در ستایش غارتگری
ویکی آسترویل در دفاع از غارتگری چه میگوید؟
غارتگری -تصرف کالا و اجناس که به صورت مستقیم توسط جمعیتی از مردم انجام میشود- یکی از اقدامات افراطی است که میتواند در بحبوحه ناآرامیهای اجتماعی رخ دهد. حتی افرادی که خود را تندرو و رادیکال خطاب میکنند اغلب سعی میکنند بین خودشان و غارتگران مرزی قائل شوند و معتقدند تاکتیکهای خشونتآمیز در نهایت برای جنبشهای بزرگتر به صورت معکوس عمل کرده و اثر بدی روی اجتماع میگذارد. با وجود این، ویکی آسترویل نویسنده کتاب «در دفاع از غارتگری» نظری متفاوت دارد و مدعی است اگر چه غارتگری در جامعه امروز بسیار بدنام است، اما یکی از قویترین ابزارها برای برچیدن نظام سرمایهداری و سلطهجویی نژاد سفید به شمار میآید. شش سال قبل بود که ویکی آسترویل در یادداشتی با عنوان «در دفاع از غارتگری» که در مورد اعتراضات فرگوسن بود، غارتگری را به عنوان یکی از درستترین تاکتیکهای ضدسلطهجوییِ سفیدها برشمرد، حالا با همین ایده کتابی نگاشته است که سروصدای بسیاری به پا کرده است. کتابی با عنوان «در دفاع از غارتگری: تاریخچه آشوبگرانه کنش غیرمدنی». در آگوست 2014، زمانی که یادداشت آسترویل در «نیو اینکوئری» به چاپ رسید، اعتراضات علیه قتل مایکل براون جونیور در شهر فرگوسن در ایالت میسوری وارد هفته دوم شده بود، و همین موضوع باعث شد تا او الگویی را مشاهده کند: توئیتر و دیگر رسانههای چپ، که عمدتاً نگاهی دلسوزانه به معترضان داشتند، به ناگاه غارتگران را به شدت مورد انتقاد قرار دادند. دلایل آنها برای آسترویل آشنا بود: «غارتگران به هدف بیوفا هستند، آنها موجب نادیده گرفته شدن معترضان واقعی میشوند، آنها توجه رسانهها را به خود جلب کرده و اعتراضات را از مسیر اصلی منحرف میکنند.» برای افرادی که در آن زمان مدافع اعتراضات مسالمتآمیز بوده و نگران آشوبگران خارجی بودند، آسترویل یک سوال مشخص داشت: «اگر معترضان دست به غارت نمیزدند و در روز دوم اعتراضات به خشونت روی نمیآوردند، آیا فرگوسن در کانون توجه رسانههای جهان قرار میگرفت؟» اگر چه دادن جواب قطعی به این پرسش غیرممکن است اما با توجه به اینکه تمامی اعتراضات مسالمتآمیز علیه کشتار پلیس در سراسر کشور رسانهای نشده، احتمالاً پاسخ این سوال «نه» است. شش سال از آن زمان گذشته و در حالی که همهچیز تغییر کرده انگار چیزی تغییر نکرده است. لوری لایتفوت شهردار شیکاگو اعتراضات مردمی علیه قتل جرج فلوید به دست پلیس این شهر را محکوم کرده و اقدام آنها را مجرمانه خوانده است.
آسترویل معتقد است: «سرقت اجناس و خسارتزدن به داراییها یک مسیر مستقیم برای بازتوزیع ثروت و یک راه فوری و عملی برای بهبود زندگی طبقه کارگر است. تمام ذهنیت و اعتقادات ما در خصوص درستی مالکیت در تاریخ توسط ظالمان ضدسیاه ایجاد شده است.» آسترویل بر این باور است که در تمامی شورشهای تاریخ از شورش بردگان که منجر به انقلاب اجتماعی در جنوب شد گرفته تا BlackLivesMatter# و جنبشهای تغییر اقلیمی؛ غارت و آشوب همانند اسلحهای بوده که چون چماقی بر سر وضع موجود فرود آمده و کیفیت زندگی فقرا و حاشیهنشینان را بهبود بخشیده است.
