تاریخ انتشار:
گفتوگو با شاهرخ ظهیری در مورد کار و زندگیاش
معلمی که به جامعه ایران درس «سس» داد
یکبار هم تعداد دیگری به کارخانه رفته و گفته بودند که باید کارخانه را ببندید چون سس یک کالای طاغوتی و تجملاتی و محصول آمریکاست. من شخصاً روز بعد به کارخانه رفتم و با این افراد بحثکردم که امام خمینی(ره) دستور دادهاند که الان کارخانهها باید با تمام قوا کار کنند چون کارخانهها برای ملت است
در دهه 80 زندگی همچنان فعال و پرکار است. از اول صبح بیرون میآید و تا آخر شب در این نشست و آن جلسه شرکت میکند؛ هنوز هم دغدغه صنایع غذایی و کشاورزی را دارد. در مورد کمک فکری و مشاوره و انتقال تجربیاتش کوچکترین خساستی که ندارد هیچ، زبان شیرین و بذلهگویی دارد که تلخترینها را هم با خنده میگوید. شاهرخ ظهیری که سابقهای طولانی در صنایع غذایی کشور دارد و اولین تولیدکننده رسمی سس در ایران است، بعد از گذراندن چند روزی ناخوش احوالی در حالی که هنوز روی میزش داروهای مختلف وجود دارد در خانهاش در شهرک غرب تهران میزبان ما میشود. ظهیری با بیش از نیمقرن تجربه در کار و کسب و فعالیت در بخش خصوصی هنوز هم یکی از مشکلات بزرگ مدیریت در اقتصاد ایران را پیشبینیناپذیر بودن اتفاقات و تصمیمات مدیران دولتی میداند. تصمیمانی که بر مبنای آن ممنوع آزاد میشود و آزاد ممنوع.
شاهرخ ظهیری چگونه از یک مدیر یا فعال اقتصادی تبدیل به یک کارآفرین یا یک مدیر اقتصادی نمونه شد. میخواهم در اولین پرسش آن نقطه عطف مسیر کار و فعالیت خودتان را بگویید.
این سوال میتواند پاسخهای متعدد از جنبههای متفاوت داشته باشد اما اگر از یک دید ساده و روال عادی بخواهیم به آن نقطه عطف نگاه کنیم میشود تولید صنعتی و انبوه سس در کارخانه و شرکت مهرام در زمانی که هیچکس در ایران سس را نمیشناخت. ببیند در آن زمان مثلاً ترشی یا خوراک لوبیا یا سالاد الویه محصولاتی بود که مردم میشناختند و حتی اگر تولید انبوه صنعتی هم نبود مردم در خانههایشان این محصولات را تهیه و مصرف میکردند. اما سس را کسی نمیشناخت. بگذارید یک خاطره برایتان بگویم. در سال 1351 که محل نمایشگاههای بینالمللی تهران تاسیس شد در اولین نمایشگاه ما شرکت کردیم و یک ظرف بزرگ سالاد پر از سس گذاشته بودیم و شیشههای سس را هم روی قفسه و پیشخوان غرفه چیده بودیم. یکی از اولین بازدیدکنندگان ما خانمی بود که مشخصاً شیک و مدرن هم بود و از ظاهرش معلوم بود که از خانوادهای مدرن و آشنا به سبک جدید زندگی است. وقتی به غرفه ما رسید یکی از شیشههای کوچک سس را برداشت و درش را باز کرد و بو کشید و بعد از مسوول غرفه ما پرسید این مالیدنی است؟! که مسوول غرفه برایش توضیح داد این سس است و خوردنی است. بعد هم برایش توضیح داد که چگونه سس را با سالاد میخورند و نمونههای مختلف سس را به او داد که بچشد. منظورم این است که ما تولید چنین محصولی را آغاز کردیم که حتی خانوادههای مدرن شهری هم با آن آشنا نبودند. حالا حدود 25 سال بعد یعنی در سال 1375 ما روزی 100 هزار شیشه سس مایونز و 160 هزار شیشه سس کچاپ تولید میکردیم و باز هم جوابگوی بازار نبودیم. ببینید در این فاصله 25ساله یک دنیا تجربه است. در روز اول ما کار را با 13 کارگر و یک میلیون تومان سرمایه آغاز کردیم بعداً به هفت کارخانه با بیش از دو هزار کارگر رسیدیم.
چطور شد که تصمیم گرفتید سس تولید کنید؟ اصلاً خودتان از کجا سس را میشناختید؟
یکی از بستگان من که از شرکت نفت بورس تحصیلی برای آمریکا گرفته بود، در حین تحصیل در کارخانه تولید سس کرفت هم کار میکرد. او وقتی برگشت با خودش سس آورد و به من توصیه کرد سس تولید کنم. او در مورد بازار و مصرف سس توضیحات خوبی به من داد و باعث شد من به سس و تولید آن علاقهمند شوم.
در این زمان شما هنوز مهرام را راهاندازی نکرده بودید؟ در بخش خصوصی چه میکردید؟
اگر کمی به عقبتر برگردیم من در هلدینگی کار میکردم که صاحبان آن سه تن از افراد پرنفوذ در آن دوره بودند. مهدی بوشهری شوهر اشرف پهلوی، اسدالله علم که در دورهای نخستوزیر هم شد و آقای صرافزاده وکیل یزد گروهی داشتند به اسم ماه که شرکتهای زیرمجموعهای داشت مثل ماهموتور، مهکِش، ماهساز و چند شرکت کوچک و بزرگ دیگر. من مدیر شرکت مهکش بودم که تراکتور و کمباین و این طور ماشینآلات میساخت. یک روز مدیران هلدینگ مرا که در کار بسیار جدی بودم خواستند و گفتند که برو کارهای تاسیس یک شرکت مواد غذایی را انجام بده و 20 درصد هم سهم برای خودت در نظر بگیر. من به دنبال این کارها رفتم و تا حدودی کارها را هم پیش بردم اما اتفاقی افتاد که از این هلدینگ جدا شدم و بیرون آمدم.
چه اتفاقی افتاد؟
مهدی بوشهری تحصیلکرده فرانسه بود و به زبان فرانسه مسلط بود. فارسی را هم میدانست و حرف میزد اما در نگارش فارسی خوب نبود. برای همین من که تحصیلکرده حقوق بودم و در نگارش مطالب دقیق بودم به نوعی معاون او شدم و کار نوشتن صورتجلسات و نامهها و حتی چکها و امور مالی او را انجام میدادم. در هر هفته سه روز به خانه او در دربند میرفتم و گزارشی از کارهای انجامشده و کارهایی که باید انجام بگیرد به او میگفتم. من مورد اعتماد بودم و کارت تردد هم داشتم چون برای رفتن به خانه او که به هر حال خانه خواهر شاه بود باید از هفتخان رستم میگذشتی. من همیشه در پایین پلهها مینشستم و خود بوشهری میآمد پایین و مینشست و من گزارش میدادم و امضا میگرفتم و کارهای بعدی را هماهنگ میکردیم. یک روز که من پایین پلهها منتظر بوشهری بودم. اشرف پهلوی از پلهها پایین آمد. تا مرا دید پرسید تو کی هستی؟ گفتم من معاون آقای بوشهری هستم و چکها و گزارش امور کاری را آوردهام که ببینند. اشرف پهلوی به من توهین کرد و گفت غلط کردی به اینجا آمدهای. اینجا منزل شخصی است. به چه مجوزی به اینجا آمدهای. منم کارت تردد را نشان دادم. خلاصه به دستور اشرف کارت را از من گرفتند و به من گفتند بروم بیرون. من حدوداً 27ساله بودم و این رفتار بسیار به من برخورد. من هم به شرکت رفتم و به آقای صرافزاده گفتم من استعفا میدهم و در برابر اصرار او هم در شرکت نماندم و بیرون آمدم. بعد کارهایی را که برای تاسیس یک شرکت غذایی در همان هلدینگ ماه انجام داده بودم، پیگیری کردم و شرکت مهرام را برای خودم به همراه یکی از دوستانم ثبت کردیم و کار را شروع کردیم.
هلدینگ ماه دنبال کار تاسیس کارخانه و شرکت مواد غذایی را نگرفت؟ به هر حال میتوانست رقیب بزرگی برای شما باشد؟
خیر، بعد از اینکه من بیرون آمدم دیگر کسی را نداشتند که به این مسائل آگاه باشد و بتواند شرکت مواد غذایی برایشان راه بیندازد. اگر هم داشتند دنبالش نرفتند.
این زمانی بود که شما رفتید دنبال تولید سس؟
بله، کار بسیار سختی بود. این تجربه را قبلاً هم گفتهام. برای اینکه کار را راه بیندازم و محصول را به مغازهدارها بشناسانم طرح خرید کاذب راه انداختم. افرادی را با سنین مختلف از کودک گرفته تا مرد و زن مسن جمع کردیم و به این افراد پول دادیم که بروند به مغازهها و سس مهرام بخرند. طرح خوبی بود و جواب هم داد. باعث شد مغازهداران تقاضای بیشتری برای سس داشته باشند. فکر کنید اوایل کار حدود 50 درصد از سس توزیعشده را خودمان میخریدیم و برمیگرداندیم و دوباره در کارتن میچیدیم و میفرستادیم. طرح خوبی بود اما کافی نبود. به همین دلیل از ویزیتورها خواستم که تاریخ تولد مغازهدارها را بپرسند و بنویسند. بعد هم هر روز گل رز و کارت میخریدیم و در روز تولدشان برای این مغازهدارها گل و کارت میفرستادیم. در آن زمان این کار بسیار عجیب بود و بلافاصله با شرکت تماس میگرفتند که مثلاً خانواده من تاریخ تولدم را نمیدانند و به این شکل به هر حال خرید از مهرام زیادتر و زیادتر شد و سس در سبد خرید مردم قرار گرفت. به هر حال خود مغازهدارها هم در تبلیغ کالا نقش داشتند و چون کیفیت محصول هم خوب بود روی مصرفکننده اثرگذار بود.
