شهرنشینی گناه نیست
نگاهی به ظرفیتهای جامعه کرمان
شهر کرمان با اقلیمهای خشکی که به کویر لوت و دشت لوت مشهورند محصور شده و در قسمت جنوبی متمایل به شرق فلات ایران قرار گرفته همواره در طول تاریخ بیش از آنکه از مازاد تولید کشاورزی یا تراکم جمعیتی موقعیت شهری خود را به دست آورد این موقعیت را مرهون نیاز امپراتوریهای حکومت مرکزی ایران است که مجبور بودهاند در این بخش بیابانی سرزمینشان یک دژ اداری نظامی برپا کنند؛ برای همین است که وقتی شهرشناس ایتالیایی بهدنبال الگویی برای مطالعه ساختار شهری خاورمیانه میگردد کرمان را نیز انتخاب میکند.
بزرگترین دانشمندی که قرن بیستم متاثر از افکار اوست کارل مارکس آلمانی است. او اگرچه اواخر قرن نوزدهم چشم از جهان فرو بست، اما با دورهبندی تاریخ بشر به سه دوره شکار و دامپروری، کشاورزی و عصر صنعت، بزرگترین پارادایم اندیشهورزی سده بیستم را طرح و تئوریزه کرد و نهایتاً پیروزی انقلاب پرولتری با تحقق بهشت عادلانه سوسیالیستی را وعده داد.
واضح است که عصر صنعت و ملازمات آن چون گسترش شهرنشینی از شروط محقق شدن انقلاب پرولتاریا در اندیشه مارکس است، اما کسی چون پل پوت که بهزور میخواست حاشیهنشینان شهری را تبدیل به کشاورزان کند نیز خود را مارکسیست دوآتشه میدانست.
البته درست است که کسانی چون پل پوت و مائو بخش کوچکی از افکار مارکس را که در اواخر عمر تحت عنوان شیوههای تولید آسیایی نوشته بود به دلخواه خودشان تفسیر کردند و به اصطلاح وجدان مارکسیستی خود را راضی نگه داشتند، اما آن چیز که این آسیاییها را بهدنبال خود میکشید این بود که آنها با افکار آرمانگرایانه بهدنبال بهشت موعود مارکس میگشتند و همین بهشت موعود بود که همه انقلابیون را به دنبال خود میکشید. جدای از این مطلب که بزرگترین دژ مارکسیسم یعنی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1992 فرو پاشید یا برای عملی شدن افکار مائو یا پل پوت میلیونها انسان به کام مرگ فرستاده شدند، هدف از یادآوری این موضوع در این نوشته کوتاه، توجه دادن ذهن خواننده محترم به این سمت و سوست که انقلاب ما نیز اگرچه اسلامی بود، اما در زمانهای بهوقوع پیوست که اندیشههای سوسیالیستی، با پوشش عدالتخواهی، جانمایه بسیاری از اندیشههای انقلابیون را در همه جای دنیا دربر گرفته بود.
باید ناخودآگاه ما شهرنشینی را بپذیرد
بخش عمدهای از انرژی و هزینهای که با پشتوانه نیات پاک جوانان و انقلابی در کشور ما هم مصروف شد، بهدلیل آرمانگرایی و ندیدن واقعیتها از بین رفت و هرگز اهدافی که پشت این همه نیرو قرار گرفت محقق نشد، از جمله، یکی از انتقادهای جدی که انقلابیون به زمان گذشته داشتند، شهرنشینی پرزرق و برق و از بین رفتن تولید مبتنی بر کشاورزی و رشد حاشیهنشینی و مشاغل کاذب در شهرها بود. برای همین بعد از پیروزی انقلاب، بیدرنگ به راهاندازی جهاد سازندگی اقدام شد و بهرغم جنگ تحمیلی با از خودگذشتگی و فداکاری جهادگران، با اینکه حداقل شاخصهای ابتدایی توسعه انسانی چون انرژی، جاده، دسترسی به آب آشامیدنی سالم و... برای بخش زیادی از روستاها محقق شد، هرگز مهاجرت متوقف نشد و روستاها، بهجای تولید کشاورزی و پیامد آن، جلوگیری از مهاجرت روستاییان به شهرها، کمکم خالی از سکنه شده و بخشی هم که امروزه بهوسیله کمآبی و استفاده بیرویه از منابع کمیاب زیرزمینی از بین نرفته، به ویلای ییلاقی ثروتمندان شهرنشین تبدیل شده است.
