سیاهچاله آموزشهای نظری
گفتوگو با مرتضی ایمانیراد در باب نسبت آموزش و توسعه
مرتضی ایمانیراد میگوید: کانون اصلی توسعه، آموزش است و کانون اصلی آموزش، آموزش عملی است که منجر به شکلگیری دانش ضمنی در شبکه تولید میشود. به همین دلیل است که اگر آموزش را عامل توسعه بدانیم، این آموزش زمانی کارساز است که بتواند پیوند اثرگذار و ناگسستی با شبکه تولید در جامعه برقرار کند.
آیا کیفیت آموزش در ایران توانسته است کارایی، میزان درآمد و اثرگذاری دانشپذیران را ارتقا دهد؟ برآیند پاسخهایی که مرتضی ایمانیراد، اقتصاددان و عضو هیات علمی سازمان مدیریت صنعتی در این گفتوگو ارائه کرد، حاکی از آن است که نظام آموزشی کشور آنچنان که شایسته است، چنین دستاوردهایی را حاصل نکرده. او در واکاوی رابطه میان آموزش و توسعه، از قطع رابطه این دو متغیر در ایران سخن میگوید: «انقطاع رابطه میان آموزش و توسعه در ایران دیرزمانی است که رخ داده و خیلی وقت است که آموزش نمیتواند توسعه کشور را پشتیبانی کند.» او معتقد است نظام آموزشی ایران در سیاهچاله آموزشهای نظری و مدرکگرایی شدید گرفتار شده است.
♦♦♦
چه نسبتی میان آموزش و توسعه برقرار است؟ به عبارت دیگر، آموزش چه اثری بر توسعه میگذارد؟
البته تعاریف متفاوتی از توسعه ارائهشده و بر اساس همین تعاریف متفاوت، عوامل توسعه هم متفاوت تعریف و تعیین شدهاند؛ اما آنچه لازم است مورد تاکید قرار گیرد آن است که در مراکز عمده تحقیقاتی که عمدتاً از نظر سیاسی بیطرف هستند، توسعه با میزان درگیر شدن یک کشور با نظام جهانی ارزیابی میشود. بهعبارت دیگر، هر کشوری که دارای صادرات بیشتر و متنوعتر و با قدرت رقابتپذیری بالاتری باشد، آن کشور را بهعنوان یک کشور توسعهیافته تلقی میکنند و از نظر من نیز این تعریف صحیحی است. اگر مرزهای کشور را ببندیم و شروع به تولید کرده و حتی در داخل مرزها رقابت ایجاد کنیم، باز بهدلیل دور ماندن از جریانات و روندهای بینالمللی و تکنولوژیهای برتر از نظام جهانی فاصله بیشتری میگیریم و این بهعنوان نشانهای برای توسعهنیافتگی به شمار خواهد آمد. نکته مهم این است که در توسعه صادرات هرچه تکنولوژی بالاتر و دانش متراکمشده در تکنولوژی بیشتر باشد، آن کشور توسعهیافتهتر است. به همین دلیل است که در کشورهای توسعهیافته حجم دلاری بسیار بالا و وزن صادرات به نسبت کشورهای دیگر بسیار پایین است. کشورهایی که صادراتشان عمدتاً روی مواد اولیه است، صادراتشان وزن بیشتری به خود اختصاص میدهد و ارزش کمتری را تولید میکنند. حالا نکتهای که وجود دارد این است که اساس تکنولوژی بالا چیست؟ دستیابی به صادرات با تکنولوژی بالا نیز از طریق وجود دولتی که مدیریت توسعه تکنولوژی را بر عهده بگیرد و نیز توسعه تکنولوژی در بنگاههای تولیدی ممکن است. حال آنکه توسعهیافتگی تکنولوژی در بنگاهها نیز به تجربه مبتنی بر دانش نیاز دارد. هرچه دانش توسعه بیشتری پیدا کند، تکنولوژی به قلب تولید میرود و تولیدات دانشپایه میشوند و صادرات باارزشتر خواهد بود. نکتهای که باید روی آن تاکید کنم این است که کانون اصلی توسعه، آموزش است و کانون اصلی آموزش، آموزش عملی است که منجر به شکلگیری دانش ضمنی در شبکه تولید میشود. به همین دلیل است که اگر آموزش را عامل توسعه بدانیم، این آموزش زمانی کارساز است که بتواند پیوند اثرگذار و ناگسستی با شبکه تولید جامعه برقرار کند. اگر این ارتباط قطع شود، آن موقع بهنظر من ارتباط میان دانش، آموزش و توسعه اقتصادی قطع شده است.
