بیکاری چگونه منجر به افسردگی میشود؟
کمبودهایی که روان افراد را مختل میکند
سفر به دور دنیا این بار از سرزمین پرچالش عراق شروع میشود. عراق، دیار درگیریهای قومی و مذهبی، مهد نزاع و خونریزی و جنگهای متوالی. عراق، سرزمینی ناآرام در قلب خاورمیانه و در دل این کره خاکی. کشوری که با همه خصیصههای منفی برای گذران زندگی، آنقدرها هم خالی از خصوصیات خوب نیست. کشوری با آن همه ناامنی و حوادث تروریستی و حملات انتحاری، در کنار نظام بهداشتی و سلامتی بسیار پایینتر از متوسط جهانی، اما با نرخ افسردگی بسیار پایین و مردمانی به نظر شادکام یک تناقض و یک نمونه عجیب برای مطالعه به نظر میرسد. بهراستی چه چیزی میتواند این تناقض عجیب را توضیح دهد؟
سفر به دور دنیا این بار از سرزمین پرچالش عراق شروع میشود. عراق، دیار درگیریهای قومی و مذهبی، مهد نزاع و خونریزی و جنگهای متوالی. عراق، سرزمینی ناآرام در قلب خاورمیانه و در دل این کره خاکی. کشوری که با همه خصیصههای منفی برای گذران زندگی، آنقدرها هم خالی از خصوصیات خوب نیست. کشوری با آن همه ناامنی و حوادث تروریستی و حملات انتحاری، در کنار نظام بهداشتی و سلامتی بسیار پایینتر از متوسط جهانی، اما با نرخ افسردگی بسیار پایین و مردمانی به نظر شادکام یک تناقض و یک نمونه عجیب برای مطالعه به نظر میرسد. بهراستی چه چیزی میتواند این تناقض عجیب را توضیح دهد؟ آیا این همه ویژگیهای بد کافی نیست تا مردمانی افسرده در این کشور وجود داشته باشد یا اینکه متغیرهای مجهولی در پس پرده است که نیازمند مطالعات آکادمیک و دقیقتری برای شناخت علتالعلل افسردگی باشد.
شاید خواننده این یادداشت، همین الان پاسخهای عجیب و غریبی برای توضیح و توجیه این پدیده دست و پا کرده باشد. اما در این مورد خاص، به نظر میرسد، که باید کمی صبر و اندکی بیشتر از آن سفر کرد. مسیر به سمت شرق که عوض میشود، هزاران کیلومتر آن طرفتر قطار به سرزمین کبود میرسد. افغانستان، ولایتی که به جرات میتوان گفت، تمامی خصوصیات و ویژگیهای بد عراق را یکجا در دل خود دارد، با این تفاوت اساسی که بالاترین نرخ افسردگی در جهان، همواره دیرینهترین یار و همراه مردمان سختکوش این کشور مسلمان بوده است. چالش عجیبتر میشود، دو کشور با ویژگیهای تقریباً یکسان از حیث ناامنی و ویژگیهای بهداشتی و مکانی برای زیستن، اما با نرخهای افسردگی متفاوت؟ یکی دارای بالاترین سطح افسردگی در میان کشورهای دنیا و دیگری جزو کشورهای با میزان افسردگی پایین.
به ایران هم که برگردیم، مساله پیچیدهتر میشود، و نرخ افسردگی مقدار بالایی را نشانه میرود و تناقض را پیچیدهتر میکند. ایران، پهنهای با 79 میلیون نفر جمعیت و شش میلیون و 400 هزار نفر مبتلا به بیماری افسردگی. سرزمینی که زنان آن 50 درصد افسردهتر از مردانش هستند. آمارها میگوید که 8 /10 درصد مردان و 5 /16 درصد زنان در ایران به افسردگی مبتلا هستند و درواقع شیوع افسردگی در میان زنان ایرانی حدود 50 درصد بیشتر از مردان است. و آنگونه که سخن راندهاند، تعداد مبتلایان به این بیماری در طول 26 سال گذشته 5 /2 برابر شده است. مساله زمانی پیچیدهتر میشود که بدانیم، ایران، کشوری است که تقریباً در خیلی از شاخصهای اقتصادی و از حیث امکانات رفاهی و بهداشتی و سلامتی از کشوری مانند عراق پیشی دارد، اما مطالعات نشان میدهد بهطور معناداری، نرخ افسردگی در ایران بیشتر از عراق است و پیشبینیها هشدار میدهند، که به دلیل شرایط خاص جمعیتی کشور و مساله اشتغال جوانان در آینده باید شاهد افسردهتر شدن مردمان این سرزمین و بالاتر رفتن نرخ افسردگی باشیم، وضعیتی که در صورت ادامه روند موجود ما را به رقیب سرسخت افغانستان در زمینه شیوع بیماری افسردگی تبدیل خواهد کرد و این چندان قابل هضم نخواهد بود.