چنین اقداماتی هرگز باعث نشد موج شدید مهاجرت به شهرها متوقف شود، چراکه گسترش شهرنشینی به تبع عوامل فراوان و مهم یک امر جهانی بود و کشور ما هم که با به دست آوردن دلارهای نفتی از دهه 40 به توسعه پرسرعت میاندیشید، همه سیاستها و برنامههایش ملازم شهرنشینی بیرویه بود، بنابراین این عوامل که بسیار از عوامل بازدارنده قویتر بود باعث شد، پایتخت 5 /1 میلیوننفری دهه 40، در بحبوحه انقلاب، جمعیتش به 5 /4 میلیون برسد و از آن جالبتر در دوره جنگ و برخلاف همه تبلیغات رسمی، که زندگی پاک و تولید روستایی را بهعنوان یک الگو برای جامعه ترسیم میکرد، جمعیت باز هم با سرعت بیشتری در پایتخت رو به صعود گذاشت، تا آنجا که اولین دولت سازندگی بعد از جنگ مجبور شد، تهران را در اولویت برنامهریزی عاجل قرار دهد و شهرداری با مدیریت و اختیارات وسیع را به کار بگمارد، چراکه به گفته همان شهردار یعنی غلامحسین کرباسچی و بسیاری از کارشناسان دیگر، تهران اوایل دهه 70 غیرقابل سکونت و زندگی شده بود.
این موضوع حتی تا آنجا پیش رفت که مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی بهعنوان رئیسجمهور و خطیب جمعه، آن هم از تریبون نماز جمعه از مزایای فنی و اقتصادی مترو بهعنوان یکی از پروژههای شهری برای مردم سخن گفت و آن را تشریح کرد، چراکه مخالفان بسیاری در بین نخبگان سیاسی وجود داشتند و هنوز وجود دارند که بهرغم واقعیت مسلم یعنی شهرنشینی روزافزون، این هزینهها و طرحها را لوکس میدانستند و همچنان با تفکر ایدهآلیستی بهدنبال روستایی پاکنهادی میگردند که نهتنها یک حاشیهنشین یا شاغل کاذب نیست، بلکه در تولید اقلام غذایی مملکت سهم بسزایی دارد و هرگز با کوچیدن به شهرها، باعث نمیشود خرج و دخل هزینههای شهری با هم نخواند، یا حلبیآباد و زاغهنشینی و حاشیهنشینی گسترش بیابد و...
بنابراین اولین اقدام برای خارج شدن از این وضعیت، پذیرش شهرنشینی نه بهعنوان یک گناه، که بهصورت یک واقعیت است آن هم با تاکید بر این موضوع که شهرها واقعیت انکارناپذیر دنیای جدیدند و در آنها نه فضا و اجتماع مناطق ثروتمند و برخوردار گناهکارند، نه فضا و انسانهای زاغهنشین و حاشیهنشین، هر دو این عرصهها وجود دارند و برنامه و سازوکار خود را طلب میکنند.