اعتراض؛ عنصری برای ایجاد تغییر
به طور معمول، کتابهایی که در خصوص غارتگری نوشته شدهاند به طور مختصر به جزئیات عمل غارت پرداختهاند و کتاب آسترویل هم از این قاعده مستثنی نیست. روایتهایی که در این کتاب وجود دارد همچون ستارههای چشمکزنی در یک شب بلند هستند. آسترویل در این کتاب به دنبال آن است که جرقههایی را در ذهن خواننده روشن کند. خوانش او از تاریخ به قدری نشاطآور است که دید جامعی نسبت به شورشهای تاریخ آمریکا به خواننده میدهد. آسترویل معتقد است عمل غارتگری در مقابل بازیگران بد جامعه باید مورد دفاع قرار گیرد. این بازیگران شامل رهبران قشر متوسط، سیاستمداران محلی، گروههای سیاسی و نهادهای ارتجاعی و هر کسی میشود که به منظور حفظ قدرت خود مانع از غارتگری میشوند. آسترویل در رابطه با کسانی که به منظور از بین بردن و منحرف کردن شورشها با سیاست همکاری میکنند تا خود را موجه نشان دهند، میگوید «این کتاب همچون خاری در چشمانشان است». اگرچه اکثر صفحات کتاب آسترویل به معناشناسی و بررسی جامعهشناسانه غارت اختصاص داده شده است، اما جوهره اصلی این کتاب «در دفاع از غارتگری» بوده که در حقیقت مانیفستی است که خواستار یک مبارزه عادلانه است. آسترویل به این موضوع اعتقادی ندارد که غارتگری بیچون و چرا عملی خوب و پسندیده است و هشدار میدهد چیزی که تاثیرگذار است لزوماً اخلاقی نیست. یک اشتباه رایج وجود دارد که هر سازماندهی را به صورت ذاتی اخلاقی میداند، در حالی که باید این موضوع در نظر گرفته شود که هر عمل سازماندهیشدهای باید از جنبه اخلاقی افرادی که آن را انجام میدهند، سنجیده شود. آسترویل غارت را به عنوان بخشی از قیام ضد سیستم پلیسی تعریف کرده و آن را یک تاکتیک قدرتمند و رادیکال برای دستیابی به ریشههای نظامی میداند که جنبش علیه آن به مبارزه برخاسته است. البته این استدلال بدان معنا نیست که تمامی نمونههای غارتگری آزادی را بیشتر کرده یا ضدمالکیت هستند. این نویسنده در بخشهایی از کتاب خود مینویسد: «زمانی که سفیدهای نژادپرست خودبرترپندار شورش میکنند، هر کاری میکنند تا از برتری نژاد سفید محافظت کنند، سرنگونی آنها این ایده را تایید میکند که تمام بشریت دقیقاً همانند دارایی آنها نیستند.»
خانم نویسنده در بخشی از کتاب خود به این موضوع میپردازد که در گذشته شورشها اغلب تنها با تولد جنبشها و تغییرات مردمی همراه بودند و خبری از خرابکاری و غارت نبود. قیام استونوال در سال 1969 در نیویورک، مسیر را برای حقوق همجنسگرایان هموار کرد، اعتراضات باستیل در پاریس در سال 1789 جرقه انقلاب فرانسه را زد، و جنبش تیپارتی بوستون در سال 1773 در نهایت به انقلاب آمریکا منجر شد. شکلگیری این شورشها دههها یا قرنها طول کشید، با این حال مزایای آن در تاریخ حک شده است. خاطره انقلاب در آمریکا اگرچه کوتاه اما به همان اندازه مورد احترام است. به محض اینکه به انقلاب مانند یک عمل قانونی مشروعیت بخشیده شود دیگر جنبه رادیکال خود را از دست میدهد و همه آن را مورد ستایش قرار میدهند و کاری با جنبه خشونتآمیز آن ندارند. با این حال اعتقاد ملت به نهادهایی نظیر پلیس یا زندانها که تغییرات رادیکال را سرکوب میکنند، همچنان بدون تغییر باقی میماند و پلیس در هر نظامی عنصر سرکوبگر شناخته میشود.