از رهگذر آمار و مطالعات داخلی و خارجی، البته میتوان به کشورهای متعددی سفر کرد و اطلاعات بیشتری در مورد میزان و نرخ افسردگی و شاخصهای شادکامی و سلامت روان مردمان دیگر کشورها کسب کرد. با این فرض که چنین اطلاعاتی موجود باشد، حالا باید نشان از متغیرهایی گرفته شود که بتواند اولاً توضیحی بر میزان و علل افسردگی بیابید و ثانیاً کمک کند تا شاید بتوان تناقضهایی مانند عراق را توضیح داد. هرچه در مورد سوال اول اطلاعات بیشتری موجود است، چراکه در پاسخ به آن نظریهها و تئوریهای متعددی تعریف شده و مطالعات زیادی در این حوزه صورت گرفته است، اما به نظر میرسد پاسخ به سوال دوم، که همان تناقضهایی باشد که در ابتدای بحث مطرح شد، اندکی مستلزم شناخت هرچه بیشتر ویژگیهای بین کشوری و متغیرهای پیدا و پنهانی است که کشورها را از همدیگر متمایز میسازد. فرهنگ، مذهب، جهل و نادانی، نابرابری درآمد، بیکاری، درآمد سرانه، ویژگیهای شخصیتی یا متغیرهای مجهول و ناشناخته یا هر لیست دیگری که ممکن است توضیحدهنده باشد. هرچه باشد نیازمند یک سفر گسترده و پژوهشهای آکادمیک دقیق و قویتری است که از تخصص و حوصله نگارنده خارج است. آنچه در این مجال اهمیت مییابد این است که متغیر اشتغال و بیکاری تقریباً یکی از توضیحدهندهترین متغیرها در باب افسردگی در میان مردمان یک کشور است و این یادداشت در پی آن است تا توضیح دهد که چگونه بیکاری میتواند موجبات افسردگی و اختلال روان افراد یک جامعه را فراهم آورده و هزینههای اقتصادی- اجتماعی فراوانی را بر جامعه تحمیل کند. برای پاسخ به این سوال ابتدا در مورد گستردگی نرخ افسردگی در اقصی نقاط دنیا صحبت میشود و در ادامه چکیدهای از مقاله مهم «هزینههای افسردگی در اروپا» نوشته سوبوکی و همکاران برای اهمیت مساله مطرح میشود و در پایان با توسل به مطالعات داخلی و خارجی پرده از رابطه میان بیکاری و افسردگی برداشته میشود.
افسردگی در اقصی نقاط دنیا
آمار و ارقام نشان میدهد که کشورهای خاورمیانه و شمال آفریقا دارای بالاترین نرخهای افسردگی در جهانند. این نتیجه از مطالعهای که پژوهشگران یک دانشگاه استرالیایی در کوئیزلند در مورد شیوع، بروز و مدت زمان افسردگی انجام دادهاند، منتج شده است. پژوهشگران طی این مقاله استدلال میکنند، که افسردگی دومین علت اصلی ناتوانی است و کمی بیش از چهار درصد مردم جهان به این مریضی مبتلا هستند. نویسندگان مقاله در ادامه در مورد علتهای افسردگی متذکر میشوند که تاکنون یافتههای دانشمندان در باب علل افسردگی انشعابات متفاوتی در جهان داشته و اغلب تعجببرانگیز بوده است. در خاورمیانه، آفریقای شمالی و آفریقای زیر صحرا، اروپای غربی و کارائیب بیش از پنج درصد مردم از افسردگی رنج میبرند. با وجود این، افسردگی در شرق آسیا، استرالیا و نیوزیلند و آسیای جنوب شرقی بنا به گزارشها پایینترین است. با استناد به این مقاله، افغانستان افسردهترین کشور دنیا و ژاپن سرزمین ساموراییها با نرخ 5 /2 درصد کمافسردهترین مردمان را در دل خود جای داده است. پژوهشگران بار افسردگی را با معیار و متری به نام DALY اندازهگیری میکنند، که علامتی اختصاری است برای «تعداد سالهایی که یک فرد سالم به علت افسردگی از دست میدهد». مطابق با این معیار افغانستان بالاترین، خاورمیانه و کشورهای آفریقای شمالی و همچنین کشورهای اریتره، رواندا، بوتسوانا، گابن، کرواسی، هلند (!) و هندوراس در ردههای بعدی قرار دارند و پایینترین نرخ در کشورهای پررونق آسیا از جمله ژاپن است.