شهرهای امروز فقط هزینهبر نیستند، پولسازند
وقتی شهرنشینی را بهعنوان یک واقعیت انکارناپذیر پذیرفتیم و نه بهعنوان یک دوره گذار که قرار است ما در وضعیت موقت آن را تحمل کنیم، آنوقت است که فکر میکنیم شهرها محل خوب زندگی کردن، کسب درآمد، سرمایهگذاری و پایه توسعه کشور ما هستند، بنابراین مدام در وضعیت بیآبی، بهدنبال گسترش کشاورزی و از بین بردن منابع طبیعیمان نمیرویم و دریاچه ارومیه را فدای مقداری سیب نمیکنیم یا از استان کرمانی که متوسط بارش سالانه آن 150 میلیمتر است بهزور چاههای 300متری بهدنبال رگههای آب، که خون زمین نام گرفتهاند نمیگردیم، تا بدان وسیله پسته و مرکباتی عمل آوریم که در بهترین حالت، 20 سال دیگر به ما محصول میدهد، زیرا پس از آن ما میمانیم و یک سرزمین سوخته، که برای احیای منابع طبیعی آن باید صدها برابر شندرغاز دلاری که به دست آوردهایم هزینه کنیم.
امروزه باید به این بیندیشیم که چطور زندگی و مدنیت از هزاران سال پیش تاکنون در این طبیعت خسیس دوام آورده است. بدون خیرهسری همان شیوههای استفاده درست از منابع طبیعی بهویژه آب را که پدران ما از تجربه هزارانسالهشان آموختهاند باید با دانش روز تلفیق کنیم و قناتها را احیا کنیم پس از آن هم دستکم برای احیای کرمان، شهر آبا و اجدادیمان، بیش از آنکه با محصولاتی رقابت کنیم که مزیت نسبی بیشتری نسبت به ما دارند، محصولی ارائه کنیم که یگانه است و میشود برای رونمایی از آن جهانیان را فراخواند.
ما شهری داریم که یکی از قدیمیترین دژ- شهرهای فلات ایران است و دو قلعه یادگار باستان یعنی قلعه دختر و قلعه اردشیر پیش چشممان دارند از بین میروند آن هم قلعههایی که تا صد سال پیش کاملاً پابرجا بودهاند و دستکم ایلیا سایکس خواهر سر پرسی سایکس که اخیراً خاطراتش منتشر شده آنها را دیده و توصیف کرده است، ابنیهای که از جنس خشت و گل هستند و صرف باقی بودن پلان و نقشه آن میتوان آن را بازسازی کرد، که هنوز پابرجایند. مگر دیوار چین که میلیونها گردشگر را امروز به چین میکشاند همان دیواری است که امپراتورها ساختهاند؟ یا این پاریس و برلنی که در جنگ جهانی دوم تقریباً با خاک یکسان شدند، همان پاریس و برلن قبل از جنگ هستند؟ آنها چگونه میلیونها گردشگر را از جمله از کشور خود ما جذب میکنند و ما نمیتوانیم؟ شاید مهمترین دلیلش ولو در ناخودآگاه ما این است، که ما نپذیرفتهایم میشود از شهر پول ساخت و همواره ولو بهصورت ناخودآگاه بهدنبال آن بودهایم که چطور میتوان از این هزینههای کمرشکن شهری خلاص شد، در برابر واقعیت سمج گسترش شهرنشینی با همه معضلاتش هم برخلاف خواست و میل ما هر روز بیش از پیش، ما را سردرگم کرده است.
