گفتوگو با علیرضا تاهبازصالحی درباره اقتصاد شبکه و کاربردهای آن
شورش در شبکه
اقتصاد شبکه را به طور خلاصه، میتوان حاصل پیوند میان رشتههای مهندسی برق و اقتصاد دانست. دکتر تاهبازصالحی در گفتوگو با تجارت فردا، از تجربه تدریس در دانشگاه کلمبیا، همکاری با پروفسور عجماوغلو و همسرش و دغدغههایی که اقتصاددانان در حوزه اقتصاد شبکه به دنبال بررسی آنها هستند، میگوید.
امکان تحصیل در دانشگاه کلمبیا، به خودی خود کاری رقابتی و سخت محسوب میشود، چه برسد به آنکه امکان تدریس در این دانشگاه فراهم شود. اما علیرضا تاهبازصالحی، مهندس و اقتصاددان جوان ایرانی، این امکان را به دست آورد. او که در ماه ژوئن سال 2011 میلادی از دانشگاه امآیتی، به عنوان محقق پسادکترا فارغالتحصیل شد، بلافاصله و از ماه جولای همان سال تا امروز، به عنوان استادیار در دانشگاه کلمبیا مشغول به تدریس یکی از دروس هسته اصلی رشته MBA است. این اقتصاددان جوان ایرانی تجربه تحصیل در مدرسه علامه حلی و دانشگاههای صنعتی شریف، پنسیلوانیا و امآیتی را دارد. او همچنین تاکنون سه مقاله مشترک با دارون عجماوغلو، استاد پرآوازه دانشگاه امآیتی، منتشر کرده که هر سه آنها در حوزه اقتصاد شبکه بوده است. اقتصاد شبکه را به طور خلاصه، میتوان حاصل پیوند میان رشتههای مهندسی برق و اقتصاد دانست. دکتر تاهبازصالحی در گفتوگو با تجارت فردا، از تجربه تدریس در دانشگاه کلمبیا، همکاری با پروفسور عجماوغلو و همسرش و دغدغههایی که اقتصاددانان در حوزه اقتصاد شبکه به دنبال بررسی
آنها هستند، میگوید.
من دوره دبیرستان را در مدرسه علامهحلی تهران گذراندم. بعد از دوره دبیرستان و شرکت در کنکور سراسری، در سال 1379 به دانشگاه صنعتی شریف رفتم. در آنجا و در مقطع کارشناسی، رشته مهندسی برق را خواندم. سال 1383 (2004 میلادی) نیز فارغالتحصیل شدم. سپس از دانشگاه صنعتی شریف به دانشگاه پنسیلوانیا رفتم. در آنجا در رشته مهندسی برق با گرایش کنترل ادامه تحصیل دادم و همزمان با گذراندن دوره دکترایم در این رشته، دوره فوق لیسانس اقتصاد را نیز در همان دانشگاه پنسیلوانیا گذراندم. دورههای فوق لیسانس و دکترای من در دانشگاه پنسیلوانیا تقریباً به صورت همزمان تمام شدند. سپس به دانشگاه امآیتی رفتم و دو سال نیز در آنجا بودم. در دانشگاه امآیتی با آقای عجماوغلو و همسرش، خانم آسومان اوزدگلر، آشنا شدم و طی آن دو سال کار کردم. بعد از آن نیز به دانشگاه کلمبیا آمدم. هماکنون نیز دو سال از ورودم به دانشگاه کلمبیا میگذرد. در این دانشگاه، در دانشکده Columbia Business School فعالیت میکنم. دانشکده ما متشکل از پنج گروه درسی (دپارتمان) است. نام یکی از این گروههای درسی Decision Risks and Operations است و من نیز در همین گروه درسی به عنوان استادیار مشغول به کار هستم. اگر بخواهم در مورد گروه درسی Decision Risks and Operations بیشتر توضیح بدهم، باید بگویم کسانی در آن حضور دارند که از پیشزمینه علمی در حوزه تحقیق در عملیات برخوردارند. برخی از آنها نیز از شاخه مدیریت عملیات به این گروه درسی میآیند. برخلاف من که دارای پیشزمینه مهندسی و اقتصاد هستم، اکثر همکاران من دارای پیشزمینه مدیریت عملیات هستند.
با این حساب، آیا میتوان زمینه کاری همکاران شما را با زمینه کاری آلوین راث، برنده جایزه نوبل پارسال، یکسان دانست؟
نسبتاً. البته آقای آلوین راث واقعاً یک اقتصاددان است. ممکن است پیشزمینه علمی او نیز تحقیق در عملیات باشد، ولی نهایتاً یک اقتصاددان محسوب میشود. ولی در کل، پاسخ سوال شما مثبت است و شباهتهایی میان کار همکاران من با کار آقای آلوین راث وجود دارد.