روند تحصیلاتتان چطور بود؟ گفتید لیسانس حقوق دارید؟
من در قم دیپلم گرفتم و دو سال هم در حوزه علمیه درس حوزوی خواندم. پدرم رئیس اداره مالیات قم بود. اما وقتی من 18ساله بودم به دلیل بیماری فوت کرد. من برای اینکه بتوانم مخارج خانواده را تامین کنم با دیپلم وارد کار معلمی شدم و آنجا استخدام شدم. در حین کار تصمیم گرفتم که تحصیل را هم ادامه دهم. حضور در حوزه علمیه باعث شد برای کنکور اطلاعات خوبی داشته باشم و بتوانم با رتبهای بسیار خوب در دانشگاه قبول شوم. آن موقع هر دانشکدهای خودش امتحان میگرفت و کنکور عمومی نبود. من در دانشکده حقوق قبول شدم و برای ادامه تحصیل و کار از قم به کرج منتقل شدم. انتقالی گرفتن به تهران سخت بود و مجبور شدم به کرج بروم که هم به مدرسه برسم و هم بتوانم به دانشکده بیایم. در آن دوران هفتهای سه روز درس میدادم و بعد هم به دانشکده میآمدم و درس میخواندم.
دانشکده حقوق دانشگاه تهران بودید؟
بله، لیسانسم را که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران گرفتم، در دبیرستان دبیر شدم. بعد از مدتی هم از آموزش و پرورش آن زمان به سازمان برنامه منتقل شدم. چون سابقه کارهای مالی در بخش خصوصی داشتم و به این کار وارد بودم. یک آشنا هم در سازمان داشتم و آنها هم نیاز داشتند به فردی که حسابوکتاب و حقوق بداند. به هر حال من ذیحساب سازمان برنامه در استان گیلان شدم و بعد از مدتی هم همین مسوولیت را در استان خراسان گرفتم. خیلی خوب هم کار میکردم و جزو ذیحسابهای قدر سازمان بودم. برای همین هر جا که مشکلی پیش میآمد من را میفرستادند. در نهایت برای اینکه دخل و خرجم بخواند در بازار هم کار میگرفتم و به چند شرکت رفتم و در نهایت به همان هلدینگی رفتم که در ابتدای صحبتم در مورد آن توضیح دادم و آنجا کارم زیادتر و بیشتر شد.
یعنی در کل دورانی که شغل دولتی داشتید در بخش خصوصی هم فعالیت میکردید؟
بله، همیشه در بخش خصوصی هم کار میکردم. همیشه دو شیفت کار میکردم. مثلاً صبحها در بازار کار میکردم و بعدازظهرها در دبیرستان درس میدادم. فقط زمانی که در سازمان برنامه بودم وقتم تمام و کمال پر بود، نمیتوانستم بیرون و در بازار کار کنم.
بعد هم که شرکت خودتان را راه انداختید و مشغول شدید.
بله، شرکت را راه انداختیم و بعد از چند سال که از راهاندازی شرکت مهرام گذشت هم بازنشسته شدم. با 25 سال خدمت از کار در مشاغل دولتی بازنشسته شدم.
بازنشسته آموزش و پرورش هستید؟
نه، بازنشسته دانشگاه هستم. چون سالهای آخر کاری به خاطر تبحری که در امور مالی داشتم به دانشگاه منتقل شدم و مدتی هم معاون مالی و اداری دانشگاه تربیت معلم بودم و همانجا بازنشسته شدم. الان هم بازنشسته همین دانشگاه تربیت مدرس هستم.
پس آن زمان که در گیر و دار تاسیس مهرام بودید و کارخانه میزدید در دانشگاه تربیت مدرس معاون مالی و اداری بودید؟
بله، آن موقعها دانشگاه که تعطیل میشد بلافاصله به کارخانه میرفتم و به این کارها میرسیدم.
قبل از انقلاب بازنشسته شدید یا بعد از انقلاب؟
قبل از انقلاب بازنشسته شدم حدود سال 1357. الان بیش از 35 سال است بازنشسته شدهام.
تولیدات کارخانه مهرام در ابتدا فقط سس بود؟ در آن وضعیت که سس ناشناخته بود چند نوع سس داشتید یا فقط سس مایونز و کچاپ تولید میکردید؟
چندین نوع سس تولید میکردیم. سس روسی، سس ایتالیایی، سس مایونز، سس کچاپ، سس فرانسوی و بعد سس سالاد بود و سس سالاد الویه بود که با همان سس مایونز درست میشد.
احتمالاً بزرگترین بازار محصول شما شهر تهران بود و شاید چند شهر بزرگ دیگر. چون در اوایل دهه 1350 مردم در شهرهای کوچک آشنایی چندانی با محصولی مثل سس نداشتند و مصرف نمیکردند.
بله، وقتی که سس کمکم در بازار تهران شناخته شد و مشتری پیدا کرد به واسطه آشنایی از طریق مردمی که از تهران به شهرستان میرفتند یا از شهرستان به تهران میآمدند و به واسطه تبلیغاتی که خودمان انجام میدادیم کمکم تلفن از شهرستانها هم شروع شد که میپرسیدند این جنس شما چیست و ما هم میتوانیم بفروشیم یا نه. بعد ما به شهرستانها میرفتیم و نماینده میگرفتیم. شرکتهایی را که در پخش محصولات غذایی آنجا معروف و کاربلد بودند شناسایی میکردیم و به این ترتیب یواشیواش سس را به همه شهرستانها بردیم. به هر حال جا انداختن سس در جامعه آن زمان بسیار سخت بود و زمان هم برد. اما در این فاصله ما هم تجربیات خوب و ارزشمندی آموختیم. تعداد زیادی مهندس تربیت کردیم که همین الان هر کدامشان در کارخانههای مختلف مشغول هستند و به عنوان یک مدیرتولید متخصص کار میکنند و سس تولید میکنند. در حقیقت پایه اصلی کارشان را از مهرام گرفتهاند.
اولین سسی که بعد از شما تولید شد چه بود؟
در حقیقت قبل از ما سس بیژن تولید میشد. آقای بیژن مهاجری بود که به گفته خودش در خانهشان سس تولید میکرد و هر روز صبح با دوچرخه به تعدادی از مغازهها میبرده و سس سالادش را توزیع میکرده است. بعد ما شروع کردیم به توزیع و تبلیغ سس، آقای مهاجری هم تلفن زد و گفت خدا پدرتان را بیامرزد، شما تبلیغ کردید و سس ما را هم دارند میخرند.
آیا سس بیژن هم وارد تولید صنعتی و انبوه شد؟
بله، بعد از ما آنها هم کارشان را توسعه دادند و تولیدشان را اضافه کردند. در حقیقت اگر بخواهیم بگوییم که چه کسی اول از همه در ایران سس تولید کرده باید از سس بیژن نام ببریم. اما اصلاً شناختهشده نبود و بعد از تبلیغ ما بازارش را پیدا کرد و اینکه کارش در حجم پایین و در خانه خودش بود. بعد از ما بود که او هم به فکر افتاد کار را توسعه دهد.
پس عملاً رقیب سرسختی برای شما در بازار نبود.
نه، در واقع ما هیچ رقیبی نداشتیم. حتی کار را بیشتر توسعه هم دادیم و مثلاً کارخانه وردا را خریدیم چون سرکه استاندارد لازم داشتیم. این کارخانه در اختیار شهرام پهلوینیا، پسر اشرف بود اما اوایل انقلاب آن را فروختیم چون ادارهاش برایمان مشکل شده بود. من هر دو کارخانه را اداره میکردم ولی دیگر کمکم مشکلات زیادی برایمان ایجاد کرد.
طی حوادث دوران انقلاب مشکلاتی برای برخی کارخانجات ایجاد شد. بعضی کارخانجات مصادره شدند و بعضی مدیران هم البته مجبور شدند از کار کنار بکشند که البته هر اتفاق دلایل خاص خودش را داشت مثل نزدیکی به خانواده پهلوی یا استفاده از رانتها و انحصارها. برای شما مشکلی پیش نیامد؟
برای ما هم مشکلات زیادی ایجاد شد. به هر حال افراد اندکی بودند که در آن دوران هدفشان فقط تعطیل کردن و گرفتن کارخانهها بود. عدهای بودند که بدون داشتن اسناد و مدارک مشخص میآمدند و ادعاهایی داشتند ولی ما توانستیم از پس آنها بربیاییم. یادم هست که یک بار تعدادی از جوانان انقلابی به شرکت ما آمدند و جلوی صحبت کردن و تلفن زدن کارکنان را گرفتند و بعد آمدند طبقه بالای شرکت به اتاق من و یکسری سوالات پرسیدند. مثلاً اینکه کسی از خاندان پهلوی در این شرکت حضور یا سهم دارد که پاسخ من منفی بود. البته من حتی در مورد رفتاری که داشتند به آنها تذکر دادم و گفتم شما به عنوان مسلمان باید با برادران و خواهران دینی خود ارتباط بهتر و مناسبتری داشته باشید. حتی به سرپرست آنها گفتم نام خانوادگی من ظهیرالاسلام است که در زمان رضاخان پهلوی بخش دوم فامیلی ما را به عنوان لقب حذف کردند که ما ظهیری شدیم. هرچه هم اسناد و مدارک خواستند در اختیارشان قرار دادم که خیالشان راحت باشد. یکبار هم تعداد دیگری به کارخانه رفته و گفته بودند که باید کارخانه را ببندید چون سس یک کالای طاغوتی و تجملاتی و محصول آمریکاست. من شخصاً روز بعد به کارخانه رفتم و با این افراد بحث کردم که امام خمینی (ره) دستور دادهاند که الان کارخانهها باید با تمام قوا کار کنند چون کارخانهها برای ملت است. ما هم که داریم مواد غذایی برای مردم تولید میکنیم. بعد هم به مسوول آن گروه گفتم اگر دستخطی از امام بیاورید که بگویند لزومی به تولید سس و کار کردن این کارخانه نیست من بلافاصله آن را تعطیل میکنم. چون خود امام در آن زمان تاکید داشتند که کارخانجات کار کنند و مواد مورد نیاز مردم تامین شود. آنها هم رفتند و البته هیچوقت هم دستخطی از امام نیاوردند که نیازی به تولید سس نیست. ما هم با تمام قوا کارمان را در کارخانه ادامه دادیم.