توسعه شهری را نباید دستکم گرفت
با اینکه قانون معوقمانده شوراهای اسلامی شهر و روستا اجرایی شده و در سال 96، پنجمین دوره شوراها آغاز میشود ولی متاسفانه هنوز به مزیتهایی که روح این قانون بهدنبال آن بود، به دلایل فراوان و از جمله عدم توفیق در رسیدن به یک مدیریت واحد شهری دست نیافتهایم، هنوز در بسیاری امور اجرایی بین فرمانداریها و استانداریها و بخشداریها با شوراها اختلاف بر سر اعمال مدیریت وجود دارد و حوزه تصمیمگیری شوراها بر سر مصوبات و مقررات با قوای تقنینی (مجلس) دقیقاً روشن نیست، درست به همین دلایل در چند دوره انتخابات ریاستجمهوری که شهرداران بهعنوان نامزد انتخابات در مناظرهها حضور داشتهاند، همواره با رئیس دولت مستقر، درباره اختلافات دولت و شهرداری گلایههای بسیاری مطرح شده است. جدای از درستی و نادرستی ادعاهای شهرداران و اینکه چه میزان را باید به حساب پروپاگاندا و اغواگری سیاسی گذاشت، دستکم یک نکته روشن است که نمیتوان درباره توسعه شهری به خصوص در کلانشهرها، بر اساس اما و اگری که تاکنون حاکم بوده، به مدیریت ادامه داد چراکه شهرهای ما و توسعه آنها مسالهای، در کنار مسائل دیگر نیستند، بلکه به ظرفی میمانند که همه مظروف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و تاحد زیادی اقتصادی ما را یکجا در درون خود قرار دادهاند، بنابراین هر گونه اهمال، تشتت، سادهانگاری و باری به هر جهت بودن، میتواند هزینههایی را بر ما تحمیل کند که با برنامهریزی درست، صد یک آن را نباید تحمل کنیم؛ مثلاً در آغاز توسعه شتابگون ایران در اواسط دهه 40، که پشت سر هم، یافتآبادها و مفتآبادها و زورآبادها پیرامون تهران شکل میگرفتند اگر برنامهریزان فکر میکردند کارگر ارزان صنایع اطراف تهران و مدرنیسم کور و توسعه شتابگون، در برابر از بین رفتن زیباترین دشت ایران، آن هم به بهای شکل گرفتن پایتختی که هزینه رشد بیبرنامهاش را یک کشور باید تا دههها بپردازد، شاید هرگز برنامهریزی را فدای سودهای آنی نمیکردند، بنابراین و اگرچه با گذشت بیش از نیمقرن از توسعه شهری هنوز نتوانستهایم به مزایای مدیریت واحد و برنامهریزی شهری دست پیدا کنیم، باید تحقق قانون شوراها را به فال نیک بگیریم ولی بدانیم همین قانون خوب هم درست است که اصل مهم و لازمی است ولی به هیچوجه کافی نیست، چراکه آمال این قانون رسیدن به یک مدیریت منسجم بر اساس برنامهریزی نخبگان مناطق است که مردم خودشان آنها را انتخاب کرده و با سازوکار دموکراتیک و صندوق رای میتوانند بر مدیریتشان صحه بگذارند یا آنها را انتخاب نکنند، بنابراین عدم تمرکزگرایی و سپردن کار هر شهر به نمایندگان مردم که منظور نظر قانون بوده هنوز به وضوح تحقق نیافته و ما در این زمینه نیاز به قوانین بسیاری داریم که این شکافها را پر کنند و اختلافات را از میان بردارند.
اگر پیشبینی و برنامهریزی نکنیم چه اتفاقی میافتد؟
بهدلیل آنکه تاکنون موفق نشدهایم پیشبینیهای لازم را برای مواجه شدن با گسترش شهرنشینی آن هم در زمان کوتاه انجام دهیم، غالباً بهجای آنکه افکار و برنامهریزیها به مسائل اجرایی، حتی مشکلات روزمره جهت دهد، این مشکلات و معضلات آنی شهر بوده که به تصمیمات جهت دادهاند. ما وقتی با مسائلی چون جمعآوری زباله، گرههای کور ترافیکی، یا زاغهنشینی و آسیبهای اجتماعی آن مواجه هستیم و غالباً بودجهای هم برای برطرف کردنشان در کوتاهمدت نداریم، به رفع آنی مشکل ولو به قیمت تولید مشکلات بیشتردر آینده روی میآوریم.
