قتل دهکها
بررسی آثار و عواقب دشواری زندگی در تهران در گفتوگو با اباذر اشتریمهرجردی
دو گزارش تکاندهنده و یک اظهارنظر رسمی درباره تهران یادآوری کرد زندگی در این شهر چقدر دشوار شده است. بانک مرکزی در گزارش تحولات بازار مسکن نشان داد متوسط قیمت خرید و فروش یک مترمربع زیربنای واحد مسکونی در تهران به ۴۰ میلیون تومان نزدیک شده است. همچنین پایگاه تحلیل داده Numbeo که قدرت خرید در کشورهای مختلف را ارزیابی میکند، تهران را در جایگاه ۵۰۱ (یکی ماقبل آخر) قرار داد. و درنهایت اینکه شهردار تهران گفت: ۵۱ درصد مردم تهران مستاجرند و یک حقوقبگیر باید ۶۵ درصد حقوق خود را هزینه کند تا یک مسکن ۷۰متری اجاره کند. اشتریمهرجردی، دکترای جامعهشناسی معتقد است دشواری زندگی در تهران را نمیتوان در امروز یا دیروز دید، داستان از دهه ۴۰ و با شروع موج اول مهاجرت و بهتبع آن شکلگیری موجهای بعدی آغاز شده است و درنهایت تهران امروز را با ملغمهای از مشکلات درهمتنیده روبهرو کرده است. درنهایت اما مهرجردی از آثار وحشتناک اما نزدیک این اتفاق سخن میگوید.
♦♦♦
زندگی در تهران بسیار سخت شده است. هزینههای مسکن به طرز سرسامآوری افزایش یافته و قدرت خرید مردم هر روز در حال آب رفتن است. این وضعیت فقط ناشی از تورم افسارگسیخته و بیثباتی اقتصادی است یا دلایل دیگری دارد؟
اگر بخواهیم درخصوص دشواری زندگی در تهران و عواقب آن صحبت کنیم ابتدا باید یک گام به عقب برگردیم و ببینیم چه اتفاقی افتاده که امروز با این دشواریها مواجهیم. مهاجرت به عنوان مهمترین مسالهای که تهران با آن روبهرو بوده از سال ۴۰ شمسی شروع میشود. چون انقلاب سفید که اصلاحات ارضی ذیل آن بود از سال ۴۰ کلید خورد. با این اتفاق بسیاری از روستاییان به چند دلیل به شهرهای بزرگتر و غالباً تهران مهاجرت کردند. برخی از روستاییان بعد از اصلاحات ارضی با زمینهای تکهتکهشدهای مواجه بودند که دیگر ارزش کشت نداشت و برخی از آنها نیز از محل فروش زمینها پول قابلتوجهی به دست آورده بودند. در این سالها که اصلاحات ارضی در سه مرحله بین سالهای ۴۰ تا ۴۷ در حال انجام بود همزمان شرکتهای سهامی زراعی، تعاونیها و کشت و صنعتها در روستاها ایجاد شدند و عملاً بخش زیادی از نیروی کار روستایی که شغلش کشاورزی و دامداری خرد بود آزاد شد. این اتفاق با موج صنعتی که در شهرهای بزرگی از جمله تهران آغاز شده بود همزمان شد. در این سالها کارگاهها و شرکتهای فراوانی ایجاد شدند که نیازمند نیروی کار بودند و همزمانی این دو اتفاق در طول کمتر از یک دهه موج مهاجرت عجیبی را رقم زد که مهمترین مقصد آن در ابتدا تهران و به تدریج در اوایل دهه ۵۰ با ایجاد شهرهای صنعتی اراک، قزوین، تبریز، اهواز و شهرهای دیگر بود اما اولین موج متوجه تهران بود.
