شناسه خبر : 39540 لینک کوتاه

معمای اطلاعات

داده‌های جدید چگونه روی کنش معامله‌گران اثر می‌گذارد؟

 

مرتضی مرادی / نویسنده نشریه 

74در هر مبادله‌ای که به صورت داوطلبانه صورت می‌گیرد، اگر طرفین معامله، انتظارات عقلانی داشته باشند، آنگاه این دانش عمومی است که باعث می‌شود تعادل میان آنها برقرار شود و عملکرد هر کدام عقلانی به حساب آید. اما سوال اینجاست که اگر معامله‌گران با اطلاعات جدید روبه‌رو شوند چه؟ معامله‌گرانی که انتظارات عقلانی دارند زمانی که اطلاعات جدید دریافت می‌کنند چگونه به این اطلاعات (که فقط در اختیار آنها قرار گرفته و عمومی نیست) پاسخ می‌دهند؟ پل میلگرام و نانسی استاکی در مقاله‌ای که در سال 1980 با عنوان «اطلاعات، مبادله و دانش عمومی» نوشتند سعی می‌کنند به این سوال پاسخ دهند. آنها با استفاده از یک الگوی مبادله داوطلبانه این سوال را مورد بررسی قرار می‌دهند که معامله‌گران در برابر اطلاعات جدید چگونه واکنش نشان می‌دهند و نکته جالبی که در مورد نتایج حاصل از تحقیقاتشان وجود دارد این است که این نتایج را نه فقط برای بازارهای رقابتی، بلکه برای دیگر بازارها نیز قابل صدق می‌دانند.

نتیجه‌گیری اصلی میلگرام و استاکی در مقاله‌شان این است که صرف نظر از ساختار نهادی، اگر تخصیص ابتدایی، یک بهینه پارتو باشد (به زبان ساده، می‌توان گفت که بهینه پارتو، بهینه‌ای است که در آن بهترین حالتی که اضافه‌رفاه اجتماعی را حداکثر می‌کند رخ می‌دهد)، آنگاه کسانی که اطلاعات جدیدی دریافت می‌کنند (اطلاعات عمومی‌نشده که فقط در اختیار عده خاصی قرار می‌گیرد)، انگیزه‌ای برای انجام مبادله نخواهند داشت. در واقع زمانی که وضعیت پارتویی حاکم است (مثلاً زمانی که مبادلات در یک بازار کاملاً رقابتی صورت گرفته و همه شرایط بازار رقابت کامل برقرار است)، اطلاعات جدید نمی‌تواند به مبادله جدید منجر شود. از یک طرف این نتیجه‌گیری ممکن است بسیار تعجب‌برانگیز به نظر برسد. آخر چطور ممکن است عده‌ای اطلاعات جدیدی کسب کنند و این اطلاعات جدید، نه باعث شود که آنها انگیزه خرید پیدا کنند و نه سبب شود که انگیزه فروش پیدا کنند؟ معمولاً دیده‌ایم که دریافت اطلاعات عمومی‌نشده جدید باعث می‌شود کسانی که این اطلاعات را دریافت می‌کنند، دست به‌کار شوند و البته نحوه دست به‌کار شدن آنها و موقعیتی که اتخاذ می‌کنند از هم متفاوت است (حتی اگر تا پیش از دریافت اطلاعات جدید، دیدگاه یکسانی داشته باشند). اگر این‌گونه باشد، پس نرخ نهایی جانشینی ثروت معامله‌گران در سراسر دنیا باید از هم متفاوت باشد. اما سوال اینجاست که چرا در شرایطی که در نقطه ابتدایی ما، تخصیص بهینه از نوع پارتو رخ داده است، دریافت اطلاعات غیرعمومی جدید از سوی عده‌ای به‌خصوص به ایجاد مبادله‌های جدید منجر نمی‌شود؟ چرا کسانی که اطلاعات جدیدی دریافت می‌کنند، انگیزه مبادله پیدا نمی‌کنند؟ البته باید توجه کنید که همه اینها با فرض این است که نقطه ابتدایی، یک بهینه پارتو است. پاسخ سوال ما در همین فرض کلیدی نهفته است. از آنجا که تخصیص اولیه، یک بهینه پارتو است، پس معامله‌گرانی که اطلاعات عمومی‌نشده جدیدی را دریافت می‌کنند، هیچ اطمینانی نخواهند داشت که یک مبادله جدید، برایشان سودمند باشد و بسیار بدیهی است که تنها انگیزه هر معامله‌گری، کسب سود است. در چنین شرایطی، عدم تمایل معامله‌گران دیگر برای شرکت در یک معامله، برای حداقل یک معامله‌گر می‌تواند نشان‌دهنده این باشد که کسی میل انجام مبادله با او را ندارد. بنابراین هیچ مبادله‌ای را نمی‌توان یافت که برای همه معامله‌گران، قابل قبول باشد.

