متحدان فساد
فساد با چه پیامدهای اجتماعی همراه است؟
اختلاس سه هزار میلیاردتومانی خاوری و مهآفرید امیرخسروی را به خاطر دارید؟ رقم اختلاس آنقدر بزرگ بود که به تیتر یک بسیاری از روزنامههای شهریور ۱۳۹۰ تبدیل شد و مردم مدتها بر سر خواندن صفرهای آن با هم چانه میزدند. خاوری البته نتوانست رکورددار درشتترین رقم فساد مالی بماند؛ در مدت کوتاهی جایگاه خود را به بابک زنجانی داد. زنجانی هم صدرنشین نماند؛ پس از او پدیده شاندیز، گم شدن دکل نفتی، فساد در بیمه ایران، ماجرای املاک نجومی، بانک سرمایه، پتروشیمی و داستان کروز و فولاد مبارکه فرصت نفس کشیدن به افکار عمومی ندادند؛ پیاپی روی دست هم بلند شدند تا رکورد صفرهای غیرقابل شمارش را به نام خود ثبت کنند! و احتمالاً هیچکدام نمیدانستند به زودی مقهور یک رکوردشکنِ دبش خواهند شد.
اگر سه هزار میلیارد اختلاس رئیس بانک ملی در زمان خودش توانست زلزله به پا کند، فساد 140 هزار میلیاردتومانی چای دبش باید با یک سونامی همراه میشد اما تا زمان نگارش این نوشتار -کمتر از دو هفته از افشای آن- تقریباً میرود تا به فراموشی سپرده شود. افکار عمومی این روزها سخت درگیر اخبار آلودگی هوا و تعطیلی دوباره مدارس، دستگیری و آزادی صادق بوقی و هک شدن سامانه پمپبنزینهاست. در بهترین حالت، آنها که اهل مزاح و طنز هستند، ماجرای چای دبش را به سوژه لطیفه تبدیل کردهاند و در شبکههای اجتماعی مینویسند: خاوری برگرد که آفتابهدزدی بیشتر نیستی!
به نظر میرسد افکار عمومی از پایان سریال دنبالهدار فساد و شعارهای رنگارنگ مقامات برای مقابله با آن دلسرد شده است. توصیف روزنامه جمهوری اسلامی از این ناامیدیِ عجیب، خواندنی است: میترسم بنویسم جامعه مرده است، به همهمان بربخورد. لااقل اجازه دهید بگویم به کما رفتهایم. اگر نه این بود، خبر فسادِ بیش از سه میلیارددلاری چای، زلزله هزارریشتری ایجاد میکرد و همه چیز را به هم میریخت. اگر به کما هم باور نداشته باشیم، بلاهای بدتر از کما، یقه ما را گرفته است!
این سِرشدگی جامعه را اما، چگونه میتوان توضیح داد؟ بیتردید عادیسازی هر عمل غیراخلاقی با تکرار آن امکانپذیر است. واژههایی مانند فساد، رانت، اختلاس، رشوه، کلاهبرداری و دستگیری متخلفان در زندگی روزمره ما آنقدر تکرار شده، که بار معنایی منفی خود را از دست دادهاند. فساد به بخشی جداییناپذیر از تجربه زیسته ما تبدیل شده است. در دیزی برای خواص باز است و ظاهراً حیایی هم وجود ندارد. شبکههای اجتماعی و رسانههای رو به فراموشیِ جریان اصلی هم گاه و بیگاه پر میشوند از اخبار انواع و اقسام تخلفات! افرادی که از سواد سیاسی و رسانهای بالاتری برخوردارند، احتمالاً با دیدن اینگونه اخبار به جستوجوی علل و سببشناسی وقوع مفاسد روی میآورند. مصرفِ بیشتر اخبار فساد اما، همیشه به تحلیلهای عقلانی منجر نمیشود؛ میتواند با اثرات اجتماعی و حتی اقتصادی نامطلوبی همراه باشد. برخی با خواندن این اخبار دچار اضطراب و افسردگی میشوند. واکنش برخی دیگر با حس استیصال و ناامیدی همراه است. شگفتآور نخواهد بود اگر حتی بخشی از جامعه احساس کند از قافله چاپیدن جا مانده است!