به نظر میرسد رابطه آموزش، دانش و توسعه در ایران منقطع است. شما در این باره چه نظری دارید؟
شما در این سوال به نکته بسیار مهمی اشاره کردید و آن هم قطع شدن ارتباط آموزش و توسعه است و وقتی که این ارتباط قطع شده باشد، توسعه اتفاق نمیافتد. پاسخ من به پرسش شما این است که انقطاع رابطه میان آموزش و توسعه در ایران دیرزمانی است که رخ داده و خیلی وقت است که آموزش نمیتواند توسعه کشور را پشتیبانی کند. یکی از مهمترین دلایلی که میتوان برای این گسست برشمرد، آن است که ارتباط دانش آشکار در ایران با دانش ضمنی و دانش حرفهای قطع شده است. بهعبارت سادهتر، دانش در مراکز آموزشی ایران هنوز کاربردی نشده است. در ایران، کارگاههای آموزشی وجود ندارد و بدین ترتیب، اجازه داده نمیشود که دانشجویان آنچه فراگرفتهاند را تجربه کنند. بهطور معمول آموزش در کلاسها منتقل میشود و به حرفه و به تولید وارد نمیشود؛ اما از سوی دیگر، از آنجا که دانش پایه، موجب افزایش حرمت اجتماعی شخص میشود همین میزان فراگیری نیز او را راضی میکند؛ حال آنکه، با گسترش این نگرش، جریان توسعه کشور متوقف میشود. بنابراین مساله بسیار نگرانکنندهای که در بخش آموزش کشور وجود دارد، بیتوجهی به آموزش کاربردی است و این آموزش کاربردی نهتنها در دانشگاهها باید گسترش پیدا کند، که در عین حال باید وارد هستههای تولیدی شود. این دانش کاربردی باید در دانشگاهها و در مراکز تولیدی یک شبکه گسترده دانش ایجاد کرده و بتواند از تولید حمایت کند. متاسفانه در حال حاضر چنین شبکهای در کشور وجود ندارد. درحالیکه در کشورهای همتراز ایران یا کشورهای توسعهیافته، دورههایی شبیه دوره فوقلیسانس مدیریت یا بهطور مشخص نظیر MBA هم دورههای کاربردی هستند. برای مثال، وقتی بحث سرمایهگذاری مطرح است، دانشجویان باید عملاً روی بازارها سرمایهگذاری کنند تا بتوانند نمره بگیرند و حتی در بعضی از دانشگاهها پول در اختیار این دانشجویان قرار داده میشود که کسبوکاری آغاز کنند تا اگر با چالشی روبهرو میشوند، این چالشها را به کلاس و به استادان خود منتقل کنند. اما در ایران، دورههای مکاتبهای MBA و DBA برگزار میشود که هسته اصلی کاربردی بودن این دورهها را بهطور کامل از بین برده و متاسفانه ما در سیاهچالهای از آموزش نظری و مدرکگرایی شدید گرفتار شدهایم. در چنین شرایطی، نهتنها در کشور، توسعه تحقق پیدا نمیکند که به دانشپذیران هم آسیب وارد میکند. نکته دومی که وجود دارد، این است که گویی مدرکگرایی در مدارج بالا شدت بیشتری پیدا میکند. برای مثال، مشاهده میشود که دانشجویان هرچه در رتبههای بالاتری قرار میگیرند، تمایلشان به مدرکگرایی بیشتر است و آن روحیه سوال کردن، پژوهش، تحقیق و درگیر شدن در دانشگاهها مشاهده نمیشود و من بعید میدانم که دانشگاهها از این نظر چندان متفاوت باشند؛ هرچند که طبعاً شبیه هم نیستند. عامل سومی که موجب انقطاع رابطه آموزش و توسعه در ایران شده، مساله بیکاری در کشور است. بیکاری سبب شده افراد یا از اندوخته خود یا اندوخته والدینشان بهره بگیرند و دوره بیکاری خود را با یک دوره فوقلیسانس یا دکترا به تعویق بیندازند. همین مساله، دانشپژوهی را زیر سوال میبرد. عامل دیگر کاهش شدید استانداردهای آموزشی در کشور، ایجاد دانشگاههای خصوصی و دانشگاههای آزاد و دانشگاههایی که روی محور سودآوری نهاده شده، بازمیگردد. البته اگر این مساله حل شود، الزاماً مساله اصلی را حل نمیکند؛ چراکه دانش ضمنی در تولید یکی از حفرههای خالی آموزشی در کشور است و تا این مساله حل نشود، ارتقای استانداردهای آموزشی نیز مساله توسعه کشور را حل نخواهد کرد. اگر سوداگری بسیاری از مراکز آموزشی جدیدی را که در کشور ایجاد شده نیز در نظر بگیریم، درمییابیم قوانین بازار کالا به دانشگاهها منتقل شده و همین مساله موجب شده آموزش نهتنها نتواند نقش خود را بازی کند، بلکه سرمایه انسانی را بیشتر تخریب میکند.
