به ناسیونالیسم، بستن مرزها و پنهان شدن پشت «فرهنگ ملی» روی بیاورند. هم در آمریکا و هم در اروپا، ما کشمکش این دو دسته را آشکارا میبینیم. حتی احزاب سیاسی سنتی نیز به تدریج فرو میپاشند و تشکلهای تازهای، بر پایه رقابت میان گرایشهای باز و جهانگرا و گرایشهای بسته و ملیگرا، به وجود میآیند. 2- تروریسم گروههای تکفیری نیز به ترس غربیها از آینده و، در نتیجه، رشد گرایشهای پوپولیستی دامن زده است. پوپولیستها به افکار عمومی اروپا و ایالات متحده هشدار میدهند که مسلمانان قصد دارند با متوسل شدن به سلاح ارعاب، به تدریج بر کشورهای غربی مسلط شوند. ظهور داعش و تاثیر آن را بر رشد پوپولیسم در غرب نباید نادیده گرفت. 3- بحران مهاجران و هجوم میلیونها پناهجو نیز یکی دیگر از عوامل زمینهساز گسترش پوپولیسم در اروپا و آمریکاست. افزایش شمار مهاجران آمریکای لاتین در ایالات متحده و گسترش چشمگیر زبان اسپانیولی در مهمترین قدرت اقتصادی جهان طبعاً بخشی از جمعیت آمریکا را نگران میکند. ولی اروپا، در رابطه با پدیده مهاجران، در موقعیت بسیار شکنندهتری قرار دارد. سال گذشته، با توجه به گسترش بحرانهای خونین در خاورمیانه و آفریقای شمالی، صدها هزار مهاجر از دریا و زمین راهی اروپای غربی شدند و یک بحران واقعی را در این منطقه به وجود آوردند. اگر این پدیده با آهنگ فعلی ادامه یابد، اروپاییها چه باید بکنند؟ در رابطه با این پرسش نگرانیآور، پوپولیستها طبعاً به میدان میآیند و آرای بخش روزافزونی از مردم را به دست میآورند. 4- در این میان گسترش اینترنت و شبکههای اجتماعی نیز در گسترش ترس و فراهم آوردن زمینههای مساعد برای اوجگیری پوپولیسم نقش بسیار فعالی ایفا میکنند. این تکنولوژی بدون تردید انقلاب بزرگی را در تمدن انسانی به وجود آورده و منشأ تحولاتی بسیار مثبت است. ولی پیامدهای منفی آن نیز کم نیست، از جمله به این دلیل که خبرهای به کلی نادرست را با شتابی که میشناسیم پخش میکند و ترسهای بیپایه به وجود میآورد. مشکل اساسی این است که این شاهکار بزرگ تکنولوژی اطلاعاتی به دست گروههای خطرناک تکفیری و جهادی و نیز نژادپرستان حرفهای افتاده و ایشان هر چه را که بخواهند، در مقیاس بسیار وسیع پخش میکنند. ترس ناشی از پخش همین خبرهای نادرست عمدتاً در خدمت پوپولیستها قرار میگیرد.
یکی از نکات جالبی که در میان رهبران پوپولیست به چشم میخورد این است که بسیاری از آنها از خانوادههای ثروتمند (مانند ترامپ و لوپن) بوده و هرگز کوچکترین ارتباطی با تودههای مردم که ادعا میکنند برای آنها تلاش خواهند کرد ندارند، چرا وعدههای چنین افرادی در میان عوام طرفدار دارد؟ از نظر شما موثرترین راه برای غلبه بر پوپولیسم چیست؟
اسیر شدن مردمان در چنگ رهبران پوپولیست ماجرایی بسیار قدیمی است و پرداختن به آن در صلاحیت کسانی است که در عرصه «روانشناسی تودهها» تبحر دارند. در تاریخ جهان کم نبودهاند رهبران پرجاذبهای که هزاران نفر را در خدمت هدفهای خود به کار گرفته و آنها را به هر کجا که خود خواستهاند، کشاندهاند. چرا صدها هزار فرانسوی تنها به عشق ناپلئون بناپارت راه مسکو را در پیش گرفتند و در سرزمینهای یخزده روسیه طعمه گرگها شدند؟ چرا میلیونها آلمانی جسم و روح خود را به هیتلر عرضه کردند و داروندارشان به آتش کشیده شد؟ و این چراها را میتوان ادامه داد. طرفه آنکه همانطور که شما میگویید، شماری از رهبران پوپولیست خود در زمره نخبگان یا دستکم صاحبامتیاز آن هستند و با این همه به خود اجازه میدهند به نام «خلق» سخن بگویند. مارین لوپن دختر ژان ماری لوپن است که در سالهای 1970 میلادی «جبهه ملی» را پایهگذاری کرد و بعدها، یکی از هواداران سینهچاکش، کاخی را در یکی از گرانترین شهرکهای اطراف پاریس برای او به ارث گذاشت. تنها راه ممکن، تلاش برای افزایش دانش اجتماعی و تاریخی مردمان است تا از افتادن آنها در دام پوپولیستها جلوگیری شود. موثرترین راه برای غلبه بر پوپولیسم، پایهریزی نهادهایی است که بتوانند راه را بر سلطه مطلق پوپولیستها ببندند. در نظامهای دموکراتیک، امکان اینکه پوپولیستها از راه صندوق رای به قدرت برسند همیشه وجود دارد. در این شرایط باید اینها را در محدوده نهادها و قوانین مهار کرد تا نتوانند پا را از گلیم خود درازتر کنند. دونالد ترامپ رئیسجمهوری قانونی آمریکاست و با رای مردم این کشور به کاخ سفید راه یافته است. نویسندگان قانون اساسی آمریکا و مکملهای آن این امکان را در نظر گرفته و تلاش کردهاند نهادهایی استوار به وجود بیاورند تا با استحکام و اقتدار خود، جلوی کجرویهای احتمالی دستگاه اجرایی را بگیرند. «ضد قدرت»ها در جامعه آمریکا، از سنا و دیوان عالی گرفته تا بانک مرکزی، برای آن به وجود آمدهاند که میهمان کاخ سفید، هر که باشد، نتواند بنیادهای دموکراسی این کشور را در هم بریزد. و تازه از یاد نبریم که هر یک از 50 ایالت آمریکا از چنان سطحی از صلاحیت محلی برخوردارند که میتوانند در برابر زیادهخواهی دولت فدرال بایستند. پدیده ترامپ یکبار دیگر این «ضدقدرت»ها را به چالش کشیده است. و زیر تاثیر همین «ضدقدرت»هاست که رئیسجمهوری آمریکا تا امروز شمار زیادی از مواضع خود را تغییر داده است. باید منتظر ماند و دید کار به کجا میکشد.