تاریخ انتشار:
ادبیات اقتصاد سمت عرضه، بر چه موضوعاتی تمرکز دارد؟
اقتصاد سمت عرضه چه میگوید؟
چند سال پیش، تصمیم گرفتم درباره پیشینه اقتصاد سمت عرضه که سنگ بنای انقلاب اقتصادی ریگان در دهه ۱۹۸۰ بود، کتابی بنویسم.
در ابتدا به یک سوال مهم باید پاسخ داده میشد و گرفتن جواب درست نیز بسیار دشوار بود؛ در غیر این صورت کل پروژه منحل میشد. سوال این چنین بود: «اقتصاد سمت عرضه به چه چیزی گفته میشد؟» در صورت یافتن پاسخ اشتباه برای این پرسش - مثلاً اگر پاسخ ما برای چیستی اقتصاد سمت عرضه «X» به دست میآمد، در حالی که پاسخ درست در حقیقت «Y» بوده باشد - کتاب به یک فاجعه غیرمنطقی 300صفحهای تبدیل میشد.
هماکنون با نگاه به تاریخ، بحثهای زیادی درباره چگونگی شناسایی یک مفهوم وجود دارد. نخست اینکه باید به ریشههای موضوع مورد مطالعه توجه شود نه اتفاقاتی که پس از آن افتاده است. به طور مثال در مورد «اقتصاد سمت عرضه»، از زمانی که این جنبش در سالهای ریاست جمهوری ریگان شناخته و مردمی شد تا امروز، تقریباً همه طبقات مردم دیدی کلی نسبت به آنچه اقتصاد سمت عرضه نامیده میشود، دارند.
از نظر فنی، این دید کلی همچنان نسبت به مفهوم اصلی اقتصاد سمت عرضه بیربط باقی مانده است و در حقیقت میتوان چنین دید کلیای را به منزله تفاسیری که ناشی از شواهد مربوط به ماهیت اقتصاد سمت عرضه هستند، دانست. به بیان تاریخی، اینها «منابع دست دوم یا ثانویه» نامیده میشوند. این در حالی است که برای فهم چیستی اقتصاد سمت عرضه، میبایست به منابع «دست اول» رجوع شود. در حقیقت این منابع اولیه هستند که میتوانند به منزله موضوعات اصلی مد نظر بنیانگذاران شاخه اقتصاد سمت عرضه قلمداد شوند. همینطور که به کارم ادامه میدادم، متوجه شدم چنین موضوعات اصلیای که مد نظر این گروه از اقتصاددانان بودند، به سادگی قابل دستیابی هستند. منابع دست اولی که پایه و اساس اقتصاد سمت عرضه هستند، پرتعدادند.
بنیانگذار اصلی این حرکت -رابرت ماندل - درباره این موضوع مقالهای به نام «قبل از این نامه»1 در مجلات اقتصادی مهم دهههای 1960 و 1970 به چاپ رساند. آرتور لافر - اقتصاددان مدافع ماندل در دانشگاه شیکاگو - نیز همین کار را انجام داد. سپس با در اختیار گرفتن یک سمت مشاورهای تجاری، هر سال حدود 50 صفحه مقاله نگارش کرد و به حجم مباحث اقتصاد سمت عرضه افزود.
منابع و آرشیوها
در موسسه هوور کالیفرنیا، صدها جعبه از صفحات روزنامههایی متعلق به اولین روزنامهنگاران طرفدار اقتصاد سمت عرضه - مثل رابرت بارتلی از وال استریت ژورنال و دستیارش جود وانیسکی- وجود دارد. جعبههای بیشتری نیز درباره اقتصاد سمت عرضه در کتابخانه کنگره آمریکا موجود هستند که به جک کمپ - ستاره پرفروغ کنگره - تعلق دارند. پس از آنکه من بارها و بارها به همه این منابع رجوع کردم، به تعریفی روشن و شفاف از اقتصاد سمت عرضه دست یافتم. تعریف مورد اشاره عبارت از این بود که اقتصاد سمت عرضه، در پی یافتن راه مشخصی برای حل نوعی از رکودهاست که ما از زمان پیدایش فدرالرزرو و مالیات بر درآمد (هر دو در سال 1913) مستعد ابتلا به آنها بودهایم. این راهحل مشخص، تثبیت نرخ دلار و کاهش مالیاتهاست.
این تعریف - تثبیت نرخ دلار و کاهش مالیاتها - توسط اقتصاددانانی که اصالتاً طرفدار اقتصاد سمت عرضه هستند، به طور مشابه، بسیار تکرار شده است، به گونهای که میتوان با توجه به آن گزاره استانداردی را - به عنوان سندی اصل - معرفی کرد، که جوهره فلسفه اقتصاد سمت عرضه را ارائه میکند.
