دانشگاهی که نمیارزد
آسیبشناسی عدم اقبال جوانان به تحصیلات دانشگاهی در گفتوگو با غلامرضا ظریفیان
در دهه پیشین شاهد افزایش بیرویه دانشجویان بودیم؛ شیبی ناموزون بدون نیازسنجی که متکی بر آمایش سرزمینی هم نبود. حاصلش این شد که در انتهای سال 1392 یعنی انتهای دولت دهم جامعه دانشگاهی ما با انفجار بیش از حد فضای دانشگاهی روبهرو شد، در حالی که از آن طرف برای این میزان دانشجو مخصوصاً برای تحصیلات تکمیلی، استاد تربیت نکرده بودیم و در برخی برهههای دولتهای نهم و دهم با بازنشستگی اجباری و اخراج استادان روبهرو بودیم.
در دهه پیشین شاهد افزایش بیرویه دانشجویان بودیم؛ شیبی ناموزون بدون نیازسنجی که متکی بر آمایش سرزمینی هم نبود. حاصلش این شد که در انتهای سال 1392 یعنی انتهای دولت دهم جامعه دانشگاهی ما با انفجار بیش از حد فضای دانشگاهی روبهرو شد، در حالی که از آن طرف برای این میزان دانشجو مخصوصاً برای تحصیلات تکمیلی، استاد تربیت نکرده بودیم و در برخی برهههای دولتهای نهم و دهم با بازنشستگی اجباری و اخراج استادان روبهرو بودیم. دکتر غلامرضا ظریفیان معاون دانشجویی وزارت علوم در دوران اصلاحات معتقد است که حاصل این شرایط کاهش تعداد دانشجویان در سالهای اخیر و عدم اقبال جوانان به دانشگاه است، و در عوض به همین میزان، تعداد متقاضیان مقاطع دکترا افزایش یافته است.
* * *
دلایل کاهش دانشجویان در کشور چیست؟ آیا این کاهش صرفاً مربوط به هرم سنی جامعه و کاهش تعداد جوانان است یا دلایل دیگری چون کاهش متقاضیان ورود به دانشگاه دارد؟
قبل از اینکه وارد بحث شویم مقدمهای لازم است برای این که ببینیم با چه وضعیتی در عرصه تعداد دانشجو در کشور روبهرو هستیم و دلایل وضعیت کنونی چیست. ما یک جامعه جوان هستیم، در مورد هرم دانشجویی پیشبینی میشد که از 1380 اوج میگیرد و نقطه پیک آن تا سال 1400 میرسد، به دلیل این که هرم جمعیتیمان از مقطع دبیرستان میآید به مقطع کارشناسی و بعد پیشبینی میشد که میرود به سمت کارشناسی ارشد و دکترا، ولی بعد دچار یک افت جدی خواهد شد. افزایش تعداد دانشجو در ایران با توجه به جوان بودن جامعه ما یک سیکل را طی کرده است، ما در ادبیات ورود به دانشگاه در دنیا تا سال 1980، با Elite University مواجه هستیم یعنی دانشگاه نخبگان. دانشگاه تنها محل تجمع «نخبگان» بود، جایی که عموم مردم تمایل به حضور در آن نداشتند. بنابراین تا سال 1980 جمعیت دانشجویی دنیا چیزی نزدیک 13 میلیون نفر بود، اما با اتفاقی که در ترکیب جمعیت و هم فناوریهای نوین رخ داد، ظرف ده سال یعنی از 1980 تا 1990 رشد جمعیتی دانشگاهی در جهان شش برابر شد یعنی 13 میلیون به 80 میلیون نفر رسید. در ایران اگر ابتدای پیروزی انقلاب را در سال 1979 در نظر بگیریم، که نزدیک 1980 است، ما 170 هزار دانشجو داریم که عمدتاً هم در دوره فوق دیپلم و کارشناسی مشغول تحصیل هستند و دوره دکترا و کارشناسی ارشد نسبتاً اندک هستند. از سال 1357 تا 1370 تقریبا در دوازده سال جمعیت دانشجویی ما به نزدیک دو میلیون نفر رسید. در واقع شیبی که در دنیا، شش برابر شد، در ایران