امتیاز یا تسهیلاتی از رژیم قبل دریافت نکرده بودید که برایتان پروندهای تشکیل شود؟
خیر، ما کوچکترین کمک یا وام و پولی از هیچ شخص حقوقی و حقیقی وابسته به حکومت برای کارمان دریافت نکرده بودیم. متکی به کار زیاد و سرمایه اندک خودمان بودیم. برای همین هم حسابمان پاک بود و به قول معروف از محاسبه هم باکی نداشتیم. هرکسی هم میآمد برایش جواب داشتیم که بدهیم.
محصولی داشتید که در بازاری غیر از داخل ایران به فروش برود؟ یعنی محصول صادراتی هم داشتید؟
بعد از اینکه مهرام یک برند ملی شد تقریباً هر ماه یک کامیون سیرترشی به آلمان صادر میکردیم.
این اتفاق مربوط به سالهای بعد از انقلاب است؟
بله، کمی بعد از انقلاب بود. من تحقیق کردم دیدم آلمانیها سیر و به خصوص سیرترشی زیاد مصرف میکنند. برای همین به آلمان رفتم تا بتوانم با ذائقه آنها در مورد سیرترشی آشنا شوم. آلمانها از یونان سیرترشی وارد میکردند. من چند مدل از این سیرترشیها را گرفتم و به طرق مختلف امتحان و مزه کردم. فهمیدم که یونانیها اسانس سیر را کم میکنند تا مقبول آلمانیها باشد. ما هم باید همین کار را میکردیم اما اسانس سیر ما نسبت به اسانس سیر یونانی بسیار زیادتر است و ما باید بسیار بیشتر از یونانیها اسانس سیر را میگرفتیم. سیرها را با مواد مشخصی در بشکه میریختیم و در بشکهها را باز میگذاشتیم، تا تخمیر شود و اسانس آن کم شود. یادم هست که بوی این سیر تمام شهرک صنعتی را برمیداشت و دائم کارخانجات همجوار ما از بوی زیاد سیر گله داشتند. به هر حال موفق شدیم طبق فرمولی که مدنظر آلمانها بود سیرترشی درست کنیم و به آلمان صادر کنیم.
مساله صادرات محصولات کارخانه شما به آمریکا هم یک مساله مهمی شده بود. درست است؟
مربوط به دورانی بود که آمریکا مواد غذایی ایرانی را تحریم کرده بود. آقای نهاوندیان که معاون وزارت بازرگانی بود، من را خواست و گفت آمریکا مواد غذایی ایران را تحریم کرده و پرسید که میتوانید به آمریکا جنس صادر کنید یا خیر. به هر حال هدف این بود که نشان دهیم تحریمها بیاثر است و کالایی که مصرفکننده آن را تقاضا کند باید عرضه شود. من اجازه خواستم که مساله را بررسی کنم و ظرف 24 ساعت با همفکری با یکی از دوستانم که در دوبی انبار داشت به این نتیجه رسیدیم که اگر اجناس را به دوبی ببریم و صرفاً روی کارتنها عبارت ساخت پاکستان را بزنیم میتوانیم این کار را بکنیم. البته این را بگویم که من پیش از آن مجوز صادرات به آمریکا را داشتم و قبلاً این مجوز را گرفته بودم. چون هدفم این بود که برای ایرانیهایی که در آمریکا زندگی میکردند کالا صادر کنم. در هر صورت ما پنج کانتینر کالا به دوبی فرستادیم و همان محصولات ایرانی را با قوطی و بستهبندی خودمان در کارتنهایی گذاشتیم که رویش زده بودیم ساخت پاکستان. بعد این کالاها را به آمریکا فرستادیم و در فروشگاههای ایرانی و عرب و خود آمریکایی پخش کردیم که اتفاقاً با استقبال خوبی مواجه شد و بسیار زودتر از آنچه پیشبینی میکردیم کالا به فروش رفت و تمام شد. ما از تمام مغازهها و فروشگاهها، چیده شدن محصولات ایرانی در قفسهها و خریده شدن و تمام شدن محصولات عکس گرفتیم و آلبوم کردیم. بعد هم آلبوم عکسها را برای آقای نهاوندیان و آقای آلاسحاق که وزیر بازرگانی بودند بردیم که بسیار خوشحال شدند و گزارش کار را به آقای هاشمی که رئیسجمهور بودند، ارسال کردند. بعد از مدت کوتاهی آقای نهاوندیان با من تماس گرفتند و گفتند آقای هاشمیرفسنجانی گفتهاند که میخواهند مدیر این شرکتی را که مواد غذایی به آمریکا صادر کرده ببینند. یک شب حدود ساعت 10 شب من خدمت آقای هاشمی رفتم و شرح ماجرا را هم گفتم. آقای هاشمی بسیار محبت کردند و پیشانی من را بوسیدند، گفتند که بروید و باز هم صادر کنید. این کار البته یک طرح اقتصادی نبود چون اصلاً صرفه اقتصادی نداشت. برای صاحب کالا زیانآور بود که کالا را بارگیری کنیم و در دوبی تخلیه کنیم و بعد دوباره کار بارگیری مجدد و اسناد و صادرات را انجام دهیم. اما این کار به نوعی یک کار ملی بود و ما هم به خاطر کشور و مملکت این کار را کردیم.
طی سالهای فعالیت و کسب و کارتان، تجربهای از شکست دارید؟ مثلاً اینکه هدفی تعیین کنید اما نتوانید به آن برسید، یا در یک پروژه یا یک طرح شکست بخورید؟
در واقع کار این طور بود که ما هیچ پروژهای را بدون برنامه آغاز نمیکردیم. هر کالایی که میخواستیم تولید کنیم دستکم 100 نفر آزمایشگر بدون اینکه خودشان بدانند آن را تست میکردند... مثلاً وقتی قرار شد سس خردل تولید کنیم بنا را بر این روش گذاشتیم که اگر 70 درصد افرادی که مورد آزمایش قرار میگرفتند واکنش مثبت نشان میدادند و راضی بودند آن را تولید کنیم. این کار بر پایه یک روش بود که از آمریکا گرفته بودیم. بعد مساله این نبود که مثلاً 100 نفر بیایند و این محصول را مزه کنند و نظر بدهند بلکه باید تست در حالات مختلف صورت میگرفت. مثلاً یکی از کارکنان ما که جزو مسوولان تست گرفتن سس خردل بود، در مخالفت با عقاید یک فرد شدیداً متعصب آنقدر صحبت کرده بود تا او را عصبانی بکند. تا جایی که حتی طرف لنگهکفش هم به سر این بنده خدا زده بود. در نهایت در همان اوج عصبانیت این مسوول ما به نحوی به او سس خردل داده بود و اتفاقاً او هم بسیار خوشش آمده بود. منظور اینکه ما قبل از وارد کردن یک کالا به بازار، تحقیق میکردیم و مطالعه داشتیم. زیر و بم بازار را میسنجیدیم و همه شرایط و عوامل را در نظر میگرفتیم. به همین دلیل هم وقتی وارد بازار میشدیم شکستی در کار نبود. زمان زیادی طول میکشید تا ما تصمیم بگیریم که یک کالا را به بازار بدهیم.
اولین سفر کاری شما به خارج از کشور، چه زمانی و به کدام کشور بود؟
اولین سفر خارجی من قبل از انقلاب اسلامی به کشور روسیه بود. با یک هیات به همراه مسوولان مرکز استاندارد و مرکز صادرات به روسیه رفتیم. در آن سفر من 30 دستگاه ماشینآلات از روسیه خریدم که غذا را در قوطیهای دربسته بستهبندی میکرد که هنوز هم در کارخانهها استفاده میشود. قیمت ماشینآلات روس بسیار ارزان بود اما رفتن به روسیه در آن زمان و خرید ماشینآلات بسیار سخت بود. به هر حال کمونیست بودند و دیوار آهنین داشتند. با این همه ما به مسکو رفتیم و هم بازدید داشتیم و هم خرید کردیم. بعد به تدریج به اغلب کشورهای دنیا رفتم و میتوانم بگویم که شاید دوسوم کشورهای دنیا را دیدهام. اغلب هم برای کارهای مطالعاتی و دیدن مواد غذایی و صنایع تبدیلی بوده است.
محصولات و مواد غذایی ایرانی بیشتر در کدام منطقه از دنیا بازار دارد یا با ذائقه چه مردمانی بیشتر سازگاری دارد؟
ببینید یک محصول ایران که طرفداران زیادی در سراسر دنیا دارد رب گوجهفرنگی است. بیشتر از همه مواد غذایی ایرانی در خارج مصرف دارد و به اغلب نقاط دنیا هم صادر میشود. اما به طور کل من در زمان فعالیتم بیشتر محصولات کارخانجاتم را به اروپا میفرستادم. مثلاً همین رب گوجهفرنگی را که الان به روسیه، عراق، افغانستان و اروپا صادر میشود، من در بشکه به ایتالیا صادر میکردم که آنجا بستهبندی میشد و به همه بازارهای اروپایی صادر میشد. در حال حاضر رب ایران به آمریکا هم صادر میشود با اینکه آمریکا خودش یکی از مراکز تولید رب گوجهفرنگی در دنیاست. آبمیوه ایران هم بازار خوبی در غرب دارد. من فکر میکنم اگر مسائل ما در مذاکرات 1+5 حل شود که ما بتوانیم راحتتر تجارت خارجی داشته باشیم بلافاصله میتوانیم روی صادرات مواد غذایی حساب کنیم. الان کشور روسیه و تمام جمهوریهای تازه استقلالیافته از شوروی سابق طرفدار محصولات ایران هستند. توافق جدیدی هم که با روسیه صورت گرفته میزان صادرات محصولات غذایی ما به این کشور را افزایش خواهد داد. اما اگر تحریمها هم برداشته شود بازار غرب کاملاً خواهان عرضه محصولات غذایی ایرانی است.
