جامعه صدای سالمندی را نمیشنود
علیاصغر سعیدی عوارض اجتماعی- اقتصادی بحران سالمندی را بررسی میکند
علیاصغر سعیدی میگوید: مساله شکاف نسلی در این میان بسیار اهمیت دارد. اگر وضعیت فعلی سالمندان نشان داده شود آیینهای از گروههایی خواهد بود که در حال حاضر در سن کار هستند و این امر تاثیر روانی روی بهرهوری خواهد داشت. جوامع توسعهیافته نهتنها به رفاه زندگی که به کیفیت زندگی مردم هم میپردازند.
افزایش جمعیت سالمندان کشور یکی از مهمترین مسائل پیشروی جامعه است. موضوعی که میتواند روی رفاه سالمندان تاثیر قابل توجهی بگذارد. علی ربیعی وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی بهتازگی گفته است: «اگر امروز با شش میلیون سالمند مواجه هستیم، در آیندهای نهچندان دور، این رقم بالغ بر ۳۰ میلیون نفر خواهد شد.» در همین حال علیاصغر سعیدی مدیر گروه برنامهریزی و رفاه اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به دنبال بررسی عوارض اجتماعی- اقتصادی بحران سالمندی، شکلگیری شکاف نسلی را مطرح میکند که در جوامع کمترتوسعهیافته تاثیرات اجتماعی نامطلوبی را ایجاد خواهد کرد.
♦♦♦
به گفته وزیر کار در سالهای نهچندان دور جمعیت شش میلیون سالمند بدون آینده داریم که هیچ اتکایی به جایی ندارند. چنین جمعیتی در اقتصاد ما میتواند فرصت یا یک تهدید بزرگ باشد؟
چند عامل این بحران را به وجود آورده است. یکی از این عوامل بحران گفتمانی محسوب میشود. تقریباً در حوزههای عمومی درباره این مساله به عنوان یک مساله اساسی صحبت میشود، در این مورد از سالمندان صحبتی به میان نمیآید. نهتنها سالمندان هم مثل کودکان و معلولان به دلیل وضعیت فیزیکی در سطح شهر و جامعه دیده نمیشوند که حتی شنیده هم نمیشوند. درباره باقی مسائل سیاستگذاری اجتماعی مثل بحران صندوق بازنشستگی، خدمات پزشکی، تامین اجتماعی، مسکن، اشتغال و آموزش ممکن است دولت یا مسوولان به این مساله بپردازند، در چنین شرایطی ما میگوییم گفتمان رسمی رخ داده است اما در این زمینه گفتمان روشنفکری وجود ندارد. باید در نظر داشت روشنفکران به این قبیل مسائل توجه زیادی نمیکنند. این در حالی است که یکی از مسائل اساسی کشورهای غربی سیاست اجتماعی دولتها در حوزه مسائل بازنشستهها، سالمندان، بهداشت و آموزش مسائل اساسی است که روشنفکران درباره آن صحبت میکنند. باید در نظر داشت، ایدئولوژیهای چپ، راست، فمینیسم و محافظهکارها بر اساس مواضع اجتماعی از هم متمایز میشوند نه بر اساس این بحث که آزادی بهتر است یا عدالت؟ این امر در کشور ما بیشتر جریان دارد، نه بر اساس مصداقها و مابهازاهای آن در جهان بیرونی. من فکر میکنم در رابطه با مساله سالمندی نوعی ستم مضاعف بر سالمندان روا میشود، چون این موضوع نه در گفتمان روشنفکری بروز و ظهور دارد و نه در گفتمان رسمی. مقامات و مسوولان آنطور که باید به این مساله نمیپردازند و این امر را جزو مسائل اصلی کشور نمیدانند. در حالی که یکی از مسائل اساسی حوزههای مختلف از جمله مسائل نهاد خانواده مبنای وضعیت بحرانی سالمندان است. آمارها و اتفاقاتی که وجود دارد نشان میدهد تا چه اندازه تغییرات در خانواده باعث شده سالمندان وضعیت بسیار بحرانی داشته باشند. این در حالی است که در هیچ محفل روشنفکری