شناسه خبر : 27677 لینک کوتاه

ایجاد نماد به قصد پر کردن خلأهای نهادی

بررسی چرایی طرح حرف‌های غیرعلمی و بی‌پایه از سوی برخی مسوولان در گفت‌وگو با محمدعلی الستی

محمدعلی الستی می‌گوید: اگر یک مسوول حرفی برای گفتن نداشته باشد، کالا و خدماتی برای ارائه شایسته به مردم نداشته باشد، اما تاکید داشته باشد که یک نفر بیاید برایش متن سخنرانی بنویسد یا مشاوره بدهد که چگونه سخنرانی کند، یک کلاهبردار است چون علناً نتوانسته وظایف خود را به‌درستی انجام دهد، نتوانسته خدمت لازم را به مردم بکند و حالا دنبال آگراندیسمان است.

ایجاد نماد به قصد پر کردن خلأهای نهادی

محمدعلی الستی، جامعه‌شناس ارتباطات و استاد دانشگاه، معتقد است صحبت کردن بدون پشتوانه و غیردقیق منحصر به مسوولان ما نیست و ما در همه لایه‌های اجتماعی دچار معضل و مشکل اظهارنظرهای بی‌پشتوانه هستیم. او بخش مهمی از اظهارنظرهای بی‌پشتوانه و نادرست مسوولان را ناشی از این می‌داند که اگر مسوولی سخن غیردقیقی هم بگوید بعداً کسی پیگیر آن نمی‌شود و آن مسوول به خاطر آن حرف به صورت جدی مواخذه نمی‌شود و در واقع مجبور نیست به خاطر حرف اشتباه، غیردقیق، غیرواقعی یا دروغ خودش در مراجع قانونی و در مقابل افکار عمومی پاسخگو باشد. این استاد دانشگاه عنوان می‌کند: بسیاری از مسوولان کاری ندارند انجام بدهند چون نمی‌توانند بسیاری از کارها را انجام دهند، نمی‌توانند مشکلات را حل کنند و در نتیجه بخش زیادی از وقت خود را به سخن گفتن در این باره و ایجاد نماد به قصد پر کردن خلأهای نهادی سپری می‌کنند. او با اشاره به اینکه برخی مسوولان تصور می‌کنند سخنرانی می‌تواند جای عمل را بگیرد، می‌گوید: طبیعتاً غلظت و شدت سخنرانی‌های این مسوولان بیشتر است و چون سخنرانی واقعاً نمی‌تواند جای عمل را بگیرد، بسیاری از این سخنرانی‌ها بی‌محتوا و پوچ و بی‌اثر خواهد بود.

♦♦♦

 برخی مسوولان در سخنرانی‌های خود حرف‌های غیرعلمی و بی‌پشتوانه می‌زنند. اساساً چرا مسوولان مختلف کشور تا این حد علاقه‌مند به سخنرانی هستند؟