اگر اجازه دهید، بحث خود را از سطوح دانشگاهی به سطوح پایهایتر آموزش در ایران تقلیل دهیم؛ در سالهای گذشته، تلاشهای بسیاری برای افزایش پوشش تحصیلی کودکان و نوجوانان در سن آموزش در مناطق مختلف صورت گرفته است؛ آیا این تلاشها به ارتقای کیفیت انسانی منجر شده است؟
پوشش تحصیلی طی سالهای گذشته در کشور افزایش یافته و افراد بیشتری تحت پوشش آموزش قرار گرفتهاند. بنابراین از نظر کمی، توفیقاتی حاصل شده؛ اما باز هم به دلیل آنکه آماری در اختیار ندارم، نمیتوانم قضاوت کنم که آیا این توفیق هم حاصل شده یا نشده است. اما نکتهای که وجود دارد این است که نه در ایران و نه در هیچ کجای جهان بهطور معمول، کمیت را معیار توسعهیافتگی بخش آموزش و درنتیجه اثرگذاری روی توسعه تلقی نمیکنند. بلکه آنچه روی توسعه اثر میگذارد، کیفیت آموزش است. لازم است به این پرسش پاسخ دهیم که برای توسعه کشور بهعنوان یک پدیده بلندمدت، چه نوع آموزشی مورد نیاز است؟ پایه آموزش در سطوح ابتدایی شکل میگیرد و تمام توجه ما باید به این بخش از آموزش معطوف شود. اما متاسفانه، آنچه تحقیقات نشان میدهد و کارشناسان و صاحبنظران بخش آموزش مطرح میکنند این است که ما با یک فرآیند مزمن تودهای کردن آموزش مواجه هستیم؛ در واقع به دلیل آنکه دولت باید، افراد بیشتری را تحت پوشش آموزش قرار دهد، ناچار شده، با کودکان یکسان برخورد کرده و مطالب یکسانی را به آنان آموزش دهد. متاسفانه این شیوه آموزش، اثر منفی روی کودکانی که میخواهند فردای ایران را بسازند، خواهد گذاشت. البته باید پذیرفت امکانات در حوزه آموزشی کشور محدود است و به هر حال این ضعفها مشاهده میشود. در واقع استعداد کودکان یکسان نبوده و به تفاوتها در آموزش ابتدایی توجه نمیشود. برای مثال، ممکن است، توضیح یک مطلب در دوران ابتدایی بهگونهای باشد که برخی از دانشآموزان را تنبیه، برخی را تشویق، بعضیهایشان را دلسرد و برخی را افسرده کند. نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم، این است که در دوران ابتدایی باید تلاش شود اعتماد به نفس و عزت نفس کودکان ارتقا پیدا کند. همچنین کودکان باید در حوزههای آموزشی آزاد باشند که ابتکارات خود را نشان داده و خلاقیت خود را پرورش دهند. اما با انبوه کتابهای درسی ذهن کودکان و نوجوانان بهسوی خاصی -تخصصی یا غیرتخصصی- کانالبندی میشود. نکته دیگر اینکه، درجه رقابتپذیری در حوزه آموزشی بالا بوده و کسی که رقابتجو است و رتبههای بالاتری کسب میکند، مورد تایید قرار میگیرد. در چنین سیستمی، دانشآموزان، میخواهند در قالب کسانی قرار گیرند که دیگران تاییدشان میکنند و از اینرو، از خودشان بیشتر فاصله میگیرند و هرچه این فاصله بیشتر میشود تضادهای فردی و اجتماعی افزایش پیدا میکند و این مساله در بلندمدت، روی توسعه اجتماعی، توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی کشور اثر خواهد گذاشت. به هر حال، باید این نکته را در نظر داشت کودکانی که در مدارس تحت آموزش قرار دارند، کسانی هستند که 20 تا 25 سال بعد وارد بازار کار خلاقانه و اثربخش خواهند شد و اگر در چنین سیستم آموزشی بزرگ شوند، نمیتوانند در آینده، یافتهها و محصولات خوبی را عرضه کنند.
