نگاهی به کتاب روحالقوانین اثر منتسکیو
ساز قانون در مقام آزادی
هدف منتسکیو در کتاب «روحالقوانین» توضیح و تبیین قوانین انسانی و نهادهای اجتماعی است. در نگاه اول، این وظیفه دشوار و حتی غیرممکن مینماید، چرا که به زعم منتسکیو، قوانین بشری و نهادهای مدنی، بر ساخته انسان جایزالخطا هستند. وانگهی، تنوع غیرمعمول قوانین در جوامع مختلف، دشواری نظم بخشیدن به آنها را دوچندان میسازد.
هدف منتسکیو در کتاب «روحالقوانین» توضیح و تبیین قوانین انسانی و نهادهای اجتماعی است. در نگاه اول، این وظیفه دشوار و حتی غیرممکن مینماید، چرا که به زعم منتسکیو، قوانین بشری و نهادهای مدنی، بر ساخته انسان جایزالخطا هستند. وانگهی، تنوع غیرمعمول قوانین در جوامع مختلف، دشواری نظم بخشیدن به آنها را دوچندان میسازد. با این وجود، به باور منتسکیو، این آشفتگی ظاهری را بسیار راحتتر از آنچه فکرش را میکنیم، میتوان درک کرد. به عقیده او کلید فهم نظامهای اجتماعی و قوانین متفاوت در این است که آنها را در پرتو عواملی گوناگون ملاحظه کنیم؛ عواملی چون طبیعت و اصل حکومت، اقلیم هر کشور، پیشه اصلی جمعیت آن، میزان آزادی متناسب با هر قانون اساسی، مذهب، ثروت، شمار جمعیت، آداب و رسوم مردمان. مجموع این روابط روح قوانین را تشکیل میدهند و به نظر منتسکیو با قرار دادن نظامهای اجتماعی و قانونی در نسبت با عواملی از این دست، میتوان فهم مناسبتری از نهادها و قوانین اجتماعی عرضه داشت.
تحقیق منتسکیو در رابطه با قوانین و روح آنها، از تبیین صرف قانونهای اساسی فراتر رفته و نهادهای اجتماعی، اقتصادی و مذهبی را نیز شامل میشود. بدین سان، میتوان در کار او نشانههای یک جامعهشناسی تطبیقی برجسته را بازشناخت. کتاب «روحالقوانین» انواع گوناگون قانون اساسی را تحلیل میکند تا نشان دهد اصل یا جوهر هر نوع حکومتی کدام است. سپس نشان میدهد از میان نهادهای غیرسیاسی و نظامهای تربیتی کدام یک بیشترین تناسب را با اصل یادشده دارد، و در نهایت به بحث درباره قوانین مدنی و جزیی خاص میپردازد.
انواع حکومت
منتسکیو سه شکل حکومت را از یکدیگر متمایز میکند: جمهوری، که خود میتواند به صورت دموکراسی یا آریستوکراسی باشد؛ حکومت سلطنتی و در نهایت، حکومت استبدادی. معیار تمایز منتسکیو قوانین و نحوه اجرای آنهاست. برای مثال، آنچه سلطنت را از استبداد متمایز میکند، این است که آیا حکمران بر اساس قوانینی ثابت و معین حکم میراند یا خیر. هر نوع حکومت، واجد اصل
بر سازندهای است که در صورت مخدوش شدن آن، کل حکومت در معرض خطر قرار میگیرد یا فرو میپاشد.