در واقع، آسیب به توسعه پایدار اقتصادی، افزایش نابرابری، و کاهش پاسخگویی و شفافیت تنها پیامدهای فساد نیستند؛ این پدیده میتواند در عمیقترین زوایای زندگی فردی و اجتماعی افراد تاثیر بگذارد و مروج یأس، دلسردی، نارضایتی، احساس درماندگی و حتی مشوق فساد باشد.
یک پدیده؛ دههاپیامد
اغلب پژوهشگرانی که پیامدهای فساد را مورد مطالعه قرار دادهاند بر یک یافته اتفاق نظر دارند: مردم هنگامی که احساس کنند فساد گسترده است و افراد و گروههای درگیر فساد پاسخگو نیستند و مجازات نمیشوند، اعتماد خود را به رهبران سیاسی، به سیستمهای اجتماعی (نهادهای عمومی) و گاهی حتی به خود جامعه و اخلاق از دست میدهند. وقتی فساد با عدم پاسخگویی سیاسی همراه باشد، چنین تصوراتی برای دورههای طولانی ادامه مییابد و در نتیجه آن، مشارکت سیاسی شهروندان هم کاهش پیدا میکند.
ناامیدی عمومی و این احساس که فساد گسترده است، میتواند به نوبه خود راه را برای مشارکت شهروندان در فرآیندهای فسادزا باز کند؛ از رشوهخواری و کمفروشی گرفته تا انواع دلهدزدیهای ریز و درشت. سادهتر بگوییم، تکرار فساد در سطح کلان میتواند مشوق رفتارهای فاسد باشد زیرا در جامعهای که به قول امیل دورکیم «رسیدن به هدف، با راههایی که برای رسیدن به هدف طی میشود تناسب ندارد»، مردم احساس میکنند اگر قانونمند و سالم باشند ممکن است هرگز به هدف نرسند. از سوی دیگر، یک جامعه بهنجار انتظار دارد نظام سیاسی تحت هیچ شرایطی با فساد مدارا نکند. ناتوانی در برآورده کردن این انتظار عمومی برای عدم تحمل فساد، با پیامدهای زیانباری برای مشروعیت نهادهای دولتی و سودمندی هنجارهای رسمی (که انتظار میرود شهروندان و بنگاهها از آنها پیروی کنند) همراه است و احتمالاً به رواداری عمومی بالاتر نسبت به رفتارهای غیرمدنی منجر میشود.
«بیتفاوتی عمومی» هم پیامد دیگر تکرار فساد و محصول شکستهای نهادی، اخلاقی و فرهنگی در مقابله با این پدیده است که به نوبه خود موجب ایجاد چرخههای بدبینی میشود. به این معجون، فشارهای اقتصادی-اجتماعی، بیثباتی سیاسی و تعصبات سیاسی و مذهبی را بیفزایید. حاصل، مارپیچ بیپایانی از فساد بیشتر، بدبینی بیشتر و ناامیدی از تغییر و بهبود است.
نکته دیگر آنکه، بهرغم آثار منفیِ اثباتشده فساد، مقابله با آن کار دشواری است چراکه همه بهطور برابر از آن تاثیر نمیپذیرند. در حالی که بخشهایی از جامعه -اغلب آسیبپذیرترین بخشها- از خدمات عمومی ناکافی یا ناموجود رنج میبرند، سایر گروهها ممکن است از شرایط فاسد، از طریق حق حساب و باجخواهی، رانت، قراردادهای دولتی پرسود و پولساز یا امتیاز ویژه دسترسی به سیاستگذار، منفعت فراوان ببرند. به علاوه، وقتی فساد سیستماتیک است، منابع عمومی بهطور پیوسته از پروژهها، سیاستها و خدمات و مزایای عمومی منحرف و در عوض به نفع گروهها و منافع خاص مصرف میشود. در نتیجه فساد شرایطی را به وجود میآورد که در آن، به دلیل تقسیمبندی و شکاف میان گروههای مختلف و عدم اعمال قانون، احتمال تضاد و درگیری بیشتر میشود. فساد در عمل، شرایطی را به وجود میآورد که با ایجاد دشمنی بین گروههای محروممانده و طبقات برخوردار همراه است.