یکی از نکات جالب توجه و جذاب برای من و اعضای تحریریه هفتهنامه، این بود که شما در سنین جوانی موفق به ورود به یکی از معتبرترین دانشگاههای دنیا، دانشگاه کلمبیا، در زمینه کاری خودتان شدید. این باعث افتخار ماست. شما فضای دانشگاه کلمبیا، محیط آکادمیک و روش تدریس استادان آن را چگونه دیدید و حوزه فعالیت شما در این دانشگاه بیشتر متمرکز بر چه زمینههایی است؟ همچنین ورود به هیات علمی چنین دانشگاهی چه شرایطی دارد؟
مهمترین عامل جذبکننده دانشگاه کلمبیا برای من فضای علمی و تحقیقاتی بسیار خوب آن است. به این مفهوم که اولاً تعداد استادان حاضر در دانشکده مدیریت دانشگاه کلمبیا بسیار زیاد است و میتوانم بگویم دستکم شمار این استادان به یکصد نفر میرسد. در وهله بعد، هر کدام از این افراد، از جوانترین تا مسنترین، در رشته کاری خود متخصص هستند. در اینجا معمولاً هر گروه درسی علاوه بر سمینارهای معمول، یک ناهار هفتگی دارد. منظور من این است که به طور کلی در دانشگاههای آمریکا فضا به گونهای است که معمولاً امکان پدید آمدن تعامل میان استادان دانشکدهها و گروههای درسی گوناگون، به مقدار کافی فراهم است. بنابراین، من همیشه احساس میکنم موقعیتهای زیادی برایم وجود دارد که بتوانم از دیگران چیزهایی یاد بگیرم. حتی این موقعیت میتواند در مکالمه سادهای که حین نوشیدن چای یا قهوه پدید میآید، فراهم شود. معمولاً هر کدام از ما در دانشگاه سه وظیفه داریم. نخست، تحقیق؛ دوم، تدریس؛ و سوم؛ برخی از خدمات است. در مورد تدریس باید بگویم که در دانشکده ما عامل بسیار مهمی محسوب میشود. اهمیت این عامل به طور ویژه، از آن جهت است که چون ما به دانشجویان رشته MBA درس میدهیم و این گروه از دانشجویان پول زیادی را برای حضور در دانشگاه کلمبیا هزینه میکنند، عملاً مشتریان بسیار سختگیری هستند. در نتیجه تدریس برای دانشکده ما خیلی مهم است. در مورد سوم، یعنی خدمات، نیز باید بگویم که منظور از آن مواردی نظیر پذیرش دانشجو و گرداندن دانشکده است. البته افرادی مثل من که تازهوارد (Junior) هستند، در امور مربوط به خدمات دخالت چندانی ندارند. به همین دلیل عمده تمرکز من بر تحقیق و تدریس است.
بحثی که اخیراً مدتی است شکل گرفته، مربوط به آموزش مجازی است. طرفداران آموزش مجازی این ادعا را مطرح میکنند که به جای آنکه تعداد زیادی استاد هر روز در کلاسهای درس حاضر شوند و یکسری مباحث تکراری را با کیفیتهای گوناگون تدریس کنند، بهتر است پکیجهای مشخصی با کیفیت یکسان برای دروس کلاسیک، که در تدریس آنها سلیقه دخالت چندانی ندارد، آماده شوند و به این ترتیب این دروس به شیوه مجازی ارائه شوند. نظر شما در این مورد چیست؟
به نظر من ایده آموزش مجازی، فوقالعاده است. البته نه به این علت که میتواند جایگزین کلاس درس معمولی شود. من در این زمینه تخصص ندارم ولی گاهی که با دوستان یا همکارانم در مورد آن صحبت کردهایم، فعلاً به این نتیجه رسیدهام که بهترین نتیجه حاصل از آموزش مجازی این است که بسیاری از افرادی که دسترسی به کلاس یا مدرسه ندارند -به خاطر شرایط مالی یا به خاطر دورافتاده بودن محل زندگیشان - میتوانند به همان مطالبی دسترسی داشته باشند که ممکن است در دانشگاه استنفورد یا امآیتی تدریس شود. بنابراین به نظر من این جنبه از آموزش مجازی که دسترسی میلیونها نفر را به مطالب درسی دروس کلاسیک به سادگی فراهم میکند، به خودی خود ارزش بسیار زیادی دارد. در عین حال و بر اساس تجربه محدود خودم، ارزشی که سر کلاس رفتن دارد و اینکه استاد و دانشجو رودرروی یکدیگر قرار گیرند و دانشجو بتواند پس از اتمام کلاس نیز به اتاق استاد برود و با هم صحبت کنند و دانشجو سوالاتش را بپرسد و رفت و برگشت مکالمهای داشته باشند را نمیتوان با آموزش مجازی جایگزین کرد. ولی آموزش مجازی نیز به طور مجزا، ارزش خاص خود را دارد و خدمتی را ارائه میکند که آموزش به شیوه سنتی نمیتوانسته ارائه کند.
