حذف گروهها به نفع اقتدارگرایی دولت
علیاصغر سعیدی از زمینههای تاریخی و اجتماعی ضعف کار گروهی در ایران میگوید
علیاصغر سعیدی میگوید: با نگاهی به تاریخ صدساله ایران، میبینیم که درست با روی کار آمدن دولت مدرن در کشور، برای حفظ ثبات و تثبیت قدرت دولت مرکزی، همه گروهها و اتحادیهها از میان برداشته شدند و به عنوان عاملی که ممکن بود دولت را تضعیف کنند با آنها مقابله شد.
اجتماعی بودن، از جمله ویژگیهایی است که انسانها به واسطه آن توصیف میشوند. نخستین تجربه حیاتی با حضور در خانواده به عنوان اولین گروهی که فرد در آن عضویت دارد آغاز میشود و به این ترتیب الگوهای ارتباطی او با دیگر افراد شکل میگیرد. در همین حال، متغیر دیگری که در فرآیند جامعهپذیری، مهارت افراد برای شرکت در کارهای گروهی و تعامل با دیگران را تقویت میکند، میزان بهرهمندی آنها از هوش هیجانی است. اما آنچه مهارتهای ارتباطی و هوش هیجانی را در یک رابطه دوسویه با یکدیگر قرار داده و در نهایت به رفتارهای اجتماعی و نحوه حضور افراد در گروه شکل میدهد، فرهنگ حاکم بر جامعه است. در واقع، آموزشها در تطبیق با ارزشهای موجود، به رفتارهای گروهی و اجتماعی جهت داده و به این ترتیب راههای کامیابی افراد در ارتباطشان با دیگر اعضای جامعه را مشخص میکنند. به بیان دیگر، تجربه مشترک تاریخی مردمانی که به عنوان یک کشور برای سالهای متمادی در کنار یکدیگر زیستهاند، آنها را به رفتارها، آداب و ارزشهایی مسلح کرده که از آنها در برابر تهدیدهای بیرونی محافظت کرده و به بهترین شکل ممکن ضامن بقای آنها بوده است. از اینرو، گرایش به جمع و اتکا به نیروی گروهی برای انجام امور یا فردگرایی و عدم داشتن مهارتهای لازم برای انجام کار گروهی، از جمله تفاوتهایی است که ملل مختلف را در گذر زمان از یکدیگر متمایز کرده است. در این میان ایران کشوری است، که به شهادت بسیاری از تحقیقات، تمایل افراد و در نتیجه مهارت آنها برای انجام کارهای گروهی اندک است. عاملی که به باور بسیاری از کارشناسان، از سرعت توسعه اجتماعی و اقتصادی ایران کاسته است؛ موضوعی که علیاصغر سعیدی نیز بر آن تاکید میکند. در عین حال اما او معتقد نیست که فردگرایی یک رفتار ضدتوسعه به شمار میرود. در ادامه، گفتوگوی این استاد دانشگاه با تجارت فردا را خواهید خواند.
♦♦♦
فقدان فرهنگ کار گروهی در کشور، یکی از شاخصهایی است که در سالهای اخیر به کرات عنوان و در مقایسه تطبیقی با کشورهای رشدیافته، از فردگرایی و نداشتن مهارتهای کافی برای حضور در گروهها، به عنوان یکی از مهمترین عوامل توسعهنیافتگی کشور نام برده شده است. در همین حال، این پرسش به میان میآید که این باور تا چه اندازه از اعتبار برخوردار است و آیا پژوهشهایی برای تایید این مدعا وجود دارد؟
پرداختن به مقوله کار گروهی پیچیده و نیازمند باریکبینی بیشتر است. به بیان دیگر، گرچه ناتوانی در انجام امور در قالب گروهی میتواند مانعی برای توسعه جوامع باشد اما در عین حال، باید توجه داشت جمعگرایی همیشه و برای انجام هر کاری بهترین روش نیست. فارغ از این موضوع باید بگویم که بله؛ در سالهای اخیر، تمایل افراد برای فعالیتهای گروهی در کشور کاهش داشته است. در واقع تحقیقات زیادی انجام شده که نشان میدهد اقبال افراد برای حضور در گروهها در مقایسه با گذشته روندی نزولی داشته است. در این میان پژوهشهایی که در حوزه مردمشناسی صورت گرفته به خوبی موید گرایش بیشتر برای انجام کارها به صورت گروهی در گذشته است. این مطالعات نشان میدهد که ساخت اجتماعی ایران با وجود اقوام گوناگون، تشکیل گروهها و فعالیتهای گروهی را تقویت کرده است. واقعیتی که هنوز هم در جوامع سنتیتر به وضوح قابل مشاهده است.