آسترویل در بخش نتیجهگیری کتاب خود مینویسد «انقلاب چیز خندهداری است». در پاورقی این صفحه توضیح میدهد که آخرین نسخه این کتاب در 29 ماه می بازنگری شده، پنج روز بعد از کشتهشدن جرج فلوید و دو روز پس از آغاز آشوبهای مینیاپولیس. او در مقالهای که 12 ژوئن برای مجله نیشن نوشته عنوان میکند که «زمان دیگری را به خاطر نمیآورم که معترضان اداره پلیس را تصرف کرده و به آتش کشیده باشند... برای بسیاری، این حرکت به همان اندازه غیرممکن به نظر میرسید که لغو بردگی غیرممکن بود، اما همین شورشها هستند که همه چیز را ممکن میکنند.» با تغییر شکل اعتراضات در تابستان، بسیاری خواستار این شدند که پلیس نیز در رفتار خود تغییراتی ایجاد کند، اما از سوی دیگر اتحادیههای پلیس خواستار این شدند که قانونی وضع شود تا افسران پلیس از عواقب اقداماتشان در امان باشند. آسترویل مینویسد: «از همان ابتدا، سفیدها تمایل داشتند میان خود و پروژههای آزادیطلبانه و ضددولتی فاصله بیندازند. نفی همبستگی و اتحاد، به طور پیوسته جنبشهای کارگری را تحریک کرده و باعث شده تا کارگران رادیکال بارها و بارها به سیاهپوستان و مبارزات آنها خیانت کنند.» به دنبال قتل جرج فلوید، دونالد ترامپ، رئیسجمهور وقت آمریکا در واکنش به تشدید اعتراضات در مینیاپولیس، در توئیتی در 29 ماه می نوشت: «زمانی که غارتگری آغاز میشود، تیراندازی هم آغاز میشود.» در چنین زمانی است که کتاب ویکی آسترویل با عنوان «در دفاع از غارتگری» به تشریح نقش غارتگری در جامعه میپردازد. همانطور که نویسنده کتاب تصریح میکند، مفهوم «غارتگری» سابقهای دورودراز در تاریخ دارد. منشأ آن از اصطلاح سانسکریت «لوت» به معنای «دزدی» میآید و در سال 1788 وارد زبان انگلیسی شده است. خانم آسترویل تاکید دارد که در ابتدا واژه غارتگری در واقع به عنوان ناآرامیای تلقی میشده که منتقد روابط نابرابر اجتماعی بوده است. او میگوید دزدیدن اجناس یا تخریب اموال، یک استراتژی مستقیم و عملگرایانه در بازتوزیع ثروت به حساب میآید. او بارها تاکید میکند که این توزیع میتواند ولو به صورت موقت زندگی فقرا را بهبود ببخشد. البته آسترویل پا را فراتر گذاشته و میگوید چنین اقدامات اعتراضی به طور مستقیم این باور مشترک را که «مالکیت خصوصی حرمت مطلق دارد» به چالش میکشد. آسترویل غارت را یک تاکتیک قدرتمند و رادیکال برای رسیدن به ریشههای نظامی میداند که جنبش علیه آن به مبارزه پرداخته است و از این راه آن را به شورشهای اجتماعی مرتبط میسازد. البته او تاکید دارد که این استدلال بدان معنا نیست که تمام نمونههای غارتگری، درست بوده یا ضد مالکیت سیاسی هستند. او به این موضوع اشاره میکند که غارتگری و سوزاندن کوئیکتریپ در فرگوسن تنها یک نمونه از چنین اعتراضاتی بوده است. در بروکلین، کشتن کیمانی گری در سال 2013 منجر به غارت فروشگاه رایت-اید شد و در یک دهه اخیر چندین اقدام مشابه در سراسر کشور صورت گرفته است. کتاب «در دفاع از غارتگری» منعکسکننده خشونت به عنوان شکلی از اعتراض اجتماعی است که میتواند به تغییر اجتماعی منجر شود. نویسنده آشوبها و غارتگری را به منزله تاکتیکی برای به چالش کشیدن مقامات دولتی به خصوص نیروی پلیس میداند. آسترویل با آوردن جزئیاتی از تاریخ قرن 17، نگاهی به استعمار آمریکای شمالی توسط اروپاییها میاندازد و اینکه چگونه اروپاییها سرزمین، کالا و جان بومیهای آمریکایی را به غارت بردند. بخش عمدهای از مطالعات آسترویل در واقع جمعبندی دردناکی از تاریخ ظلم ضدبومی و ضدسیاهی است که در آن زمان خاستگاه ملت بوده است. تمرکز او روی نقش نخستین «گشت ویژه بردهها» و نیروهای پلیس شهری در سرکوبهای اخیر سیاهان و دیگر رنگینپوستان در آمریکا بوده است.
