تاریخ انتشار:
نوبلیستی که از ابتدا تا همیشه از بمبها میترسید
داستان توماس
توماس شلینگ، اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل در سال ۲۰۰۵(بهطور مشترک با رابرت آومن) و استاد ممتاز حوزه سیاستگذاری، چهاردهم آوریل سال ۱۹۲۱ در اوکلند کالیفرنیا زندگی خود را آغاز کرد.
توماس شلینگ، اقتصاددان آمریکایی و برنده جایزه نوبل در سال 2005 (بهطور مشترک با رابرت آومن) و استاد ممتاز حوزه سیاستگذاری، چهاردهم آوریل سال 1921 در اوکلند کالیفرنیا زندگی خود را آغاز کرد. توماس بیشتر دوران کودکی خود را در کالیفرنیا گذراند و سه سالش را نیز در شرق زندگی کرد. البته دو سال از کودکیاش را نیز به دلیل شغل پدرش که افسر نیروی دریایی بود در منطقه کانال پاناما بود. او در جوانی وارد دانشگاه برکلی کالیفرنیا شده و در سال 1944 در رشته اقتصاد از دانشگاه فارغالتحصیل شد. وی بعد از یک سال و نیم فعالیت بهعنوان تحلیلگر سازمان مدیریت و بودجه ایالاتمتحده آمریکا وارد دکترای مستقیم رشته اقتصاد دانشگاه هاروارد شد و بعد از اخذ مدرک دکترای خود در رشته اقتصاد به اداره طرح مارشال پیوست که برای کمک به بازسازی اقتصاد کشورهای اروپای پس از جنگ به وجود آمده بود. پس از گذران یک سال در کپنهاگ و یک سال و نیم در پاریس از طرح مارشال استعفا کرده و در نوامبر سال 1950 به کارکنان کاخ سفید پیوست و مشاور اقتصادی و سیاست خارجی رئیسجمهور وقت آمریکا شد که در سال 1951 به دفتر مدیریت امنیت متقابل تبدیل شد؛ دفتری که تمام برنامههای
کمکهای خارجی را مدیریت میکرد.
توماس شلینگ پاییز سال 1953 از کاخ سفید استعفا کرد تا به دانشگاه ییل بپیوندد. تجربه او در فعالیتهای برونمرزی و در واشنگتن و کاخ سفید بیشتر در زمینه مذاکرات بود. او در سال 1950 عضوی فعال در مذاکرات با اتحادیه پرداختهای اروپا (EPU)1 بود و در واشنگتن نیز در زمینه مساعدت به مذاکرات با دولتهای اروپایی و صورت خاص در مذاکرات با دولتهایی که در تاسیس ناتو جدید مشارکت داشتند فعالیت میکرد.
شلینگ در هاروارد با استراتژی چانهزنی آشنا شده و به آن علاقهمند شد و زمانی که در آینده تصمیم گرفت استراتژی چانهزنی را بهعنوان علاقه نظری اصلی خود برگزیند، تجربه کار و فعالیت در دولت بیشتر پیشزمینه مورد نیازش را در اختیار وی قرار داد. خودش میگوید در ییل شروع به نشر مجموعه مقالاتی کرد که در آینده کمیته انتخابی نوبل آن فعالیتها را بهمنزله نقش او در توسعه درک ما از منازعات و همکاریها در قالب نظریه بازیها دانست و جایزه نوبل اقتصاد را بعد از 54 سال فعالیت علمی نصیب او کرد. شلینگ ابتدا در سال 1956 «مقالهای در چانهزنی» را درAER 2 و در سال 1957 مقاله «چانهزنی، ارتباطات و جنگ محدود» را در شماره افتتاحی JCR 3 منتشر کرد. جالبتوجه است که شلینگ این مقالات را قبل از اینکه آشنایی مفصلی با نظریه بازیها داشته باشد تکمیل کرد.