در حکومتهای دموکراسی مردم حاکم هستند. آنها از طریق هیات وزیران یا مجلس سنا حکومت میکنند، اما قدرت انتخاب وزرا یا نمایندگان سنا را خود در اختیار دارند. جوهر و اصل برسازنده حکومتهای دموکراسی، فضیلت سیاسی است، و منظور از فضیلت سیاسی، عشق به قوانین و میهن است. نوع دموکراتیک حکومت مستلزم نظام انتخاباتی و حق رای است. به عقیده منتسکیو در دموکراسی مردم باید بتوانند نفع شخصی را در پای خیر عمومی قربانی کنند، که او آن را مانند قسمی انکار نفس میداند و با زندگی راهبانه مقایسه میکند. به همین دلیل، مساله آموزش در حکومت دموکراسی به امری حیاتی مبدل میشود. مردم باید بیاموزند که منافع کشور را منافع شخص خودشان بپندارند؛ و باز به همین دلیل، قلمرو دموکراسی باید قلمروی کوچک باشد تا ترجیح منافع شخصی برای شهروندان سختتر باشد. در یک حکومت جمهوری دموکراتیک همه مردم باید به طور مساوی از مواهب بهرهمند شوند و امیدهایی مساوی داشته باشند که این جز از راه امساک و صرفهجویی قابل دستیابی نیست. بنابراین به نظر منتسکیو، فضیلت سیاسی در حکومت دموکراسی با صرفهجویی در ارتباط است.
به عقیده منتسکیو، دموکراسیها به دو طریق از هم میپاشند: یکی، روح نابرابری و دیگری، شدت برابری. روح نابرابری هنگامی است که شهروندان، منافع خود را با منافع کشور همسان نپنداشته و منافع شخصی خود را در پیش میگیرند. در این صورت هرکس در راستای منافع خود، حقوق شهروندان دیگر را ضایع میکند و درصدد دستیابی به قدرت سیاسی بر آنان برمیآید. شدت برابری زمانی است که مردم دیگر به برابری به عنوان شهروند قانع نمیشوند و خواستار برابری از همه جنبهها هستند. دیدیم که در دموکراسی، مردم قدرت اجرایی را به نمایندگان واگذار میکنند و از این رو، از آنان تمکین کرده و آنها را قدر و اعتبار میدهند. هر زمان که این اعتبار از دست رفت، شهروندان نمایندگانی دیگر را جایگزین میکنند. زمانی که شدت برابری و روح برخاسته از آن ریشه دوانید، شهروندان دیگر نه اعتباری برای نمایندگان قائلند و نه از آنان فرمان میبرند. آنها میخواهند کار اداره، تصمیمگیری و قضاوت درباره همه امور را بهشخصه در دست بگیرند. نتیجه آنکه عملکرد دولت تضعیف میشود، آخرین بقایای فضیلت از میان میرود و استبداد جایگزین دموکراسی میشود.
در آریستوکراسی، بخشی از مردم (یعنی اشراف) بر دیگران حکم میرانند. اساس یک حکومت آریستوکراتیک بر پایه اعتدال است. اعتدال فضیلتی است که طبقات حاکم را از سرکوب مردم و تلاش برای دستیابی به قدرت مفرط در میان خودشان بر حذر میدارد. لاجرم در آریستوکراسی، قوانین باید روح اعتدال را القا و از آن حمایت کنند. بدین منظور سه مورد را باید در نظر گرفت. اول به این دلیل که قدرت اشراف امکان تعدی و ظلم نسبت به مردم را فراهم میآورد، قوانین باید طوری تنظیم شوند که مانع از این تعدی شوند. طبق قانون، برخی از قدرتها، مثلاً قدرت اخذ مالیات، باید از اشراف دریغ شود. دوم، قانون باید تا جایی که امکان دارد اختلاف میان اشراف و سایر مردم را پوشیده نگه دارد. مردم باید به کمترین حد ممکن فقدان قدرت خود را احساس کنند. اگر بر تفاوت اشراف و سایرین تاکید و پافشاری شود، مردم مستعد فراموشی انقیاد و ضعف خود خواهند بود. نهایتاً اینکه، قوانین باید برابری را میان خانوادههای اشراف تضمین کند، و چنانچه در این مهم شکست بخورد، روح اعتدال تباه میشود و حکومت زوال مییابد.