به 12 برابر رسید. به خصوص بعد از جنگ، که جامعه ما هم جوان بود و هم فرصتهایی برای تحصیل ایثارگران به وجود آمد، این شیب با شتاب بیشتری بالا رفت. از سال 1372 تا 1384 این شیب، حالت ملایمتری گرفت. در بخش دکترا و کارشناسی ارشد دورههایی راهاندازی شد و ما برای اولین بار دورههای دکترا را جدیتر برگزار کردیم. در پایان سال 1384 چیزی نزدیک به دو میلیون و 700 هزار نفر دانشجو داریم. اما از سال 1384 تا 1392 یعنی در انتهای دوره احمدی نژاد این تعداد دانشجو به نزدیک چهار میلیون و 700 هزار نفر رسید؛ یعنی افزایش 100درصدی. دلایل این افزایش یکی به دلیل تغییر رویکرد جهانی به مقوله دانشگاه است، اینکه در تجربه جهانی مساله رسیدن به university تبدیل شد به یک نیاز عمومی. قبلاً یونسکو میگفت education for all یعنی «آموزش برای همه» اما از یک دورهای شعار یونسکو تبدیل شد به Higher education for all یعنی «آموزش عالی برای همه». این نشان میدهد که در جهان امروز مساله ورود به دانشگاه دیگر از مساله Elite University شیفتپارادایم کرده و رسیده به University Mass یعنی «دانشگاه تودهای». دانشگاه تبدیل شده به یک نیاز اجتماعی عمومی و دیگر فقط گروههای خاص به سراغ آن نمیروند، در گذشته فقط عده اندکی تمایل به دانشگاه داشتند و بقیه وارد بازار کار میشدند، همین اتفاق در ایران هم افتاد یعنی Higher education for all. به گونهای که در یک دورهای عموماً روستاییان بچههایشان را کمتر به دانشگاه میفرستادند، ولی امروز به گونهای شده که حتی جوامع روستایی هم مایلاند یک یا دو فرزند خود را به دانشگاه بفرستند. با ورود به دانشگاه، از یک طرف این تصور بود که هرکس وارد دانشگاه شود مساله اشتغال برایش حل میشود، بحث سربازی به یک معنا به تعویق میافتد و موجب تشخص اجتماعی نیز بود. بهخصوص اینکه یکی از سالمترین فعالیتها برای خانمها در جامعه ما، ادامه تحصیل بود. سبک زندگی و تغییراتی که در فرهنگ جامعه ایجاد شد، جامعه را متقاعد کرد که دختران هم وارد دانشگاه شوند. در کنار همه این عوامل، سایتهای دانشگاهیمان نیز به سرعت گسترش پیدا کرد. سایتهای دانشگاه آزاد تاسیس شد که خودش مکمل دانشگاههای دولتی بود. در مناطق و استانهای محروم دانشگاه نداشتیم، مثلاً در یاسوج و ایلام دانشگاههای دولتی بزرگ تاسیس شد. پیام نور تقریباً مثل یک شبکه مویرگی به وجود آمد و شعبههایش در اقصی نقاط کشور راهاندازی شد. دانشگاه آزاد هم تقریباً به همین شکل. دانشگاه جامع علمی کاربردی و دانشگاه فنی-حرفهای گسترش پیدا کرد که بیشتر مهارتی بود. کمکم با گسترش این دانشگاهها ما وارد ایجاد و توسعه دانشگاههای virtual (مجازی) شدیم. فرد در خانهاش بود و راحت میتوانست ثبت نام کند و وارد دانشگاه شود. حاصل این مجموعه این شد که آن هرم جمعیتی که میآمد به سمت نوجوانی و جوانی، یک نیاز جهانی و فضای اینترنت که جامعه جهانی را به هم نزدیک کرد، ذائقهها را نیز به هم نزدیک کرد. جامعهای که هیچ وقت پیتزا نخورده بود، ذائقهاش با یک ذائقه آمریکایی، ذائقه اروپایی و ذائقه روسی و چینی به هم نزدیک شدند.