پس با پذیرفتن نبود فرهنگ کار گروهی در کشور در گام بعدی باید این پرسش را مطرح کرد که چه عامل یا عواملی، الگوهای ارتباطی پیشین را تغییر داده است؟ به بیان دیگر، چرا مردم ایران در کار گروهی موفق نیستند یا اساساً تمایلی برای شرکت در فعالیتهای دستهجمعی ندارند؟
در گذشته، مردم برای محافظت از خود در برابر خشم طبیعت و نیز دشمن خارجی، زندگی در قالب گروهی را راهی ایمنتر دانسته و به این ترتیب سبکهای زندگی دستهجمعی در میان جوامع رایجتر بود. اما به مرور و در سیر تحولات جوامع، با افزایش قدرت کنترل افراد بر طبیعت و نیز سپرده شدن مسوولیت حفظ امنیت به دولتها، نیاز به زیست در قالب گروههای بزرگ کاهش یافت. ورود دولتها البته محدود به حفظ امنیت نبود و با واگذاری بسیاری از امور به این نهادهای متمرکز که قرار بود گرداننده امور جاری در هر کشوری باشند، تشکلها و گروههایی از مردم که عهدهدار انجام چنین اموری بودند نیز از هم پاشید. به این ترتیب، روی کار آمدن دولتهای مدرن و مقتدر را میتوان عامل تاریخی مهمی در جریان تغییر رفتارهای جمعگرایانه به فردگرایی در جوامع دانست.
بنابراین میتوان گفت تغییرات بهوجود آمده در ساختارهای سیاسی، گرایش به زندگی جمعی و در نتیجه مهارتهای وابسته به آن را کاهش داده است. اما همانگونه که اشاره کردید، این تغییر مختص به ایران نبوده است و اتفاقاً در کشورهای توسعهیافته این تغییرات زودتر آغاز شده است. پس چرا عدم تمایل یا موفقیت در انجام کارها به صورت گروهی در مورد آنها آنگونه که در خصوص ایران گفته میشود، مطرح نیست؟
در کشورهای توسعهیافته، این روند به صورت طبیعی طی شده است. به این معنا که با ورود مفهوم دولت مدرن و مقتدر که باعث کاهش نیاز به انجام کارهای گروهی در قالب سنتی آن بوده است، نهادهای کار گروهی به صورتی دیگر و در پاسخ به نیازهای جدید ایجاد شده و به صورتی پیوسته و پایدار رشد کردهاند. به بیان دیگر، کار گروهی نیز از شکل سنتی خود به مدرن تغییر شکل و محتوا داده است. در واقع فعالیتهای گروهی نیز وارد فضایی دموکراتیک شده و همراستا با تغییرات دنیای مدرن به حیات خود ادامه میدهند. اتفاقی که در ایران نیفتاده است.