بخشی از واقعیت
آسترویل نقش غارت را در تغییر نظام آمریکا از جامعه کشاورزیمحور و مستکبر جیم کرو به آمریکای شهری مدرن بسیار حیاتی میداند. او البته به این موضوع اشارهای نمیکند که چگونه در سال 1838 رئیسجمهور مارتین ون بورن هفت هزار سرباز را برای حذف بومیان چروکی از خانههایشان روانه جرجیا میکند. سربازان مردم چروکی را به درون حصارهایی میفرستند و مردان سفید خانههای آنها را غارت میکنند. تا سال 1840، دهها هزار بومی آمریکایی از محل زندگی خود رانده شدند و سرزمین آنها به یغما رفت. در یکی از درخشانترین فصلهای این کتاب، آسترویل با جزئیات دقیق به این موضوع میپردازد که چگونه در آغاز شورش در واتس، دیترویت و نیوآرک، نهادهای رادیکالی ظهور کردند تا خواستههای ناخوشایند غارتگران را برآورده کنند. به عنوان مثال در لسآنجلس، مبارزان کنگره سیاه را شکل دادند، در نیوآرک جنبش اتحادیه نیوآرک متحد (CFUN) را تشکیل دادند و در دیترویت، ملیگرایان سیاه جنبش اتحادیه انقلابی داج (DRUM) را ایجاد کردند. این پروسه همچنان ادامه پیدا کرد و در زمان اعتراض علیه کشتن جرج فلوید به تشکیل گروه بلکویژن به رهبری زنان ناسازگار جنسیتی آمریکایی-آفریقایی منجر شد. نویسنده همچنین از منظری دیگر شورش لسآنجلس در سال 1992 را مورد بررسی قرار میدهد و آن تبرئه چهار افسر پلیس متهم به ضرب و شتم رادنی کینگ است. با وجود این او به طور مختصر به این موضوع اشاره میکند که «آشوبگران به طور نظاممند به کسبوکار کرهایها حمله کردند» و سپس به نقلقولی از یک منبع مشکوک اشاره میکند: «کرهایها در سال 1992، در خط مقدم تقابل میان پایتخت و ساکنان لسآنجلس بودند. آنها چهره سرمایهداری برای این جوامع به حساب میآمدند.» البته آسترویل به این موضوع اشارهای نمیکند که آشوبها منجر به تخریب بیش از هزار ساختمان و خسارتی حدود یک میلیارد دلار شد و محله کرهایها نیز خسارتی 850 میلیوندلاری دید که نیمی از آن کسبوکارها مالک کرهای داشتند.
ضعف اساسی کتاب آسترویل، تمرکز بیش از حد بر شورش و غارتهای آمریکاییهای آفریقاییتبار است. روایت تاریخی او از رنج سیاهان و نقش وحشتناک خشونت پلیس در تحمیل این رنج ناراحتکننده است و همگی واقعیت دارند. اما تمرکز محدود او در واقع نژادپرستی نهفتهای را که میخواهد به چالش بکشد، تقویت میکند. موضع اصلی مطالعه او این است که فقط سیاهپوستان و بومیان دست به شورش میزنند. رفتار او با شورشهای مربوط به سفیدپوستان برای درک کامل جایگاه مبارزه اجتماعی و غارتگری در تاریخ آمریکا بسیار ناکافی است. او اشاره کوتاهی به جنبش تیپارتی بوستون در سال 1773 میکند ولی به معترضان استعمار که از سه کشتی بریتانیایی بالا رفته و 45 تن چای با ارزشی معادل یک میلیون دلار را در اسکله بوستون دور ریختند، اشارهای نمیکند. همچنین در خصوص این جنبش که یکی از اولین اقدامات نافرمانی مدنی خشن است که به انقلاب منجر شد، توضیحی ارائه نمیدهد.