بحث دیگری که در حوزه آموزش مجازی مطرح میشود، این است که میگویند با توجه به پیشرفت تکنولوژی، این تصور از آموزش مجازی که دوربینی سر کلاس گذاشته شود و از استاد در حال تدریس پای تخته فیلم تهیه کند، غلط است. بلکه گستره آموزش مجازی میتواند بسیار فراتر باشد. آموزش مجازی میتواند چیزی همچون فیلمهای سینمایی یا سریالهای تلویزیونی باشد که محتوای آموزشی دارند. چقدر از نظر شما این نوع خاص از آموزش مجازی میتواند کمک کند؟
لزوماً منظور من نیز این نبود که صرفاً از یک استاد در حال تدریس پای تخته فیلم تهیه شود. مثلاً در دانشکده مدیریت ما که دانشجویان MBA حضور دارند، اکثر تمرینهایی که دانشجویان باید تحویل دهند، به صورت گروهی است. هرکس یک گروه پنجنفره، تحت عنوان Learning Team دارد و بسیاری از تکالیف دانشجویان باید در قالب همین گروههای پنجنفره انجام شود و در حقیقت هر پنج نفر یک تکلیف باید تحویل بدهند. چنین چیزی را ممکن است بتوان با آموزش مجازی جایگزین کرد. اما اینکه دانشجویان با یکدیگر در کتابخانه درس بخوانند یا اینکه چند نفر از آنها با هم نزد استاد بیایند را نمیتوان جایگزین کرد. حالا سوال این است که آنچه را نمیتوان با آموزش مجازی جایگزین کرد، چه میزان ارزش دارد؟ آیا آنقدر ارزش آن کم است که بتوان وجود موسسه بزرگی مانند دانشگاه را نادیده گرفت؟ به شخصه فکر میکنم بخش قابل توجهی از آموزش از تعامل میان دانشجویان با یکدیگر پدید میآید، نه صرفاً از انتقال مطالب از استاد به دانشجو. یعنی حتی اگر تعامل در همین حد هم باشد که دانشجویان با یکدیگر برای صرف چای یا شام و ناهار رفت و آمد کنند یا در خوابگاه کنار یکدیگر باشند نیز این تعامل ممکن است پدید آید.
آقای دکتر، میخواهم وارد بخش دوم سوالات بشوم. ما با مطالعهای گذرا از سوابق شما در اینترنت، متوجه شدیم سه مقاله مشترک از شما و آقای پروفسور عجماوغلو ثبت شده است که در حوزه Network Economics یا همان اقتصاد شبکه بود. ممکن است در مورد آشنایی و تجربه کاری خود با آقای پروفسور عجماوغلو مقداری توضیح بدهید؟
بله، آشنایی من با آقای عجماوغلو از طریق همسرش، خانم آسومان اوزدگلر بود. همسر آقای عجماوغلو نیز در همه مقالههایی که شما اشاره کردید، یکی از همکاران ما هستند. همسر آقای عجماوغلو مهندس کنترل است. وقتی من دانشجوی کنترل بودم، همسر آقای عجماوغلو در کمیته پایاننامه من بود. با توجه به اینکه خانم اوزدگلر با کار من آشنا بود و همچنین میدانست که من به طور همزمان در حال اتمام دوره کارشناسی ارشد اقتصاد در دانشگاه پنسیلوانیا هستم، به من پیشنهاد دادند در صورت تمایل میتوانم با او کار مشترک داشته باشم. خانم اوزدگلر مهندس کنترل و آقای عجماوغلو نیز اقتصاددان بود، من نیز مقداری با هر یک از این دو حوزه آشنایی داشتم. به همین دلیل میتوانستم با آنها کار مشترک انجام دهم. در نتیجه من تصمیم گرفتم به دانشگاه امآیتی بروم. اما اینکه چرا شروع به کار در زمینه اقتصاد شبکه کردم، به این دلیل بود که هم همسر آقای عجماوغلو و هم من پیشزمینه علمی شبکه داشتیم، ولی نه لزوماً در حوزه اقتصاد و بیشتر در همان حوزه مهندسی. یعنی بیشتر تمرکز ما بر روی شبکههایی نظیر شبکههای مخابراتی بود. به این ترتیب با ترکیب این موضوعات، ما شروع کردیم که بر روی موضوع اقتصاد شبکه کار کنیم. مقالههایی که شما اشاره کردید نیز نهایتاً نتیجه همکاری ما بر روی این موضوع بود. دو مورد از مقالهها به بررسی پاسخ این سوال اختصاص داده شده بود که اگر یک شرکت یا یک گروه از شرکتها، مثل صنعت نفت یا صنعت فولاد، به هر علتی دچار مشکل شود، مثل اعتصاب کارگران یا ورود یک تکنولوژی جدید با بازدهی جدید، تاثیر آن بر کل اقتصاد چگونه است؟ آیا ممکن است یک مشکل کوچک یا ورود یک نوآوری جدید در یک شرکت یا بنگاه اقتصادی بر کل اقتصاد تاثیرگذار باشد یا خیر؟ مثلاً آیا میتواند GDP را تغییر دهد یا خیر؟ به طور کلی نظر عام بر این بود که چنین چیزی را بعید میدانستند.