تغییر سبک زندگی، چه تاثیری بر افزایش تعداد دانشجویان داشت؟
در سبک زندگی جدید، شاخص سواد از نظر نظام جهانی و حتی جامعه ایران، دیپلم نبود. طبق گفته یونسکو، اگر کسی فاقد سه چیز باشد، باسواد محسوب نمیشود: یک- تحصیلات دانشگاهی، دو- آشنایی با اینترنت، سه- زبان انگلیسی. اینها عرصهای از نیاز را در جامعه ایجاد کرد و حاصلش این شد که ما در ابتدای پیروزی انقلاب، یعنی از زمان تاسیس دانشگاه تهران در 1313 تا 1357 با پزشکی 30 شعبه دانشگاهی داشتیم. این میزان تا سال 1376، شد 70 شعبه. اما از سال 1376 تا الان میزان سایتهای دانشگاهی ما با یک گسترش نجومی روبهرو شد. ما امروز 2800 سایت دانشگاهی داریم که البته شامل شعبههای دانشگاه آزاد، پیام نور و دولتی میشود. خود دانشگاههای دولتی، «پردیس» تاسیس کردند. علمی کاربردی، فنی-حرفهای، دانشگاههای مجازی و دانشگاههای غیرانتفاعی. در انتهای سال 1384 حداکثر 70 دانشگاه غیردولتی و غیرانتفاعی داشتیم که با دانشگاه آزاد متفاوت است، اما در سال 1392 یعنی انتهای دوره احمدینژاد چون با یک گسترش کمی بیمهار روبهرو شدیم، این تعداد از 70 دانشگاه غیرانتفاعی به 300 سایت رسید و ما به پیک تعداد دانشجو و دانشگاه رسیدیم و به طور طبیعی این جمعیت کثیر در یک پروسه زمانی میآمد سراغ کارشناسی ارشد و بعد سراغ دکترا که امروز این پیک را در دوره دکترا شاهدیم.
به نظر شما عدم اقبال امروز جوانان به دانشگاه ممکن است نتیجه توجه بیشتر آنان به بازار کار نسبت به تحصیلات آکادمیک باشد؟
در دهه پیشین افزایش تعداد دانشجویان شتابی کمی، ناموزون هم بود و متکی بر آمایش سرزمینی هم نبود، در خیلی از جاهای دنیا نیازهای سرزمینی را درمیآورند، مثلاً بیست سال آینده را هم محاسبه میکنند و میزان آموزش را متکی به آمایش سرزمین میکنند، متاسفانه ما این آمایش سرزمین را نداشتیم، دانشجو تربیت میکردیم بدون اینکه به نیازها توجه کنیم. حاصلش این شد که در انتهای سال 1392 یعنی انتهای دولت دهم جامعه دانشگاهی ما با انفجار بیش از حد فضای دانشگاهی روبهرو شد، در حالی که از آن طرف برای این میزان دانشجو مخصوصاً برای تحصیلات تکمیلی، استاد تربیت نکرده بود و در برخی برههها در دورههای دولت نهم و دهم هم با بازنشستهکردن بعضی از استادها و اخراج برخی از استادان روبهرو بودیم. در این وضعیت پیک جمعیت ما کمکم داشت به نقطهای میرسید که شیباش میآمد به سمت پایین. حاصلش چه شد؟ این که حالا شما میگویید با کاهش دانشجو روبهرو هستیم به نسبت کی؟ نسبت به گذشته، یعنی در واقع سرعت کمی و سیطره کمی بیمهار ایجاد کردید که اگر آن روز این سرعت و شیب ملایم بود، امروز با این تعداد کاهش روبهرو نمیشدیم. به طور مثال جمعیت ژاپن یک و نیم برابر ماست، از نظر توسعه فناوری و نیازهای دانشبنیان از ما خیلی جلوتر است، ولی ما دو برابر ژاپن دانشجو داریم، یعنی معلوم است که هیچ تناسبی بین نظام نهاد علم و نظام بازار کار و آمایش سرزمین وجود ندارد. نیاز به تغییر سبک زندگی، افزایش تعداد دانشجو و تعداد صندلیها، حاصلش این شد که آن کیفیت لازم را در آموزش نتوانستید در خیلی جاها رعایت کنید، تنها یک دوره کوتاهی توانستید بیکاری حاصل از افزایش هرم جمعیت را با این شکل جبران کنید، بخش اعظمی از این جمعیت، وقتی وارد باز کار شد، از کیفیت لازم برای ورود به بازار کار بهرهمند نبود. در واقع یکی از انگیزهها برای ورود به دانشگاه، پیدا کردن شغل بود، الان آمده وارد باز کار شده به صورت انبوه مثلاً در علوم انسانی شما جامعهشناس تربیت کردهاید و آموزش دادهاید، روانشناس