شما در بازار سهام هم فعالیت کردید؟
خیر، اصلاً وارد خرید و فروش سهام نشدم.
چرا نه؟
شخصاً وضعیت بازار سهام ایران را واقعی نمیدانم. بازار سهام در ایران همیشه دچار نوسانات عمده است و درگیر حباب و مساله عدمشفافیت است. دلیلش این است که چون اقتصاد ما هنوز اقتصاد سالمی نیست بنابراین بورس هم همواره دچار مشکل است.
برنامه زمانی شما چطور است؟ صبح چه ساعتی از خانه بیرون میروید و کی برمیگردید؟ آیا این زمانبندی با دورانی که مدیرعامل مهرام بودید تفاوت کرده است؟
نه، قبلاً هم مثل همین الان بود. من ساعت هفت صبح از خانه بیرون میآیم و شب هم ساعت هشت الی 9 به خانه برمیگردم. یعنی حداقل 10 تا 12 ساعت در روز کار میکنم. قبلاً در کارخانه و شرکت مشغول بودم و الان در کمیسیونها و جلساتی که در اتاق تهران یا دیگر مراکز و سازمانها هست حضور دارم.
با همه این تنگی وقت، اهل مطالعه و کتابخوانی هم هستید؟
بله، همیشه بودهام. به هر حال من معلم و دبیر بودم و یکی از ضروریات من مطالعه کتابهای مختلف بود. الان هم اگر فرصتی پیدا شود مطالعه میکنم. به خصوص به کتابهای تاریخی علاقه دارم و تاریخ معاصر ایران را زیاد میخوانم. چون برخی از این وقایع را کاملاً درک کردهام.
چه کتابی را بسیار دوست داشتید و در ذهنتان مانده که بتوانید اسمش را برایمان بگویید؟
کتابهای شعر آقای مجتبی کاشانی را همیشه میخوانم. کتابها و اشعاری دارد که با زمان و روزگار ما هم تطبیق میکند. در برنامههای تلویزیونی که حاضر میشوم یا در سخنرانیها همیشه در ابتدا یکی دو بیت از شعرهای مجتبی کاشانی را میخوانم. چندین کتاب مثل باران عشق، پل، به آیندگان، روزنه و... دارد. در کل من شعر زیاد میخوانم. در کتابخانهام بیش از هر کتابی دیوان اشعار هست. از شاهنامه و مثنوی معنوی و حافظ و سعدی تا فریدون مشیری و دیگر شاعران معاصر. مجتبی کاشانی هم از دوستان من بود که متولد مشهد بود و اتفاقاً اقتصاد هم خوانده بود. دورههای مختلف مدیریتی را هم در ایران و ژاپن گذراند. من اشعارش را خیلی دوست دارم. طبع معلمیام را حفظ کردهام.
اهل سینما رفتن هم هستید؟
نه، چون وقت نمیکنم. معمولاً فاصله بین رفتنهایم به سینما آنقدر زیاد بوده که هر دفعه رفتم همه چیز تغییر کرده بود. مثلاً سال 76 یا 77 بود که با چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم به سینما برویم و فیلم رنگ خدا را ببینیم. من رفتم جلوی گیشه و 25 تومان دادم و پنج بلیت خواستم. بلیتفروش به من نگاه کرد و پرسید تا حالا سینما رفتی؟ بعد فهمیدم قیمت بلیت 300،200 تومان شده است. من روی همان حساب سه تومان و پنج زار، چهار تومان یا پنج تومان بودم که قبلاً میدادیم و به سینما میرفتیم. اما در کل فرم ساختار زندگی کاری به ما اجازه رفتن به سینما را نمیداد. به هر حال زمانی که یک فیلم یا تئاتر خوب بوده و از آن زیاد تعریف کردهاند تصمیم گرفتم که بروم و ببینم.
الان هم اگر خبر ندارید قیمت بلیت حدود هفت تا هشت هزار تومان شده است.
(با خنده)بله، خیلی ممنونم که گفتید وگرنه باز ممکن بود بروم و دست گل به آب بدهم.
اهل ورزش خاصی هم بودید یا هستید؟
ورزش خاص که نه ولی ورزش عمومی میکنم. از آنجا که قلبم را عمل کردم پزشک گفته که باید حتماً ورزش کنید و برایم عادت شده است که هر جمعه به باشگاه بروم و ورزش کنم. کمی با دستگاههای بدنسازی ورزش سبک انجام میدهم و بعد هم ماساژ.
جوانتر که بودید ورزش خاصی را دنبال نمیکردید؟
چرا، در جوانی فوتبال زیاد بازی میکردم و در دبیرستان عضو تیم فوتبال دبیرستان بودم. الان هم من به فوتبال خیلی علاقهمندم و از تلویزیون فوتبال میبینم. پیگیر اتفاقات و مسابقات ورزشی هم تا حدودی هستم. مثل مسابقات کشتی که تیم ملی کشتی فرنگی ایران قهرمان جهان شد یا تیم ملی والیبال که خیلی خوب بازی میکند.
پرسپولیسی هستید یا استقلالی؟
هردو. هر کدام که ببرد طرفدار آن هستم. (خنده)
فعالان بخشی خصوصی همیشه میگویند کار در بخش خصوصی ایران بسیار سخت است چون دائم اتفاقاتی میافتد که شما هرگز پیشبینیاش نکردهاید. مثلاً ناگهان یک کار ممنوع یا آزاد میشود، قیمت تغییر میکند یا از این قبیل تصمیمها. در چه دورانی بیشتر با این قبیل مشکلات مواجه بودید؟
حقیقت این است که این نوع مشکلات بعد از انقلاب بسیار زیاد شد. در دوران قبل از انقلاب من دو کارخانه را به راحتی اداره میکردم و تقریباً همه مسائل مشخص بود. بعد از انقلاب کمکم به واسطه مشکلات جنگ نهادهایی ایجاد شد که در امر تولید و بازار دخالت زیاد داشت. این نهادها باید بعد از جنگ تعطیل میشدند اما ماندند و دائم کار و وظیفهشان زیادتر و بیشتر شد.
نمونه خاصی از این قبیل تصمیمهای دفعتی که برایتان مشکل ایجاد کند به یاد دارید؟
ما در مهرام یک اعتبار حدود دو تا سه میلیاردی برای خرید مواد اولیه داشتیم که دائماً این را تسویه و تمدید میکردیم. یک روال عادی بین بانک و بنگاه و به سود طرفین بود. یکبار که سررسید این اعتبار رسیده بود من حدود یک میلیارد و نیم به بانک واریز کردم و اعتبار را تسویه کردم. بعد که درخواست مجدد دادم رئیس بانک تلفن زد که برابر دستور جدید بانک مرکزی، شرکتهای بخش خصوصی فقط 500 میلیون تومان میتوانند اعتبار داشته باشند و متاسفانه ما نمیتوانیم بیشتر از این مقدار به شما بدهیم. این اتفاق دقیقاً زمانی رخ داد که فصل کار بود و ما باید مواد اولیه میخریدیم. آنقدر در فشار قرار گرفتیم که ناچار شدیم شرکت را به بورس ببریم و بخشی از سهام را بفروشیم که سرمایه از بیرون جذب کنیم. متاسفانه از این نوع تصمیمات خلقالساعه و یکشبه همیشه در اقتصاد ما وجود دارد. به همین دلیل معتقدم کسانی که در ایران در حوزه تولید کار میکنند واقعاً شاهکار میکنند. یعنی مدیران بینظیری هستند که میتوانند با همه این مشکلات باز هم تشکیلاتشان را بچرخانند. در اقتصاد ما هر روز ممکن است یک اتفاق جدید بیفتد و مدیران دولتی یک تصمیم تازه بگیرند که با تصمیمات روزهای قبل در تضاد باشد. هیچ چیز معلوم نیست.
این تصمیم مربوط به چه زمانی بود؟ رئیسکل بانک مرکزی که بود؟
رئیسکل بانک مرکزی مرحوم نوربخش بودند و دستور داده بودند که شرکتهای خصوصی فقط 500 میلیون تومان اعتبار از بانکها بگیرند.
بیشتر با چه بانکهایی کار میکردید؟ طبعاً دولتی بودند دیگر؟
بله، با بانک ملت و بانک تجارت کار میکردم. بانک خصوصی هم به آن معنا نبود و بانکها همه دولتی بودند.
در حال حاضر در پروژه یا طرحی سرمایهگذاری دارید؟
نه، الان دیگر سنم اجازه نمیدهد. البته چندان سرمایهای که به درد سرمایهگذاری هم بخورد ندارم. در حد متعادلی زندگی میکنم و بیشتر در پی رفع مشکلات موجود در حوزه کشاورزی و صنایع غذایی هستم.
در هیات مدیره شرکتی حضور دارید؟
به صورتی که کار تجاری و تولیدی داشته باشم خیر. فقط مدیرعامل مرکز تجارت آزاد ایرانیان در ارمنستان هستم. آن هم در اندازهای است که میخواهیم یک مرکز تجاری برای ایرانیان در ارمنستان بسازیم. من هم به عنوان مدیرعامل دارم کمک میکنم به اینکه کارها پیش برود و تسهیلاتی گرفته شود. بقیه اوقاتم در اتاق تهران و البته اتاقهای مشترک ایران و روسیه، ایران و ارمنستان، ایران و اوکراین و ایران و کانادا میگذرد که عضو هیات مدیره هستم. در اتاق ایران و روسیه هم 35 سال است که حضور دارم.