غیر از هفتههایی که به اسم سالمندان نامگذاری شده و چند مطلب و مصاحبه در این زمینه منتشر میشود، این مساله در خانواده محو شده و از بحثهای حوزه عمومی هم خارج شده است. این امر بسیار مهم است و جای بحث دارد. باید به عامل دیگری در این میان توجه کنیم و آن بحرانهای بیننسلی به حساب میآید. در حال حاضر نوعی بحران بیننسلی یا شکاف نسلی در کشور در جریان است که باعث میشود مساله سالمندان اهمیت بیشتری پیدا کند، اما متاسفانه به همان شکاف نسلی هم از این جهت که جمعیتی نسبتاً جوان داریم، نمیپردازیم. حتی بحث بحران جمعیتی هم که اخیراً مطرح شد و سیاستهای تشویقی باروری را در پیش گرفتند، به این دلیل نبود که به سالمندان بیشتر برسند، بلکه به نظر میرسید سالمندی را یکی از ویژگیهای منفی جمعیت میدیدند و به افزایش نرخ باروری توجه میکردند. شکلگیری جمعیت جوان تاثیر زیادی میگذارد که سالمندان نادیده گرفته شوند. همچنین، وضع اقتصادی ایران نیز باعث میشود سالمندان بهعنوان گروههای غیرمولد در نظر گرفته شوند، در حالی که اخیراً حتی در کشورهای توسعهیافته مطالعات به این سمت رفته که روی ارزش کار خانگی بازنشستهها کار شود. یعنی اگرچه بازنشستهها از حوزه کار بیرون رفتهاند اما هنوز ارزشمند تلقی میشوند. مساله دیگری که بازنشستگی را مهم کرده، پیشرفتهای پزشکی است. این پیشرفتها امید به زندگی را افزایش داده و شاید کیفیت زندگی پایین آمده باشد، اما امید به زندگی بالا رفته است و سالمندان از این پیشرفتها بیشتر استفاده میکنند، اگر فرض کنیم، زندگی این افراد با مشکل روبهرو است، مشکلات عاطفی، روابطی، نسلی و طولانیترشدن زندگی زجر این افراد را بیشتر کرده است. البته عوامل اقتصادی و اجتماعی دیگری هم در این میان وجود دارد.
در مقطع فعلی و مشکلاتی که اقتصاد ایران را به چالش کشانده، چه زمینههایی از مشکلات اقتصادی باعث شکلگیری بحران سالمندی در جامعه ایران شده است؟
رابطه دولت با سالمندان و بازنشستگان در مبحثی وارد میشود که به رفاه عمودی مربوط میشود، یعنی وظیفه دولت رفاه است که رابطه نابرابری بین گروههای مختلف را سامان ببخشد تا بین کار و سرمایه توازن برقرار شود. از سوی دیگر نوعی رفاه افقی هم وجود دارد که در گروهها و سالیان مختلف چرخه زندگی انجام میشود. این موضوع بسیار مهم است که تقریباً دولت نمیتواند این موارد را به بازار بسپارد. دوره کودکی و نوجوانی و دوران سالمندی در این دستهبندی قرار دارد. اگر گروههای هدفی را که در برنامههای رفاهی قرار دارند بررسی کنیم، میبینیم که تعدادی گروه هدف وجود دارد مثل کودکان، زنان، مهاجران، معلولان و سالمندان. سالمندان جزو گروههایی هستند که دولت در آنها نقش مهمی ایفا میکند. این مساله را از جهت عوامل اقتصادی نیز باید بررسی کرد، دولت مجبور است که در اقتصاد بازار مداخله کند و برنامه اجباری برای سالمندان بگذارد، این مداخله گسترده را دولت انجام میدهد و برای بازار محدودیت ایجاد میکند. بازار نمیتواند این تضمین را بدهد که از سپردههای سالمندانی که کار نمیکنند، محافظت کند و سپردهها دستخوش تغییر نشود. این امر در برنامههای بازنشستگی بحث میشود. در همین حال دولت مجبور به مداخله است که مشکلاتی را برای بازار به وجود میآورد. صندوقهای بازنشستگی