بعد از این موج دیگری اتفاق افتاد که بعد از انقلاب یعنی از سال ۵۸ بود و تا اوایل دهه 70 ادامه داشت. در این موج که به دلیل وقوع جنگ راه افتاده بود ساکنان شهرهای آذربایجان شرقی تا ارومیه و ایلام و از آنسو خوزستان تا بوشهر را به دلیل مشکلات جنگ و مسائل امنیتی روانه تهران کرد و پس از جنگ نیز بخش بزرگی از این مهاجران دیگر به شهرهای خود بازنگشتند.
مهاجرت از شهرستانهای اطراف به پایتخت روزی سودای قشر عظیمی از مردم بود، بخشی از آنها بهرغم استعدادها و توانایی به دلیل تمرکز امتیازات شغلی، رفاهی و... در تهران به این شهر میآمدند و عدهای نیز که شغلهای فصلی در شهر خود داشتند به مهاجرتهای فصلی و شاغل شدن در کارهای ساده تن میدادند، اما رفتهرفته شاهد پدیده مهاجرت معکوس این افراد به شهرهای خود یا دستکم کاهش روند مهاجرت به تهران شدیم. این اتفاق مرهون تمرکززدایی است یا به دلیل دشواری زندگی در تهران؟
در پاسخ به این سوال باید به موج سوم مهاجرت به تهران که اوایل دهه 80 رخ داد اشاره کرد. دلیل آغاز این موج تمرکز، تراکم و فشردگی امکانات زیرساختی مثل شغل، درآمد، امکانات بهداشتی، رفاهی، آموزشی و... در تهران بود. در انتهای دهه ۸۰ و اواخر دوره احمدینژاد تمام تلاش دولت بر این بود که شدت مهاجرت در موج سوم را کند یا آن را معکوس کند و این اولینبار بود که ادبیات «مهاجرت معکوس» در کشور مطرح شد. این اتفاق اما به دلایل زیادی از جمله آماده نبودن زیرساختها و زمینههای لازم در شهرستانهای هدف با شکست روبهرو شد و در نتیجه این طرح تنها کمتر از ۱۰ هزار نفر به مهاجرت دائم معکوس تن دادند. در این میان اما اتفاق خیلی مهمی رخ داد. از اواخر دهه ۸۰ و پس از زلزله بم طرحی در بنیاد مسکن انقلاب اسلامی مصوب شد که بر اساس آن دولت وامهای کمبهره، بلندمدت و در مواردی بلاعوض را برای بازسازی و مستحکمسازی خانههای روستایی اختصاص داد اما اتفاقی که با اختصاص این وامها افتاد این بود که بخشی از شهرنشینان از این وامها برای ساخت خانههای دوم یا چندم خود در روستاها استفاده کردند. این موضوع همینطور پیش رفت تا در دهه ۹۰ برای اولینبار با پدیدهای مواجه شدیم و در سرشماری هم به آن پرداخته شد به نام خانه دوم. خانه دوم عملاً خانه دوم یا چندم شهرنشینانی بود که در مناطق روستایی ایجاد کرده بودند و به مدت کمتر از سه ماه در سال مورد استفاده قرار میگرفت.
در سال 1395 این موضوع رسماً در سرشماریها گنجانده شد و در سال ۱۴۰۰ و بر اساس آخرین آمار اعلام شد که حدود سه میلیون شهروند یا خانوار شهرنشین که بیشتر تهرانی هستند در یکی از روستاهای کشور دارای یک خانه هستند. یکی از دلایلی که این افراد به خانه دوم رو آوردند مسائل و مشکلاتی بود که در تهران با آن روبهرو بودند.