این مساله یک مشکل فرهنگی است و منحصر به مسوولان نیست. ما در همه لایه‌های اجتماعی دچار معضل و مشکل اظهارنظرهای بی‌پشتوانه هستیم. در برخوردهای افراد در خانواده، مدرسه، محل کار، خیابان، مغازه‌ها، محله‌ها و همه‌جا می‌بینیم که مردم ما عادت دارند صحبت‌هایی مطرح کنند که چندان پشتوانه قابل اعتنا و قابل اعتمادی ندارند. از سویی فرهنگ ما با فرم در گفت‌وگو بیشتر مانوس است؛ یعنی اصالت دادن به فرم و نحوه بیان به مراتب بیشتر از اصالت دادن به محتواست. به همین علت است که صورت‌های متنوع بیان مثل شعر در ادبیات ما تا این حد قوی است. البته اگر بخواهیم بیشتر عمیق شویم که چرا در ادبیات ما این راه‌های متنوع ارتباطی قرار دارد، به استبداد تاریخی و ترس از صریح و دقیق صحبت کردن و متوسل شدن به استعاره و تشبیه و غلو و مانند اینها نیز برخورد می‌کنیم. بنابراین نباید بی‌درنگ مردم خودمان را به آسیب و عارضه خاصی متهم کنیم. فقط می‌خواهم بگویم شرایط تاریخی ما به گونه‌ای بوده که ما در پوشش فرم از اهمیت محتوا کم کرده‌ایم. همین باعث شده از همان کودکی در گفت‌وگوها خود را به اینکه دقیق، صحیح، مستند و مستدل صحبت کنیم، ملزم ندانیم. طبیعتاً این عادت از کودکی در ما می‌ماند و در سنین بزرگسالی نیز حتی اگر مسوول شویم بر حسب عادت صحبت‌هایی می‌کنیم که از پشتوانه چندان بالایی برخوردار نیستند. این پشتوانه هم برمی‌گردد به زمان گذشته و هم به آینده؛ یعنی هم ممکن است درباره اتفاق‌های گذشته حرف‌هایی بزنیم که در واقع رخ نداده، صحت و دقت ندارد و شایعه، تخیل یا توهم است، هم ممکن است حرف‌هایی بزنیم که در آینده تحقق پیدا نمی‌کند مثل وعده‌ها و قول‌های خلافی که می‌دهیم. به هر ترتیب آنچه ما در فرهنگ خودمان درگیر آن هستیم این عادت ناشایست است. اما اینکه چرا مسوولان ما چندان به دنبال منابع، ماخذ، مراجع و مستندات دقیق، قابل اعتنا، قابل اعتماد و صحیح نمی‌گردند، بخش مهمی از این موضوع به این علت است که چندان مسوولیتی متوجه آنها نیست؛ یعنی اگر مسوولی سخن غیردقیقی هم بگوید بعداً کسی پیگیر آن نمی‌شود،‌ آن مسوول به خاطر آن حرف به صورت جدی مواخذه نمی‌شود و در واقع مجبور نیست به خاطر حرف اشتباه، غیردقیق، غیرواقعی یا دروغ خودش در مراجع قانونی و در مقابل افکار عمومی پاسخگو باشد، چندان آبرویش در افکار عمومی نمی‌رود چون این عمل در افکار عمومی چندان زشت و قبیح شمرده نمی‌شود که آن فرد مسوول وقتی نادرستی حرفش آشکار شد احساس کند رسوا شده است. بنابراین چون افراد هزینه چندانی بابت حرف‌های نادرست خود نمی‌دهند به خودشان زحمت مراجعه به متون و اطلاعات دقیق و صحیح را نمی‌دهند و این قضیه همین‌طور ادامه می‌یابد. اگر ما می‌خواهیم از جایی شروع کنیم که دیگر عادت به بدون پشتوانه سخن گفتن ریشه‌کن یا ضعیف شود، باید مسوولیت‌ها را مهم بشماریم، باید حوزه مسوولیت و پاسخگویی افراد کاملاً مشخص باشد و هر کسی در قبال سخنی که می‌گوید احساس مسوولیت کند و اگر آن سخن اشتباه و غیردقیق بود پاسخگو باشد.

 علت اینکه پاسخگویی جدی گرفته نمی‌شود چیست؟ آیا رسانه‌ها در این زمینه کم‌کاری دارند؟

در فرهنگ ما این‌طور غیردقیق سخن گفتن عادت شده است. بنابراین مسوولان رده‌بالای کشور هم مرتکب این غیردقیق سخن گفتن می‌شوند و چون مسوولان رده‌بالای کشور هستند از احترام و قدرت بالایی برخوردارند. رسانه‌ها نیز یا به آنها احترام می‌گذارند یا از آنها حساب می‌برند. بنابراین نمی‌توانند علیه این وضعیت افشاگری کنند. طبیعتاً چون رسانه‌ها نمی‌توانند افشاگری کنند، مقامات بالا این کار را ادامه می‌دهند و مسوولان رده‌های پایین‌تر نیز به آنها تاسی می‌کنند و این قضیه ادامه پیدا می‌کند.

 این اظهار نظرهای بی‌پایه و اساس مسوولان چه آسیب‌هایی به دنبال دارد؟

در شرایط حاضر فرهنگ شفاهی ما بسیار قوی‌تر از فرهنگ کتبی، مستند و مستدل ماست. این مساله باعث می‌شود دقت ما در کارها و برنامه‌ریزی‌ها پایین بیاید. چون ما در تعیین میزان اشتباهات خود و بازخورد گرفتن از اشتباهاتی که کرده‌ایم خیلی دقیق نیستیم، نمی‌توانیم ارزیابی درستی از مشکلات و عوارض و آسیب‌ها به عمل بیاوریم و چون نمی‌توانیم ارزیابی درستی به عمل بیاوریم، به‌درستی هم نمی‌توانیم این آسیب‌ها و مشکلات را درمان کنیم. اگر هم عارضه و آسیب را درست شناسایی کرده باشیم، به خاطر همین فرهنگ شفاهی و غیردقیقی که داریم نمی‌توانیم برای رفع آن برنامه دقیقی تدوین کنیم. بنابراین طرح‌های مهندسی ما تقریباً امکان‌پذیر نیست چون مهندسی با دقت در داده‌ها امکان‌پذیر است. مدیریت ما نیز دچار اشکال می‌شود به این دلیل که برنامه‌های ما غیردقیق است.