هم عامل دیگری هستند که در این میان نقش زیادی ایفا میکنند. البته باید دید تا چه اندازه دولت روی برنامهها و صندوقهای بازنشستگی کار میکند. در حال حاضر صندوقهای بازنشستگی هم با بحران روبهرو هستند. یکی از عوامل اقتصادی که در حال حاضر تاثیر میگذارد، همین هزینه حمایت از بازنشستگان است. این هزینه حمایت از بازنشستگان به مصرف بازنشستگان، کل تولید ملی و تعداد بازنشستگان بستگی دارد. هرچقدر این میزان بالاتر باشد هزینه حمایت از آنها بالاتر میرود. به ویژه بازنشستگان هزینه بهداشت، درمان، مسکن و مراقبتهای اجتماعی بیشتری دارند. بعضی در خانه هستند و بعضی که سالمندتر هستند در مراکز مراقبتی زندگی میکنند. این قبیل اتفاقات هزینهبردار است، بهویژه هزینههای بهداشتی. این موارد به نسبت هزینه مصرف سالمندان را بالا میبرد، به همین صورت هزینه حمایت از آنها افزایش پیدا میکند. از سوی دیگر در شرایطی قرار داریم که باید عزم نیروی کار را افزایش دهیم. دولت مجبور است، به خاطر شرایط اقتصادی کشور، برنامههای بازنشستگی پیش از موعد طرح کند و این امر افراد را به سرعت وارد دوره سالمندی میکند. بحران هویت برای سالمندان ایجاد میشود، چون رابطه آنها بلافاصله با جامعه قطع میشود. اثرات اقتصادی، اجتماعی و روانی هم به دنبال دارد. هزینههایی که این افراد دارند از یکسو و پایان دوران مولد آنها باعث افزایش فشار بر دولت میشود.
بحران سالمندی تا چه حد ظرفیت ایجاد چالش در آینده جامعه ایران را دارد؟
مساله شکاف نسلی در این میان بسیار اهمیت دارد. اگر وضعیت فعلی سالمندان نشان داده شود آیینهای از گروههایی خواهد بود که در حال حاضر در سن کار هستند و این امر به نظر من تاثیر روانی روی بهرهوری خواهد داشت. این در حالی است که باید در نظر داشت جوامع توسعهیافته نهتنها به رفاه زندگی که به کیفیت زندگی مردم هم میپردازند. یعنی یک بازنشسته در یک کشور دولت رفاهی توسعهیافته فردی تلقی نمیشود که ارزش او از دست رفته بلکه تازه از دوران سالمندی به فکر امکانات باکیفیت برای زندگی او هستند. راهاندازی مراکز مراقبت از سالمندان با همین هدف است. مورد دیگری که به نظر من میتواند برای جامعه بحرانزا باشد، تغییرات در ساختار خانواده است. در کشورهای توسعهیافته که خانواده هستهای و انواع خانواده وجود دارد، باز اقدامات و سیاستهایی برای نگهداری افراد در خانههای خود وجود دارد، همین اواخر یکی از سیاستهایی که مطرح شد این بود که هزینههایی را که به نفع حمایت از ساختار خانواده است کاهش دهند. در ایران نیز این تغییرات در ساختار خانواده به وجود آمده که ناشی از همین بحران سالمندی است. به تازگی آماری که رئیس کانون بازنشستگان و سالمندان مطرح کرده، این است که بیش از 16 درصد از سالمندانی که در مراکز مراقبت سالمندان نگهداری میشوند، از خانواده طرد شدهاند. اگر این آمار صحیح باشد، به نظر من، ما نزدیک به یک فاجعه قرار داریم. چون این طرد شدن، معناهای زیادی دارد. به نظر میرسد در جامعه توسعهنیافته هنوز خانواده قوام خود را حداقل برای حمایت از فرزندان حفظ کرده است، پس چطور نتوانسته از سالمندان حمایت کند؟ این نشاندهنده اضمحلال منابع طبیعی حمایت از افراد در خانواده است که یکی از شاخصههای بزرگ رفاهی است.