نرخ افسردگی بالا علاوه بر اینکه زندگی شخصی و زندگی اطرافیان یک فرد را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد، هزینههای سنگینی را هم بر دوش خانوارها و بر دوش جامعه تحمیل میکند. برای اینکه برآوردی از هزینههای بالا بودن نرخ افسردگی داشته باشیم، مسیر را به سمت قاره سبز باید تغییر داد.
برآوردی از هزینههای افسردگی
سال 2006 در مجله اقتصاد و سیاست سلامت روان، مقالهای با عنوان «هزینههای افسردگی در اروپا» به چاپ میرسد، که حاوی نکات جالب و ارزندهای است. مقالهای که نویسندگان آن تلاش میکنند، با ارائه آمار و ارقام، نگاه سیاستگذاران جوامع را به سمتوسوی توجه جدی به سلامت روان و شادکامی انسانها ببرند. در این مطالعه با طراحی مدلی که بتواند دادههای اقتصادی و اپیدمولوژیک را ترکیب کند، سعی شده است تا برآوردی از هزینه کل افسردگی در منطقه اروپا به دست آید. آمارها نشان میداد در 28 کشور از این قاره، که جمعیتی 466 میلیون نفری دارد، حداقل 21 میلیون نفر آنها با بیماری افسردگی دست و پنجه نرم میکنند. هزینه سالانه کل افسردگی در اروپا نزدیک 118 میلیارد یورو (در سال 2004) برآورد میشود که در تناظر با هزینه 253 یورویی برای هر فرد ساکن در منطقه اروپاست. هزینههای افسردگی به دو بخش هزینههای مستقیم و غیرمستقیم تفکیک میشود. در این مطالعه، هزینههای مستقیم بالغ بر 42 میلیارد یورو شامل هزینه مراقبتهای سرپایی، هزینه مواد مخدر و بستری در بیمارستان است و هزینههای غیرمستقیم حدود 76 میلیارد یورو تخمین زده شده است که با این اوصاف، افسردگی یکی از پرهزینهترین بیماریهای اختلال مغزی در اروپا بوده که در تناظر با یک درصد کل اقتصاد اروپا (تولید ناخالص داخلی در اروپا)ست و از این جهت افسردگی بار اقتصادی قابل توجهی را به جامعه اروپا تحمیل میکند.
این هزینههای گزاف برای جامعهای است که تقریباً در همه شاخصهای حوزه سلامت و شاخصهای اقتصادی در جهان پیشرو است. حالا کشورهایی مانند ایران و افغانستان را در نظر بگیرید، اوضاع در اینجا قطعاً بهمراتب بدتر است و هزینههای شیوع این بیماری بهمراتب بیشتر از هزینههای آن در قاره اروپا تخمین زده میشود و این مساله این سوال جدی و نگرانکننده را پیش پای سیاستگذاران و مسوولان سیاسی و اقتصادی قرار میدهد که با توجه به پیشبینیهایی که از بالا رفتن نرخ افسردگی در آینده وجود دارد چه بستهها و راهکارهایی برای جلوگیری از میزان شیوع این بیماری و کاهش هزینههای آن تدارک دیده شده است. کمترین کاری که در این زمینه به نظر میرسد لازم باشد مطالعات دقیق در این حوزه و بررسی علل افسردگی و یافتن ریشههای آن است که در شرایط کنونی مقدم بر هر کار دیگری است و به قول یک ضربالمثل قدیمی « علاج واقعه را قبل از وقوع» باید کرد. البته پوشیده نیست که مساله اشتغال و بیکاری یکی از مهمترین متغیرهای توضیحدهنده افزایش بیش از 5 /2 برابری افسردگی طی 26 سال گذشته در ایران است اما به دلیل اهمیت و پیچیدگی موضوع لازم است تا بررسیهای دقیقتری در این مورد از سوی متخصصان و سیاستگذاران این حوزه صورت پذیرد. ادامه این یادداشت البته سعی دارد، رابطه بین بیکاری و افسردگی را تا حد ممکن تبیین کند.