 این مسائل بر اعتماد مردم به مسوولان چه اثری دارد؟

طبیعتاً ما اصلاً نسبت به یکدیگر هم اعتماد نداریم. در سطح جامعه می‌بینیم که اعتماد بین فرزندان و والدین، معلمان و دانش‌آموزان، همکاران، همسران، بستگان، همسایگان و آشنایان کاملاً تحت تاثیر مساله غیردقیق صحبت کردن قرار دارد. به نظر می‌رسد هیچ‌کس صاحب اعتبار و نفوذ خاصی نیست و بیشتر افراد به خاطر کم‌اعتباری آنچه تا به حال گفته‌اند، چندان مورد استناد و مورد تکیه نیستند. مجموعه این شرایط موجب بی‌اعتمادی و تزلزل در افکار عمومی می‌شود و ما می‌بینیم افکار عمومی نسبت به بسیاری امور بی‌اعتماد است. این بی‌اعتمادی منحصر به بی‌اعتمادی به حاکمیت سیاسی نیست. حاکمیت سیاسی یکی از این موارد است. خیلی اوقات افکار عمومی نسبت به مراکز علمی و بهداشتی هم اعتماد چندانی ندارد. یک مرکز علمی پزشکی اعلام می‌کند فلان کار را نکنید چون برای سلامتی شما مضر است، اما بیشتر مردم اعتنایی نمی‌کنند چون به آن مرکز اعتماد ندارند. در واقع حتی وقتی از جانب پلیس و مراکز بهداشتی به افراد برای سلامت، ایمنی و امنیت خودشان توصیه‌هایی می‌شود این توصیه‌ها چندان جدی گرفته نمی‌شود و این تحت تاثیر همان بی‌اعتبار بودن کلیه حرف‌های ما در سطح اجتماع است.

چرا مقامات در کشورهای خارجی به این اندازه سخنرانی و گفت‌وگو ندارند مگر به ضرورت اما در کشور ما مقامات مختلف دائم در حال سخنرانی و اظهار نظر در حوزه‌های غیرتخصصی هستند؟

به طور کلی یادمان باشد که نمادها و نهادها در جامعه نقش مکمل و مقابل هم را ایفا می‌کنند. شما هر جا می‌بینید درباره نمادها دارد اصراری اتفاق می‌افتد و تاکید بیش از حدی هست که نمادی بزرگ داشته شود و مورد تاکید قرار گیرد مطمئن باشید که جایی خلئی در نهادها وجود دارد و یک ضعف نهادی به چشم می‌خورد. می‌گویند قبل از جنگ واترلو، بین ناپلئون، فرمانده نیروهای فرانسوی، و ولینگتون، فرمانده نیروهای انگلیسی، رجزخوانی برقرار بود. ولینگتون گفت: ما انگلیسی‌ها برای شرف می‌جنگیم، اما شما فرانسوی‌ها برای پول. ناپلئون گفت: کاملاً درست است هر کس برای چیزی می‌جنگد که ندارد. وقتی شما برای اولین بار وارد یک ساختمان می‌شوید و می‌بینید در و دیوار آن پر از پیام‌ها و شعارهایی درباره مضرات مصرف دخانیات است، مطمئناً به این نتیجه می‌رسید که چقدر آدم معتاد به سیگار در این ساختمان هست که به این شعارها متوسل شده‌اند. یا در جاده‌ای که در آن تبلیغات زیادی برای با سرعت پایین حرکت کردن و رعایت قانون دیده می‌شود، به این نتیجه می‌رسید که در این جاده تصادف‌های خیلی زیادی رخ می‌دهد و قانون رعایت نمی‌شود. درواقع به طور کلی جایی که می‌بینید نمادها و شعارها بسیار پررنگ هستند نتیجه می‌گیرید که نهادها بسیار ضعیف هستند. این اصل کلی را به این دلیل مطرح کردم که این بسیار رواج دارد؛ هر کسی از هر جانبی احساس کمبود می‌کند، از همان‌جا سعی می‌کند تبلیغات بسیار زیادی بکند. می‌توانید به صداوسیمای ما دقت کنید. اگر کسی در جامعه ما زندگی نکند و فقط صداوسیما را دنبال کند، تصور می‌کند مردم ایران مرفه‌ترین و خوشبخت‌ترین مردم جهان هستند. در بسیاری از اخباری که منعکس می‌شود این مساله وجود دارد، ولی در تلویزیون کشورهای توسعه‌یافته چندان اصراری برای خوب نشان دادن اوضاع کشور و اینکه مردم در فشار نیستند و دچار بحران نیستند صورت نمی‌گیرد. در تلویزیون‌های کشورهای توسعه‌یافته چندان اصراری دیده نمی‌شود برای اینکه مردم را راضی و خوشحال و در حال افتخار کردن نشان دهند. اصرار به اینکه نشان بدهیم مردم این‌طور هستند حکایت از این دارد که این احساس وجود دارد که مردم واقعاً راضی و خوشحال نیستند و این نهادها در واقع وجود ندارند. بنابراین ما بسیاری اوقات می‌خواهیم کمبودهای نهادی خود را با شعارها بپوشانیم. آنجا که در اقدام و عملکرد ضعف داریم می‌خواهیم با سخن گفتن و شعار دادن و تبلیغات این‌چنینی بپوشانیم. از قضا آنجا که زیاده‌روی ما در وعده‌ها، قول‌ها و شعارها مشاهده می‌شود، مخاطب عاقل می‌تواند نتیجه‌گیری کند که در واقع و در مرحله عمل این شعارها محقق نخواهد شد.