با نگاهی به تاریخ صدساله ایران، میبینیم که درست با روی کار آمدن دولت مدرن در کشور، برای حفظ ثبات و تثبیت قدرت دولت مرکزی، همه گروهها و اتحادیهها از میان برداشته شدند و به عنوان عاملی که ممکن بود دولت را تضعیف کنند با آنها مقابله شد. برای مثال، در دوره رضاشاه، تکثر قومی که به سازماندهی افراد در گروههای مختلف کمک میکرد، یک عامل تهدیدآمیز و ضدثبات تلقی میشد. با چنین تفکری و با هدف ایجاد یکپارچگی در کشور، با هرگونه عاملی که به شکلگیری گروهها و تشکلها میانجامید برخورد و آنها را سرکوب کردند و به این ترتیب هویتهای جمعی نیز در این جریان از بین رفت. در همین ارتباط، افزایش درآمدهای دولت از محل فروش نفت پس از جریان ملی شدن این صنعت و پس از آن با افزایش قابل توجه قیمت طلای سیاه در دهههای 40 و 50، بیش از هر چیز دیگری به قدرت گرفتن دولت و ضعیف شدن فعالیت تشکلهای گروهی دامن زد. در این دوره، اقتدار دولت بیشتر و وابستگی طبقات اجتماعی به آن بیشتر و به این ترتیب پیمودن مسیرهای دموکراتیک که به معنای مشارکت مردم در فعالیتهای اجتماعی است نیز با دشواری بیشتری روبهرو شد. در نتیجه، باید گفت ریشهیابی تاریخی به بهترین شکل ممکن توضیحدهنده رفتارهای کنونی جوامع هستند و در این مورد ورود دولت با تعاریف مدرن آن، اختیار انجام امور که نیازمند شکلدهی گروههای گوناگون و انجام فعالیتهای دستهجمعی بود از مردم گرفته و به نهادهای دولتی مرتبط سپرده شد که البته برای اثبات این استدلال تاریخی نیز پژوهشی انجام شده است. در این پژوهش، که منطقهای را در استان مرکزی مورد مطالعه قرار میداد، مشاهده شد که مردم در انجام کار گروهی موفقترند. در بررسیهای بیشتر، آنها گزارش کردند که به دلیل کوتاهی دولت در انجام بسیاری امور آنها خود مسوولیتها را بر عهده گرفتهاند و به این ترتیب این جامعه کوچک امکان مشاهده طولی یک پدیده را در یک زمان واحد فراهم کرد. اما در همین حال لازم است به نظریه دیگری هم اشاره کرد که البته کمتر مورد وثوق است و آن اینکه، چون در ایران فرهنگ انجام کار گروهی ضعیف بوده است، دولتهای اقتدارگرا بر سر کار آمدهاند. نظریهای که با مراجعه به پژوهشهای مردمشناسانه که از رواج فعالیتهای گروهی در جوامع پیشین حکایت دارند در تضاد است.
جز قدرت گرفتن دولتهای مقتدر، چه عامل یا عوامل اقتصادی یا فرهنگی دیگری وجود دارند که به تقویت رفتارهای فردگرایانه در جامعه ایرانی دامن زدهاند؟
عامل دیگری که میتواند ضعف ایرانیان در انجام کار گروهی را توجیه کند، درک نابرابریهای اجتماعی و رشد شکاف میان طبقات است. با افزایش فاصله طبقاتی، افراد به تدریج از یکدیگر فاصله میگیرند و زمینههای اجتماعی برای تفکیک بیش از پیش فراهم میشود.
