گزارشی از گشتوگذار در بازار عتیقه تهران
بازار عتیقه در انتظار کوچ بزرگ
منوچهری شاعر، سر خیابان نشسته است و زیر تیغ سوزان آفتاب آدمهایی را برانداز میکند که با ظاهر امروزیشان نشانی از گذشته را با خود میکشند چیزی مثل تعلقخاطر، حواس آنها را به گذشته معطوف میسازد و وادارشان میکند که سرشان را برگردانند و مغازههایی را ببینند که در آن یادگارهای اجدادی را در معرض دید یا فروش گذاشتهاند.
منوچهری شاعر، سر خیابان نشسته است و زیر تیغ سوزان آفتاب آدمهایی را برانداز میکند که با ظاهر امروزیشان نشانی از گذشته را با خود میکشند چیزی مثل تعلقخاطر، حواس آنها را به گذشته معطوف میسازد و وادارشان میکند که سرشان را برگردانند و مغازههایی را ببینند که در آن یادگارهای اجدادی را در معرض دید یا فروش گذاشتهاند، این مغازهها عتیقهفروشیهایی هستند که به عطری نوستالژیک آغشتهاند و خروارها خاطره و تاریخ را دادوستد میکنند تا امروز را زندگی کنند.
به منوچهری که پا میگذاری تاریخ حسابگر میشود برای دوره، دورهاش چرتکه میاندازد و حتی گاهی هم گران حساب میکند؛ تاریخ نه با سکههای یکقرانی و پنج ریالی بلکه با دلارهای آمریکایی ارزشگذاری میشود.
اینجا قدحها، گیلاسها، شمعدانیهای شاهان بیشتر از سرنوشت صاحبانشان میارزند. جنگها، فتوحات و مفاخر بماند برای کتابها اینجا تاریخ در تن شکننده قدحها و چراغها خلاصه میشود. اینجا قدحها و چراغها به خود میبالند از اینکه با تمام نحیفی عمر درازتری از صاحبان مغرورشان داشتهاند و با عزم لجوجانهای میخواهند که فروشندههایشان را هم پشت سر بگذارند و آن وقت به نظاره آینده بنشینند و ببینند که آنها برایشان چه سودای پرسودی در سر دارند؟ زمانی که این قابها و قدحها با تحقیر از دربار رانده میشدند فکرش را هم نمیکردند که آنقدر زنده بمانند و ببینند که شیفتگانی پیدا میکنند، شیفتگانی که آنها را دوباره دور هم در مغازههایی نه چندان مجلل جمع میکنند تا با استفاده از زیبایی نابشان و همتاهای نایابشان بساط کسبی را بچینند که عتیقهفروشی نام دارد.
اشیای عتیقه یا آنتیک؟
عتیقهفروش که از قدیمیهای این کار است و حرفه آبا و اجدادیاش را ادامه میدهد پشتمیز زهوار در رفتهاش نشسته و همانطور که با اشتها نان بربریاش را میخورد با قاطعیت میگوید: من عتیقهفروش نیستم. عتیقه یعنی اشیای زیرخاکی که از زیر خاک بیرون میآید و قدمتی چند صدساله دارد در حالی که قدمت تمام اشیای این مغازه دورتر از قاجار نمیرود پس با این تعریف اجناس ما عتیقه نیست، آنتیک است. او این جمله آخر را برای مبرا کردن خود از هرگونه سوءظن و اتهامی میگوید و دلخور ادامه میدهد: نمیخواهم وصله قاچاقچی بودن به من بچسبد چون حرفهایی علیه ما مطرح میشود که وقتی دنبالش را میگیرید به هیچ منبعی نمیرسید و اصلاً معلوم نیست چه کسی این حرفها را مطرح کرده است. عتیقهفروش این تقصیرها را به گردن صنف خود میداند و میگوید صنف ما بیدر و پیکر است و هر کسی وارد این کار میشود، کسانی هستند که تخصص و تجربه ندارند و روی اشیا قیمتهای الکی میگذارند و جنس نو را جای جنس کهنه به مردم میفروشند خب مردم هم وقتی میبینند اشیایی که میخرند قلابی است نسبت به کار ما بیاعتماد میشوند.