چطور شد که از مهرام بیرون آمدید؟ خودتان نخواستید کار کنید یا اینکه دلیل دیگری داشت؟
واقعیت قضیه این است که مهرام را به نوعی از من گرفتند. وقتی شرکت سهامی عام شد کسانی وارد شرکت شدند که دیگر نمیگذاشتند ما کار کنیم و به نوعی مجبور شدیم که دیگر شرکت را رها کنیم. ما 45 درصد سهام را در بورس فروختیم و 55 درصد دیگرش در اختیار خودمان بود تا بتوانیم شرکت را مدیریت کنیم. اما به هر حال نتوانستیم با سهامداران جدید کنار بیاییم. آنها هم به تدریج سهام را خریدند و در کار مدیریت دخالت کردند که دیگر من ترجیح دادم نباشم و سهامم را واگذار کنم. ولی مهرام برای من حکم فرزندم را دارد. فرزند خلف و خوبی بود که به سختی بزرگش کردم. الان مسوولیتی در مهرام ندارم و از این بابت هم تاسف میخورم، فرزندم را دوست دارم.
شاهرخ ظهیری چگونه از یک مدیر یا فعال اقتصادی تبدیل به یک کارآفرین یا یک مدیر اقتصادی نمونه شد. میخواهم در اولین پرسش آن نقطه عطف مسیر کار و فعالیت خودتان را بگویید.
این سوال میتواند پاسخهای متعدد از جنبههای متفاوت داشته باشد اما اگر از یک دید ساده و روال عادی بخواهیم به آن نقطه عطف نگاه کنیم میشود تولید صنعتی و انبوه سس در کارخانه و شرکت مهرام در زمانی که هیچکس در ایران سس را نمیشناخت. ببیند در آن زمان مثلاً ترشی یا خوراک لوبیا یا سالاد الویه محصولاتی بود که مردم میشناختند و حتی اگر تولید انبوه صنعتی هم نبود مردم در خانههایشان این محصولات را تهیه و مصرف میکردند. اما سس را کسی نمیشناخت. بگذارید یک خاطره برایتان بگویم. در سال 1351 که محل نمایشگاههای بینالمللی تهران تاسیس شد در اولین نمایشگاه ما شرکت کردیم و یک ظرف بزرگ سالاد پر از سس گذاشته بودیم و شیشههای سس را هم روی قفسه و پیشخوان غرفه چیده بودیم. یکی از اولین بازدیدکنندگان ما خانمی بود که مشخصاً شیک و مدرن هم بود و از ظاهرش معلوم بود که از خانوادهای مدرن و آشنا به سبک جدید زندگی است. وقتی به غرفه ما رسید یکی از شیشههای کوچک سس را برداشت و درش را باز کرد و بو کشید و بعد از مسوول غرفه ما پرسید این مالیدنی است؟! که مسوول غرفه برایش توضیح داد این سس است و خوردنی است. بعد هم برایش توضیح داد که چگونه سس را با سالاد میخورند و نمونههای مختلف سس را به او داد که بچشد. منظورم این است که ما تولید چنین محصولی را آغاز کردیم که حتی خانوادههای مدرن شهری هم با آن آشنا نبودند. حالا حدود 25 سال بعد یعنی در سال 1375 ما روزی 100 هزار شیشه سس مایونز و 160 هزار شیشه سس کچاپ تولید میکردیم و باز هم جوابگوی بازار نبودیم. ببینید در این فاصله 25ساله یک دنیا تجربه است. در روز اول ما کار را با 13 کارگر و یک میلیون تومان سرمایه آغاز کردیم بعداً به هفت کارخانه با بیش از دو هزار کارگر رسیدیم.
چطور شد که تصمیم گرفتید سس تولید کنید؟ اصلاً خودتان از کجا سس را میشناختید؟
یکی از بستگان من که از شرکت نفت بورس تحصیلی برای آمریکا گرفته بود، در حین تحصیل در کارخانه تولید سس کرفت هم کار میکرد. او وقتی برگشت با خودش سس آورد و به من توصیه کرد سس تولید کنم. او در مورد بازار و مصرف سس توضیحات خوبی به من داد و باعث شد من به سس و تولید آن علاقهمند شوم.
در این زمان شما هنوز مهرام را راهاندازی نکرده بودید؟ در بخش خصوصی چه میکردید؟
اگر کمی به عقبتر برگردیم من در هلدینگی کار میکردم که صاحبان آن سه تن از افراد پرنفوذ در آن دوره بودند. مهدی بوشهری شوهر اشرف پهلوی، اسدالله علم که در دورهای نخستوزیر هم شد و آقای صرافزاده وکیل یزد گروهی داشتند به اسم ماه که شرکتهای زیرمجموعهای داشت مثل ماهموتور، مهکِش، ماهساز و چند شرکت کوچک و بزرگ دیگر. من مدیر شرکت مهکش بودم که تراکتور و کمباین و این طور ماشینآلات میساخت. یک روز مدیران هلدینگ مرا که در کار بسیار جدی بودم خواستند و گفتند که برو کارهای تاسیس یک شرکت مواد غذایی را انجام بده و 20 درصد هم سهم برای خودت در نظر بگیر. من به دنبال این کارها رفتم و تا حدودی کارها را هم پیش بردم اما اتفاقی افتاد که از این هلدینگ جدا شدم و بیرون آمدم.
چه اتفاقی افتاد؟
مهدی بوشهری تحصیلکرده فرانسه بود و به زبان فرانسه مسلط بود. فارسی را هم میدانست و حرف میزد اما در نگارش فارسی خوب نبود. برای همین من که تحصیلکرده حقوق بودم و در نگارش مطالب دقیق بودم به نوعی معاون او شدم و کار نوشتن صورتجلسات و نامهها و حتی چکها و امور مالی او را انجام میدادم. در هر هفته سه روز به خانه او در دربند میرفتم و گزارشی از کارهای انجامشده و کارهایی که باید انجام بگیرد به او میگفتم. من مورد اعتماد بودم و کارت تردد هم داشتم چون برای رفتن به خانه او که به هر حال خانه خواهر شاه بود باید از هفتخان رستم میگذشتی. من همیشه در پایین پلهها مینشستم و خود بوشهری میآمد پایین و مینشست و من گزارش میدادم و امضا میگرفتم و کارهای بعدی را هماهنگ میکردیم. یک روز که من پایین پلهها منتظر بوشهری بودم. اشرف پهلوی از پلهها پایین آمد. تا مرا دید پرسید تو کی هستی؟ گفتم من معاون آقای بوشهری هستم و چکها و گزارش امور کاری را آوردهام که ببینند. اشرف پهلوی به من توهین کرد و گفت غلط کردی به اینجا آمدهای. اینجا منزل شخصی است. به چه مجوزی به اینجا آمدهای. منم کارت تردد را نشان دادم. خلاصه به دستور اشرف کارت را از من گرفتند و به من گفتند بروم بیرون. من حدوداً 27ساله بودم و این رفتار بسیار به من برخورد. من هم به شرکت رفتم و به آقای صرافزاده گفتم من استعفا میدهم و در برابر اصرار او هم در شرکت نماندم و بیرون آمدم. بعد کارهایی را که برای تاسیس یک شرکت غذایی در همان هلدینگ ماه انجام داده بودم، پیگیری کردم و شرکت مهرام را برای خودم به همراه یکی از دوستانم ثبت کردیم و کار را شروع کردیم.
هلدینگ ماه دنبال کار تاسیس کارخانه و شرکت مواد غذایی را نگرفت؟ به هر حال میتوانست رقیب بزرگی برای شما باشد؟
خیر، بعد از اینکه من بیرون آمدم دیگر کسی را نداشتند که به این مسائل آگاه باشد و بتواند شرکت مواد غذایی برایشان راه بیندازد. اگر هم داشتند دنبالش نرفتند.
این زمانی بود که شما رفتید دنبال تولید سس؟
بله، کار بسیار سختی بود. این تجربه را قبلاً هم گفتهام. برای اینکه کار را راه بیندازم و محصول را به مغازهدارها بشناسانم طرح خرید کاذب راه انداختم. افرادی را با سنین مختلف از کودک گرفته تا مرد و زن مسن جمع کردیم و به این افراد پول دادیم که بروند به مغازهها و سس مهرام بخرند. طرح خوبی بود و جواب هم داد. باعث شد مغازهداران تقاضای بیشتری برای سس داشته باشند. فکر کنید اوایل کار حدود 50 درصد از سس توزیعشده را خودمان میخریدیم و برمیگرداندیم و دوباره در کارتن میچیدیم و میفرستادیم. طرح خوبی بود اما کافی نبود. به همین دلیل از ویزیتورها خواستم که تاریخ تولد مغازهدارها را بپرسند و بنویسند. بعد هم هر روز گل رز و کارت میخریدیم و در روز تولدشان برای این مغازهدارها گل و کارت میفرستادیم. در آن زمان این کار بسیار عجیب بود و بلافاصله با شرکت تماس میگرفتند که مثلاً خانواده من تاریخ تولدم را نمیدانند و به این شکل به هر حال خرید از مهرام زیادتر و زیادتر شد و سس در سبد خرید مردم قرار گرفت. به هر حال خود مغازهدارها هم در تبلیغ کالا نقش داشتند و چون کیفیت محصول هم خوب بود روی مصرفکننده اثرگذار بود.
روند تحصیلاتتان چطور بود؟ گفتید لیسانس حقوق دارید؟
من در قم دیپلم گرفتم و دو سال هم در حوزه علمیه درس حوزوی خواندم. پدرم رئیس اداره مالیات قم بود. اما وقتی من 18ساله بودم به دلیل بیماری فوت کرد. من برای اینکه بتوانم مخارج خانواده را تامین کنم با دیپلم وارد کار معلمی شدم و آنجا استخدام شدم. در حین کار تصمیم گرفتم که تحصیل را هم ادامه دهم. حضور در حوزه علمیه باعث شد برای کنکور اطلاعات خوبی داشته باشم و بتوانم با رتبهای بسیار خوب در دانشگاه قبول شوم. آن موقع هر دانشکدهای خودش امتحان میگرفت و کنکور عمومی نبود. من در دانشکده حقوق قبول شدم و برای ادامه تحصیل و کار از قم به کرج منتقل شدم. انتقالی گرفتن به تهران سخت بود و مجبور شدم به کرج بروم که هم به مدرسه برسم و هم بتوانم به دانشکده بیایم. در آن دوران هفتهای سه روز درس میدادم و بعد هم به دانشکده میآمدم و درس میخواندم.