نکته دیگری که پیشتر نیز به آن اشاره شد، جایگزین نشدن تشکلهای جدید در جامعه ایرانی پس از تحولات سیاسیای بود که دولت را مقتدرتر و گروههای اجتماعی به شکل سنتی آن را ضعیفتر کرده بود. در واقع، سازمانهای مردمنهاد در جوامع توسعهیافته، توانستند به پایگاهی برای ادامه فعالیتهای اجتماعی و در نتیجه حفظ مهارتهای اجتماعی مردم بدل شوند. این سازمانهای مردمنهاد یا همان NGOها، شکل توسعهیافته و دموکراتیک فعالیتهای گروهیای هستند که تا پیش از استقرار دولتهای مدرن در این جوامع جریان داشتند. اما از آنجا که رشد دموکراسی در ایران، در مسیر حقیقی خود قرار نگرفت، به همان میزان، تحولات اجتماعی وابسته به آن نیز، با مشکل مواجه شد. در همینباره، سازمانهای مردمنهاد نیز نتوانستند با کارکردهای اصیل خود در کشور ایجاد شوند. در اینجا خوب است به تحقیقی اشاره کنم که در سطح ملی به بررسی تشکلها پرداخته است. نتایج این مطالعه نشان داده که تشکلهایی موفق بودهاند که رهبر کاریزما داشتهاند؛ به این معنا که چنین گروههایی نتوانستهاند به صورت دموکراتیک ایجاد شوند و توسعه یابند. این نتیجهگیری یکبار دیگر تاکید میکند تشکلهای سنتی در مسیر تحول و توسعه برای تبدیل شدن به نهادهای مدرن موفق نبودهاند. در واقع، همچنان رویههای بوروکراتیک بر روشهای دموکراتیک غالب بوده و این با نفس کار گروهی در جوامع امروزی در تضاد است. علاوه بر اینها، محدودیتها و دخالتهای دولت نیز در این عدم موفقیتها بیتاثیر نبوده است. به دلیل محدودیتها برای شکلگیری احزاب در کشور، گاهی فعالیتهای سازمانهای مردمنهاد با فعالیتهای سیاسی آمیخته و این موضوع باعث بدبینی نهاد دولت به این تشکلها شده است.
چه ارتباطی میان الگوهای توسعه در کشورهای مختلف جهان و فرهنگ کار گروهی وجود دارد؟ یا به عبارت دیگر، عدم تمایل ایرانیان به شرکت در کارهای گروهی چگونه و از چه طریقی امکان موفقیت در حوزههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را تحتالشعاع قرار داده است؟
برای این منظور لازم است که الگوهای توسعه در کشورهای مختلف را طبقهبندی کرد. در بررسی روند طبیعی توسعه در کشورهای غربی، به همان میزان که بر فعالیتهای گروهی تاکید شده، کار فردی نیز محترم دانسته شده است. برای مثال بسیاری از اکتشافات و اختراعاتی که زمینه بروز انقلاب صنعتی را فراهم کرد، بر مبنای کار فردی بود، در حالی که در ادامه، این فعالیت مشترک میان همین دانشمندان و کارآفرینان بود که تحولات بزرگ را رقم زد. در دیگر کشورها نیز میتوان الگوهایی یافت که مختص آنهاست و باید به صورت جداگانه مورد بررسی قرار گیرند. در این میان، در کشوری همچون کره جنوبی، نقش دولت در توسعه کار گروهی بسیار چشمگیر بوده است؛ به این معنا که از ظرفیت گروهها برای سرعت دادن به توسعه بهره گرفته شده است. این در حالی است که در ایران، توسعه صرفاً دولتمحور بوده و با مشارکت حداقلی مردم، امورات کشور گردانده میشود. در واقع باید از این مقایسه استفاده و تاکید کنم که روند توسعه بدون استفاده از ظرفیتهای جامعه و با وجود فاصله زیاد میان دولت و مردم با شکست مواجه خواهد شد.