این نتیجه (اینکه وقتی تخصیص ابتدایی بهینه پارتو است و اطلاعات غیرعمومی جدید به مبادله جدید منجر نمی‌شود)، بستگی به فرض انتظارات عقلانی دارد. به‌طور کلی، اگر یک نکته یا یک اتفاق را همه اعضای یک گروه بدانند، و همه اعضا بدانند که همگی از آن نکته یا واقعیت خبر دارند، و اگر همگی بدانند که همه می‌دانند که همه از آن نکته یا واقعیت خبر دارند، آنگاه آن نکته یا آن اتفاق، برای اعضای آن گروه، دانش عمومی یا common knowledge به حساب می‌آید. بگذارید برای ساده‌سازی یک مثال بزنیم. فرض کنید در یک گروه پنج‌نفری، همه می‌دانند که تقاضا برای یک کالا افزایش پیدا کرده است. آیا این نکته در مورد افزایش تقاضای یک کالا یک دانش عمومی به حساب می‌آید؟ خیر. برای اینکه این نکته یک دانش عمومی به حساب آید، باید هر یک از پنج نفر بداند که چهار نفر دیگر نیز نسبت به این نکته آگاهی دارند و همچنین همه آنها بدانند که همگی‌شان می‌دانند که چنین آگاهی‌ای برای همه وجود دارد.

 

کلیاتی از الگوی عقلانی

در الگو‌های انتظارات عقلانی، این‌گونه فرض می‌شود که هر کدام از عاملان بازار (هر کدام از معامله‌گران)، از هر اطلاعاتی که در بازار مشاهده می‌کنند و هر اطلاعاتی که در مورد بازار اما از خارج از بازار به آنها می‌رسد استفاده می‌کنند. مثلاً فرض کنید طبق الگوی انتظارات عقلانی، در بازار سهام، یک معامله‌گر هم از تغییرات قیمت یک سهم استفاده می‌کند (اطلاعاتی که از خود بازار به او می‌رسد و برایش قابل مشاهده است) و هم از اطلاعاتی که در مورد تغییر اعضای هیات‌مدیره طی یک سال آینده به او می‌رسد بهره می‌برد (اطلاعاتی که از خارج از بازار به او می‌رسد و برایش قابل مشاهده نیست و باید کسی این اطلاعات را به او بدهد). مضاف بر این، در الگو‌های انتظارات عقلانی، هر کدام از عوامل یا معامله‌گران اعتقاد دارند که همه معامله‌گران دیگر، از اطلاعاتی که برایشان قابل مشاهده است و از اطلاعاتی که از خارج از بازار به آنها می‌رسد نهایت استفاده را می‌کنند. از آنجا که در الگو‌های انتظارات عقلانی، قیمت (یا هر چیز دیگری که در سیگنال صادر می‌کند) به‌طور بالقوه، یک منبع مهم اطلاعات است، مهم است که بدانیم قیمت، چه نوعی از اطلاعات را در اختیار معامله‌گران قرار می‌دهد.

یقیناً، در هر تعادلی که در نتیجه معاملات داوطلبانه به وجود می‌آید، هر معامله‌گر، در کنار اطلاعات خصوصی‌ای که دارد (اطلاعاتی که معامله‌گر دیگر نسبت به آن آگاه نیست)، هر معامله‌گر می‌داند که معامله‌ای که تعادل را برقرار کند، برای معامله‌گر دیگر هم در دسترس است و هم قابل قبول. مضاف بر این، از آنجا که هر معامله‌گر می‌داند همه معامله‌گران دیگر، عقلانی عمل می‌کنند، معامله‌گر i می‌داند که همه معامله‌گران دیگر می‌دانند یک معامله تعادلی، برای دیگران قابل دسترس و قابل قبول است. نویسندگان این مقاله سعی می‌کنند با این رویکرد، به پرسشی که در ابتدا مطرح شد (اینکه دریافت اطلاعات جدید چگونه روی واکنش معامله‌گران اثر می‌گذارد پاسخ دهند).