رابطه بین بیکاری و افسردگی
آنگونه که از مطالعات مختلف داخلی و خارجی، از سوی روانشناسان، جامعهشناسان و بعضاً اقتصاددانان استنباط میشود، افسردگی ریشه در علل مختلفی دارد. عدهای به دنبال یافتن علل افسردگی در ویژگیهای روحی و روانی و شخصیتی افرادند و عدهای عوامل محیطی را در این مساله دخیل میدانند. عدهای هم از دیدگاه اقتصادی، وضعیت اشتغال و بیکاری، میزان درآمد، نابرابری درآمد و... را از جمله متغیرهای مهم و توضیحدهنده افسردگی برشمردهاند. آنچه در اینجا برای ما اهمیت داشته و در ادامه این یادداشت مطرح میشود، بررسی ارتباط بین بیکاری و افسردگی است. مطالعات متعددی نشان داده است که بیکار بودن افراد، ریسک ابتلا به افسردگی را افزایش میدهد. قطعاً داشتن شغل باعث افزایش سطح عزت نفس و موفقیت در زندگی روزمره میشود، چراکه با داشتن شغل و کسب درآمد و استقلال از اطرافیان، فرد احساس آرامش بیشتری داشته و با متمرکز کردن انرژی و ذهنیت خود بر روی کسبوکارش، مانعی برای ورود افکار مزاحم و ایجاد افسردگی میسازد.
از سوی دیگر بیکار بودن و بیکار ماندن، استرس شدیدی را بر فرد وارد میکند، به نحوی که یک ضربالمثل قدیمی میگوید: ذهنی که بیکار میماند، لانه شیطان میشود و افکار بدبینانه و منفی در آن رشد پیدا میکند. با این اوصاف بیکاری میتواند بیشتر عواطف منفی جوانان را توجیه کند. علاوه بر این بیکاری با به تعویق انداختن شادیهای دیگر زندگی، چون ازدواج و... و به واسطه عوامل دیگری چون بیبضاعتی مالی و... که به دنبال دارد میتواند بهصورت غیرمستقیم به افسردگی منجر شود. بنابراین آنچه پرواضح و مبرهن است اینکه، بیکاری و بیکار شدن افراد شاغل پیامدهای ناگواری دارد، حداقلش اینکه آستانه تحمل فرد پایین آمده و کنترل اعصابش از دست میرود. در نتیجه این مساله پرخاشگری، بهانهگیری و لجبازی شروع میشود و افسردگی روزبهروز شیوع بیشتری پیدا میکند. این استدلال که بیکاری عامل مهمی بر میزان و نرخ افسردگی در کشورهاست، میتواند وضعیت کشورهای مختلفی چون افغانستان، ایران، یمن و فلسطین را تا حد خوبی توضیح دهد، اما از توضیح پایین بودن نرخ افسردگی در عراق عاجز است. نرخ بیکاری در افغانستان و فلسطین اشغالی نزدیک به ۴۰ درصد و در یمن نزدیک به ۳۰ درصد است و در ایران نیز وضعیت اشتغال و بهخصوص اشتغال قشر تحصیلکرده چندان حال و روز خوشی ندارد، بهگونهای که آمارها حکایت از نرخ بیکاری نزدیک به 20درصدی فارغالتحصیلان دانشگاهی دارد. این در حالی است که بسیاری از افراد ناامید از یافتن کار مسیر تحصیلات تکمیلی را در پیش گرفتهاند که با شرایط فعلی به نظر میرسد، آینده خوشی از حیث یافتن شغل در انتظارشان نیست و این مساله قطعاً موجبات بالا رفتن نرخ افسردگی در آینده نزدیک را فراهم خواهد کرد. از زاویهای دیگر، بیکاری و عدم بر عهده داشتن متعادل مسوولیت موجب انزوا و عدم پذیرش مرز از سوی گروهها و افراد جامعه و عدم موفقیت در تشکیل زندگی زناشویی و به وجود آمدن حس سربار بودن و احساس گناه و ناراحتی از برخورد و نگاههای دیگران و گاهی اوقات پرخاشگری میشود.