و مدیر بازرگانی آموزش دادید، ولی وقتی وارد باز کار میشود اولاً چون متناسب با نیاز و آمایش آموزش ندیده بازار کار نمیتواند او را جذب کند. بخشی از این جمعیت مجبورند وقتی وارد بازار کار نمیشوند بروند در مقطع فوق لیسانس و دکترا بدون این که اصلاً بدانند فوق لیسانس و دکترا چه مزیتی میتواند برایشان داشته باشد. یک بخشی هم میآید در بازار کار و بازار او را جذب نمیکند یا آموزشهایی که دیده متناسب با بازار کار نیست و همین موجب وارونگی شد، یعنی خانوادهای که فکر میکرد بچهاش برود دانشگاه شغل بهتر کسب میکند الان تبدیل شده است به یک وارونه. ما همین الان چیزی حدود 80 درصد و شاید هم بیشتر آموزش عالیمان پولی است. در خود دانشگاههای دولتی، دورههای شبانه و پردیسها پولی است، دانشگاه آزاد و پیام نور و جامع علمی-کاربردی پولی است. طرف هزینه میکرد و بعد در بازار کار شغلی پیدا نمیکرد، پس چرا برود دانشگاه. یک بیانگیزگی جدی که چی؟ چون ما با انبوه فارغالتحصیلان روبهرو بودیم دیگر آن تشخص اجتماعی هم که قبلاً دانشجو داشت، وجود نداشت. بازار کار هم که نبود، کسی هم که وارد باز کار میشد میدید این دروس هم شاید خیلی به درد این بازار کار نخورد. حاصلش این شد که همین الان اتفاقاً بازار آموزشهای آزاد به مراتب بهتر است چون آموزشهای آزاد متناسب با نیاز بازار عمل میکنند. میرود در این دورهها ثبت نام میکند، هزینههای بالا هم میپردازد، چون احساس میکند اگر این دوره را ببیند میتواند جذب بازار کار شود.
به نظر شما آیا آموزش مهارت به جای تئوری و ایجاد امکانات میتواند پاسخی به نیازهای امروز باشد و آیا ممکن است کاهش تعداد متقاضیان دانشگاهها باعث اصلاح اجباری نظام آموزشی و حرفهمحوری به جای تئوریخوانی شود؟
اگر بخواهیم دلایل را جمعبندی کنیم، افزایش کمی بیمهار موجب شد که امروز با شیب منفی هرم روبهرو شویم، در عین حال ما سایت دانشگاهی و صندلی داشتیم، الان هرکس در کنکور شرکت کند میتواند در دانشگاه قبول شود، البته ممکن است دانشگاه شریف قبول نشود، ولی به هر حال در یک دانشگاهی قبول میشود، حتی با نمره منفی ریاضی میتوانند در رشته مهندسی قبول شوند و شما با یک حجم عظیم از دانشجو روبهرو هستید. در گذشته خود فضای دانشگاه، الهامبخش بود. فرد فضای دانشگاه را که استنشاق میکرد، خود کالبد دانشگاه برایش حیاتبخش بود، ولی امروز انبوه دانشگاههایی که تاسیس شدند، فاقد روح دانشگاه هستند و احساس میکنی که هیچ فرقی بین دانشجو بودن و دانشجو نبودن نیست. دانشجو از خودش میپرسد خب حالا که چی؟ خیلی از محیط دانشگاه و آموزشهایش لذت نمیبرد، وقتی وارد باز کار میشود احساس میکند که خیلی نیازش را تامین نمیکند، تفاوت جدی در سطح دانش دورههای کارشناسی و تحصیلات تکمیلی نمیبیند، بنابراین گسترش کمی بیمحابا موجب افت جدی شد. معمولاً در دنیا یک عده عظیمی در دوره لیسانس مشغول علایق و سلایق خودشان میشوند و همه وارد دوره تحصیلات تکمیلی نمیشوند، ولی در ایران میبینید که این انبوه دارد میآید به فوقلیسانس و دکترا. و بعد میبینید که چقدر نیروهایی که وارد این عرصه شدند بنا به اضطرار آمدهاند نه بنا به علاقه و به همین دلیل شما کیفیت پایین را حتی در دورههای تحصیلات دکترا میبینید و برای بچههای نخبه خیلی احساس بیانگیزگی ایجاد میشود، برای اینکه به راحتی هرکس میتواند دکترا بگیرد. خود این موجب شد که بخشی از بچههای خوشفکر و بااستعداد ما در ایران نمانند. بروند جایی که احساس میکردند اگر آنجا درس بخوانند هم مورد توجه قرار میگیرند و هم با کیفیت بهتری تحصیل