زیرا تعداد بنگاههای اقتصادی آنقدر زیاد است که مشکلات کوچک یا ورود نوآوری جدید در تعداد اندکی از این بنگاهها عملاً تاثیر خاصی بر کلیت اقتصاد ندارد. تنها حالتی که در آن ممکن است GDP تغییر کند یا یک چرخه اقتصادی پدید آید، زمانی است که ضربهای به کلیت اقتصاد یا بخش عمدهای از آن وارد شود؛ مثلاً اگر آمریکا وارد جنگ دو کره شود یا اگر فدرالرزرو نرخ بهره را تغییر دهد. بنابراین از نظر عموم مردم تنها چنین شوکهای بزرگی توان تغییر GDP را دارند و شوکهای کوچک وارد بر قسمتهای مختلف اقتصاد این تاثیر را ندارند. کاری که ما در آن دو مقاله انجام دادیم، این بود که نشان دادیم این حرف به شرطی درست است که رابطه میان شرکتهای گوناگون را نادیده بگیریم. ولی در دنیای واقعی شرکتهای گوناگون با یکدیگر در ارتباط هستند. این ارتباط میتواند به شکلهای گوناگونی باشد، مثلاً به صورت قراردادهای تجاری یا به صورت قرض دادن پول به یکدیگر یا حتی در مورد بانکها، بانکهای گوناگون صد در صد با یکدیگر رابطه دارند. بنابراین، اگر جایی به بنگاهی یک شوک وارد شود، نباید تعجب کنید که این شوک موجب تحت تاثیر قرار گرفتن خریداران یا فروشندگان آن بنگاه نیز بشود. اگر این تعامل میان شرکتهای گوناگون بسیار زیاد و درهم تنیده باشد، بروز یک شوک میتواند تحرک زیادی داشته باشد و شرکتهای زیادی را نیز دربر بگیرد. اگر شما به این پدیده از بیرون نگاه کنید، مشاهده خواهید کرد چنین شوکهایی میتوانند تاثیر عمدهای بر کل اقتصاد بگذارند و نوع این تاثیر کلی نیز به شکل آن شبکه بستگی دارد. بعضی از شبکهها میتوانند این شوکها را بیشتر پخش کنند و بعضی نیز کمتر.
با توجه به توضیحات شما، آیا آنچه گفتید به بحث اثر پروانهای نیز ارتباطی دارد؟
هم بله و هم خیر. آنچه گفتم، از فاصله دور شباهت زیادی به اثر پروانهای دارد. به این ترتیب که در جایی مشکلی وجود دارد و این مشکل عملاً در حال منتشر شدن است. در عین حال میتوان گفت اثر شبکهای ارتباطی با اثر پروانهای ندارد، زیرا اثر پروانهای را بیشتر میتوان یک بحث فلسفی دانست. یعنی در اثر پروانهای گفته میشود که همه چیز به یکدیگر مربوط است و ما نیز دقیقاً در همان پارادایم هستیم. اما در اثر شبکهای ما در مورد یک مساله بسیار خاص بحث میکنیم، به این ترتیب که میگوییم اگر قبول داشته باشیم مدل ما تقریب خوبی از واقعیت است، گرچه ممکن است اینگونه نباشد، آنگاه میتوان به نتیجه مورد نظر رسید. یعنی در سطوح بالا اثر پروانهای و اثر شبکهای شباهت زیادی به یکدیگر دارند، ولی وقتی به آنها نزدیکتر شویم و اصطلاحاً zoom in کنیم، آنگاه متوجه میشویم که تمرکز ما در اثر شبکهای بسیار محدود است.
من دوباره میخواهم جهت سوالات را به سمت آقای پروفسور عجماوغلو بازگردانم. ما در پروندهای که به مناسبت گفتوگو با او آماده کردیم، متوجه شدیم رتبه او در وبسایت IDEAS (که اقتصاددانان را بر اساس مقالههایشان رتبهبندی میکند) شش است. عدهای از خوانندگان هفتهنامه در داخل کشور، این نظرات را منعکس کردند که شما بر اساس چه معیاری آقای پروفسور عجماوغلو را ششمین اقتصاددان جهان معرفی میکنید. بنابراین، ممکن است مقداری در مورد اهمیت و جایگاه آقای پروفسور عجماوغلو میان اقتصاددانان جهان توضیح بدهید؟
بله، البته من از عدد شش اطلاعی نداشتم. ولی در کل در مورد آقای عجماوغلو، چند مورد خاص باعث میشود آقای عجماوغلو اقتصاددان شناختهشدهای باشد. نخست؛ حجم تولیدات او قابل توجه است، یعنی تعداد مقالاتی که نوشته زیاد است. نمیگویم تعداد مقالات او از همه بیشتر است، ولی حداقل میتوان گفت یکی از پرکارترین اقتصاددانان امروز است. مثلاً اگر وبسایت او را بررسی کنید، ممکن است متوجه شوید تنها طی یک ماه، در انتشار پنج مقاله جدید مشارکت داشته است. تولید مقاله
با این نرخ، میان اقتصاددانان آکادمیک، نادر است. بنابراین نرخ تولید مقاله او بسیار زیاد است. دوم آنکه؛ تنها حجم کارهای او بالا نیست، بلکه کارهای او تنوع بالایی نیز دارد و اگر بررسی کنید متوجه میشوید در اکثر زمینههای اقتصاد کار کرده است. با من فقط در مورد اقتصاد شبکه کار میکند که یک بحث نظری محسوب میشود. اما همانطور که میدانید، علاوه بر اقتصاد شبکه، در زمینه اقتصاد توسعه و همین طور ارتباط آن با اقتصاد سیاسی - اینکه رابطه میان سیاست و اقتصاد چگونه است - نیز کار کرده است. از طرف دیگر یک کتاب درسی (text book) در مورد رشد اقتصادی نوشته است.