 چرا این حد صحبت و اظهار نظر در کشورهای توسعه‌یافته کمتر دیده می‌شود و بر عهده سخنگویان سازمان‌ها و نهادهاست، اما در کشور ما مسوولان بخش زیادی از زمان خود را به حضور و سخنرانی در انواع مراسم‌ها و همایش‌ها اختصاص می‌دهند. به نظر شما این هم ناشی از همان ضعف عملکرد است؟

دقیقاً همین‌طور است. یعنی بسیاری از مسوولان کاری ندارند انجام بدهند چون نمی‌توانند بسیاری از کارها را انجام دهند، نمی‌توانند مشکلات را حل کنند و در نتیجه بخش زیادی از وقت خود را به سخن گفتن در این باره و ایجاد نماد به قصد پر کردن خلأهای نهادی سپری می‌کنند.

 سخنوری بخش مهمی از سیاست‌ورزی است. چرا با وجود داشتن مشاوران متعدد، باز هم سیاستگذاران و مسوولان ما سخنرانی‌های بی‌مایه دارند؟

اصل موضوع ناشی از این است که برخی مسوولان تصور می‌کنند سخنرانی می‌تواند جای عمل را بگیرد. طبیعتاً غلظت و شدت سخنرانی‌های این مسوولان بیشتر است و چون سخنرانی واقعاً نمی‌تواند جای عمل را بگیرد، بسیاری از این سخنرانی‌ها بی‌محتوا و بی‌اثر خواهد بود. هر کسی هم بخواهد در حوزه سخنوری به سیاستگذار مشاوره ارائه کند، موفق نمی‌شود چون خود آن مشاور برای آن سخنران نقش بازی کرده که بتواند از او پولی تحت عنوان حق مشاوره بگیرد و او را به ادامه دادن این چرخه باطل تشویق کند و بیهوده سخن گفتن او را تقویت کند. بنابراین هیچ‌کدام از این مسیرها به وضعیت امیدوارکننده‌ای منتهی نخواهد شد.

 یعنی شما فکر می‌کنید مشاوران به این علت که توسط فرد مسوول استخدام شده‌اند نمی‌توانند تغییری در رفتارش ایجاد کنند و اثرگذار باشند؟

