من میترسم از طلاق
آسیابی که با باد بیاعتمادی میچرخد، چه گندمی را آرد میکند؟
1- یاد حول و حوش 40 سال پیش کردهام. روزهایی که خبر و شایعه دهان به دهان میگشت. آدمها یا از بیبیسی شنیده بودند یا رادیو مسکو یا رادیو مردم (اصطلاحی که آن روزها برای رسانهای شفاهی به کار برده میشد و مرادش شنیدن از این و آن بود).
هر آنچه منتشر میشد، درباره رژیم پهلوی بود:
در فلانجا به روی مردم با مسلسل شلیک کردهاند؛ فلان وزیر یا تیمسار چندمیلیون دلار توی چمدان گذاشته و فلنگ را بسته؛ فلان چهره انقلابی از زندان آزاد شده؛ در فلان شهر نیروهای حکومت نظامی از مافوقشان اطاعت نکردهاند؛ رئیسجمهور فلان کشور به شاه گفته که دیگر از تو حمایت نمیکنیم و...
خبرها و شایعهها همهاش از بیاعتمادی به حاکمیتی حکایت میکرد که گمان میبرد با تکیه بر حمایت خارجی و نیروهای ارتش میتواند خروش مردم را خاموش کند.
2- یکی دو سال بعد، منافقین و چپها شروع کردند به راه رفتن روی اعصاب مردم:
در فلان شهر، جمهوری اسلامی دهها نفر را کشته. در فلان کارخانه، کارگرها را دستگیر کرده؛ خانه فلان مسوول - مثلاً دکتر بهشتی- چند هزار متر است و در فلان نقطه مرفهنشین شهر؛ فلان روزنامه مورد یورش عوامل نظام قرار گرفته؛ این مسوول با امپریالیستها سر و سِر دارد و...
3- در دوران هشتساله دفاع مقدس هم، بوقها به کار بود:
در فلان عملیات، فلان مقدار تلفات دادهایم و صدایش را درنیاوردهاند؛ همه تجهیزات جنگیمان در فلان منطقه به تصرف عراقیها درآمده؛ نیروی هوایی صدام، چندین نفتکش ایران را ناکار کرده؛ در موشکباران فلان شهر، صدها نفر شهید شدهاند؛ آمریکا و روسیه و فرانسه و دیگران فلان تعداد میگ و میراژ و تانک و نفربر به دشمن دادهاند؛ فلان عملیات توسط عوامل خودی لو رفته؛ با مک فارلین و دولت ریگان پشت صحنه زدوبند کردهاند و...
4- بعد از جنگ هم اوضاع به همان منوال پیش رفت:
دولت هاشمی دروازهها را به روی سرمایهگذاران استعمارگر باز کرده؛ توسعه اقتصادی قرار است استخوان مردم کمدرآمد را خرد کند؛ بهزودی قیمت آبونان پنج برابر میشود؛ تورم مرز 50 درصد را هم رد کرده؛ رئیسجمهور میخواهد قانون اساسی را عوض کند و هشت سال دیگر هم بماند؛ دارند زیرزیرکی ریشههای انقلاب را میجوند و...
5-دولت اصلاحات هم به همین شیوه گذشت:
این اصلاحاتچیها نه دین دارند و نه به احکام شرع پایبندند؛ به اسم جامعه مدنی میخواهند زیرآب مسجد و منبر را بزنند؛ روشنفکرنماها را اجیر کردهاند تا با شبههآفرینی اصل انقلاب را نشانه بروند؛ توسعه سیاسی را مد کردهاند که مردم یاد معیشت نکنند؛ قتلهای زنجیرهای کار خود نظام است و الکی انداختهاند گردن چهارتا آدم خودسر؛ در پایان هشت سال دولت اصلاحات، نه از انقلاب و اسلام نامی میماند و نه از جمهوری اسلامی نشانی و...
6- وقتی احمدینژاد متبلور شد، در به همان پاشنه گذشته چرخید با این تفاوت بزرگ که او خودش -ابتدا در قامت کاندیدا و بعداً در هیبت رئیسجمهور- همه آنچه در گذشته رخ داده بود را شخم زد:
همه قبلیها خوردهاند و بردهاند؛ همه مملکت دست چندتا آقازاده بوده؛ اصلاً عدالت را که هدف اصلی انبیا بوده در 27 سال قبل از من سر بریدهاند؛ وقتی در سازمان ملل حرف میزدم نوری آمد و هالهوار دور سرم چرخید؛ در زیرزمین خانهای دختری 15ساله انرژی هستهای فرآوری میکند و...
دیری نپایید که گفته شد در دولتی که او مدعی پاکدستیاش بود، چیزهایی به گندگی دکل نفتی هم گم میشود؛ 18 میلیارد تومان به حساب شخصی رئیسجمهور میرود؛ در خلوتشان وسایل جادو و جنبل دارند و ورد «اجی مجی لاترجی»زمزمه میکنند؛ حلقه عرفان قلابی دارند یا برای امام غایب سرسفره بشقاب میگذارند و...