بله، این کتاب در مقطع کارشناسی ارشد در ایران تدریس میشود.
از طرف دیگر مقدار زیادی کارهای نظری انجام داده است، مثلاً در زمینه انتشار اطلاعات در جامعه یا در زمینه اقتصاد نیروی کار نیز کارهای مهمی انجام داده است. بنابراین اگر تنها بخواهم به سه مورد از ویژگیهای آقای عجماوغلو اشاره کنم، نخست به حجم زیاد کارهای او، دوم به تنوع زیاد کارهای او که در زمینههای بسیاری کار کرده است و در نهایت به کیفیت بالای کارهایش اشاره میکنم. بنابراین، حجم زیاد کارهای آقای عجماوغلو مانع از نادیده گرفتن کیفیت نشده است. به این معنا که کیفیت کارهای آقای عجماوغلو به گونهای است که به آنها ارجاعات زیادی نیز داده میشود و ماخذ بسیاری از دیگر مقالات هستند. داشتن این سه ویژگی به طور همزمان، او را به یکی از موفقترین و شناختهشدهترین اقتصاددانان امروز تبدیل کرده است.
میخواهم وارد بخش سوم گفتوگو بشوم. همانطور که خود نیز در بخشهای قبلی اشاره کردید، حوزه کاریتان در اقتصاد بیشتر در زمینه اقتصاد شبکه است. اگر بخواهید توضیح کوتاهی برای معرفی این شاخه بدهید، این توضیح چه خواهد بود؟ به این ترتیب که هدف اقتصاد شبکه چیست و به بررسی چه موضوعاتی میپردازد؟
میتوانم بگویم معمولاً به طور کلی اقتصاددانان، به بازار نگاه میکردند. یعنی میگفتند بازار جایی است که کارگزاران گوناگون در آن یکدیگر را ملاقات میکنند و با یکدیگر قرارداد میبندند یا تجارت و مبادله میکنند. کاری که اقتصاد شبکه انجام میدهد این است که میگوید این نوع از تفکر، عملاً ممکن است منجر به نادیده گرفتن نکتههای خاصی بشود. مدلهای سنتی به این شکل به قضیه نگاه میکردند که کارگزاران گوناگون برای تجارت و مبادله با یکدیگر به بازار میروند. اما به اعتقاد ما این مدلها خیلی انتزاعی است. حرف اقتصاد شبکه این است که اگر تعامل میان کارگزاران گوناگون را به صورت صریح و شفاف مدلسازی کنیم و به طور خاص در نظر بگیریم، میتواند در اکثر مواقع دید جدیدتری به
محقق بدهد. در نهایت، مدلهای اقتصادی در «مدل» بودن اشتراک دارند و هیچ کدام تمام آنچه در دنیای واقعی رخ میدهد، را توضیح نمیدهند. حال، سوال این است که چقدر مدل را باید سادهشده یا چقدر باید با در نظر گرفتن جزییات نوشت؟ و لزوماً مدل با جزییات بیشتر، همیشه مدل بهتری نیست و اگر نتیجهای را که از آن حاصل میشود بتوان با یک مدل سادهتر نیز گرفت، باید از آن مدل سادهتر استفاده کرد. اقتصاد شبکه عنوان میکند که اگر گاهی یک گام رو به جلو بپیماییم و رابطه میان کارگزاران اقتصادی را با استفاده از یک شبکه مدلسازی کنیم، آنگاه میتوان ارزش جدیدی را با استفاده از این مدل جدید به دست آورد. به عنوان مثال، همانطور که گفتم، بعید دانستن اینکه مشکلات در بنگاههای اقتصادی گوناگون (حتی بنگاههای کوچک) ممکن است منجر به تاثیرات در سطح کلان و مثلاً GDP شود، ناشی از عدم نگرش شبکهای به موضوع است. در این یک مورد خاص، ما با خود گفتیم که اگر به رابطه میان شرکتهای گوناگون به شکل یک شبکه بنگریم، خیلی راحتتر میتوان درک کرد که مشکلاتی که برای هر شرکت بروز میکند میتوانند
منتشر شوند و وقتی این مدل را حل کنیم، مشاهده میکنیم که تحت چه شرایطی این تاثیرات در حد تغییر در GDP یا کل اقتصاد هستند. از سوی دیگر، مسائل زیادی نیز هستند که اگر آنها را به صورت شبکه مدلسازی کنیم، ارزش چندانی برای ما دربر ندارد. در آن شرایط دیگر حرف خاصی برای گفتن نداریم. ولی مسائل خاصی نیز هستند که اگر در چارچوب شبکه به آنها بیندیشیم، دریچههای جدیدی به رویمان گشوده میشوند که لزوماً اگر در چارچوب شبکه به آن مسائل نمیاندیشیدیم، شاید آن دریچهها نیز گشوده نمیشدند.