میکنند. پس بنابراین دلایل عدیده، سیطره کمیت، کاهش استادهای مجرب، فقدان مهارتهای لازم برای ورود به بازار کار، انبوه شدن جریان دانشگاهی، فقدان جایگاه تشخصیابی در محیط دانشگاه همه اینها کنار هم آمد و حاصلش این شد که امسال 930 تا 940 هزار نفر در کنکور عمومی شرکت کردند، روز امتحان 60 هزار نفر اصلاً نیامدند. از این 850 تا 860 هزار نفر هم که امتحان دادند، وقت انتخاب رشته نصفشان در حالی که میتوانستند انتخاب رشته بکنند، نکردند. حتی از دورههای بدون کنکور استقبال نشد و 60 هزار نفر بیشتر شرکت نکردند، یعنی حتی حاضر نشدند ثبت نام کنند و سر کلاس بروند. بنابراین به نظر میرسد نوع مدیریت نظام کلان نهاد دانش با مشکلاتی روبهرو است که اولاً این حجم از دانشجو مورد نیازش نبود، یعنی شاید باید عرصههای جدیتری را ایجاد میکرد که نکرد، در خیلی جاهای دنیا تکنسینها درآمدشان کمتر از استادان دانشگاه نیست، میتوانست آن زیرمجموعههای آموزش عالی یعنی فنی-حرفهای و جامع علمی-کاربردی را جدیتر برگزار کند، متاسفانه ما حتی فنی-حرفهای و جامع علمی-کاربردی را به جای تربیت مهارتی، حافظهمحور کردیم و فرد بعد از گذراندن دوره فکر میکرد باز هیچ تفاوتی با دیگران ندارد. در دانشگاه پیام نور، دانشجوی دکترا گرفتیم، در حالی که پیام نور برای دوره دکترا تاسیس نشده است. به هم ریختگی این سیطره کمیت، فقدان کارآمدی لازم در کسب مهارتهای مختلف، کاهش منزلت اجتماعی، عدم تناسب تربیت دانشگاهیان با بازار کار، کاهش هرم جمعیت جوان همه اینها در کنار هم قرار میگیرد و نهایتاً ما در دورههای کارشناسی با یک کاهش روبهرو هستیم. در دورههای کارشناسی ارشد و دکترا متاسفانه باید بگویم که با افزایش روبهرو هستیم که نشانه خوبی نیست، چون در همه جای دنیا دوره PhDدوره ورود به تحقیقات است و تحقیقات حداقل یکی از آیتمهایش این است که باید امکانات تحقیق و زیرساختهای آن با تربیت دوره PhD تناسب داشته باشد. در کشورهای در حال توسعه مثل کره یا حتی مالزی و هند و بعضی کشورهای آمریکای لاتین نسبت اعتبار تحقیقات مجموع بخش دولتی و خصوصی، به نسبت تولید ناخالص ملی 5 /2درصد است، در کشورهایی مثل ژاپن تا 5 /3 درصد هم میرسد، در آمریکا ممکن است تا چهار درصد هم برسد، یعنی کل تولید ناخالص ملی چهار درصدش میرود به سمت تحقیقات یا به سمت فناوریهای نوین. ما تولید انبوه در دوره تحصیلات تکمیلی داریم در حالی که اعتبار کشور در این زمینه زیر 5 /0 درصد است.
یکی از چهرههای زشت کشور ما بحث انتحال است: سرقت علمی. در تهران از سر 16 آذر تا چهارراه وصال که حدوداً 600 تا 700 متر است (من یک بار شمردم یک بار هم فیلم گرفتم برای یکی از مسوولان وزارت علوم) فکر میکنم بیش از 20 تابلو دیدم. یعنی هر 20 متر یک تابلو که پایاننامه یا مقاله ISI میفروشند، وقتی جوان این پدیده را میبیند، خودش ضدانگیزه است که شما با پول میتوانید هر مدارجی را طی کنید، این پدیده انتحال و سرقت علمی یکی از پیامدهای گسترش کمی بیمهار بود. اگر ما شیبمان یک شیب ملایم و منطقی بود. امروز صندلیهایمان خالی نبود و هم کیفیت لازم را داشتیم و هم منزلت لازم را. ما دانشگاههای خوبی داریم، دانشگاههای دولتیمان دانشگاه تهران، شریف و دانشگاههای شهرستانها و در آموزش نیروهای مستعد داریم، اما به دلیل مدیریت غلط، عدم آمایش سرزمین و فقدان کیفیت لازم، نهایتاً به جایگاه دانشگاه، موقعیت فارغالتحصیلان و اینکه این فارغالتحصیل به هر حال یک سرمایه است و با آموزش باید بتواند وارد سیکل توسعه شود متاسفانه آسیبهای جدی زدهایم.