7- دولت اعتدال که آمد باز هم مضمونهای مشابه کوک شد:
اینهایی که دم از برجام میزنند یک مشت واداده غربزده خودباختهاند؛ برجام، فرجام ذلیلانه عزت و غیرت مسلمین ایرانی است؛ ظریف و تیمش زیرمیزی با جان کری معامله کردهاند؛ اعتدالیها دلشان غنج میرود که اوباما بهشان لبخند بزند؛ اینها همگی حقوق نجومی بگیرند؛ سکه و دلار را عمداً گران میکنند تا جیب خودشان را پر کنند و...
8- دیگر چهرهها هم بینصیب نماندند:
قالیباف خانهها و املاک شهرداری را به صورت نجومی بین رفقایش پخش کرد؛ رئیسی با پولهای آستان قدس بین مردم مشهد غذا و چیزهای دیگر پخش کرد تا رای بیاورد؛ آملیلاریجانی چندین حساب شخصی دارد که موجودی این حسابها از پارو بالا میرود؛ وزیر بهداشت فلان است، و وزیر نفت بهمان است؛ فلانی فلان مبلغ برای زلزلهزدهها جمع کرده و حالا معلوم شده پولها را هپلهپو کرده است و...
9- چندماه پیش در کرمانشاه زلزله شده و چند روز پیش هم برف آمده. از مجری تلویزیون بگیر تا هنرپیشههای اینستاگرامی همگیشان مملکت را از اول تا آخر بیکفایت معرفی میکنند.
آقای عارف رئیس فراکسیون «امید» که اقلاً در عمر 65سالهاش بارها برف دیده، به خاطر دیر رسیدن به محل کارش در مجلس، تیغ کشیده علیه شهرداری که آهای بیعرضهها...!
انگار که تا امروز روی خط استوا زندگی میکرده و الان یهویی وارد تهران شده!
من آدم عادی عامی یکلاقبا میدانم که در یک روز بارانی - چه برسد به برفی- باید نیم ساعت زودتر از خانه بیرون بیایم. آنوقت آقایی که معاون اول رئیسجمهور بوده، وزیر بوده، رئیس و استاد دانشگاه بوده این را نمیداند؟
♦♦♦
قطعاً آنچه در بالا نوشتم و آمیختهای است از شایعات و اخبار، همهاش نادرست نیست. بعضیهایش هم راست است. اما انتشار این دروغها و راستها چه بر سر اعتماد به حکومت آورده است؟ گیرم که با یک دروغ، رئیس قوه قضائیه را از اعتبار بیندازیم یا رئیسجمهور را سکه یک پول کنیم. با این کار مملکت آبادان میشود؟
اگر فرزند یک خانواده با برادرها و خواهرهایش یا دوستانش گعده کند و برای پدرش سوسه بیاید، چه عایدی برایش فراهم میشود؟ جز آن است که خیمه خانواده فرو میریزد و چیزی باقی نمیماند برای تداوم؟
♦♦♦
حدود یک سال پیش یکی از کارگردانهای خوشسخن و خوشمشرب سینما در جلسهای خصوصی جملهای گفت که در اوج شیرینی، تلخکامم کرد. گفت 38 سال است مسوولان میخواهند نظام را سرنگون کنند اما مردم جلویشان را میگیرند!
اگر برای فرزند من در چاردیواری خانه چنین القا شود که مادر به پدر دروغ میگوید و متقابلاً پدر سر مادر را شیره میمالد، چه احساسی پیدا میکند؟ در جامعه چطور؟ این همه روزنامه و سایت و کانال تلگرام که شبانهروز برای همه نسخه دزدی و اختلاس میپیچند فکرشان به مردم هم هست؟ صداوسیما که از ترک یک دیوار سوژه درست میکند علیه این و آن، میفهمد با روان مردم چه میکند؟
به عنوان یک روزنامهنگار این را میفهمم که سانسور چه بلایی میتواند به بار آورد. حرف بر سر سانسور نیست. بر سر این است که این همه نق و غر زدن و بدزبانی کردن و پنجه به صورت این و آن کشیدن، کدام نان را توی سفره مردم میگذارد؟ آسیابی که با باد بیاعتمادی میچرخد، چه گندمی را آرد میکند؟
♦♦♦
ناآرامیهای اخیر عدهای را دستپاچه کرده. مجلس به ولوله افتاده که حتی یک قران روی قیمت بنزین نگذارد. عدهای هم وحشت برشان داشته که اگر دوباره تقی به توقی بخورد و جایی شلوغ شود چه گلی به سرمان بگیریم؟
من، اما نگران شلوغی و شعارهای حتی تند و ساختارشکن نیستم. حتی از شکستن شیشه مغازهها و ساختمانهای دولتی و نظایر آن نمیترسم. در عمر 40ساله انقلاب از این چیزها زیاد دیدهام. تجربهام میگوید این کارها راه به جایی نمیبرد و خیلی زود خاموش میشود. همه این اتفاقات در برابر رخدادهای جنگ، ناچیز است و به چشم نیامدنی. من نگران بلوا و شلوغی و سروصدا نیستم. به عکس، نگران سکوت و خمودگی و سربه گریبانی مردمان جامعهام. من از قهر ساکت مردم با نظام و انقلاب میترسم. من از این وحشت دارم که جامعه، حکومت را «طلاق عاطفی» بدهد.