آشنایی شلینگ با نظریه بازیها
در سال 1957، هاروارد ریفا و دانکن لوس کتاب «بازیها و تصمیمها» را به چاپ رساندند. این کتاب به دست شلینگ افتاد و موجبات آشنایی حرفهای او با نظریه بازیها را فراهم آورد. به گفته توماس شلینگ، او دستکم صد ساعت یا شاید دویست ساعت بر روی این کتاب کار کرد. توماس بهار و تابستان سال 1958 را با خانواده خود به لندن رفت و در آنجا مقالهای با عنوان «آینده نامهای برای جهتگیری مجدد نظریه بازیها» نوشت؛ با این امید که توجه نظریهپردازان حوزه نظریه بازیها را به فعالیتهای استراتژیک جلب کند. چیزهایی مانند وعدهها و تهدیدات، چانهزنی ضمنی، نقش ارتباطات، فنون هماهنگی، طراحی قراردادها و قوانین قابلاجرا و بسیاری ازایندست؛ اما مقاله او اثر قابلتوجهی بر نظریهپردازان حوزه نظریه بازیها نگذاشت ولی توانست جامعهشناسان، دانشمندان علوم سیاسی و بعضی از اقتصاددانان را به فکر وادارد.
شلینگ طی مدتی که در لندن زندگی کرد، با تعدادی از پژوهشگران و افسران نظامی بازنشسته که به نظریات بازدارندگی و جنگ محدود علاقهمند بودند آشنا شد و به این نتیجه رسید که بهنوعی مهمترین و فوریترین کاربرد نظریه بازیها در سیاست خارجی نظامی و بهویژه در حوزه سلاحهای هستهای است. توماس شلینگ بعد از تمام این تجربیات بار دیگر به آمریکا برگشت و قبل از شروع فعالیت در هاروارد، به مدت یک سال در مجموعه فکری معروف رَند مشغول به کار شد. موسسهای که در دوره بعد از جنگ جهانی دوم میزبان حلقهای از متخصصان نظریه بازیها بوده و سهم بسزایی در توسعه کاربردهای این رشته ایفا کرده است.
در رَند توماس شلینگ به کار نظری خود ادامه داد و با یک گروه نمایندگی کوچک برای آمادهسازی کنوانسیون آیندهنگر ژنو برای حفاظت در برابر حملات غافلگیرانه به واشنگتن رفت. اگرچه شلینگ به ژنو سفر نکرد اما در خلال تلاشهایش در این زمینه، دو مقاله در موضوعات حملات غافلگیرانه و خلع سلاح و سلاحهای هستهای نوشت. در آن سالها او همچنین به توسعه ایده «تهدید احتمالی» پرداخت و همچنین در همان سال به ترسیم ایدهای در ارتباط با سلاحهای هستهای پرداخت که گاهی اوقات با عنوان «نقطه شلینگ» یا «نقطه کانونی» به آن اشاره میشود. شلینگ علاوه بر تدریس به مدت 31 سال در دانشکده اقتصاد هاروارد و مرکز امور بینالملل مدت زیادی نیز در مدرسه سیاست کندی هاروارد به آموزش اشتغال داشته است. شلینگ با تمام این تجربیات فراوان و متنوع به یکی از تجربیاتش بهعنوان تجربهای جالب و آموزنده اشاره کرده است. او میگوید: «در سال 1980 رئیسجمهور کارتر قصد داشت در جلسهای در ونیز با موضوع «مشکل دیاکسید کربن» با حضور مقامات بلندپایه شرکت کند. جلسهای که صدراعظم آلمان نیز در آن حضور پیدا میکرد. به همین دلیل کاخ سفید از آکادمی ملی علوم درخواست مشاوره کرده
بود که در این مورد چه رفتاری نشان دهد؛ و آکادمی ملی علوم من را بهعنوان مشاور دعوت کرد تا مطالعهای کوتاه در این زمینه انجام داده و طرح خود را به کاخ سفید اعلام کنم. من اعتراف کردم که تقریباً هیچچیزی درباره این موضوع نمیدانم؛ اما به من گفته شد که میتوانم با مطالعهای کوتاه تا مدتزمان باقیمانده به جلسه هر چیزی را که لازم است یاد بگیرم. من در خلال این تجربه کاری چیزهای بسیاری آموختم و تجربه بسیار جالبی برایم بود و در نهایت ما نتیجه رضایتبخشی نیز گرفتیم.»
استنلی کوبریک، توماس شلینگ و دکتر استرنج لاو
«دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم»4 نام فیلمی ساخته کارگردان فقید سینمای جهان است که در سال 1964 و بر اساس رمان «وضعیت قرمز» نوشته پیتر جورج و با الهام از مقالات و دغدغههای توماس شلینگ ساخته شده است. در فیلم ژنرال ریپر فرمانده نیروی هوایی آمریکا که کمی هم خلوضع است بر این باور است که اضافه شدن فلوراید به منابع آب آمریکا نقشه شوروی برای مسموم کردن آمریکاییهاست؛ تصمیم میگیرد تا بهصورت مخفیانه و بدون اطلاع دادن به بالادستیها بمبافکنی حاوی بمب اتم را راهی شوروی کند؛ اما مشکلات از جایی آغاز میشود که ژنرال ریپر خلوضع تمام راههای متوقف کردن این امر را قطع کرده و کسی جز او از کد امنیتی بازگشت موشک مطلع نیست. در همین حین کاپیتان ماندریک مدعی میشود کد امنیتی را میداند. از سوی دیگر هم در اتاق جنگ آمریکا گردهمایی از مقامات پیرامون حل این مشکل تشکیلشده که تصمیم بر آن میشود که رئیسجمهور آمریکا با تماس با مقامات شوروی آنها را باخبر کرده و در مهار بمب به آنها کمک کند. سرانجام تدابیر بهجایی نمیرسد و خلبانی دیوانه که بمبافکنش از کنترل خارجشده، سوار بمب و با یک
کلاه کابوی بر سر، شوروی را بمباران میکند. این طنز سیاه، پیشگویی زودهنگام کوبریک از درگیری ابرقدرتها و مسابقات تسلیحاتی آنهاست که رابطه انسان و ماشین و سادگی انسانها در برابر پیچیدگی موقعیتشان را با بازی درخشان پیتر سلرز در سه نقش افسر انگلیسی، رئیسجمهوری و خود دکتر استرنجلاو به نمایش میگذارد. دکتر استرنجلاو کمدی کابوسگونه ضدجنگ کوبریک، پاسداران تمدن و قدرت هستهای را ناتوان از مهار ماشین جنگی دستساخته خودشان تصویر کرد. بیهوده نبود که کوبریک برنامه جنگ هستهای میان دو ابرقدرت را «سلاحهای روز قیامت» نامید. همین عامل باعث هراس قدرتمندان شد و باعث شد تا آمریکا در جنگ ویتنام از به کار بردن بمب اتمی پرهیز کند.
کوبریک که در مورد وقوع یک جنگ هستهای بسیار نگران بود، این فیلم را آماده پخش کرد و در آن به مردمی که جنگ سرد و جنگ ویتنام را تجربه کرده بودند نشان داد که بحرانی قریبالوقوع بشریت را تهدید میکند. کوبریک با دکتر استرنج لاو حد نهایت بدبینیاش نسبت به حاکمان دنیا را نشان داد که در سایر فیلمهای ضد جنگیاش نیز بهعنوان تم ثابتی همواره وجود داشت و با انتخاب پیتر سلرز کمدین برای بازی در سه نقش و از جمله رئیسجمهور آمریکا هجویهای از سیاستمداران بیفکر را به نمایش گذاشت که چگونه بهسادگی مقدمات جنگی اتمی را فراهم میکنند که با یک اشتباه فردی منجر به نابودی دنیا میشود. کوبریک و فیلمنامهنویسش، تری ساترن شخصیت دکتر استرنجلاو، مشاور رئیسجمهور آمریکا را که روی صندلی چرخدار است و در آلمان به دنیا آمده بهگونهای خلق کردند که تلفیقی از روتوانگ، دانشمند مجنون فیلم «متروپلیس» فریتس لانگ، هرمان کان نویسنده کتاب «در جنگ گرماهستهای»، هنری کیسینجر و «دکتر نو» ایان فلمینگ است، اما این پیتر سلرز بود که بهجز بازی در دو نقش دیگر شخصیت دکتر استرنجلاو را خلق کرد. بسیاری از دیالوگهای او ازجمله: «پیشوای من، نمیتونم راه
برم!» که یکی از بهترین دیالوگهای پایانی دنیای سینماست، فیالبداهه بود. وقایع داستان در سه محل روایت میشوند: ستاد فرماندهی ژنرال ریپر، اتاق جنگ و یکی از هواپیماهای جنگی. در ستاد فرماندهی ژنرال ریپر شعار «صلح پیشه ماست» همهجا به چشم میخورد، این جمله مفهوم صلح را مبهم مینمایاند و به چالش میکشد، چراکه کار نظامیان جنگافروزی است نه ایجاد صلح. هنگامیکه ژنرال ریپر دستور حمله را صادر میکند خلبان هواپیما کلاه گاوچرانی خود را به سر میگذارد و در لحظه پرتاب بمب مانند رامکننده اسبهای فیلمهای وسترن سوار بر بمب به سمت زمین فرود میآید، در صورتی که بمب رامشدنی نیست. اگر خلبان را نماد تاریخ و هویت آمریکا در نظر بگیریم عبارت «جان عزیز / Dear John» که روی بمب حکشده است به اسم دوم فیلم اشاره دارد.
کوبریک در مورد این فیلم گفته است: «ما نمیتوانیم از توجه کردن به آدمها خودداری کنیم، زیرا حماقتها و ضعفها و تظاهرات اصلی و اساسی او را میشناسیم. من در دکتر استرنجلاو با عدم تعقل ذاتی انسان که او را به نابودی میکشاند سروکار داشتم. این عدم تعقل هماینک به همان شکل در ما باقی است و بایستی سرکوب شود، اما شناخت جنون به معنای تجلیل از آن نیست و احساس ناامیدی و بیهودگی درباره احتمال درمان آنهم وجود ندارد.» رمان «وضعیت قرمز» نوشته پیتر جورج که در سال 1958 چاپشده است، داستانی است که با یک تهدید آخرالزمانی از بمبهای هستهای درگیر است، یک سهولت پوچ با داستانی شبیه به داستان فیلم که در بالا آمد. کوبریک الهامات زیادی از این کتاب گرفته است اما تغییرات بسیار زیادی نیز در آن ایجاد کرده است؛ اما بپردازیم به رابطه رمان، فیلم و توماس شلینگ.
شاید درست و بجا باشد همان فردی که عهدهدار ارتباطی نمادین میان واشنگتن، مسکو و دیگر سیاستهایی بود که در دوران اوج جنگ سرد به دفع حملات هستهای کمک کرد، دلیل و کمکی برای کوبریک باشد تا جنگ جهانی سوم را شروع کند.
به دلیل فعالیت علمی شلینگ در زمینه جنگ، سلاحها، بازدارندگی و بهخصوص سلاحها و جنگ هستهای، سردبیر یکی از نشریات از او خواست تا مجموعهای از داستانهای هستهای را بررسی کند. در حین انجام این کار، شلینگ به کتاب «وضعیت قرمز» نوشته پیتر جورج بریتانیایی بسیار علاقهمند شد. وی بعد از خواندن این کتاب، از طرح داستان با عنوان «اولین شرح دقیق محتمل و قابلباور از اینکه یک جنگ واقعاً چطور ممکن است شروع شود» یادکرده و مقالهای را با محوریت این کتاب برای نشریه نوشت. مقاله شلینگ بهسرعت چشم کوبریک را گرفت و توجه او را به خودش جلب کرد. کوبریک با سرعت هرچهتمامتر حقوق ساخت رمان «وضعیت قرمز» را با هماهنگی نویسنده به نام خود ثبت کرد. کوبریک در اولین فرصت به کمبریج سفر کرد تا با جورج و شلینگ ملاقات کند. سه نفر بعد از ظهر را صرف شخم زدن طرح داستان کردند و سعی در رفع مشکلی در طرح داستان داشتند. مشکل آن بود که در زمانی که رمان نوشته شده بود موشکهای بالستیک بینقارهای گزینهای محتمل و امکانپذیر در جنگ و سقوط آمریکا و شوروی نبود؛ اما تا سال 1962 موشکهای بالستیک بینقارهای طرح داستان را غیرممکن میکردند. چون بخش زیادی از
داستان در حدفاصل شلیک موشک و انفجار آن اتفاق میافتاد و این زمان برای موشکهای بالستیک بینقارهای بسیار کوتاه بود. شلینگ میگوید: «ما اوقات سختی را برای شروع کردن یک جنگ سپری کردیم.»
همکاری و دخالت شلینگ در تولید فیلم در همینجا به پایان میرسد اما تلاشها و تحقیقات او در زمینه کنترل تسلیحات و بازدارندگی، بسیار سودمند واقع شد و آرماگدون هستهای را در سرزمین داستانها باقی نگه داشت. همانطور که توماس شلینگ در سالها فعالیت علمیاش در بیشتر کارهای خود دو وجه متناقض انسان و دوگانگی را ترسیم میکرد، فیلم دکتر استرنجلاو نیز از نمایی طنازانه اما بس سیاه به سیاق خودش به این دوگانگیها اشاره میکند و به زیباترین فرم کمدی آن را به تصویر میکشد.
جایگاه علمی
اگر شلینگ را با دیگر بزرگان حوزه نظریه بازیها، چون نش، هارشاینی، آومن و... مقایسه کنیم متوجه خواهیم شد که نوشتههای شلینگ به طرز بارزی غیرفنیتر و غیرریاضی است. با بررسی حدود 60 سال فعالیت علمی شلینگ درخواهیم یافت که سهم بزرگ او در توسعه شهود کاربردی نظریه بازیهاست. نکته دیگری که در کارنامه علمی شلینگ قابلتوجه است، این است که میتوان او را از پیشگامان تعامل علم اقتصاد و سایر حوزههای علوم انسانی دانست؛ مانند گری بکر که با ترکیب علم اقتصاد و مباحث اجتماعی و سیاسی باعث شکلگیری ادبیات انتخاب عمومی شد، شلینگ هم مفاهیم اقتصادی و نظریه بازیها را به حوزه سیاست خارجی، امور بینالملل، جنگ و بازدارندگی وارد کرد.
و اما زندگی شخصی
توماس شلینگ در سال 1947 و در 25سالگی با همسر اولش کُرین تیگِی ازدواج کرد و در طول زندگی مشترک با او، صاحب چهار فرزند پسر شد. در سال 1991 از همسر اولش جدا شد و در اواخر همان سال با همسر دومش، آلیسام کلمن، ازدواج کرد و تا پایان عمر، زندگیاش را با او شریک ماند.
در سال 2005 وقتی حدود ساعت شش صبح اعطای جایزه نوبل را به شلینگ خبر میدهند، حدود 30 دقیقه بعد، خبرنگار سایت جایزه یادبود نوبل با پروفسور شلینگ تماس میگیرد تا مصاحبهای تلفنی با او داشته باشد. چند نکته جالب در مصاحبه وی وجود دارد، یکی اینکه خبرنگار میپرسد با پول جایزه چه میکنید؟ و توماس شلینگ میگوید: هیچ، پول را در حساب بانکیمان میریزیم و با آن زندگی میکنیم؛ و در جای دیگر وقتی خبرنگار میپرسد از زمان اعلام اعطای جایزه به شما تا تماس تلفنی من، حال و اوضاع و فضا چطور بوده است؟، توماس شلینگ میگوید، هیچ، شلوغ بوده است، شما نفر سومی هستید که تلفن میکنید؛ و هنوز حتی ساعت هفت صبح هم نشده است.
پروفسور توماس کرامبلی شلینگ، دانشمند نوبلیست اقتصاد که در طول حدود 60 سال فعالت علمی، دنیای علم و سیاست و انسانیت را دستخوش تغییر کرد، کسی که به چندین رئیسجمهور مشاوره و مساعدت علمی داد، دانشمندی که کمک بسزایی به علم اقتصاد و نظریه بازیها کرد و نتیجه تحقیقاتش عبور دنیا از سالهای جنگ سرد بدون فاجعهای هستهای و جنگ جهانی سوم بود، محققی که بر یکی از بزرگترین کارگردانان تاریخ سینمای جهان تا جایی تاثیر گذاشت که استنلی کوبریک فیلمی را با الهام از تحقیقات و مقاله وی ساخت، اقتصاددانی که در سالهای فعالیتش از خلع سلاح و بازدارندگی تا گرمایش جهانی و حتی لغو تبعیض نژادی تحقیقات و فعالیت علمی داشت، کسی که بعد از کسب جایزه نوبل بدون کوچکترین تغییری بازهم به فعالیت علمی خود ادامه داد، کسی که بیش از 30 سال تدریس در دانشگاههای برتر دنیا، هاروارد، ییل و مریلند را تجربه کرد، بعد از 95 سال زندگی، در تاریخ 13 دسامبر 2016، در 95سالگی چشمان خود را بر زشتی و زیبایی جهان بست و برای همیشه دغدغه و نگرانی را کنار گذاشت و آسوده خوابید. ریچارد زکهاوزر درباره او میگوید: «او ذهنی زلال و نافذ به اندازه مجموع تمام کسانی که در
عمرتان میبینید داشت؛ و اندکی تظاهر در او دیده نمیشد.»
پی نوشتها:
1-European Payments Union
2-American Economic Review
3-Journal of Conflict Resolution
4-Dr. Strangelove or: How I Learned to Stop Worrying and Love the Bomb
دیدگاه تان را بنویسید