یکی دیگر از مواردی که نویسنده به آن اشارهای نکرده شورش طبقه کارگر شهری در قرن 19 و غارت همراه آن بوده است. برای مثال، در سال 1857 نبرد دارودسته نیویورکی میان آمریکاییهای ایرلندیتبار (خرگوشهای مرده) و بومیهای ضدایرلندی (پسران بووری) که در حقیقت جنگ میان مهاجران و طبقه کارگر بود نهتنها به جنگی شهری تبدیل شد بلکه در نهایت به غارت و تاراج گستردهای انجامید. همچنین خاموشی گسترده سال 1977 که نیویورک را به طور کامل جارو کرد. محلههایی نظیر کراون هایتز و بوشویک به طور کامل ویران شدند. در کراون هایتز 75 فروشگاه به غارت رفتند و در بوشویک نیز بیش از 134 فروشگاه به طور کامل خالی شدند. در برانکس نیز 50 خودرو پونتیاک از دلالان به سرقت برده شد. در سال 1992 و همزمان با شورش لسآنجلس، بیل کلینتون فرماندار آن زمان آرکانزاس هشدار داد: «مردم دست به غارت میزنند چراکه دیگر بخشی از سیستم نیستند. آنها ارزشهای ما را به اشتراک نمیگذارند و فرزندانشان در فرهنگی بیگانه با فرهنگ آمریکایی رشد میکنند: بدون خانواده، بدون محله، بدون کلیسا و بدون حمایت.»
با این حال با توجه به افزایش تلفات کووید 19، بحران اقتصادی و بیکاری احتمالاً تعداد آمریکاییهایی که دیگر خودشان را به نظام متصل نمیدانند، بسیار بیشتر از گذشته شده است. آیا هنوز هم کلینتون روی حرفش هست؟ کتاب آسترویل از آنچه به نظر میرسد، جاودانهتر است. همانطور که ویلیام گیبسون در یادداشتی برای کتاب «هوای تازه» در سال 1993 نوشت: «آینده همینجاست و به صورت ناعادلانه بین ما توزیع شده است اما در عوض ما به آیندهای نزدیک میشویم که در حال دور شدن از ماست.» در این تابستان ما مردمی را دیدیم که مشتاق اعتراض بودند و این اعتراض به ما یاد داد که از شورش، طغیان و غارت چه انتظاری باید داشته باشیم. اگر مردم آمریکا به پای صندوق رای بروند اما آرای آنها شمرده نشود، چه باید بکنند؟ اگر رهبران منتخب آنچه را که قانون اساسی از آنها خواسته انجام ندهند، مردم چه باید کنند؟ اگر پلیس به کشتن افراد بدون پذیرفتن عواقب آن ادامه دهد، مردم چه باید بکنند؟ این سوالات، پرسشهای بلاغی نیستند، بلکه شرحی هستند از آنچه تاکنون اتفاق افتاده یا در آینده نزدیک اتفاق خواهد افتاد. آسترویل به ما یادآوری میکند که آشوبگران و غارتگران دقیقاً میدانند که چه کاری انجام میدهند. همانطور که دو آتش به یک شکل نمیسوزند، اما هر آتشی برای روشن شدن به شرایط یکسانی نیاز دارد، تاریخ تنها میتواند این شرایط آتشسوزی را آشکار کند. کتاب آسترویل این کبریتها را به همان شکلی که هستند میبیند، نه دقیقاً مشابه گذشته، بلکه همانند یک شتابدهنده برای آینده!