در حوزههایی مانند تعاون، فرهنگ کار جمعی چقدر اهمیت دارد؟
تاریخ تعاونیها در کشور نشان میدهد که این واحدها قبل از ورود دولت به این عرصه موفقتر بودهاند. در واقع، با آغاز جریان اصلاحات ارضی در زمان رضاشاه، تعاونیها جایگزین مالکها شدند و اینجا دقیقاً همان نقطه آغاز رشد غیرطبیعی تعاونیها در ایران بود. به عبارت دیگر، ایجاد و رشد تعاونیها که یک مفهوم غربی بود، منطبق با مفهوم ذاتی آنها نبود و بدون ایجاد فرهنگ تعاون در کشور، صرف وجود این نهاد آن هم در اموری که بخش خصوصی حضور داشت و به اندازه کافی کارآمد بود، راه به جایی نبرد. بنابراین به اعتقاد بنده، تعاونیها به دلیل عدم همخوانی با اهداف اقتصادی کشور که میخواهد در مسیر اصول بازار آزاد گام بردارد، نمیتوانند شانسی برای حضور و موفقیت در این حوزه داشته باشند. در عوض، حوزههای فرهنگی و اجتماعی، زمینه مناسبتری برای استفاده از حضور جمعی آحاد جامعهاند که در نتیجه این جلب مشارکت، رشد اقتصادی نیز محقق خواهد شد. از اینرو بهتر است یکبار دیگر، موضوع تعاونیها مورد بحث و تجدیدنظر قرار گیرد؛ چراکه قوانین کنونی در این رابطه برای شرایط امروز ناکارآمد است و این مصوبات در مدتزمان کمی و بدون تامل کافی و در آغاز انقلاب مدون شدهاند. همچنین تجربه نشان داده افراد صرفاً برای بهرهگیری از امکان گرفتن وام برای تشکیل تعاونی اقدام میکنند و پس از چند سال، میتوان دید که اغلب این تشکلها در عمل وجود ندارند. در همین خصوص باید توجه کرد که همواره یک اصل کلی وجود دارد و آن هم اینکه افراد تنها در زمانی فعالیت گروهی را انتخاب میکنند که آن را همسو با منافع شخصی ببینند و از آنجا که تعاونیها نتوانستهاند چنین کارکردی در دوره حاضر داشته باشند، وجودشان به عنوان یک نهاد اقتصادی بیمعناست.
فقدان فرهنگ کار جمعی چه آسیبهایی به اقتصاد ایران زده است؟
یک نظریهپرداز معتقد است زمانی نظام سرمایهداری دچار بحران خواهد شد که فعالیتهای اقتصادی از روابط اجتماعی منفک شوند. بنابراین همواره مهم است که از نیروی گروهها در پیشبرد اهداف اقتصادی بهره گرفته شود. نکتهای که امروزه با عنوان مسوولیت اجتماعی در میان بنگاههای اقتصادی به نوعی مطرح شده است. در واقع، فعالان اقتصادی دریافتهاند که دور شدن آنها از جامعه نمیتواند در دنیای پررقابت امروز مشتریهای وفاداری به آنها بدهد. همچنین ایجاد تشکلها و گسترش تمایلات جمعگرایانه، از سوی دیگر و با فراهم کردن امکان نظارت بر عملکرد دولتها از تصویب قوانین دستوپاگیر و مصوباتی که برخلاف منافع گروههاست جلوگیری خواهد کرد و به این ترتیب به رشد اقتصادی که در نتیجه رضایت جامعه و ثبات اجتماعی است کمک میکند. اما افزایش فعالیت گروهها یا در واقع NGOها به نوعی دیگر نیز به اقتصاد کمک خواهد کرد و آن هم برونسپاری بسیاری از مسوولیتهایی است که دولت از توان مالی و اجرایی کافی برای انجام آنها برخوردار نیست.
چگونه میتوان فرهنگ کار جمعی را در کشور تقویت کرد؟
دو مقوله نظم اجتماعی و مهارتهای کار گروهی از جمله بزرگترین نقطهضعفهای نظام آموزشی کشورند. به بیان دیگر، محتوای آموزشی و همچنین روشهای آموزشی در کشور بهویژه در مقاطع پایه به هیچ عنوان فرهنگ کار گروهی را در کودکان نهادینه نمیکند و با تاکید یکجانبه بر رقابت، امکان رشد مهارتهای گروهی و ارتباطی را از آنها سلب میکند. در مواردی نیز که بر فعالیتهای گروهی تاکید شده، روشهای صحیح و سازنده برای انجام کار گروهی به آنها آموزش داده نشده است. بنابراین به نظر میرسد که در گام اول با اصلاح رویکرد آموزشی در کشور و پس از آن تغییر نگاه دولت به مقوله فعالیتهای سازمانهای مردمنهاد و روندهای دموکراتیک میتوان در مسیر رشد مهارتهای کار گروهی در کشور گام نهاد.