دانشکده حقوق دانشگاه تهران بودید؟
بله، لیسانسم را که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران گرفتم، در دبیرستان دبیر شدم. بعد از مدتی هم از آموزش و پرورش آن زمان به سازمان برنامه منتقل شدم. چون سابقه کارهای مالی در بخش خصوصی داشتم و به این کار وارد بودم. یک آشنا هم در سازمان داشتم و آنها هم نیاز داشتند به فردی که حسابوکتاب و حقوق بداند. به هر حال من ذیحساب سازمان برنامه در استان گیلان شدم و بعد از مدتی هم همین مسوولیت را در استان خراسان گرفتم. خیلی خوب هم کار میکردم و جزو ذیحسابهای قدر سازمان بودم. برای همین هر جا که مشکلی پیش میآمد من را میفرستادند. در نهایت برای اینکه دخل و خرجم بخواند در بازار هم کار میگرفتم و به چند شرکت رفتم و در نهایت به همان هلدینگی رفتم که در ابتدای صحبتم در مورد آن توضیح دادم و آنجا کارم زیادتر و بیشتر شد.
یعنی در کل دورانی که شغل دولتی داشتید در بخش خصوصی هم فعالیت میکردید؟
بله، همیشه در بخش خصوصی هم کار میکردم. همیشه دو شیفت کار میکردم. مثلاً صبحها در بازار کار میکردم و بعدازظهرها در دبیرستان درس میدادم. فقط زمانی که در سازمان برنامه بودم وقتم تمام و کمال پر بود، نمیتوانستم بیرون و در بازار کار کنم.
بعد هم که شرکت خودتان را راه انداختید و مشغول شدید.
بله، شرکت را راه انداختیم و بعد از چند سال که از راهاندازی شرکت مهرام گذشت هم بازنشسته شدم. با 25 سال خدمت از کار در مشاغل دولتی بازنشسته شدم.
بازنشسته آموزش و پرورش هستید؟
نه، بازنشسته دانشگاه هستم. چون سالهای آخر کاری به خاطر تبحری که در امور مالی داشتم به دانشگاه منتقل شدم و مدتی هم معاون مالی و اداری دانشگاه تربیت معلم بودم و همانجا بازنشسته شدم. الان هم بازنشسته همین دانشگاه تربیت مدرس هستم.
پس آن زمان که در گیر و دار تاسیس مهرام بودید و کارخانه میزدید در دانشگاه تربیت مدرس معاون مالی و اداری بودید؟
بله، آن موقعها دانشگاه که تعطیل میشد بلافاصله به کارخانه میرفتم و به این کارها میرسیدم.
قبل از انقلاب بازنشسته شدید یا بعد از انقلاب؟
قبل از انقلاب بازنشسته شدم حدود سال 1357. الان بیش از 35 سال است بازنشسته شدهام.
تولیدات کارخانه مهرام در ابتدا فقط سس بود؟ در آن وضعیت که سس ناشناخته بود چند نوع سس داشتید یا فقط سس مایونز و کچاپ تولید میکردید؟
چندین نوع سس تولید میکردیم. سس روسی، سس ایتالیایی، سس مایونز، سس کچاپ، سس فرانسوی و بعد سس سالاد بود و سس سالاد الویه بود که با همان سس مایونز درست میشد.
احتمالاً بزرگترین بازار محصول شما شهر تهران بود و شاید چند شهر بزرگ دیگر. چون در اوایل دهه 1350 مردم در شهرهای کوچک آشنایی چندانی با محصولی مثل سس نداشتند و مصرف نمیکردند.
بله، وقتی که سس کمکم در بازار تهران شناخته شد و مشتری پیدا کرد به واسطه آشنایی از طریق مردمی که از تهران به شهرستان میرفتند یا از شهرستان به تهران میآمدند و به واسطه تبلیغاتی که خودمان انجام میدادیم کمکم تلفن از شهرستانها هم شروع شد که میپرسیدند این جنس شما چیست و ما هم میتوانیم بفروشیم یا نه. بعد ما به شهرستانها میرفتیم و نماینده میگرفتیم. شرکتهایی را که در پخش محصولات غذایی آنجا معروف و کاربلد بودند شناسایی میکردیم و به این ترتیب یواشیواش سس را به همه شهرستانها بردیم. به هر حال جا انداختن سس در جامعه آن زمان بسیار سخت بود و زمان هم برد. اما در این فاصله ما هم تجربیات خوب و ارزشمندی آموختیم. تعداد زیادی مهندس تربیت کردیم که همین الان هر کدامشان در کارخانههای مختلف مشغول هستند و به عنوان یک مدیرتولید متخصص کار میکنند و سس تولید میکنند. در حقیقت پایه اصلی کارشان را از مهرام گرفتهاند.
اولین سسی که بعد از شما تولید شد چه بود؟
در حقیقت قبل از ما سس بیژن تولید میشد. آقای بیژن مهاجری بود که به گفته خودش در خانهشان سس تولید میکرد و هر روز صبح با دوچرخه به تعدادی از مغازهها میبرده و سس سالادش را توزیع میکرده است. بعد ما شروع کردیم به توزیع و تبلیغ سس، آقای مهاجری هم تلفن زد و گفت خدا پدرتان را بیامرزد، شما تبلیغ کردید و سس ما را هم دارند میخرند.
آیا سس بیژن هم وارد تولید صنعتی و انبوه شد؟
بله، بعد از ما آنها هم کارشان را توسعه دادند و تولیدشان را اضافه کردند. در حقیقت اگر بخواهیم بگوییم که چه کسی اول از همه در ایران سس تولید کرده باید از سس بیژن نام ببریم. اما اصلاً شناختهشده نبود و بعد از تبلیغ ما بازارش را پیدا کرد و اینکه کارش در حجم پایین و در خانه خودش بود. بعد از ما بود که او هم به فکر افتاد کار را توسعه دهد.
پس عملاً رقیب سرسختی برای شما در بازار نبود.
نه، در واقع ما هیچ رقیبی نداشتیم. حتی کار را بیشتر توسعه هم دادیم و مثلاً کارخانه وردا را خریدیم چون سرکه استاندارد لازم داشتیم. این کارخانه در اختیار شهرام پهلوینیا، پسر اشرف بود اما اوایل انقلاب آن را فروختیم چون ادارهاش برایمان مشکل شده بود. من هر دو کارخانه را اداره میکردم ولی دیگر کمکم مشکلات زیادی برایمان ایجاد کرد.
طی حوادث دوران انقلاب مشکلاتی برای برخی کارخانجات ایجاد شد. بعضی کارخانجات مصادره شدند و بعضی مدیران هم البته مجبور شدند از کار کنار بکشند که البته هر اتفاق دلایل خاص خودش را داشت مثل نزدیکی به خانواده پهلوی یا استفاده از رانتها و انحصارها. برای شما مشکلی پیش نیامد؟
برای ما هم مشکلات زیادی ایجاد شد. به هر حال افراد اندکی بودند که در آن دوران هدفشان فقط تعطیل کردن و گرفتن کارخانهها بود. عدهای بودند که بدون داشتن اسناد و مدارک مشخص میآمدند و ادعاهایی داشتند ولی ما توانستیم از پس آنها بربیاییم. یادم هست که یک بار تعدادی از جوانان انقلابی به شرکت ما آمدند و جلوی صحبت کردن و تلفن زدن کارکنان را گرفتند و بعد آمدند طبقه بالای شرکت به اتاق من و یکسری سوالات پرسیدند. مثلاً اینکه کسی از خاندان پهلوی در این شرکت حضور یا سهم دارد که پاسخ من منفی بود. البته من حتی در مورد رفتاری که داشتند به آنها تذکر دادم و گفتم شما به عنوان مسلمان باید با برادران و خواهران دینی خود ارتباط بهتر و مناسبتری داشته باشید. حتی به سرپرست آنها گفتم نام خانوادگی من ظهیرالاسلام است که در زمان رضاخان پهلوی بخش دوم فامیلی ما را به عنوان لقب حذف کردند که ما ظهیری شدیم. هرچه هم اسناد و مدارک خواستند در اختیارشان قرار دادم که خیالشان راحت باشد. یکبار هم تعداد دیگری به کارخانه رفته و گفته بودند که باید کارخانه را ببندید چون سس یک کالای طاغوتی و تجملاتی و محصول آمریکاست. من شخصاً روز بعد به کارخانه رفتم و با این افراد بحث کردم که امام خمینی (ره) دستور دادهاند که الان کارخانهها باید با تمام قوا کار کنند چون کارخانهها برای ملت است. ما هم که داریم مواد غذایی برای مردم تولید میکنیم. بعد هم به مسوول آن گروه گفتم اگر دستخطی از امام بیاورید که بگویند لزومی به تولید سس و کار کردن این کارخانه نیست من بلافاصله آن را تعطیل میکنم. چون خود امام در آن زمان تاکید داشتند که کارخانجات کار کنند و مواد مورد نیاز مردم تامین شود. آنها هم رفتند و البته هیچوقت هم دستخطی از امام نیاوردند که نیازی به تولید سس نیست. ما هم با تمام قوا کارمان را در کارخانه ادامه دادیم.
امتیاز یا تسهیلاتی از رژیم قبل دریافت نکرده بودید که برایتان پروندهای تشکیل شود؟
خیر، ما کوچکترین کمک یا وام و پولی از هیچ شخص حقوقی و حقیقی وابسته به حکومت برای کارمان دریافت نکرده بودیم. متکی به کار زیاد و سرمایه اندک خودمان بودیم. برای همین هم حسابمان پاک بود و به قول معروف از محاسبه هم باکی نداشتیم. هرکسی هم میآمد برایش جواب داشتیم که بدهیم.