آقای دکتر، سوال بعد را خانم دکتر مردانه، از همکاران ما در «تجارتفردا»، با توجه به یکی از مقالههای شما طرح کردهاند. در یکی از مقالههایتان تحت عنوان «Non-Bayesian Social Learning» بیان کردید که افراد از یک قانون ساده برای بهروز رسانی استفاده میکنند که به صورت خطی، تجارب شخصی و طرز تفکر همسایگانشان لحاظ شود. این به تخمین پارامترهای صحیح کمک میکند. پیششرطها و الزامات چنین قانون سادهای که شما به آن اشاره کردید، چیست؟ و چه تاثیری بر شکلگیری انتظارات عوامل اقتصادی دارد؟
معمولاً در مدلهای اقتصادی، تصمیمگیران اقتصادی کاملاً پیچیده رفتار میکنند. یعنی آدمهایی هستند که کاملاً عقلایی هستند و متوجه همه ابعاد میشوند و اگر اطلاعات جدیدی نیز به دست بیاورند، باور خود را نسبت به دنیای واقعی به طور صحیح و کاملاً منطقی بهروز رسانی میکنند. کاری که ما در مقاله خود انجام دادیم، این بود که گفتیم، تحت شرایطی خاص، لزومی ندارد که رفتار مردم کاملاً پیچیده باشد که در اثر آن کل اطلاعات موجود در جامعه به طرز صحیحی در دسترس همگان قرار بگیرد.
اگر رفتار مردم تنها یک پیچیدگی و منطق حداقلی داشته باشد، در کل منجر به جمع شدن کل اطلاعات میشود. در مدلی که ما نوشتیم یک رفتار نیمهمنطقی یا ...
آقای دکتر منظورتان اشاره به همان بحث «عقلانیت محدود» یا Bounded Rationality است؟
بله، دقیقاً. ما یک مدل با عقلانیت محدود داریم که نتیجه آن در بلندمدت همچون حالتی است که رفتار همه مردم را کاملاً عقلایی در نظر بگیریم. منظور من این است که در نظر گرفتن فرض «عقلانیت محدود»، تحت شرایط خاصی، هیچ محدودیتی روی توانایی جمع شدن اطلاعات در جامعه ندارد.
به عنوان سوال بعد، وقتی به سیر اقتصاد نگاه میکنیم، میبینیم که ابتدا مدلهای اقتصادسنجی سنتی به کار برده شدند، سپس مدلهای اقتصادسنجی پیشرفتهتر و سریهای زمانی مطرح شدند و در دهه 1980 میلادی نیز آقایان کیدلند و پرسکات روش جدیدی را معرفی کردند که به جای استفاده از دادههای تاریخی، از روش مقداردهی استفاده میکرد؛ مدلهای DSGE. حال با این توضیحات، آیا اقتصاد شبکه، روش کلاً متفاوت نسبت به آنچه گفته شد، است؟ یا آنکه اشتراکاتی با روشهای قبلی دارد؟
تا آنجایی که من میدانم، مسائل اقتصاد شبکه، به طور عمده، هنوز در حد نظریه است. یعنی یکسری کار غیرنظری شده که احتیاج به کار اقتصادسنجی نیز داشته، ولی با توجه به اینکه خیلی از مسائل این حوزه جدید هستند و عملاً در این زمینه چندان پیشرفت خاصی نکردهایم و حتی معلوم نیست که پیشرفت خاصی صورت گیرد یا خیر و اینکه آن ارزش افزودهای که به آن اشاره کردم، چقدر
زیاد خواهد بود، ولی در حال حاضر، به غیر از دو، سه مورد کار، من هیچ کاری ندیدم که به کارهای کاربردی نزدیک شده باشد که بر اساس آنها بخواهیم این مدلها را جدی بگیریم و آنها را با دادههای واقعی اندازهگیری کرده و برآورد کنیم. در نتیجه به نظر من حتی هنوز به جایی نرسیدهایم که چنین سوالی را مطرح کنیم.
بله، پس اقتصاد شبکه، هنوز در آغاز راه است...
کلیت بحث اقتصاد شبکه هنوز در آغاز راه است. البته چند مقاله وجود دارد که در این حوزه کاربردهایی را مطرح کردهاند، ولی هنوز عمدتاً میتوان کارهایی را که در این حوزه انجام میشود محدود به کارهای نظری دانست.