بالا بودن میزان افسردگی در زنان نسبت به مردان نیز از همین زاویه قابل توضیح است. درست تا زمانی که زنان برای پیدا کردن شغل متناسب با رشته خود دست و پا بزنند و تا زمانی که باورهای مذهبی، فرهنگی و شرایط خاص کشورها عاملی برای مشارکت پایین زنان در جامعه و کنار گذاشتن آنها از جامعه فعال باشد، چنین انتظاری بیمعنا نخواهد بود. برای دقیقتر شدن در رابطه بین افسردگی و بیکاری نگاهی به مطالعه انجامشده از سوی وزارت کار نیز خالی از لطف نخواهد بود. طبق نظرسنجی به عملآمده از ۱۱ هزار مرد، از سوی مرکز آماردهی وزارت کار، یکچهارم آنها (حدود ۲۴ درصد) که تجربه بیکاری داشتهاند، مراحلی از افسردگی را گذراندهاند؛ در حالی که از میان مردان شاغل، فقط ۱۳ درصدشان مدتی افسردگی داشتهاند. هرچه طول مدت بیکاری بیشتر باشد، تعداد افرادی که علائم افسردگی دارند نیز بیشتر است. به این صورت از بین کسانی که حداقل یک سال بیکار بودهاند حدود ۳۶ درصد افراد افسرده بودند و این در حالی است که از بین افرادی که کمتر از شش ماه بیکار بودهاند، تنها ۱۸ درصد مبتلا به افسردگی بودهاند. درباره سلامت زنان اختلالات بیشتری نسبت به مردان اعلام شده است. با این حال، وجود این احساس که به هیچ چیز علاقهای ندارند یا افسرده انگاشتن خود و دوره بیکاریشان، بسیار کمتر از مردان گزارش شده است.
مطالعه دیگری نیز که در خارج از کشور انجام شده است، موید همین نتیجه است که بیکاری، افسردگی را افزایش میدهد. طبق نتایج این مطالعه، 23 درصد از مردانی که تا قبل از سال ۲۰۰۶ تجربه بیکاری را داشتهاند با اختلال سلامت روان در سال ۲۰۱0 روبهرو شدهاند، در حالی که زنانی که دوره بیکاری نسبتاً طولانی را تا قبل از ۲۰۰۶ داشتهاند، در سال ۲۰۱۰ هیچ نشانه دیگری مبنی بر افسردگی بروز ندادند. این مطالعه همچنین نشان داده است که بیکاری ریسک ابتلا به افسردگی را در مردان بیش از زنان افزایش میدهد. از سوی دیگر، تجربه بیکاری بعد از یک شغل پراسترس، کمتر سلامت روان مردان را به خطر میاندازد. هرچه مردان در شغلشان بیشتر درگیر مسائل روانی-اجتماعی باشند، بیکاری کمتر روی سلامتی روانیشان تاثیر دارد.
نتیجهگیری
همانطور که بیان شد بیکاری یکی از مهمترین متغیرهای توضیحدهنده افسردگی در دنیاست. در واقع، نداشتن شغل باعث میشود اعتماد به نفس افراد پایین بیاید و این مساله شروعی بر ترویج افکار مزاحم و منفی در افراد شود. فرد بیکار کمبودهایی را در زندگی خود احساس میکند و نتیجه این خودپنداری باعث افسردگی میشود. شواهد نشان میدهد، کسانی که بیکار هستند بیشتر از افراد دیگر درگیر فکر و خیال میشوند و فکر و خیال زیاد از حد سرچشمه افسردگی میشود. این مساله همانطور که توضیح داده شد در مورد زنان مخصوصاً در کشورهایی که به دلایل مختلف آنها از بازار کار کنار گذاشته میشوند شایعتر است. با این اوصاف اما متغیر بیکاری از توضیح بعضی تفاوتها مانند آنچه در عراق نام برده شد، عاجز است. برای درک چنین تفاوتهایی، مطالعه متغیرهای بینکشوری و ترکیب دادههای اقتصادی و اپیدمولوژیک برای یافتن علت این تفاوتها لازم و ضروری است که میتواند راه را برای تحقیقات آکادمیک در این مسیر باز کند.