بحران سالمندی در ایران کدام فرصتهای اجتماعی را با تهدید مواجه خواهد ساخت؟
ما در وضعیت گذار هم قرار داریم که بحران سالمندی به آن دامن زده است. از طرفی در نظر داریم بپذیریم خانواده ما هنوز قوام دارد، از طرفی هم با بحرانی روبهرو هستیم که مشکلات خانواده برای حفظ سالمندان در حال افزایش است. هنوز گفتمانهای نظری و روشنفکری در حوزه عمومی شکل نگرفته است. به جایی رسیدهایم که به راحتی باید سیاستگذاریمان به این صورت باشد که زجر سالمند بسیار بیشتر از این است که در خانه باشد تا اینکه به خانه سالمندان برود. نوعی تغییر در سیاستهای دولت چیده شود و بپذیریم که در حال از دست دادن پیوندهای خانوادگی حمایتکننده هستیم و تدابیری برای آن داشته باشیم. سفر افراد سالمند در تمام دنیا نشاندهنده این است که ما با جمعیت سالمند و بازنشسته روبهرو هستیم که توان این افراد به لحاظ افزایش وضعیت پزشکی و عمر متوسط از دست نرفته اما بازنشسته شدهاند. الگوی فراغت سالمندان لزوماً الگوی فراغت خانهمحور نیست و خارج از خانه هم است. چون این افراد هنوز توان فعالیت و اثرگذاری دارند. بر این اساس، کلوپها و کانونهایی تشکیل میدهند که هرچند پیوندهای قوی (روابط خانوادگی) این افراد ضعیف شده ولی با کلوپهای بازنشستگی که ما به آنها پیوندهای ضعیف (روابط دوستی) میگوییم، جایگزین شود. به نظر من این تدبیر بسیار خوبی است که در دوران سالمندی افراد را به هم نزدیک میکند. جایگزین کردن پیوندهای ضعیف بهجای پیوندهای قوی از دسترفته که بر اثر تغییر ساختار خانواده به وجود آمده است. خانواده یک واقعیتی را پذیرفته که سالمندان دریک سنی باید جای دیگری بروند و خانهشان جای دیگری باشد، یا اگر پولی داشته باشند، بتوانند در خانه خود با مقداری حمایت زندگی کنند. این امر نشان میدهد که واقعیتی را پذیرفتهایم و به تدریج به سمت انتقال از یک خانواده مسالمتآمیز بدون اینکه تناقضاتی را در زندگیمان حفظ کنیم، حرکت میکنیم. در حال حاضر اگر فرزندی پدرش را خانه سالمندان میگذارد، انگار گناهی مرتکب شده است. در حالی که شاید این اتفاق به این دلیل که توان خانواده برای نگهداری پدر کافی نباشد، به نفع سالمند نیز باشد. به نظر من باید این تناقضات را با این بحثهای نظری برطرف کنیم.