نظام آموزش در ایران هنوز به میزان عمدهای دولتی است و شما در صحبتهایتان به نقش دولت در مدیریت توسعه تکنولوژی اشاره کردید. دولت چگونه میتواند نسبت به افزایش کیفیت آموزش در ایران اقدام کند؟
آنچه دولت باید بهعنوان حمایتگر سیستمهای آموزشی در داخل کشور و حمایتکننده فرآیندهای توسعه به آن توجه کند، آن است که آزادی عمل مراکز آموزشی افزایش پیدا کند. صدور دستور و بخشنامه از بالا، دست و پای مدیران مراکز آموزشی، استادان و معلمان را میگیرد، قاعدتاً این سیستم خوب نمیتواند کار بکند. از سوی دیگر، عمدتاً یا بهدلیل مسائل مالی یا بهدلیل مشکلات مفهومیای که در حوزه آموزش وجود دارد، به مقوله آموزش کاربردی، توجهی صورت نمیگیرد. به همین دلیل، بیشتر آموزشها حتی در سطوح ابتدایی به سمت آموزش نظری سوق پیدا کرده است و مساله دیگر، عدم توجه به یکتایی دانشآموزان است که در حوزههای آموزشی بسیار اندک به این مساله توجه میشود. من فکر میکنم، مساله آموزش در ایران، ناشی از مسائل سیاستگذاری یا بودجهای نیست. معمولاً گفته میشود، اگر بودجه بیشتری به آموزش اختصاص پیدا کند، ضعفهای حوزه آموزش در کشور حل میشود. در حالی که مساله آموزش با افزایش بودجه یا افزایش کارکنان ناظر بر مراکز آموزشی یا با افزایش سیاستگذاریها حل نمیشود؛ چراکه حوزه آموزش، درگیر مسائل مفهومی است. نظام آموزشی ایران با یکسری مفاهیم اساسی که در سطح جهان به کار گرفته شده و حوزههای آموزشی جهان را متحول کرده است، بیگانه است. بنابراین اگر مراکز آموزشی دورههای ابتدایی میتوانند به مراکزی برای متحول کردن بچهها تبدیل شوند، نمیتوان چنین قابلیتی را برای مدارس ابتدایی کشور، قائل شد. بنابراین اگر بخواهم به یک دسته از سیاستها اشاره کنم که دولت بتواند به کمک آنها سیستم آموزشی کشور را متحول کند، من هم به خطا رفتهام.
آموزش در ایران به افزایش نابرابری بین مناطق دامن زده یا نابرابری را کاهش داده است؟
من درباره رابطه میان آموزش و نابرابری مطالعهای نداشتهام؛ اما میتوانم به این نکته اشاره کنم که مساله آموزش به اندازه کافی نتوانسته اثربخشی شایستهای را بر وضعیت درآمدی شخص و بر توسعه کشور بگذارد؛ از اینرو، قاعدتاً ارتباط آموزش با کاهش نابرابری اقتصادی یا افزایش نابرابری اقتصادی یا اجتماعی رابطه معناداری نیست. برای مثال، اگر فردی، از دانشگاه امآیتی یا دانشگاه هاروارد مدرک PhD میگیرد و فارغالتحصیل میشود، بسته به اینکه در کجا آغاز به کار میکند، میتواند حداقل ماهانه 8 هزار یا 9 هزار دلار دریافت کند؛ درحالیکه اگر کسی تحت این آموزش قرار نگرفته باشد، نمیتواند چنین دستمزدی دریافت کند. بنابراین، آموزش خودبهخود منجر به شکلگیری نابرابری فردی میان کسانی که آموزش دیدهاند و کسانی که آموزش ندیدهاند میشود. اما از آنجا که آموزشها در ایران از اثربخشی کافی برخوردار نیست نمیتواند روی برابری یا نابرابری و کاهش شکاف طبقاتی اثر بگذارد.