محصولی داشتید که در بازاری غیر از داخل ایران به فروش برود؟ یعنی محصول صادراتی هم داشتید؟
بعد از اینکه مهرام یک برند ملی شد تقریباً هر ماه یک کامیون سیرترشی به آلمان صادر میکردیم.
این اتفاق مربوط به سالهای بعد از انقلاب است؟
بله، کمی بعد از انقلاب بود. من تحقیق کردم دیدم آلمانیها سیر و به خصوص سیرترشی زیاد مصرف میکنند. برای همین به آلمان رفتم تا بتوانم با ذائقه آنها در مورد سیرترشی آشنا شوم. آلمانها از یونان سیرترشی وارد میکردند. من چند مدل از این سیرترشیها را گرفتم و به طرق مختلف امتحان و مزه کردم. فهمیدم که یونانیها اسانس سیر را کم میکنند تا مقبول آلمانیها باشد. ما هم باید همین کار را میکردیم اما اسانس سیر ما نسبت به اسانس سیر یونانی بسیار زیادتر است و ما باید بسیار بیشتر از یونانیها اسانس سیر را میگرفتیم. سیرها را با مواد مشخصی در بشکه میریختیم و در بشکهها را باز میگذاشتیم، تا تخمیر شود و اسانس آن کم شود. یادم هست که بوی این سیر تمام شهرک صنعتی را برمیداشت و دائم کارخانجات همجوار ما از بوی زیاد سیر گله داشتند. به هر حال موفق شدیم طبق فرمولی که مدنظر آلمانها بود سیرترشی درست کنیم و به آلمان صادر کنیم.
مساله صادرات محصولات کارخانه شما به آمریکا هم یک مساله مهمی شده بود. درست است؟
مربوط به دورانی بود که آمریکا مواد غذایی ایرانی را تحریم کرده بود. آقای نهاوندیان که معاون وزارت بازرگانی بود، من را خواست و گفت آمریکا مواد غذایی ایران را تحریم کرده و پرسید که میتوانید به آمریکا جنس صادر کنید یا خیر. به هر حال هدف این بود که نشان دهیم تحریمها بیاثر است و کالایی که مصرفکننده آن را تقاضا کند باید عرضه شود. من اجازه خواستم که مساله را بررسی کنم و ظرف 24 ساعت با همفکری با یکی از دوستانم که در دوبی انبار داشت به این نتیجه رسیدیم که اگر اجناس را به دوبی ببریم و صرفاً روی کارتنها عبارت ساخت پاکستان را بزنیم میتوانیم این کار را بکنیم. البته این را بگویم که من پیش از آن مجوز صادرات به آمریکا را داشتم و قبلاً این مجوز را گرفته بودم. چون هدفم این بود که برای ایرانیهایی که در آمریکا زندگی میکردند کالا صادر کنم. در هر صورت ما پنج کانتینر کالا به دوبی فرستادیم و همان محصولات ایرانی را با قوطی و بستهبندی خودمان در کارتنهایی گذاشتیم که رویش زده بودیم ساخت پاکستان. بعد این کالاها را به آمریکا فرستادیم و در فروشگاههای ایرانی و عرب و خود آمریکایی پخش کردیم که اتفاقاً با استقبال خوبی مواجه شد و بسیار زودتر از آنچه پیشبینی میکردیم کالا به فروش رفت و تمام شد. ما از تمام مغازهها و فروشگاهها، چیده شدن محصولات ایرانی در قفسهها و خریده شدن و تمام شدن محصولات عکس گرفتیم و آلبوم کردیم. بعد هم آلبوم عکسها را برای آقای نهاوندیان و آقای آلاسحاق که وزیر بازرگانی بودند بردیم که بسیار خوشحال شدند و گزارش کار را به آقای هاشمی که رئیسجمهور بودند، ارسال کردند. بعد از مدت کوتاهی آقای نهاوندیان با من تماس گرفتند و گفتند آقای هاشمیرفسنجانی گفتهاند که میخواهند مدیر این شرکتی را که مواد غذایی به آمریکا صادر کرده ببینند. یک شب حدود ساعت 10 شب من خدمت آقای هاشمی رفتم و شرح ماجرا را هم گفتم. آقای هاشمی بسیار محبت کردند و پیشانی من را بوسیدند، گفتند که بروید و باز هم صادر کنید. این کار البته یک طرح اقتصادی نبود چون اصلاً صرفه اقتصادی نداشت. برای صاحب کالا زیانآور بود که کالا را بارگیری کنیم و در دوبی تخلیه کنیم و بعد دوباره کار بارگیری مجدد و اسناد و صادرات را انجام دهیم. اما این کار به نوعی یک کار ملی بود و ما هم به خاطر کشور و مملکت این کار را کردیم.
طی سالهای فعالیت و کسب و کارتان، تجربهای از شکست دارید؟ مثلاً اینکه هدفی تعیین کنید اما نتوانید به آن برسید، یا در یک پروژه یا یک طرح شکست بخورید؟
در واقع کار این طور بود که ما هیچ پروژهای را بدون برنامه آغاز نمیکردیم. هر کالایی که میخواستیم تولید کنیم دستکم 100 نفر آزمایشگر بدون اینکه خودشان بدانند آن را تست میکردند... مثلاً وقتی قرار شد سس خردل تولید کنیم بنا را بر این روش گذاشتیم که اگر 70 درصد افرادی که مورد آزمایش قرار میگرفتند واکنش مثبت نشان میدادند و راضی بودند آن را تولید کنیم. این کار بر پایه یک روش بود که از آمریکا گرفته بودیم. بعد مساله این نبود که مثلاً 100 نفر بیایند و این محصول را مزه کنند و نظر بدهند بلکه باید تست در حالات مختلف صورت میگرفت. مثلاً یکی از کارکنان ما که جزو مسوولان تست گرفتن سس خردل بود، در مخالفت با عقاید یک فرد شدیداً متعصب آنقدر صحبت کرده بود تا او را عصبانی بکند. تا جایی که حتی طرف لنگهکفش هم به سر این بنده خدا زده بود. در نهایت در همان اوج عصبانیت این مسوول ما به نحوی به او سس خردل داده بود و اتفاقاً او هم بسیار خوشش آمده بود. منظور اینکه ما قبل از وارد کردن یک کالا به بازار، تحقیق میکردیم و مطالعه داشتیم. زیر و بم بازار را میسنجیدیم و همه شرایط و عوامل را در نظر میگرفتیم. به همین دلیل هم وقتی وارد بازار میشدیم شکستی در کار نبود. زمان زیادی طول میکشید تا ما تصمیم بگیریم که یک کالا را به بازار بدهیم.
اولین سفر کاری شما به خارج از کشور، چه زمانی و به کدام کشور بود؟
اولین سفر خارجی من قبل از انقلاب اسلامی به کشور روسیه بود. با یک هیات به همراه مسوولان مرکز استاندارد و مرکز صادرات به روسیه رفتیم. در آن سفر من 30 دستگاه ماشینآلات از روسیه خریدم که غذا را در قوطیهای دربسته بستهبندی میکرد که هنوز هم در کارخانهها استفاده میشود. قیمت ماشینآلات روس بسیار ارزان بود اما رفتن به روسیه در آن زمان و خرید ماشینآلات بسیار سخت بود. به هر حال کمونیست بودند و دیوار آهنین داشتند. با این همه ما به مسکو رفتیم و هم بازدید داشتیم و هم خرید کردیم. بعد به تدریج به اغلب کشورهای دنیا رفتم و میتوانم بگویم که شاید دوسوم کشورهای دنیا را دیدهام. اغلب هم برای کارهای مطالعاتی و دیدن مواد غذایی و صنایع تبدیلی بوده است.
محصولات و مواد غذایی ایرانی بیشتر در کدام منطقه از دنیا بازار دارد یا با ذائقه چه مردمانی بیشتر سازگاری دارد؟
ببینید یک محصول ایران که طرفداران زیادی در سراسر دنیا دارد رب گوجهفرنگی است. بیشتر از همه مواد غذایی ایرانی در خارج مصرف دارد و به اغلب نقاط دنیا هم صادر میشود. اما به طور کل من در زمان فعالیتم بیشتر محصولات کارخانجاتم را به اروپا میفرستادم. مثلاً همین رب گوجهفرنگی را که الان به روسیه، عراق، افغانستان و اروپا صادر میشود، من در بشکه به ایتالیا صادر میکردم که آنجا بستهبندی میشد و به همه بازارهای اروپایی صادر میشد. در حال حاضر رب ایران به آمریکا هم صادر میشود با اینکه آمریکا خودش یکی از مراکز تولید رب گوجهفرنگی در دنیاست. آبمیوه ایران هم بازار خوبی در غرب دارد. من فکر میکنم اگر مسائل ما در مذاکرات 1+5 حل شود که ما بتوانیم راحتتر تجارت خارجی داشته باشیم بلافاصله میتوانیم روی صادرات مواد غذایی حساب کنیم. الان کشور روسیه و تمام جمهوریهای تازه استقلالیافته از شوروی سابق طرفدار محصولات ایران هستند. توافق جدیدی هم که با روسیه صورت گرفته میزان صادرات محصولات غذایی ما به این کشور را افزایش خواهد داد. اما اگر تحریمها هم برداشته شود بازار غرب کاملاً خواهان عرضه محصولات غذایی ایرانی است.
شما در بازار سهام هم فعالیت کردید؟
خیر، اصلاً وارد خرید و فروش سهام نشدم.
چرا نه؟
شخصاً وضعیت بازار سهام ایران را واقعی نمیدانم. بازار سهام در ایران همیشه دچار نوسانات عمده است و درگیر حباب و مساله عدمشفافیت است. دلیلش این است که چون اقتصاد ما هنوز اقتصاد سالمی نیست بنابراین بورس هم همواره دچار مشکل است.