به عنوان سوال آخر در این بخش، اگر بخواهید از چند اقتصاددان مهم در این زمینه نام ببرید، آنها چه کسانی خواهند بود؟
غیر از آقای عجماوغلو، اقتصاددانی هست به نام ماتیو جکسون از دانشگاه استنفورد، که او نیز در زمره افرادی است که در این زمینه مقالههای زیادی نوشته و یک کتاب درسی نیز تالیف کرده است. فرد دیگری که در این زمینه شروعکننده محسوب میشد و کارهای زیادی انجام داد، ولی متاسفانه در سال 2007 فوت کرده است، آقای آنتونی کالوو آرمنگول از مدرسه تحصیلات تکمیلی اقتصاد بارسلونا بود. شخص دیگری نیز به نام آندرهآ گلئوتی از دانشگاه اسکس در این زمینه کار کرده است. همچنین سانجیو گویال از دانشگاه کمبریج نیز در زمینه اقتصاد شبکه کار کرده است. سانجیو گویال و آنتونی کالوو آرمنگول، از نخستین کسانی بودند که در زمینه اقتصاد شبکه شروع به کار کردند. بعدها نیز آقای عجماوغلو و آقای ماتیو جکسون اضافه شدند. به نظر من این افراد از همه مهمتر هستند.
به عنوان سوال بعد، ارتباط مهندسی الکترونیک با علم اقتصاد چیست؟ شما به عنوان کسی که تجربه تحصیل در هر دو این رشتهها را دارید، فکر میکنید چقدر بدهبستان میان آنها وجود دارد؟
من بیشتر در مورد تجربه شخصی خودم میگویم. از لحاظ بسیاری از روشهای ریاضی که استفاده میشود، کسانی که پیشزمینه علمی مهندسی برق دارند، به مباحثی نظیر آنالیز و احتمالات اشراف دارند و اینها چیزهایی است که در علم اقتصاد کاربرد زیادی دارد. بنابراین، چنین بدهبستانی میان این دو رشته وجود دارد. از سوی دیگر بسیاری از اوقات علم اقتصاد مفاهیمی را که به طور سنتی در قلمرو اصلی رشته مهندسی برق وجود دارند،گرفته است. یکی از آنها مباحث مربوط به نظریه اطلاعات است که در دنیای اقتصاد مطرح شده است. آقای کریستوفر سیمز، که سال 2011 میلادی جایزه نوبل گرفت، یکی از کسانی است که ایدههای نظریه اطلاعات را وارد علم اقتصاد کرد. همینطور اگر به گذشته
رجوع کنیم، یکسری از ایدههای مربوط به بحث کنترل بهینه که مربوط به حوزه کنترل است، از دهههای 1970 و 1980 میلادی وارد علم اقتصاد شد و مردم از آنها نیز استفاده میکنند. بنابراین، چنین بدهبستانی وجود دارد. ولی بیشتر بدهبستانها در سطح ابزارها و یکسری مفاهیم است. ولی نهایتاً مهندسان و اقتصاددانان بسیار متفاوت به دنیا نگاه میکنند. یعنی من به عنوان کسی که با پیشزمینه مهندسی میخواستم وارد رشته اقتصاد بشوم، میتوانستم بسیاری از ابزارهایم را با خودم از رشته مهندسی برق به رشته اقتصاد ببرم، ولی نمیتوانستم طرز فکرم را با خودم ببرم. بنابراین، مجبور شدم مقدار زیادی در مورد علم اقتصاد یاد بگیرم و اینکه اقتصاددانان چگونه میاندیشند.
این دید متفاوتی که به آن اشاره کردید، یک جاهای خاصی خودش را نشان میدهد. مثلاً همین بحث مربوط به کنترل بهینه را که به آن اشاره کردید، آقایان کیدلند و پرسکات در مقالهای تحت عنوان «قاعده به جای صلاحدید: ناسازگاری برنامههای بهینه» (Rules rather than discretion: The inconsistency of optimal plans) در سال 1977 میلادی عنوان کردند که برای اقتصاد کلان، که در آن بحث انتظارات عقلانی به عنوان یک فرض مطرح است، روش کنترل بهینه کاربرد چندانی ندارد. در عوض استفاده از نظریه بازیها را توصیه کردند. بنابراین، به نظر من نکتهای که شما در مورد وجود دید متفاوت در رشتههای مهندسی برق و اقتصاد به آن اشاره کردید، اهمیت زیادی دارد و اگر جا بیفتد که در روشهای مورد استفاده در علم اقتصاد، چارچوب اقتصاد نیز باید لحاظ شود، میتواند کمک زیادی به قوت نظریههای این علم بکند.
بله، دقیقاً. یعنی یکی از چیزهایی که من میدیدم، این بود که به شخصه میبایست یکسری از چیزها را به قول انگلیسیها Unlearn (آموختهزدایی) میکردم، که پس از این کار تازه بتوانم آن طور که
اقتصاددانان فکر میکنند، فکر کنم و از آن دریچه به مسائل نگاه کنم. مثلاً اینکه چرا اقتصاددان درصدد حل یک مساله است و چه سوالی برای او جالب است و چه سوالی برای او جالب نیست.