این قسمتی از مقالهای است که ماندل در سال 1971 نوشته است: «ترکیب سیاستی درست، برپایه ترکیب سیاست پولی محدودشده با سهولت مالیای است که منجر به دستیابی به تولید بیشتری از اقتصاد شود. حرکت رو به جلو اقتصاد که به وسیله کاهش مالیاتها به وجود آید، تقاضای لازم برای اعتباردهی به جواز انبساط پولی حقیقی در نرخهای بهره بالاتر را تامین میکند.»
به عنوان جزییات بیشتر، طرفداران اقتصاد سمت عرضه، کاهش مالیاتها از انواع مختلف سودهای سرمایهای و سودهای نهایی و همچنین ثبات مالی در شکل دلار پایه طلا را دنبال میکنند.
خوانندگان این مطلب حق دارند که من را به دلیل تکرار مکررات مورد مواخذه قرار دهند اما این تکرار لازم و قابل قبول است؛ چرا که اگر من از این گفته ماندل در نوشتههای اخیرم (در وبسایت فوربس) استفاده کردم، به این خاطر بود که بگویم اقتصاد سمت عرضه یک سیاست ترکیبی متشکل از دو چیز است، ثبات پولی و کاهش مالیات نهایی. هفته گذشته، برای چندمین بار اقتصاددانی معتبر مقالهای مفصل نوشت، در حالی که ادعا میکرد اقتصاد سمت عرضه منحصراً در پی کاهش مالیاتهاست. میتوان گفت وبلاگنویس اقتصادی برجستهتر از مارک توما وجود ندارد. او در حالی که در وبلاگش مطرح کرده است «کاهش مالیات نهایی مساوی اقتصاد سمت عرضه است»، این سوال را میپرسد که «چرا جمهوریخواهان به شکست سیاست اقتصادی سمت عرضه اعتراف نمیکنند؟» هیچ شواهد تاریخی معتبری تا به حال توسط یک متخصص ارائه نشده است که مسائل پولی را منفک از اصول مربوط به هسته سخت اقتصاد سمت عرضه بداند. در واقع همه شواهد اولیه که تاکنون به عنوان ادعاهای اصلی اقتصاد سمت عرضه مطرح شدهاند، تایید کردهاند اقتصاددانان سمت عرضه، بر محدودیتهای پولی و پیشرفت از طریق دستیابی به یک نظام پولی پایه طلا، همچون
هر شکلی از سیاست مالیاتی تاکید دارند. مگر اینکه بخواهیم ادعایی را بدون ارائه مدرک مطرح کنیم. ولی در شرایط کنونی اینکه بگوییم، اقتصاد سمت عرضه تنها در سیاستهای کاهش مالیات خلاصه میشوند، بسیار فریبنده است. این به دلیل آن است که سیاستهای کاهش مالیاتی جرج دبلیو بوش صرفاً ناظر بر افزایش قیمتی محض در اواسط دهه 2000 و سپس رکود بزرگ بعد از 2008 بودند. اگر با سمت عرضه نامیدن سیاستهای بوش آنها زیر سوال برده شوند، با استدلالی مشابه میتوان اعتبار موفقیتهای ریگان را هم زیر سوال برد. حتی میتوان گفت سیاست اقتصادی محافظهکارانه یعنی «یک شکست کامل در دهههای ظهورش در مقابل سیاست کینزی.»
به حافظه تاریخی 10 سال گذشته بازگردید و ببینید آیا طرفداران اقتصاد سمت عرضه نسبت به مسائل پولی همانقدر بیتوجه بودند که نسبت به کمارزش شدن پول در حد تنزل یافتن آن به جایگاه دهه 1970 از سوی فدرالرزرو دوران بوش بیتوجه بودند؟ ببینید آیا رابرت ماندل ایده نرخ مبادله واحد دلار- یورو و سیستم ارزی وابسته به طلا را کنار گذاشت؟ ببینید آیا نسل دوم طرفداران اقتصاد سمت عرضه و دور بعدی روزنامهنگاران و اعضای کنگره طرفدار اقتصاد سمت عرضه (نظیر پل رایان جمهوریخواه)، از سیاستهای انتشار اسکناس جرج بوش در دهه 2000، زمانی که مالیاتها را کاهش داد، به عنوان چیزی به جز «بهبود اندک و دوپهلو» سنت بزرگ یاد میکنند؟ که من به آن در کتابم (Econolasts) که در سال 2009 منتشر شد، پرداختم. اما «هرکسی میداند» که در اقتصاد سمت عرضه اگر نگوییم تنها نگرانی، اما دغدغه اصلی در مورد کاهش مالیاتهاست و این خبر خوبی برای مارک توما خواهد بود. پنهان کردن تاریخچه حقیقی اهداف اقتصاد سمت عرضه به نفع چه کسی است؟ به نفع برطرفکنندگان پرتگاه مالی است، یا اقتصاددانان سیاسی خیرخواه که عزم ترمیم اقتصاد ما برای بازگشت به دوران شکوفایی گذشته را
دارند؟
پینوشت:
1- Avant la lettre
دیدگاه تان را بنویسید