برنامه زمانی شما چطور است؟ صبح چه ساعتی از خانه بیرون میروید و کی برمیگردید؟ آیا این زمانبندی با دورانی که مدیرعامل مهرام بودید تفاوت کرده است؟
نه، قبلاً هم مثل همین الان بود. من ساعت هفت صبح از خانه بیرون میآیم و شب هم ساعت هشت الی 9 به خانه برمیگردم. یعنی حداقل 10 تا 12 ساعت در روز کار میکنم. قبلاً در کارخانه و شرکت مشغول بودم و الان در کمیسیونها و جلساتی که در اتاق تهران یا دیگر مراکز و سازمانها هست حضور دارم.
با همه این تنگی وقت، اهل مطالعه و کتابخوانی هم هستید؟
بله، همیشه بودهام. به هر حال من معلم و دبیر بودم و یکی از ضروریات من مطالعه کتابهای مختلف بود. الان هم اگر فرصتی پیدا شود مطالعه میکنم. به خصوص به کتابهای تاریخی علاقه دارم و تاریخ معاصر ایران را زیاد میخوانم. چون برخی از این وقایع را کاملاً درک کردهام.
چه کتابی را بسیار دوست داشتید و در ذهنتان مانده که بتوانید اسمش را برایمان بگویید؟
کتابهای شعر آقای مجتبی کاشانی را همیشه میخوانم. کتابها و اشعاری دارد که با زمان و روزگار ما هم تطبیق میکند. در برنامههای تلویزیونی که حاضر میشوم یا در سخنرانیها همیشه در ابتدا یکی دو بیت از شعرهای مجتبی کاشانی را میخوانم. چندین کتاب مثل باران عشق، پل، به آیندگان، روزنه و... دارد. در کل من شعر زیاد میخوانم. در کتابخانهام بیش از هر کتابی دیوان اشعار هست. از شاهنامه و مثنوی معنوی و حافظ و سعدی تا فریدون مشیری و دیگر شاعران معاصر. مجتبی کاشانی هم از دوستان من بود که متولد مشهد بود و اتفاقاً اقتصاد هم خوانده بود. دورههای مختلف مدیریتی را هم در ایران و ژاپن گذراند. من اشعارش را خیلی دوست دارم. طبع معلمیام را حفظ کردهام.
اهل سینما رفتن هم هستید؟
نه، چون وقت نمیکنم. معمولاً فاصله بین رفتنهایم به سینما آنقدر زیاد بوده که هر دفعه رفتم همه چیز تغییر کرده بود. مثلاً سال 76 یا 77 بود که با چند تن از دوستان تصمیم گرفتیم به سینما برویم و فیلم رنگ خدا را ببینیم. من رفتم جلوی گیشه و 25 تومان دادم و پنج بلیت خواستم. بلیتفروش به من نگاه کرد و پرسید تا حالا سینما رفتی؟ بعد فهمیدم قیمت بلیت 300،200 تومان شده است. من روی همان حساب سه تومان و پنج زار، چهار تومان یا پنج تومان بودم که قبلاً میدادیم و به سینما میرفتیم. اما در کل فرم ساختار زندگی کاری به ما اجازه رفتن به سینما را نمیداد. به هر حال زمانی که یک فیلم یا تئاتر خوب بوده و از آن زیاد تعریف کردهاند تصمیم گرفتم که بروم و ببینم.
الان هم اگر خبر ندارید قیمت بلیت حدود هفت تا هشت هزار تومان شده است.
(با خنده)بله، خیلی ممنونم که گفتید وگرنه باز ممکن بود بروم و دست گل به آب بدهم.
اهل ورزش خاصی هم بودید یا هستید؟
ورزش خاص که نه ولی ورزش عمومی میکنم. از آنجا که قلبم را عمل کردم پزشک گفته که باید حتماً ورزش کنید و برایم عادت شده است که هر جمعه به باشگاه بروم و ورزش کنم. کمی با دستگاههای بدنسازی ورزش سبک انجام میدهم و بعد هم ماساژ.
جوانتر که بودید ورزش خاصی را دنبال نمیکردید؟
چرا، در جوانی فوتبال زیاد بازی میکردم و در دبیرستان عضو تیم فوتبال دبیرستان بودم. الان هم من به فوتبال خیلی علاقهمندم و از تلویزیون فوتبال میبینم. پیگیر اتفاقات و مسابقات ورزشی هم تا حدودی هستم. مثل مسابقات کشتی که تیم ملی کشتی فرنگی ایران قهرمان جهان شد یا تیم ملی والیبال که خیلی خوب بازی میکند.
پرسپولیسی هستید یا استقلالی؟
هردو. هر کدام که ببرد طرفدار آن هستم. (خنده)
فعالان بخشی خصوصی همیشه میگویند کار در بخش خصوصی ایران بسیار سخت است چون دائم اتفاقاتی میافتد که شما هرگز پیشبینیاش نکردهاید. مثلاً ناگهان یک کار ممنوع یا آزاد میشود، قیمت تغییر میکند یا از این قبیل تصمیمها. در چه دورانی بیشتر با این قبیل مشکلات مواجه بودید؟
حقیقت این است که این نوع مشکلات بعد از انقلاب بسیار زیاد شد. در دوران قبل از انقلاب من دو کارخانه را به راحتی اداره میکردم و تقریباً همه مسائل مشخص بود. بعد از انقلاب کمکم به واسطه مشکلات جنگ نهادهایی ایجاد شد که در امر تولید و بازار دخالت زیاد داشت. این نهادها باید بعد از جنگ تعطیل میشدند اما ماندند و دائم کار و وظیفهشان زیادتر و بیشتر شد.
نمونه خاصی از این قبیل تصمیمهای دفعتی که برایتان مشکل ایجاد کند به یاد دارید؟
ما در مهرام یک اعتبار حدود دو تا سه میلیاردی برای خرید مواد اولیه داشتیم که دائماً این را تسویه و تمدید میکردیم. یک روال عادی بین بانک و بنگاه و به سود طرفین بود. یکبار که سررسید این اعتبار رسیده بود من حدود یک میلیارد و نیم به بانک واریز کردم و اعتبار را تسویه کردم. بعد که درخواست مجدد دادم رئیس بانک تلفن زد که برابر دستور جدید بانک مرکزی، شرکتهای بخش خصوصی فقط 500 میلیون تومان میتوانند اعتبار داشته باشند و متاسفانه ما نمیتوانیم بیشتر از این مقدار به شما بدهیم. این اتفاق دقیقاً زمانی رخ داد که فصل کار بود و ما باید مواد اولیه میخریدیم. آنقدر در فشار قرار گرفتیم که ناچار شدیم شرکت را به بورس ببریم و بخشی از سهام را بفروشیم که سرمایه از بیرون جذب کنیم. متاسفانه از این نوع تصمیمات خلقالساعه و یکشبه همیشه در اقتصاد ما وجود دارد. به همین دلیل معتقدم کسانی که در ایران در حوزه تولید کار میکنند واقعاً شاهکار میکنند. یعنی مدیران بینظیری هستند که میتوانند با همه این مشکلات باز هم تشکیلاتشان را بچرخانند. در اقتصاد ما هر روز ممکن است یک اتفاق جدید بیفتد و مدیران دولتی یک تصمیم تازه بگیرند که با تصمیمات روزهای قبل در تضاد باشد. هیچ چیز معلوم نیست.
این تصمیم مربوط به چه زمانی بود؟ رئیسکل بانک مرکزی که بود؟
رئیسکل بانک مرکزی مرحوم نوربخش بودند و دستور داده بودند که شرکتهای خصوصی فقط 500 میلیون تومان اعتبار از بانکها بگیرند.
بیشتر با چه بانکهایی کار میکردید؟ طبعاً دولتی بودند دیگر؟
بله، با بانک ملت و بانک تجارت کار میکردم. بانک خصوصی هم به آن معنا نبود و بانکها همه دولتی بودند.
در حال حاضر در پروژه یا طرحی سرمایهگذاری دارید؟
نه، الان دیگر سنم اجازه نمیدهد. البته چندان سرمایهای که به درد سرمایهگذاری هم بخورد ندارم. در حد متعادلی زندگی میکنم و بیشتر در پی رفع مشکلات موجود در حوزه کشاورزی و صنایع غذایی هستم.
در هیات مدیره شرکتی حضور دارید؟
به صورتی که کار تجاری و تولیدی داشته باشم خیر. فقط مدیرعامل مرکز تجارت آزاد ایرانیان در ارمنستان هستم. آن هم در اندازهای است که میخواهیم یک مرکز تجاری برای ایرانیان در ارمنستان بسازیم. من هم به عنوان مدیرعامل دارم کمک میکنم به اینکه کارها پیش برود و تسهیلاتی گرفته شود. بقیه اوقاتم در اتاق تهران و البته اتاقهای مشترک ایران و روسیه، ایران و ارمنستان، ایران و اوکراین و ایران و کانادا میگذرد که عضو هیات مدیره هستم. در اتاق ایران و روسیه هم 35 سال است که حضور دارم.
چطور شد که از مهرام بیرون آمدید؟ خودتان نخواستید کار کنید یا اینکه دلیل دیگری داشت؟
واقعیت قضیه این است که مهرام را به نوعی از من گرفتند. وقتی شرکت سهامی عام شد کسانی وارد شرکت شدند که دیگر نمیگذاشتند ما کار کنیم و به نوعی مجبور شدیم که دیگر شرکت را رها کنیم. ما 45 درصد سهام را در بورس فروختیم و 55 درصد دیگرش در اختیار خودمان بود تا بتوانیم شرکت را مدیریت کنیم. اما به هر حال نتوانستیم با سهامداران جدید کنار بیاییم. آنها هم به تدریج سهام را خریدند و در کار مدیریت دخالت کردند که دیگر من ترجیح دادم نباشم و سهامم را واگذار کنم. ولی مهرام برای من حکم فرزندم را دارد. فرزند خلف و خوبی بود که به سختی بزرگش کردم. الان مسوولیتی در مهرام ندارم و از این بابت هم تاسف میخورم، فرزندم را دوست دارم.
دیدگاه تان را بنویسید