شکست انتظارات
ناامیدی، تجربهای آشنا از زندگی سیاسی است. ما بیشتر به تجربه امیدهای سیاسی ناامیدشده عادت داریم تا امیدهای برآوردهشده. عصر ما دوران نارضایتی عمیق و بالقوه آسیبزا از سیاست است. دلخوری و گاهی نفرت ما از سیاست، محصول همین ناامیدیهای پیدرپی است. ناامیدی -دستکم به شکلی که میخواهم در اینجا به آن بپردازم- احساسی است که به دنبال شکست انتظارات یا امیدها در واقعیت به وجود میآید. بنابراین، وقتی از سیاست ناامید میشویم، از اینکه سیاست آن نتایجی را که ما انتظارش را داشتیم به بار نیاورده است، از اینکه بین «هست» و «باید» فاصله وجود دارد، ناامید میشویم.
اجازه بدهید دلایل این شکل از ناامیدی را بررسی کنیم. دلیل نخست عمدتاً بر شخصیت و منش مقامات سیاسی متمرکز است. رسواییهای مالی و اخلاقی مستمر، و داستانهای پرتکرار سوءاستفاده از قدرت و نفوذ سیاسی، تاییدی بر انگیزههای شخصی سیاستمداران است. از نظر شهروندان، کسانی که حکومت میکنند، به جای علاقهمندی به منافع عمومی بیشتر به منافع خود علاقهمندند، به دنبال پیشبرد اهداف ریز و درشت خود هستند یا صرفاً از احترام و اعتباری که با تصاحب مناصب بالا حاصل میشود، لذت میبرند. منفعت شخصی، یا شاید حتی تعصب طبقاتی یا گروهی، به مراتب بیشتر از رفاه مردم برای سیاستمداران اهمیت دارد. دومین پاسخ شهودی و قابل قبول به پرسش ناامیدی از سیاست، بیشتر بر ساختارهای خود نظامهای سیاسی متمرکز است؛ سیستمهایی که اغلب نشان میدهند در مقابله با فساد «ناکارآمد»، «منسوخ» یا «شکست خورده»اند و حتی خودشان هم درگیر فسادند!
تکثیر فساد
فساد به عنوان سوءاستفاده از قدرت محولشده برای منافع شخصی، مشکلی عمیقاً ریشهدار است که اعتماد عمومی به نهادها را تضعیف میکند. در این میان اما، یکی از عوامل هشداردهنده در رشد و تداوم فساد، بیتفاوتی مردم است. هنگامی که افراد بیتفاوت میشوند و نمیتوانند بهطور فعال فساد را به چالش بکشند، فساد تکثیر میشود و در بخشهای مختلف جامعه نفوذ میکند.
عوامل متعددی در بیتفاوتی مردم نسبت به فساد نقش دارند. نخست، عدم آگاهی و درک در مورد اثرات مخرب فساد میتواند به بیتفاوتی منجر شود. هنگامی که افراد بهطور کامل از تاثیرات عمیق فساد بر سیستمهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آگاه نباشند، ممکن است فوریت و ضرورت پرداختن به این موضوع را درک نکنند. دوم، فرهنگِ غالب کنارهگیری و بدبینی میتواند بیتفاوتی ایجاد کند. اگر شهروندان، فساد را به عنوان یک مشکل غیرقابل حل یا به عنوان بخشی ذاتی از سیستم درک کنند، ممکن است احساس ناتوانی کنند و به ناظران منفعل تبدیل شوند. این انفعال و کنارهگیری، سبب تداوم چرخه فساد میشود، زیرا اقدامات فاسد همچنان ادامه دارد و کسی مقابل آن ایستادگی نمیکند. شکستن این چرخه مستلزم پرورش فرهنگ پاسخگویی در حکمرانی است که در آن شهروندان این قدرت را پیدا میکنند تا شفافیت را مطالبه کنند و اقدامات فاسد را به چالش بکشند.
و سوم، ترس از تلافی و عدم حمایت از افشاگران میتواند اقدامات عمومی علیه فساد را خفه کند. افرادی که شاهد فساد هستند اما از انتقامجویی میترسند یا به سیستم قضایی اعتماد ندارند، ممکن است سکوت کنند. این سکوت که ناشی از تلاش برای حفظ امنیت خود است به رشد فساد کمک میکند، زیرا افراد خاطی بدون مجازات به مسیر خود ادامه میدهند. نظامهایی که به جای مجازات متخلفان، یقه افشاگران -از خبرنگاران و سوتزنها گرفته تا شهروندان عادی- را میگیرند، مروج چنین فرهنگی هستند.