تهران با گرانی سرسامآور مسکن و هزینههای بالای زندگی، یکی از بدترین شهرهای جهان برای زندگی است و در قعر جدول در کنار دمشق، پایتخت سوریه، هراره، پایتخت زیمبابوه، دوآلا، پایتخت کامرون و طرابلس در لیبی قرار دارد. اما چه عاملی شهری را که روزی از وضعیت خوبی برخوردار بود، همنشین شهرهای جنگزده و عقبمانده کرده است؟
اگر بخواهیم تهران را تجسم و برای دیگران ترسیم کنیم، این چنین میتوان گفت که شهر عریض و طویلی است به طول تقریبی ۵۰ و عرض تقریبی ۳۰ کیلومتر. به خاطر دارم که اوایل انقلاب حضرت امام شهر تهران را بلاد کبیر عنوان کرده و گفته بودند کسی که از غرب به شرق تهران میآید عملاً نمازش شکسته است و باید نماز را شکسته بخواند یا روزهاش باطل میشود و این موضوع مربوط به ۴۰ سال پیش است و الان شهر بسیار گستردهتر شده است. این بلاد کبیر چند ویژگی دارد. آلودگی صوتی، تصویری و هوا دارد و با شلوغی و ترافیک وحشتناک روبهرو است و مسافتها نیز زیاد و طولانی است.
ما با بالا بودن هزینههای زندگی از جمله هزینههای بهداشتی، آموزشی، خورد و خوراک و مسکن و از طرفی با تراکم جمعیت روبهروییم. ما در حالی با همه این مشکلات مواجه هستیم که این مشکلات درهمتنیده است. کسی که برای کار از غرب به مرکز بیاید و برگردد فارغ از اینکه با مسافت چنددهکیلومتری روبهروست با ترافیک، آلودگی هوا، آلودگی صوتی و... مواجه است. این پیچیده شدن عوامل به همدیگر موضوع را بدتر و شرایط را سختتر میکند. بالا بودن هزینههای زندگی موضوع دیگری است که افراد در تهران بهشدت با آن مواجه هستند. در کنار این موضوع که امکانات آموزشی باکیفیت بیشتر در تهران تمرکز دارد تحصیل در یک مدرسه غیرانتفاعی سطح پایین ۳۰ میلیون تومان هزینه دارد که در شش سال میشود ۱۸۰ میلیون تومان و این حتی بیشتر از هزینه مقطع دکترا در دانشگاه آزاد است و این موضوع خیلی وحشتناک است. از طرف دیگر مبالغی که برای اجاره مسکن توسط صاحبخانهها اعلام میشود نیز عددهای عجیبی است. متوسط یک متر مسکن نیز بر اساس آنچه آمارهای رسمی اعلام میکند ۴۰ میلیون تومان است. این عددها وحشتناک است. ۴۰ میلیون تومان حقوق پنج ماه یک کارمند متوسط است؛ اگر ماهی هشت میلیون تومان را در نظر بگیریم.
با این تفاسیر آرزوی خانه خریدن هر روز برای ما دورتر میشود و همه این موارد با هم اتفاقی را رقم زده و آن این است که ما در حال از دست دادن زندگی هستیم. یعنی ما زندگی میکنیم تا به اولیههای زندگیمان دست پیدا کنیم نه یک پله بالاتر. هیچ لذتی، هیچ اوقات فراغتی و هیچ وقتی برای کارهای فرهنگی، سر زدن به خانواده و... برایمان نمیماند.
همه مشکلات درهمتنیده که در نتیجه زندگی دشوار در تهران برای ما به وجود آمده به لحاظ روانی، جسمی و مالی ما را درگیر کرده و این باعث شده تا چیزی به اسم اوقات فراغت در تهران نداشته باشیم و عملاً تهران و مشکلات آن در حال بلعیدن زندگی ساکنانش است. زندگی در تهران عملاً تماموقت است و وقت ما را در ترافیک، شلوغی، مسافت زیاد، تامین معاش، چندشغلگی و... میخورد و همه اینها باعث میشود افراد نتوانند به زندگی بپردازند.