در حکومت سلطنتی، یک شخص با قوانین ثابت و معین حکومت میکند. این قوانین در حکم مجراهایی هستند که قدرت (شخص حاکم) در آنها جریان دارد. این مجراهای واسط، همان نهادهای وابسته و فرعی هستند. کار این نهادها محدود کردن اراده حاکم است. قوانین یک حکومت سلطنتی باید چنان تنظیم شود که در راستای حفظ این نهادها باشد. اصل کلی حکومت سلطنتی، افتخار است. اصلی که در طبیعت انسان ریشه دارد و از این رو، آموزش و تربیت در حکومت سلطنتی آسانتر از انواع جمهوری است: تنها کافی است که جاهطلبیهای شخصی افراد تشدید شود. وظیفه اصلی قوانین در حکومت سلطنتی حفظ نهادهای فرعی است، نهادهایی که وجه ممیزه حکومت سلطنتی از استبداد مطلقهاند.
حکومت سلطنتی زمانی فرو میپاشد که یا حاکم نهادهای فرعی را از میان ببرد، یا اینکه تصمیم بگیرد بوالهوسانه و دلبخواهی، یعنی بدون در نظر گرفتن قوانین بنیادی کشور، حکم براند، یا افتخارهایی را که مقصود نظر شهروندان است خوار و حقیر بشمارد. دو نوع اول فروپاشی، نظارت بر خواست و اراده حاکم را که وجه افتراق سلطنت از استبداد است، از میان میبرد؛ و نوع سوم، رابطه بین کردار قهرمانانه و پاداش درخور آن را مخدوش میکند. در حکومت سلطنتی، جاهطلبی شخصی و عزت نفس با همدیگر کار میکنند. زمانی که حاکم از سر هوس حکم براند یا رفتار فرومایه و نوکرمآبانه را پاداش دهد، حکومتش را به جاده زوال میکشاند.
دولتهای استبدادی دولتهایی هستند که یک تن در آنها همه امور را به دلخواه خود اداره میکند. هیچ قانونی بر فرمانروای مستبد نظارت نمیکند و نیازی به موافقت سایر مردم حس نمیشود. اصل برسازنده این نوع حکومت ترس است. این ترس به سادگی پابرجا خواهد ماند، زیرا در این حکومتها موقعیت مردم عموماً هولناک است. آموزش در حکومت استبدادی غیرلازم است، و اگر آموزشی در کار باشد معطوف به تحقیر خرد و تلاشی روح است. ترس، روح مردمان را میجود و ملول میکند و حتی کوچکترین نشان جاهطلبی را فرومینشاند. در حکومت استبدادی سهم مردم، مثل چهارپایان، تنها غریزه، سرسپاری و تنبیه است.
به عقیده منتسکیو اصل برسازنده استبداد همواره در معرض نابودی و فساد است، زیرا این اصل فینفسه، فاسد است. به عبارت دیگر، حکومتهای استبدادی خودشان را تحلیل میبرند. در دولت استبدادی ثروت امنیت ندارد، تجارت شکوفا نمیشود، و حکومت فقیر خواهد بود. مردم همواره در حالت ترس از مجازات نگه داشته میشوند. با این حال، مجازات در گذر زمان شدیدتر و طاقتفرساتر میشود و عاقبت نیروی قهریه خود را از دست میدهد. شخصیت حاکم، اما، سهم عمدهای در فروپاشی استبداد دارد. از آنجا که تمام هوسهای حاکم برآورده میشود، او نیازی به تفکر، تشکیک و تعقل نمیبیند. او معمولاً وزیری را به نیابت از خود، به کار گرداندن امور حکومت میگمارد. این غیاب، دسیسهها و توطئهها را علیه او دوچندان میکند. حاکم مستبد نمیتواند بر ارتش خود تکیه کند، زیرا هرچه ارتش قدرتمندتر باشد، احتمال قبضه کردن قدرت توسط سران نظامی بیشتر خواهد بود. بنا به همه این دلایل، حاکم در یک دولت استبدادی بیش از مردمانش در امنیت نخواهد بود.