تاریخ سیاسی جهان مملو از شواهدی است که به وضوح نشان میدهند چگونه بیتفاوتی مردم، راه را برای فساد هموار میکند. داستان رسوایی واترگیت یکی از این مثالهاست. در اوایل دهه 1970، دولت ریچارد نیکسون درگیر یکسری فعالیتهای غیرقانونی، از جمله جاسوسی از مخالفان سیاسی و ایجاد مانع در اجرای عدالت شد. در حالی که تعداد کمی از افراد، مانند روزنامهنگاران تحقیقی و افشاگران، بهطور خستگیناپذیر برای کشف حقیقت تلاش میکردند، بخش قابل توجهی از مردم نسبت به اخبار رسوایی بیتفاوت و ساکت ماندند. تنها زمانی که شواهد بسیار زیاد شد و فشار عمومی افزایش یافت، اقدامی جدی علیه افراد درگیر پرونده صورت گرفت. رسوایی واترگیت مدرکی بر خطرات بیتفاوتی جامعه است، زیرا اجازه داد فساد، تا زمانی که نادیده گرفتن اعتراضات عمومی غیرممکن شود، ادامه یابد.
سقوط یک جامعه دلسرد
پیامدهای ناامیدی و بیتفاوتی مردم نسبت به فساد، گسترده و برای جامعه زیانبار است. بیتفاوتی، فرهنگ معافیت از مجازات را تداوم میبخشد؛ فرهنگی که در آن، افراد فاسد با عواقب اعمال خود روبهرو نمیشوند یا در بهترین حالت این عواقب، تناسبی با جرائم ندارد. این عدم پاسخگویی، فساد را جسورتر و حاکمیت قانون را تضعیف میکند. فقدان کنترل، نظارت و مطالبه عمومی برای مقابله با فساد، زمین مساعدی برای رویش فساد است.
دیگر آنکه، بیتفاوتی نسبت به فساد، نابرابریهای اجتماعی را افزایش میدهد. فساد منابعی را که برای رفاه عمومی در نظر گرفته شده -مانند آموزش، مراقبتهای بهداشتی، و زیرساختها- به سمت عدهای معدود هدایت میکند و سبب تشدید شکاف میان فقیر و غنی میشود. جمعیت محروم و آسیبپذیر بیشترین پیامدهای فساد را متحمل میشوند، زیرا خدمات و فرصتهای اساسی از آنها سلب میشود. علاوه بر این، بیتفاوتی «فرهنگ بدبینی» را ایجاد میکند و اعتماد عمومی به نهادها را از بین میبرد. هنگامی که شهروندان فساد را فراگیر میبینند، ایمان خود را به توانایی نهادها برای رسیدگی به مشکلات اجتماعی و حفاظت از منافع خود از دست میدهند. این فرسایش اعتماد، ساختار اجتماعی و پایههای یک جامعه دموکراتیک را تضعیف میکند.
برای مبارزه موثر با فساد، مشارکت فعال شهروندان و تعهد جمعی به شفافیت، پاسخگویی و حاکمیت قانون بسیار مهم است. آموزش شهروندان، پرورش فرهنگ پاسخگویی، حمایت از افشاگران، و مجازات مفسدان، گامهای اساسی در راستای مهار فساد و ساختن جامعهای عادلانهتر است. تنها از طریق مشارکت فعال شهروندان و ترک قاطعانه بیتفاوتی است که میتوان با فساد مقابله کرد. علاوه بر این، شفافیت، ابزار نظارت مردم بر برگزیدگان خود است. تنها با این ابزار است که میتوانند اطمینان حاصل کنند بودجهها در جای درست هزینه میشود، دولتمردان و نمایندگان آنها، منافع خود را بر جامعه ترجیح نمیدهند و منابع را به نفع گروههای خاص یا به اشتباه صرف نمیکنند. بهترین راه برای ناامیدکردن مردم، حکمرانی در پسِ پرده است. هرقدر اطلاعاتی که به جامعه میرسد محدودتر باشد، نهتنها تحقق دموکراسی به مخاطره میافتد و فضاهای تاریک و مساعدی برای ریشه دواندن فساد ایجاد میشود، که امید مردم نیز رو به زوال میگذارد.
مردم هنوز هم به درستی نمیدانند دکل نفتی چگونه گم شد، ماجرای ساختوپاخت پدیده شاندیز چه بود یا میلیاردها رانت ارزی چگونه سر از چای دبش درآورد، در عوض روزبهروز ناامیدتر و بیتفاوتتر میشوند، بیآنکه بدانند سکوت و بیتفاوتی، خود مهمترین متحدان فسادند.