 

در باب اهمیت دانش عمومی

اما دانش عمومی چیست و چرا اهمیت دارد؟ آیا قیمت یک دانش عمومی به حساب می‌آید؟ فردریک هایک در مقاله‌ای که در سال 1945 نوشت به این موضوع می‌پردازد و مطالعه این مقاله به درک آنچه میلگرام و استاکی سعی در ارائه آن دارند کمک می‌کند. او می‌گوید عمدتاً نوعی خاص از دانش، یعنی دانش علمی، در تصور عمومی از چنان جایگاه مسلطی برخوردار است که سبب می‌شود از یاد ببریم که این نوع دانش، تنها نوع و حتی مناسب‌ترین و بهترین دانش نیست. امروزه، اگر بیان شود که دانش علمی، مجموع تمام دانش‌ها نیست، تقریباً الحاد محسوب خواهد شد؛ اما اندکی تامل نشان خواهد داد که بدون شک، مجموعه‌ای از دانش‌های بسیار مهم، اما غیرسازمان‌دهی‌شده وجود دارد که نمی‌توان آنها را به معنای دانشی از قواعد عمومی، علمی نامید. اینها، دانش شرایط خاصی از زمان و مکان هستند. در عمل تمامی افراد از مزیتی نسبت به دیگران برخوردارند؛ چرا که از اطلاعات منحصربه‌فردی برخوردارند که می‌توان از آنها، استفاده‌های همراه با سود و منفعتی به عمل آورد، اما این استفاده‌ها و کاربردها تنها در صورتی می‌توانند انجام گیرند که تصمیمات وابسته به آنها، به این افراد واگذار شده یا با همکاری فعالانه آنها اتخاذ شوند. باربری که معیشت خود را با استفاده از کشتی‌های باربری می‌گذراند که در غیر این صورت، خالی بوده یا تا نیمه، پر می‌شدند یا بنگاهداری که تمامی دانشش، تقریباً به صورت انحصاری، در مورد چگونگی استفاده از فرصت‌های موقتی در بازاری خاص است یا دلالی که از تفاوت‌های محلی میان قیمت کالاها منتفع می‌شود، همگی به‌طور برجسته‌ای در حال انجام کارکردهای مناسب و مفیدی هستند که بر پایه دانش خاص مربوط به پدیده‌های زودگذری است که دیگران از آنها بی‌اطلاع هستند. این یک واقعیت شگفت‌انگیز و عجیب است که امروزه، این نوع دانش به‌طور کلی با نوعی تحقیر و بی‌توجهی در نظر آورده می‌شود و چنین تصور می‌شود که هرکس که با استفاده از این نوع دانش، نسبت به کسانی که به دانش نظری یا تکنیکی بهتری مجهز هستند، از مزیتی برخوردار شود، تقریباً بی‌شرمانه عمل کرده است. هایک می‌گوید امروزه این‌گونه به نظر می‌رسد که ایده رایج، مبنی بر آن است که تمامی این قبیل دانش‌ها می‌بایست به عنوان یک امر بدیهی، به راحتی در اختیار تمامی افراد قرار داشته باشند و انتقاد از غیرمنطقی بودنی که به نظم اقتصادی موجود، نسبت داده می‌شود، غالباً بر پایه این واقعیت بیان می‌شود که این نوع دانش، به این نحوه در دسترس نیست. در این دیدگاه، به این نکته، توجه نمی‌شود که روشی که بتوان با استفاده از آن، چنین دانشی را تا حد امکان در دسترس افراد قرار داد، دقیقاً همان مشکلی است که می‌بایست راه‌حلی برای آن بیابیم.

او در بخش دیگری از مقاله‌اش بیان می‌کند که مشکل اقتصادی جامعه، عمدتاً به خاطر عدم سازگاری سریع با تغییراتی است که در شرایط خاص زمانی و مکانی روی می‌دهند. سپس با توجه به این حرف توضیح می‌دهد که تصمیمات نهایی را باید به افرادی واگذار کرد که با این شرایط آشنا بوده و کاملاً از تغییرات مرتبط و منابع در دسترس برای روبه‌رو شدن با این تغییرات، آگاهی دارند. نمی‌توان انتظار داشت که این مساله با نخستین انتقال کل این دانش‌ها به هیات مرکزی، که پس از ادغام آنها، تصمیماتش را اتخاذ و صادر می‌کند، حل شود. باید این مشکل را با شیوه‌ای از تمرکززدایی حل کرد. اما این نکته، تنها پاسخ بخشی از مشکل ماست. ما به تمرکززدایی نیاز داریم، چراکه تنها از این طریق می‌توان مطمئن بود که دانش مربوطه به شرایط خاص زمان و مکان، دقیقاً مورد استفاده قرار خواهد گرفت. اما در سیستمی که دانش مربوط به آن در میان تعداد زیادی از افراد پراکنده باشد، چه چیزی می‌تواند این افراد را به بهترین شکل ممکن با هم هماهنگ کند؟ پاسخ هایک، نظام قیمت‌هاست. او می‌گوید به لحاظ بنیادین، در سیستمی که دانش مربوطه در آن، در میان تعداد زیادی از افراد پراکنده باشد، قیمت‌ها می‌توانند در راستای هماهنگ کردن فعالیت‌های جداگانه افراد مختلف به شیوه‌ای یکسان عمل کنند. هایک بیان می‌کند که اگر بخواهیم کارکرد واقعی سیستم قیمتی را درک کنیم، باید آن را به عنوان سازوکاری برای ابلاغ و مخابره اطلاعات در نظر بگیریم. در این سیستم، تنها ضروری‌ترین اطلاعات به واسطه یک نوع نماد، منتقل می‌شوند و این اطلاعات فقط به افرادی که با آن مرتبط هستند، انتقال می‌یابند. می‌توان سیستم قیمت‌ها را به صورت نوعی دستگاه برای ثبت تغییرات یا به عنوان یک سیستم ارتباطات از راه دور در نظر گرفت که تولیدکنندگان منفرد را قادر می‌سازد تنها حرکات چند عقربه معدود را تماشا کنند، تا از این طریق، فعالیت‌هایشان را با تغییراتی هماهنگ سازند که هرگز چیزی بیشتر از آنچه در تغییرات قیمت‌ها منعکس می‌شود، درباره آنها نخواهند دانست.