بارها برای من پیش آمده که یک مدیر سیاسی یا یک مدیرعامل من را به عنوان مشاور دعوت می‌کند و می‌پرسد من چگونه سخنرانی کنم. من می‌گویم شما اساساً کارکردتان غلط است. شما در مدیریت مشکل دارید، چگونه می‌خواهید با سخنرانی ضعف‌های مدیریت خودتان را بپوشانید؟ این کلاهبرداری است. اگر یک مسوول حرفی برای گفتن نداشته باشد، کالا و خدماتی برای ارائه شایسته به مردم نداشته باشد، اما تاکید داشته باشد که یک نفر بیاید برایش متن سخنرانی بنویسد یا مشاوره بدهد که چگونه سخنرانی کند، یک کلاهبردار است چون علناً نتوانسته وظایف خود را به‌درستی انجام دهد، نتوانسته خدمت لازم را به مردم بکند و حالا دنبال آگراندیسمان است. به همین دلیل من شخصاً دادن چنین مشاوره‌هایی را نمی‌پذیرم. می‌گویم مشکل شما در نحوه بیان و تبلیغ نیست، مشکل شما در عملکرد و نحوه انجام وظایف‌تان است. طبیعتاً وقتی فرد یا سازمان یا مدیری عادت به انجام درست امور خودش نداشته باشد در لحظه و زمان گزارش‌دهی هم دچار همین معضل خواهد شد. وقتی کسی بلد نیست کارش را انجام دهد طبیعتاً نمی‌تواند یک گزارش اصولی هم از کارش بدهد. وقتی یک مسوول می‌خواهد یک سخنرانی اصولی داشته باشد، اول باید برنامه‌ای عملی، واقع‌بینانه و قابل اجرا داشته باشد، این برنامه را از قبل اعلام کرده باشد و بعد از اینکه قدرت را به دست گرفت بر مبنای همان برنامه اولیه گزارش کارهایش را ارائه کند؛ یعنی در سخنرانی‌اش گزارش بدهد که چه میزان از آن برنامه‌ای را که اعلام کرده با چه کیفیتی اجرا کرده است. وقتی یک مسوول از آغاز در برنامه‌ریزی خود جدی نیست، برنامه‌ای ندارد و مرتب شعارهای بدون پشتوانه می‌دهد، طبیعتاً بعد از آن هم نمی‌تواند نتیجه کار خود را گزارش کند. بنابراین نه‌تنها در برنامه‌های اولیه قبل از به قدرت رسیدن یا قبل از انتخاب شدن، حرف‌های مفت می‌زند، بعداً هم که می‌خواهد گزارشی از کار خود بدهد، چیزی در چنته ندارد و آن گزارش هم باز حرف‌های مفت خواهد بود. کسی که می‌خواهد مشاور چنین فردی باشد باید به او یاد بدهد که چه کند و آمار و اطلاعات درست را از کجا به دست بیاورد. امروز مشاوران در نتیجه عملکرد نادرست بسیاری از مسوولان، حداکثر سعی می‌کنند به آنها یاد بدهند که چطور در صحبت کردن نقاط ضعف خود را بپوشانند و نقاط قوت خود را پررنگ‌تر نشان بدهند، تهدیدهای سازمان و موسسه خود را کمرنگ و فرصت‌ها را پررنگ نشان دهند. این کاری است که یک مشاور می‌تواند انجام بدهد، اما وقتی مدیر مربوطه کار خود را به‌درستی انجام نمی‌دهد از دست آن مشاور هم کاری برنمی‌آید. بنابراین نمی‌توان امیدوار بود که سازمان‌هایی که عملکرد ضعیفی دارند حتی اگر مشاوران حرفه‌ای برای سخنرانی به کار بگیرند، بهبودی در خروجی کارشان ایجاد شود.

 مراکز تحقیقاتی مختلفی در کشور فعالیت می‌کنند اما چندان از نتایج کارشان استفاده نمی‌شود. این مراکز در برنامه‌ریزی‌ها و اعلام برنامه‌ها و گزارش‌ها چه نقشی می‌توانند داشته باشند؟ 

اول از همه باید گفت این مرکز تحقیقی قرار است چه دردی را درمان کند. وقتی قرار نیست عملکرد مدیران بازخورد داشته باشد، قرار نیست شایسته‌سالاری حاکم باشد، قرار نیست مدیری بر اساس میزان توفیقش در حل مشکلات مورد ارزیابی قرار گیرد، طبیعتاً آن مدیر هم به دنبال این نخواهد بود که با کمک یک مرکز تحقیقی مشکلات را به‌درستی شناسایی و آنها را درست حل کند. از آنجا که انتصاب یک مدیر معمولاً بر اساس یکسری روابط صورت می‌گیرد، او خود را در مقابل مردم و ذی‌نفعان تصمیماتش پاسخگو نمی‌بیند؛ خود را در مقابل کسی که او را ناشایسته منصوب کرده پاسخگو می‌بیند و تمام تلاش خود را صرف تامین منافع همین فرد می‌کند. چنین مدیری برای پرداختن به وظایف خود نیازی به یک مرکز تحقیقاتی ندارد. کسی به مرکز تحقیقاتی احساس نیاز می‌کند که بر اساس شایستگی‌هایش منصوب شده باشد و بخواهد برای حل یک مشکل اقدام کند. در این صورت طبیعتاً مراکز تحقیقاتی هم می‌توانند به او کمک بسیاری کنند. البته نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که مراکز تحقیقاتی ما نیز بسیاری اوقات نتایج قابل اطمینانی ارائه نمی‌کنند و این هم تحت تاثیر همان جامعه است که انگار از تحقیق خیری ندیده و به تحقیق بی‌اعتناست. بنابراین کسانی هم که به تحقیق علاقه‌مند هستند وارد یک چرخه کاهنده می‌شوند که طی آن ناامید می‌شوند و به روش‌های روتین خود ادامه می‌دهند. 

دراین پرونده بخوانید ...

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها