پیشرانهای رشد بنگاه
بنگاهها در کشورهای در حال توسعه چگونه توسعه پیدا میکنند؟
به صورت کلی، بنگاهها در کشورهای در حال توسعه از این حقیقت سود میبرند که فناوریها و محصولات پیشرفته قبلاً در کشورهای صنعتی توسعه یافتهاند و به سادگی میتوان آنها را پذیرفت و مورد استفاده قرار داد. به این فرآیند ارتقای صنعتی گفته میشود. اما نکته اینجاست که بسیاری از بنگاهها در این کشورها از این موقعیت استفاده نمیکنند و نمیتوانند خود را با این نوآوریها هماهنگ کنند. سوال مهم این است که چرا بنگاهها نمیتوانند از این امکان، استفاده کنند؟ به همین دلیل بد نیست در مورد عوامل تعیینکننده ارتقا در کشورهای مختلف در حال توسعه بررسیهایی انجام دهیم. ابتدا باید مشخص کنیم که منظور ما از ارتقا یا بهبود دقیقاً چیست. سپس باید عواملی را که به توسعه و ارتقا منجر میشوند بررسی کنیم. در این حوزه محرکهای سمت ورودی، محرکهای سمت دانش و محرکهای سمت تولید قابل شناسایی هستند. بر همین اساس باید بتوان راهکارهایی برای بهبود وضعیت بنگاهها در کشورهای در حال توسعه ارائه کرد.
از سال 1962 و مقاله گرشنکرون، که درباره مزایای عقبماندگی بود، عموماً همه به این مزایا اعتقاد دارند. این ایده اعلام میکرد که انباشت فناوریها و محصولات پیشرفته در کشورهای توسعهیافته اتفاق میافتد و پس از آن این فناوریها برای کشورهای در حال توسعه در دسترس خواهند بود. اما در طول این سالها، مشکلاتی در مسیر عملی شدن این ایده ایجاد شده است. به نظر میرسد عامل یا عواملی وجود دارد که باعث عدم پذیرش و بهکارگیری فناوریها و محصولات جدید شده و عملاً جلوی ارتقای صنعتی را گرفته است. باید دید این عامل یا عوامل چه هستند. میتوان سوال را به گونه دیگری نیز مطرح کرد. شناخت عامل جلوگیریکننده، به طور تلویحی یعنی شناخت عاملی که باعث تقویت ارتقای صنعتی میشود. بر همین اساس میتوان سوال را به صورت مثبت مطرح کرد. چه عواملی باعث ارتقای صنعتی در کشورهای در حال توسعه میشوند؟
البته همچون بسیاری از بحثهای اقتصادی، در اینجا نیز با یک مشکل اصلی روبهرو میشویم. هر تلاشی برای توصیف عوامل تعیینکننده ارتقای صنعتی باید ابتدا مشخص کند که قرار است چگونه این ویژگی را اندازهگیری کند. در میان پژوهشگران، اجماع ضعیفی درباره چگونگی سنجش ارتقا به صورت تجربی وجود دارد. ادبیات تجربی در مورد نوآوری در سطح شرکت در کشورهای توسعهیافته بهشدت به حق اختراعها و هزینههای تحقیق و توسعه متکی است، اما در کشورهای در حال توسعه، که هدف فعالیتهای نوآورانه شرکتها عمدتاً رسیدن به مرزهای جهانی به جای پیشبرد آنهاست، اطلاعات کمتری در این زمینه وجود دارد. شاید رایجترین رویکرد، استفاده از تغییرات در بهرهوری کل عوامل (TFP) برای اندازهگیری ارتقای صنعتی بوده است. منطق روشنی برای این انتخاب وجود دارد و باید این روش را در همه تحلیلها در نظر گرفت. شاید لازم باشد روش قویتری نسبت به TFP اتخاذ شود. اما مشکل اینجاست که معیارهای دیگر را به سختی میتوان در زمینه کشورهای در حال توسعه در نظر گرفت و اجرا کرد. یک معیار جایگزین، استفاده از معیارهای قابل مشاهده مستقیم از فناوری یا انتخاب محصول شرکتهاست. البته باید در نظر داشت که انتخاب این نوع معیارها و استفاده از آنها با دشواریهای زیادی روبهروست و احتمالاً رابطه نسبتاً مبهمی با عملکرد شرکتها دارد.
شاید ابتدا باید روشهایی که از طریق آنها ارتقای صنعتی تعریف و اندازهگیری میشود مشخص شوند و روشن شود که چگونه این اندازهگیری را انجام میدهند. برای انجام این کار، در نظر گرفتن یک چارچوب سازماندهی ساده که به اندازه کافی کلی باشد برای تطبیق اقدامات و مکانیسمهای اصلی که در ادبیات برجسته شده است، مفید است. این چارچوب باید به تعریف دقیق چهار مفهومی که معمولاً اصطلاح ارتقا در مورد آنها به کار میرود کمک کند. این چهار مفهوم عبارتاند از یادگیری، ارتقای کیفیت، پذیرش فناوری و نوآوری محصول. بر اساس این تعریفهای مفهومی میتوان روشهایی را که محققان برای اندازهگیری ارتقا به دنبال آنها بودهاند مرور کرد. مشکل این است که نگاشت میان تعاریف مفهومی و معیارهای تجربی کامل نیست و معیارهای موجود دارای نقاط قوت و ضعف متفاوتی هستند.
در ادامه باید مواردی که به طور تجربی در مورد محرکهای ارتقای سطح شرکت شناخته میشوند، بررسی شوند. بر اساس چارچوب نظری که در حال ساخت آن هستیم، سه دسته میتوان برای این موارد ارائه کرد: محرکهای سمت تولید، از جمله ترجیحات مصرفکننده و میزان رقابت در بازارهای تولیدی؛ محرکهای سمت ورودی، از جمله شرایط در بازار اعتبارات، نیروی کار و نهادههای واسطه؛ و محرکهای دانش، یعنی عواملی که بر توانایی کارآفرینی یا دانش در اختیار شرکتها تاثیر میگذارند. برای درک ارتقای بنگاهها، لازم است بر محرکهایی که نزدیک به ارتقا هستند تمرکز شود. علاوه بر این باید توجه داشت که محرکها خودشان ممکن است پیامدهای نیروهای اقتصادی عمیقتر و کلیتری باشند.
بررسی کردن موضوع برخی مضامین را به ذهن متبادر میکند. اولین مورد این است که طرف تقاضا از اهمیت زیادی برخوردار است. به نظر میرسد فروش مستقیم به خریداران ثروتمندتر یا عرضه نهادهها در زنجیره ارزشی که در نهایت به خریداران ثروتمندتر فروخته میشود، به طور قدرتمندی با ارتقا مرتبط است. این امر به ویژه در مورد ارتقای کیفیت صادق است، اما شواهد زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه تقاضا بر دیگر ابعاد ارتقا نیز تاثیر میگذارد. موضوع دیگر این است که دسترسی به ورودیهای با کیفیت بالا نیز میتواند محرکی قوی برای ارتقا باشد. کاهش در هزینه نهادههای وارداتی راه مهمی برای افزایش این نوع دسترسی است. موضوع سوم این است که شرکتهای کشورهای در حال توسعه اغلب به دلیل کمبود دانش، محدود هستند. انواع مختلف مداخلات اطلاعاتی در بهبود عملکرد شرکت تاثیر میگذارند. موضوع چهارم این است که فقدان ارتقا را نباید صرفاً به شکست کارآفرینان یا مدیران در بهینهسازی نسبت داد. اگر برخی استثنائات را در نظر نگیریم، شواهد موجود با این دیدگاه تطابق دارند که کارآفرینان و مدیران همیشه به دنبال بهینهسازی سود خود هستند، اما همیشه با محدودیتهای زیادی روبهرو میشوند، محدودیتهایی که توسط شرایط بازار، اصطکاکهای بازار و کمبود دانش به آنها تحمیل میشود. موضوع پنجم این است که مطالعاتی که با استفاده از معیارهای مستقیم ارتقا انجام میشوند، نسبت به معیارهایی که بر موضوعاتی مانند بهرهوری کل عوامل تمرکز میکنند، موفقتر هستند.
محرکهای ارتقا
بر اساس مدلی که ارائه کردیم، سه گروه محرک برای ارتقای بنگاهها وجود دارد: 1- محرکهای سمت تولید که منحنی تقاضا را متاثر میکنند. 2- محرکهای داخلی که بر منحنیهای نهادهها و عرضه نهادهها اثر میگذارند. 3- محرکهای دانش که توانایی یا دانش یک محصول یا تکنیک خاص را شامل میشوند.
محرکهای سمت تولید
صادرات: در واقع، شواهد زیادی وجود ندارد که نشان دهد شرکتها با شروع صادرات بهرهوری را افزایش میدهند. عملکرد بهتر صادرکنندگان در مقطعی با انتخاب شرکتهایی که عملکرد بالاتری داشتند قابل توضیح است. در واقع شرکتهایی که بهرهوری بالاتری دارند وارد بازار صادرات میشوند، اما افزایش صادرات هیچ اثر درونشرکتیای بر بهرهوری، کیفیت تولید یا دستمزد ندارد. با این حال کار جدیدتر که یکی از تاثیرات صادرات است باعث میشود برخی از شرکتها برخی از ویژگیهای خود را ارتقا دهند.
تقاضا از سمت خریداران داخلی، خارجی و محلی: ادبیات مربوط به شرایط تقاضای داخلی و ارتقای شرکتها بر نقش شرکتهای چندملیتی تمرکز دارد که از سوی بسیاری از پژوهشگران به عنوان محرک اصلی ارتقا شناخته میشود. ورود خارجیها ممکن است باعث سرریز یادگیری تکنولوژیک یا افزایش تقاضا (به ویژه برای محصولات با کیفیت بالا) از سوی شرکتهای داخلی شود، اما ممکن است اثر دزدی کسبوکار (تصاحب بازار در بازارهای داخلی) از سمت شرکتهای خارجی هم اتفاق بیفتد.
اعتبار در بازارهای تولیدی: چارچوب تحلیلی مورد نظر ما و دیگر پژوهشهایی که موضوع اعتبار را مورد بررسی قرار دادهاند، کیفیت را در قراردادها قابل مشاهده و اجرا میدانند. اما در دنیای واقعی، عموماً اطلاعات متقارن نیستند و با اطلاعات نامتقارن روبهرو هستیم. خریداران در دنیای واقعی معمولاً تنها پس از خرید یا انجام معامله از کیفیت واقعی کالا مطلع میشوند و اگر کیفیت در قرارداد مشخص شده باشد، ممکن است برای اجرای قرارداد از دادگاه کمک بخواهند یا با مشکل مواجه شوند. این موضوع به ویژه در کشورهای در حال توسعه شدید است، جایی که کیفیت عملکرد شرکتها به شدت با یکدیگر متفاوت است، اعتبار شرکتها با یکدیگر متفاوت است و موسسات و نهادهای قانونی و قضایی نیز اغلب ضعیف هستند یا توانایی انجام اقدامات موثر را ندارند. در چنین شرایطی شرکتها معمولاً به تعاملات مکرر و تهدید به قطع رابطه برای اجرای توافقات متکی هستند. در واقع این شرکتها به صورت پیوسته، قرارداد رابطهای منعقد میکنند. اما ایجاد یک قرارداد رابطهای و ایجاد شهرت در کیفیت و قابلیت اطمینان زمانبر بوده و نیاز به سرمایهگذاری اولیه دارد. خریداران ممکن است از کیفیت متوسط در یک کشور یا ایالت برای ایجاد انتظارات خود در زمینه کیفیت یک کالا یا خدمت استفاده کنند که این امر باعث میشود بنگاهها مجبور شوند هزینههای زیادی برای کسب شهرت متحمل شوند. با توجه به این موضوع، شهرت جمعی ممکن است برای شرکتهای فردی ارتقایی بهینه نباشد. ممکن است یک تعادل جمعی با کیفیت پایین در دسترس باشد. در چنین شرایطی، مکانیسمهایی وجود دارد که به شرکتها در ایجاد شهرت فردی کمک میکنند و به این شیوه ممکن است ارتقای بنگاهها تحریک شود. علاوه بر این گروهی از شرکتها ممکن است با ارائه اطلاعات در مورد شرکای تجاری بالقوه، افزایش توانایی شرکتها برای تحریم شرکای متخلف و سطح پایین، و انگیزه دادن به اعضای گروه برای حفظ شهرت گروه، عقد قرارداد را تسهیل کنند. استانداردهای کیفیت در قالب الزامات نظارتی یا گواهینامههای داوطلبانه همچنین میتوانند به خروج اقتصاد از تله کیفیت پایین کمک کنند.
رقابت در بازار تولید: رقابت در بازار تولید نیز معمولاً به عنوان محرک مهم ارتقا شناخته میشود. رقابت به وضوح تاثیرات مهمی بر تخصیص منابع میان شرکتها و در نتیجه بر عملکرد کلی اقتصادی دارد. با این حال، ارتباط مفهومی میان افزایش رقابت و ارتقا در داخل شرکتها آشکار نیست. در چارچوب ما، انتظار میرود که رقابت کشش تقاضا را افزایش دهد. اما مشخص نیست که چرا بر نتایج ارتقا اثر میگذارد. یک بحث رایج این است که شرکتها پیش از افزایش رقابت، سود را به حداکثر نمیرسانند و تهدید رقابتی آنها را به انجام این کار تشویق میکند.