آقای دکتر میخواهم وارد بخش پایانی گفتوگو بشوم. اگر بخواهیم مقداری وارد بحثهای مربوط به ایران شویم، فارغ از مسائل اقتصاد ایران، شما احیاناً برنامهای برای تدریس در دانشگاههای ایران ندارید؟
بله، اتفاقاً خیلی مایلم در اولین فرصت به ایران سفر کنم. ولی بعید میدانم این اتفاق برای تدریس، حداقل تا سه، چهار سال آینده رخ دهد. زیرا با توجه به اینکه من در دانشگاه کلمبیا در حال سپری کردن tenure track (دورهای که برای عضویت دائم در هیات علمی دانشگاههای آمریکا باید گذراند) خود هستم، باید طی چهار، پنج سال آینده مقالات زیادی را منتشر و در کلاسهای زیادی تدریس کنم و همه وظایف خود را انجام بدهم. با توجه به این موضوع، بعید میدانم وقت داشته باشم که برای مدت یک سال یا حتی یک نیمسال تحصیلی به ایران یا هر جای دیگری سفر کنم. در نتیجه، بعید میدانم در آینده خیلی نزدیک این اتفاق رخ بدهد. ولی اگر فکر کنم چیزی بلد هستم که میتواند به هرکسی کمک کند و بتوانم به هموطنانم آن را تدریس کنم، این برای من بسیار ارزشمند است. امیدوارم بتوانم این کار را انجام
دهم. حالا شاید طی دو، سه سال آینده امکان آن فراهم نشود، ولی طی پنج، شش سال آینده، اگر امنیت شغلی داشته باشم، با کمال میل دوست دارم این کار را انجام بدهم.
به عنوان سوال بعد، از نظر شما آینده رشته اقتصاد بیشتر به کدام سمت گرایش خواهد داشت؟
به طور کلی نمیتوانم بگویم که به کدام جهت حرکت میکند، ولی حرفی که میتوانم بزنم این است که یکی از مواردی که علم اقتصاد را بسیار تحت تاثیر قرار داد، همین بحران مالی اخیر در آمریکا و سپس بحران اقتصادی جهانی بود. این بحرانها کل علم را تحت تاثیر قرار دادند. الان، به عنوان مثال نهتنها در حوزه فاینانس بلکه در کل علم اقتصاد، بسیاری از اقتصاددانانی که کارهای دیگری انجام میدادند، به میزان زیادی توجهشان به سمت یافتن علت بحران اقتصادی اخیر جلب شده است. آنها میخواهند بدانند چه مقرراتی باید وضع شود که مانع از تکرار یک بحران اقتصادی دیگر بشود. این مساله زمانی اهمیت بیشتری پیدا میکند که بیش از 70 سال از زمان وقوع بحران اقتصادی قبلی میگذشت و تنها کسانی که تخصصشان در زمینه بحران بزرگ و مسائل مربوط به آن بود، بر روی بحرانها کار میکردند. در واقع بحران اقتصادی، اتفاقی محسوب میشد که تا حد زیادی از حافظه جمعی پاک شده بود. به نظر من حداقل در کوتاهمدت، طی
سالیان آینده بسیاری از اقتصاددانان، چه کسانی که کار اقتصادسنجی انجام میدهند و چه کسانی که کار نظری انجام میدهند، به این مساله توجه خواهند کرد. ولی اینکه بخواهم بگویم به طور کلی، کلیت علم اقتصاد به کدام جهت حرکت میکند، فکر میکنم کوچکتر از آن هستم که بتوانم نظر خاصی بدهم.
البته سوال من نیز خیلی کلی بود. ولی این جالب است که ما در بحثهای خود با اقتصاددانان دیگری مثل آقای پروفسور لوکاس، که در شماره 36 تجارت فردا با او گفتوگو داشتیم، این موضوع را مطرح کردیم که پس از دورهای که از اواخر دهه 1980 میلادی شروع شد و تا حدود سال 2000 میلادی ادامه یافت و از آن تحت عنوان Great Moderation یا اعتدال بزرگ یاد میشود، گویا این تفکر به کلی از بین رفته بود که ممکن است چرخههای تجاری نیز در اقتصاد رخ دهد و بحران به وجود بیاید. اینکه شما نیز به آن اشاره کردید، خیلی جالب است.
دقیقاً. اقتصاددانان، حداقل در آمریکا، فکر میکردند که دیگر روش تحت کنترل قرار دادن چرخههای تجاری را یاد گرفتهاند و این مشکل تنها مختص کشورهای در حال توسعه است. یا روسیه با بحران اقتصادی دست و پنجه نرم میکند، یا بحران مالی در ترکیه یا در جنوب شرق آسیا در اواخر دهه 1990 میلادی رخ میدهد و دنیای پیشرفته دیگر مشکلی به نام بحران یا چرخههای تجاری ندارد. ولی این بحران اخیر نشان داد که تفکر مورد اشاره اشتباه بود.
دیدگاه تان را بنویسید