با وضعیت موجود و راهی که دولت و حاکمیت در این خصوص پیش گرفته آیا راهی برای برونرفت از این شرایط و سامان دادن به آن وجود دارد؟
اینکه چرا این اتفاق افتاده و دولت و حاکمیت چه کاری میتوانند انجام دهند، این دو موضوع در یک راستا هستند. مهمترین مسالهای که طی ۶۰ سال گذشته، ۲۰ سال در زمان شاه و ۴۰ سال در جمهوری اسلامی، وجود داشت و ادامه یافت تراکمزایی و و تمرکزگرایی در تهران است. تهران به عنوان پایتخت عملاً تمامی امکانات اداری، سیاسی، آموزشی، بهداشتی، رفاهی، فرهنگی و مسائل دیگر را بلعیده و مدام برای خود جانمایی و بازتولید میکند و مهمترین راهکاری که میتواند برای این امر وجود داشته باشد نقطه مقابل این موضوع یعنی تمرکززدایی و تراکمزدایی است چه به لحاظ اداری، چه تا حدودی در موارد سیاسی، چه زیرساختی و بهداشتی و آموزشی و... .
به عنوان مثال ما پزشکان خیلی خوبی در کشور داریم اما بسیاری از ساکنان شهرهای دیگر مجبورند به خاطر امکانات بهداشتی که در تهران وجود دارد به پایتخت مسافرت کنند و به بار مشکلاتی که دارند و هست بیفزایند. در بسیاری از شهرهای با بیش از ۱۰۰ هزار جمعیت ما فقط یک دستگاه امآرآی داریم و به افراد نوبتهای چندماهه میدهند. این در حالی است که در تهران صدها دستگاه امآرآی دولتی و خصوصی وجود دارد و این امکان هست که شما هر زمان که اراده کنید به راحتی از خدمات پزشکی استفاده کنید. این موضوع در مورد همه امکانات دیگر از قبیل آموزشی، تفریحی، سرگرمی و... هم صدق میکند. اما بخشهایی از این امکانات را میتوان به شهرهای دیگر منتقل کرد. کوه تهران را نمیتوان به شهر دیگری برد اما امکانات بهداشتی، آموزشی، رفاهی و مسائل اداری را میتوان از تهران خارج کرد.
اما عاقبت دشواری زندگی در تهران تنها مهاجرت نیست، این موضوع پدیدههای مختلف اجتماعی و اقتصادی را در پی دارد، بهطور مشخص این عواقب چه خواهد بود؟
در نتیجه زندگی دشواری که برای افراد در شهرهای بزرگتر و به صورت شدیدتر در تهران به وجود آمده افراد حلقه به حلقه از مرکز تهران دور میشوند. افراد منطقه متوسط به طبقات پایینتر میروند و این داستان تا حلقههای پایینتر و شهرهای حومهای ادامه پیدا میکند. این افراد از شهر خارج نمیشوند اما از مرکز دور میشوند و با دور شدن فنری که میتواند این افراد را برای رقم زدن یک اتفاق و تنش و رویداد اجتماعی آماده کند فشردهتر میشود.
گروهی اجتماعگریز و وندال میشوند (تخریبگرایی یا خرابکاری یا وَندالیسم (به انگلیسی: Vandalism) به معنای تخریب کنترلنشده اشیا و آثار فرهنگی باارزش یا اموال عمومی است که یک ناهنجاری اجتماعی به حساب میآید و دلایل متعددی برای آن عنوان میکنند. وندالیسم را در زمره انحرافات و بزهکاریهای جوامع جدید دستهبندی میکنند و آن را عکسالعملی خصمانه و واکنشی کینهتوزانه نسبت به برخی از فشارها، تحمیلها، ناملایمات، اجحافها و شکستها تحلیل میکنند). در این حالت افراد به امکانات دولتی و عمومی صدمه میزنند یا قانونگریز میشوند.
گروهی از افراد مشکلات را تعمدی و مسوول آن را دولت میدانند یا فکر میکنند حق آنها توسط گروهی خورده شده است. در این شرایط ما با شکاف اجتماعی مواجه میشویم و این شکاف به لحاظ اجتماعی و سیاسی تنشهای عمیقی در جامعه ایجاد و گاهی زمینههای التهابهای اجتماعی-امنیتی را فراهم میکند.