بنابراین، آن چیز که عملاً بر دستگاههای برنامهریزی و اجرایی شهر فرمان میرود نه برنامهها، که از پیش پا برداشتن معضلات به هر طریق ممکن است آن هم نه بهصورت ریشهای، تنها در حدی که گره باز شود و طبیعی است حل اینچنینی مسائل باعث به وجود آمدن معضلات جدیدی میشود که برای حل آنها مجبور به تولید مشکلات دیگری میشویم. تنها در این بین آن چیز که به دست آمده، فرار روبه جلوی مسوولان امر و زمان خریدن تا فرارسیدن معضل بعدی است، اما بجاست با خود بیندیشیم تا کی میتوان بهدنبال مشکلات دوید و برای حل آنها مشکل جدیدی آفرید که مثال بارز آن به ویژه در کلانشهرها فروش تراکم است. در مناطقی تراکم میفروشیم که هزار معضل میآفریند که برای حل آنها دوباره مجبوریم تراکم بفروشیم؛ آیا میتوانیم تا ابد اینگونه و در این سیکل معیوب بهطور مدام دور بزنیم و از آن بدتر مشکلات و معضلاتی برای فرزندان و نسلهای آتی باقی بگذاریم که هیچ سهمی در به وجود آمدنشان نداشتهاند؟
چرا بافت تاریخی کرمان یک ثروت و دارایی منحصر به فرد است؟
1- از آنجا که شهر کرمان با اقلیمهای خشکی که به کویر لوت و دشت لوت مشهورند محصور شده و در قسمت جنوبی متمایل به شرق فلات ایران قرار گرفته همواره در طول تاریخ بیش از آنکه از مازاد تولید کشاورزی یا تراکم جمعیتی موقعیت شهری خود را به دست آورد این موقعیت را مرهون نیاز امپراتوریهای حکومت مرکزی ایران است که مجبور بودهاند در این بخش بیابانی سرزمینشان یک دژ اداری نظامی برپا کنند؛ برای همین است که وقتی شهرشناس ایتالیایی بهدنبال الگویی برای مطالعه ساختار شهری خاورمیانه میگردد کرمان را نیز انتخاب میکند چراکه در کرمان میتوان نقشه یک شهر را دید که بر اساس ذهنیت شهرسازان و معماران باستانی شکل گرفته، دوره اسلامی را پشت سر میگذارد و به وضعیت مدرن امروز میرسد. در کرمان از دوره پیشاتاریخی در ارتفاعات مسجد صاحبالزمان را به عینه میتوان دید تا دوره تاریخی هخامنشیان در قلعه دختر و قلعه اردشیر و آثار پابرجا و جالبی چون مسجد امام کنونی که متعلق به بزرگترین امپراتوری عالم اسلام یعنی سلجوقیان است.
2- کرمان همچنین از دوره ملوکالطوایفی و ایلخانی بعد از حمله مغول نیز بناهای باارزش و کمنظیری چون مسجد جامع و بازار بزرگ مسقفاش را به یادگار دارد. جالب اینجاست حتی فرزندان آقامحمدخان قاجار که بهدلیل طولانی شدن محاصره لطفعلیخان زند در کرمان کینه مردم این دیار را به دل گرفت و انتقام خود را از مردم شهر نیز گرفت نتوانستند از کرمان بهعنوان یک شهر مهم در مسیر راههای تجارتی دنیای قدیم بگذرند بنابراین با گسیل ابراهیمخان ظهیرالدوله که بناهای بسیاری چون مسجد ابراهیم خان کاروانسرا از او بهجا مانده سعی کردند دوباره رونق و آبادانی را به این شهر مهم بازگردانند. این نوشته را با یادکردن از مهمترین حاکم کرمان یعنی گنجعلیخان به پایان میبرم که در دوره صفویه به کرمان آمد و سرزمینی که بر آن حکم میراند و مرکز آن را کرمان قرار داده بود از شمال و غرب به فارس و یزد، از جنوب و جنوب شرق به خلیج فارس و دریای عمان و از شرق تا قندهار افغانستان ادامه داشت بنابراین شایسته است شهری را که از سپیدهدمان تاریخ تا دوره جدید ردپای مردمان و حاکمان همه اعصار و قرون را با امانت حفظ کرده و به ما تحویل داده است هم گوهرهای ارزشمندش را بهتر بشناسیم هم آنها را با دیگر دوستداران تاریخ و فرهنگ در کشور خودمان و حتی جهان بشناسانیم.