انواع جمهوری و سلطنتی حکومت، مستلزم ساختاری حکومتی و به نوعی انگیزه شهروندان هستند. حکومت در نتیجه واپاشی این ساختار یا سرخوردگی آن انگیزهها، به استبداد فرو میغلتد. اما سقوط دولت استبدادی عموماً به جمهوری یا سلطنت نمیانجامد. خلق یک جمهوری یا سلطنت پایدار بسیار مشکل است. این کار زمانی سختتر میشود که قانونگذاران، خود سابقاً تحت ستم و انقیاد یک دولت استبدادی بوده باشند.
آزادی
منتسکیو در زمره بزرگترین اندیشمندان آزادیخواه قرار دارد. آزادی در نظرگاه او بیشتر به امنیت خاطر هر شخص در اجتماع بازمیگردد. منتسکیو غایت کلی حکومتها را بقای آنها میداند و آزادی را نیز به همین معنا به کار میبرد. آزادی بدان معنا نیست که هر آنچه بخواهیم انجام دهیم. اگر ما در صدمه رساندن به دیگران آزاد باشیم، دیگران نیز آزادند که به ما آسیب برسانند. در این صورت هیچ اطمینان خاطر و امنیتی در کار نخواهد بود. آزادی مستلزم زیستن تحت لوای قانون است، قانونی که ما را از آسیب در امان میدارد و در عین حال این اجازه را به ما میدهد که حداکثر توان خویش را به کار بندیم. قانونی که در صورت تمکین به آن بزرگترین اطمینان خاطرها در ما پدید میآید، و آن عبارت است از اینکه قدرت دولت به ما صدمهای نخواهد زد. به عبارت دیگر، آزادی در نظر منتسکیو مفهومی است که در مقابل استبداد قرار میگیرد. زندگی یک فرد زمانی که تابع حکومتی مستبد است بسیار نامطمئن و ناایمن خواهد بود. اگر آزادی را به معنای انجام دادن هر آنچه میل ماست، بگیریم خود نیز به صورت فردی مستبد درمیآییم. بنابراین میتوان گفت امنیت،
نظم و حکومت قانون سرچشمه آزادی است.
به عقیده منتسکیو یک حکومت برای فراهم آوردن بیشترین آزادی ممکن برای شهروندانش باید از چند خصوصیت برخوردار باشد: اول آنکه اصل تفکیک قوا باید در آن حکومت رعایت شده باشد. تفکیک قوا سبب نظارت بر قدرت میشود و امکان سوءاستفاده از قدرت را کاهش میدهد؛ و به عکس در صورت قبضه قدرت توسط یک شخص یا گروه این نظارت از بین رفته و احساس امنیتی در کار نخواهد بود. آزادی همچنین مستلزم آن است که قوانین صرفاً متوجه خطرات تهدیدکننده امنیت و نظم عمومی باشد. به عبارتی، اهانت به ساحت قدسی ذیل قانون نمیگنجد چرا که خداوند نیازی به حمایت قوانین ندارد. دیگر آنکه قوانین باید شهروندان را از دست زدن به جنایت باز دارند و از این طریق موجبات امنیت را فراهم آورند؛ به همین دلیل قوانین باید شفاف باشند تا بتوان جنایت را از غیر باز شناخت. مفهوم آزادی در اندیشه منتسکیو جایگاه ویژهای دارد. او را گاه شیفته آزادی خواندهاند چرا که آزادی را غایت حکومت میپنداشت.
منابع:
1- جونز، و. ت، خداوندان اندیشه سیاسی (جلد دوم، قسمت دوم)، ترجمه علی رامین، انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، تهران، 1383
2- کاپلستون، فردریک چارلز، تاریخ فلسفه (جلد ششم، از ولف تا کانت)، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ ششم، تهران، 1389
3- بارنز، هنری المر؛ بکر، هوارد، تاریخ اندیشه اجتماعی از جامعه ابتدایی تا جامعه جدید، ترجمه جواد یوسفیان، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، تهران، 1389
دیدگاه تان را بنویسید