به نادیده گرفتهشدن سالمندان در جامعه ایران اشاره کردید، به طور مشخص دلایل این نوع بیتوجهی به سالمندان را بیشتر چه مواردی میدانید؟
ما تقریباً در بحثهای رفاهی سه نهاد اساسی داریم. یکی نهاد دولت، دیگری بازار و سومی خانواده است. سالمندان معمولاً وقتی از بازار بیرون آمدهاند و البته سپردهای هم ندارند، یا باید خانواده از آنها حمایت کند یا دولت. اما وقتی حمایت میشوند باید مسالهای را با عنوان روششناسی در نظر داشت. در حال حاضر، مطالعات سالمندان میگوید اگر سالمندان دیده شوند، شنیده نمیشوند. علت این است که گمان میشود، این افراد نمیتوانند حرف خود را بزنند. معمولاً در تحقیقات برای وضعیت این افراد یا از خانواده میپرسند یا از پرستار و در اغلب اوقات تحقیقات نشان داده پرستار اغراق میکند یا افراد خانواده میگویند سالمند آنها کنترل یا شعور خود را از دست داده و این باعث میشود حقوق اجتماعی این افراد نادیده گرفته شود. در حالی که باید در نظر داشت اطلاعات و تجربه سالمندان خیلی مهم و جالب است، اگرچه توان آنها پایین میآید و نمیتوانند حرف بزنند. اما باید آزادی بیان این افراد را به رسمیت شناخت و در بسیاری موارد ممکن است زبان این افراد کند شده باشد اما مغزشان کند نشده و تجربه این افراد به انواع مختلف استفاده میشود. به نظر من اگر در این تحقیقات وارد شوید، چهره جامعه را درباره نیاز سالمندان بسیار تغییر میدهد. ما حداقل چهار نیاز اساسی داریم. یکی از این نیازها که ما به عنوان متخصص باید به آن توجه کنیم، نیاز احساس شدن است. این افراد احساس میکنند اما نمیتوانند بیان کنند. یکی از روشهایی که باید درباره سالمندان در نظر گرفت این است که نیاز احساسشده و بیاننشده این افراد را بیابیم و بتوانیم آن را پاسخ دهیم.
شما به گسترش دولت رفاه و بعد عوامل جامعهشناختی اشاره کردید. آیا جامعهشناسی خانواده به نقش دولت رفاه در ازدواج و طلاق هم میپردازد؟
سوال بسیار خوبی است و در حقیقت یکی از چالشهای جامعهشناسی خانواده این است که هنوز نتوانسته به نحوی دولت رفاه را وارد نظریههای جامعهشناسی کند. جای شکی نیست که دولت وارد مناسبات خانواده شده. مثلاً شما نگاه کنید به طرح شهید رجایی که حمایت از سالمندان روستایی است، تاثیرات این نوع حمایت بر مناسبات خانواده روستایی غیرقابل انکار است، چون وظیفه حمایت فرزندان از والدین سالمند بر دوش دولت افتاده. یعنی تقاضای روزافزون برای نظام رفاهی. مشارکت بیشتر زنان در نیروی کار آنها را تحت خدمات بیمه اجتماعی درآورده. این حقوق اجتماعی جایگاه زنان را تا حد مردان بالا برده است؛ درست برعکس نقش آنها در حقوق مدنی. نهتنها نظریات جامعهشناسی خانواده به این تحولات توجه ندارد بلکه در جامعه خودمان هم فعالان حقوق زنان به این دستاورد در حقوق اجتماعی زنان که برونرفتی از وضع مدنی آنهاست بیتوجه هستند. به این مساله بسیاری از نظریهپردازان سیاست اجتماعی از جمله اسپینگ اندرسن سوئدی اشاره کردهاند؛ این یعنی پیوند جامعهشناسی خانواده و دولت رفاه که وقتی آمد برخی از کارکردهای خانواده را تعطیل کرد مثلاً حمایت از سالمندان الان گردن دولت افتاده، یا زنان سرپرست خانوار، که ما محترمانه این مفهوم را استفاده میکنیم اما در حقیقت خانواده تکوالده است چون یک نفر نانآور است که هم نتیجه روندهای افزایشی طلاق است و هم ممکن است در تشدید این روند موثر باشد.