محرکهای داخلی یا نهادهها
نهادههای وارداتی: همانطور که بنگاهها تشویق میشوند محصولات باکیفیتتر را در بازارهای صادراتی به فروش برسانند، به نظر میرسد آنها نهادههای با کیفیت بالاتر را در بازارهای بینالمللی به جای بازارهای داخلی خریداری میکنند. برخی پژوهشها به صراحت نشان دادهاند که کارخانهها به طور سیستماتیک قیمتهای بالاتری را برای نهادههای وارداتی پرداخت میکنند و اثر آن بر بهبود محصول را به صورت دقیق کنترل میکنند. چنانچه برای تولید با کیفیت بالاتر به نهادههای باکیفیتتر نیاز باشد، انتظار داریم که بنگاهها به سمت تولید باکیفیتتر حرکت کنند.
نهادههای داخلی: چندین مقاله بررسی کردهاند که چگونه تغییرات در هزینه نیروی کار، سرمایه یا دیگر نهادهها در بازار داخلی بر تصمیمات ارتقای بنگاهها اثر میگذارد. شوکهای عرضه نیروی کار با سطوح مهارتی مختلف یکی از محرکهای احتمالی است. برخی پژوهشها نشان میدهند که شرکتهای تولیدی ایالات متحده در مناطقی که اطلاعات نشان میدهد مهاجران کممهارتتری دارد، احتمال کمتری وجود دارد که از فناوریهای پیشرفته استفاده کنند. حتی مشاهده شده است که کمبود غذا در سال 1927 در ایالات جنوبی ایالات متحده بنگاهها را به سمت استفاده از مکانیزاسیون تجهیزات کشاورزی سوق داد.
محرکهای دانشی (Know-Hows)
اهداف کارآفرینان: در ادبیات اقتصادی همیشه فرض میشود که شرکتها به دنبال به حداکثر رساندن ارزش فعلی تنزیلشده سود هستند. آیا این یک فرض قابل قبول است؟ شاید برای بسیاری از شرکتها قابل قبول باشد، اما در برخی موارد، خلاف این موضوع هم دیده میشود. شرکتهایی که به نوعی نام خانوادگی بر آنها قرار دارد، معمولاً رویکردی دارند که نام مثبتی از خود به جا بگذارند و شاید موضوع حداکثرسازی سود دیگر برای آنها اولویت شماره یک نباشد. با این حال، شواهد مستقیم که براساس آن بتوان اهداف کارآفرینان را تحلیل کرد بسیار محدود است. اگر این مساله را به کشورهای در حال توسعه تسری دهیم، وضعیت بدتر میشود.
توانایی کارآفرینان: توانایی کارآفرینی را به عنوان یک ویژگی ثابت یک فرد کارآفرین در نظر میگیریم. تحقیقات اخیر چند رویکرد را برای ارزیابی اهمیت آن ذکر کردهاند. شواهد زیادی وجود دارد که در بسیاری از کشورهای در حال توسعه مانند برزیل و هند، عملکرد شرکتها به جای فعالیتهای تولیدی، با مقدار زمانی که مدیران عامل در جلسات سطح بالا صرف کردهاند همبستگی مثبت دارد. علاوه بر این در کارخانههای تولید پوشاک هندی مشخص شده است که عملکرد شرکتها با میزان جلب توجه مدیران و احساس کنترل داخلی آنها بر بنگاه همبستگی مثبت دارد. در واقع ویژگیهای شخصیتی ثابت مدیر میتواند توضیحدهنده برخی از تصمیمات شرکتی و عملکرد آن باشد.
موضوعات سازمانی: شرکتها مجموعهای از افراد با منافع گاه همسو و گاهی متضاد هستند. حتی اگر یک کارآفرین منطقی و از توانایی بالایی برخوردار باشد، ممکن است همچنان در وادار کردن کارمندان به رفتار مطلوب با مشکل مواجه شود. این مشکل را میتوان به عنوان مشکلی تاثیرگذار بر قابلیتهای یک بنگاه در نظر گرفت. شواهد فزایندهای وجود دارد که نشان میدهد میزان توانایی شرکتها برای حل چنین مسائلی، در توانایی ارتقای آنها اهمیت دارد.