اگر این پیشفرض را بپذیریم که توسعه چیزی نیست جز افزایش آزادی انتخاب افراد، آیا نظام آموزشی در ایران توانسته حق انتخاب افراد را بیشتر کند؟
پرسش شما به این معناست که آیا کسی که از مراکز آموزشی بیرون میآید، از نظر ذهنی برای انتخابهای متعدد و فرصتهای متعدد مهیاست یا نیست؟ برای پاسخ به این پرسش باید به این نکته بپردازیم که چه شرایطی حق انتخاب افراد را افزایش میدهد. وقتی در مقابل فردی، امکانات بیشتری قرار داشته باشد، میگوییم این فرد حق انتخاب دارد. بهعبارت دیگر، من حق انتخاب را با نگاه فرد به جهان بیرون و مواجهه با فرصتهای بیشتر مرتبط میدانم؛ بنابراین اگر از این زاویه نگاه کنیم، افرادی حق انتخاب بیشتر و فرصتهای بیشتری را در بازار و در اطراف خود میبینند که ذهن بازتری داشته باشند. بنابراین این بحث که گفته میشود در فلان کشور فرصت بسیار است و در کشور دیگر کمتر است، بحث چندان صحیحی نیست. حال آنکه، در هر شرایطی فرصت وجود دارد؛ اما فردی این فرصتها را میبیند و فرد دیگری، این فرصتها را نمیبیند. از اینشتین پرسیدند که چگونه شد که شما به نظریه نسبیت رسیدی. او جواب میدهد که نظریه نسبیت چیزی نبود که من بتوانم ایجاد کنم. نظریه نسبیت وجود داشت، دیگران آن را ندیدند و من آن را دیدم. بنابراین، اگر این را به حوزههای بازار و حوزههای اجتماعی تعمیم دهیم، فرصتها وجود دارند؛ اما برخی آنها را میبینند و برخی نمیبینند. شکارکنندگان این فرصتها، الزاماً باهوشتر نیستند؛ بلکه آنهایی هستند که ذهن بازتری دارند و مدام در حال کند و کاو ذهنی هستند. در نتیجه این افراد فرصتهای بیشتری را در مقابل خود مشاهده میکنند. وقتی رقابتپذیری در حوزههای آموزشی توسعه مییابد و کودکان در همه سطوح آموزشی، در رقابت با یکدیگر قرار میگیرند، ناچار میشوند، ذهن خود را روی حوزه خاصی متمرکز کنند. در اینجا، آموزش به توسعه لطمه وارد میکند. بنابراین یکی از حوزههای اساسی که حق انتخاب، خلاقیت و پویایی ذهن را افزایش میدهد، خودباوری است. خودباوری سبب میشود افراد به تواناییهای خود متکی باشند و کانالی که این افراد از طریق آن به جهان مینگرند، کانالی فراخ و گسترده است. اما متاسفانه تمرین خودباوری اعتماد به نفس و حرمت نفس در کودکان ما در سطح نازلی قرار دارد و البته ارتقای آنها ساده نیست. مساله این است که میان آموزش و توسعه رابطه یکطرفهای برقرار نیست. این دو متغیر مانند چرخدنده روی هم اثر میکنند و وقتی که کشور یک گام به سمت توسعه بیشتر و رشد پایدارتر به پیش میرود، قاعدتاً امکانات بیشتری به تجهیز مراکز آموزشی اختصاص مییابد و به همین ترتیب، آموزش مانند حلقه در حال رشد، خودش را بزرگ و بزرگتر میکند. مسائل مفهومی که به دانشآموزان منتقل میشود و حوزههای مفهومی که در سیاستگذاری وجود دارد، موجب نمیشود ذهن کودکان و افراد در سن تحصیل بازتر شود و خلاقیت گسترش پیدا کند. این موضوع را میتوان از طریق یک آزمون مورد سنجش قرار داد. اینکه، کودکان، در بدو ورود به مراکز آموزشی، خلاقیت بیشتری دارند یا زمانی که از مراکز آموزشی فارغالتحصیل میشوند؟