 

جمع‌بندی

نتایجی که میلگرام و استاکی می‌گیرند، روی دو مساله بسیار مهم در علم اقتصاد که به شدت مورد بحث هستند تمرکز می‌کند و ما را در مورد این دو مساله راهنمایی می‌کند؛ دو مساله در مورد معامله در شرایط عدم اطمینان. اولین مساله پیرامون ارزش اطلاعات خصوصی و عمومی است. جی مارشال نشان داده بود که اگر همه معامله‌گرانی که در بازار حضور دارند، عقاید کاملاً یکسانی داشته باشند، آنگاه انتشار یافتن اطلاعات جدید در بازار، نه ارزش خصوصی خلق می‌کند و نه ارزش اجتماعی و به انجام هیچ معامله‌ای منجر نمی‌شود. مارشال همچنین ادعا کرد که اگرچه اطلاعات خصوصی به لحاظ اجتماعی بی‌ارزش هستند، اما برای افرادی که این اطلاعات را دریافت می‌کنند باارزش هستند. مارشال استدلال می‌کند فردی که اطلاعات خصوصی دریافت می‌کند می‌تواند مادامی که هنوز قیمت‌ها تغییر نکرده‌اند، با استفاده از این اطلاعات سود کسب کند. استدلال مارشال بر اساس این فرض است که یک فرد، نسبت به بازار، بسیار کوچک است، بنابراین نمی‌تواند روی بازار تاثیر بگذارد. میلگرام و استاکی در یکی از قضایایی که در مقاله‌شان آن را اثبات کرده‌اند نشان می‌دهند اگر انتظارات معامله‌گران عقلانی باشد، استدلال مارشال درست نیست. حرف میلگرام و استاکی در برابر مارشال این است که یک معامله‌گر که اطلاعات جدیدی دارد، هیچ‌وقت کوچک نیست!

در مقابل، هر تلاشی از سوی معامله‌گران برای کسب سود با استفاده از اطلاعات جدید عمومی‌نشده‌ای که تازه به دستشان رسیده است باید خودش را در قیمت‌ها نشان دهد و بنابراین سفته‌بازی سودمند (ناشی از اطلاعات عمومی‌نشده جدید در شرایطی که تخصیص اولیه، یک تخصیص پارتویی است) غیرممکن است. به همین دلیل است که اطلاعات خصوصی، نه ارزش خصوصی خلق می‌کنند و نه ارزش اجتماعی.

دومین مساله‌ای که در حوزه معامله در شرایط عدم اطمینان وجود دارد و بسیار جدال‌برانگیز است در باب ماهیت اطلاعاتی است که از طریق تغییرات قیمتی در یک تعادل انتظارات عقلانی رخ می‌دهد. میلگرام و استاکی در حل این مساله چندان موفق نبوده‌اند اما یافته‌های آنان بسیار مفید بوده است. آنها با اثبات قضایایی نشان می‌دهند که وقتی بازارها هم قبل از انتشار اطلاعات جدید و هم بعد از انتشار اطلاعات جدید وجود دارند، تغییر در قیمت‌های نسبی است که اطلاعات را فاش می‌کند. میلگرام و استاکی توضیح می‌دهند ادعای اینکه سطوح قیمتی، اطلاعات را فاش می‌کنند چندان معتبر نیست و در عوض تغییر در قیمت‌های نسبی است که به آشکار شدن اطلاعات می‌انجامد. 

دراین پرونده بخوانید ...