شاید بیاعتمادی هم یکی از دلایل نارضایتی مرد از کاروکاسبیاش باشد. او به هیچ وجه از شرایط بازار کارش دلخوشی ندارد و میگوید: مغازههای این راسته بیشترشان کارشان را تعطیل کردند و لوازم آرایش میفروشند، پوزخند میزند: لوازم آرایش برایشان سود بیشتری دارد. تورم و رکود این کار را از رونق انداخته. میپرسم: اجناس تزیینی وارداتی روی فروش عتیقههای او تاثیرگذاشته؟ انگار به او برمیخورد انگار شأن و منزلت کسی یا چیزی را پایین آوردهام، میگوید: نه به هیچ وجه، آدم دنیادیده از روی تجربهاش میداند که پولش را باید کجا و به چه نحو صرف کند. این آدمها پولشان را با پول عوض میکنند چون اگر گلدانی را یک میلیون تومان بخرند بعد از شش ماه یا یک سال دوباره میتوانند آن را به همان قیمت بفروشند، مرد با تحقیر ادامه میدهد اما این اشیای تزیینی بیکیفیتی که از کشورهایی مثل چین وارد میشوند معمولاً از روی چشم و همچشمی خریده میشوند و هیچ ارزش مادی برای خریدارش ندارند. خیابان منوچهری خلوت است، مغازهها یکی در میان باز است، به خاطر گرما نیست امروز شنبه است عتیقهفروشهای کلیمی تعطیلاند. خیابان مستقیم میرود و به بازار منوچهری
میرسد. آنجا اوضاع کمی بهتر است اما مشتری دیده نمیشود، تقریباً چراغ تمام مغازههای پاساژ روشن است و میتوان اشیای داخل آنها را با وضوح بیشتری دید. اگرچه اشیای این مغازهها اسباب تزیین خانهها هستند اما در دکان فروشندههایشان چنین کارایی ندارند، نامنظم چیده شدهاند و گرد و خاک درخشش را از آنها گرفته است. اشیای عتیقه بیتوجه به تفاوت طبقاتی از گلدانهای آنتیک روی طاقچه گرفته تا آفتابهلگنهای مسی کنار هم نشستهاند و سلسلهمراتب را فراموش کردهاند، روی لالههای سرخ، ناصرالدینشاه از زیر سبیل چخماقیاش با طعنه میخندد. هنوز هم مغرور است هنوز هم دیگران را به هیچ میگیرد. به جز لالههای سرخ ناصرالدینشاهی برخلاف تصور در باقی اشیا تکبری دیده نمیشود، پر از رنگ و پر از خاک با نقشهای دلربایشان در گوشهای کز کردهاند، گلدانهای فیروزهای با تن آبیشان معصومانه به رهگذران نگاه میکنند. بیشتر عتیقهها آبی و صورتی هستند و انگار میخواهند غیرمستقیم این پیام را بدهند که روزگاری به واسطه رنگهایشان خواهان زیادی داشتهاند، وقتی از عتیقهفروش میپرسم که چرا ویترین مغازهاش را از رنگهای آبی و صورتی پر کرده است جواب
میدهد: در کار عتیقه، رنگهای خاصی در هر شهر بیشتر خریدار دارد. تهرانیها آبی و صورتی را میپسندند البته آنها که پولدارترند دنبال رنگ سفید میگردند چون همیشه مد است ولی اشیای زردرنگ را برای عتیقهفروشهای اهوازی کنار میگذاریم چون آنجا مشتری زیادی دارد. جالب اینجاست که اگر این رنگها را درجایی به غیر از آن شهر خاص ببریم به سختی میتوانیم آنها را بفروشیم، عتیقهفروش گیلاس سبزی را از روی میزش بر میدارد و ادامه میدهد مثلاً این گیلاسهای سبز را کاشانیها میخرند اما این رنگ درجایی به غیر از کاشان مشتری کمی دارد. میپرسم جنسهای بازار عتیقه کار ایران هستند؟ نه، بیشتر خارجی هستند کار کشورهایی مثل روس، چک، ژاپن. به قوری آبی و سفید بالای سرش اشاره میکند و میگوید: این قوری کار ژاپنه ولی گلچینیاش برای ایران هست. این قوری 70 هزار تومان است اما همین مدل را روسها با کیفیت بهتری تولید کردند که 200 هزار تومان قیمت دارد، خریدارهای عتیقه هم معمولاً دنبال جنس و کیفیت خوب میگردند. او در مورد کیفیت اجناس عتیقه ایرانی میگوید: اغلب جنسهای ایرانی که در داخل مغازهها وجود دارد متعلق به دوران قاجار است یعنی در دوران
ناصرالدینشاه که اولین کارخانه شیشهسازی توسط فردی به نام امید با حمایت امیرکبیر در تهران تاسیس شد این کارخانه ظروف زیبایی را از شیشههای رنگی تولید میکرد. او میگوید: بعضی کارهای این کارخانه آنقدر کیفیت بالایی دارد که با اجناس روس هم برابری میکند. عتیقهفروش در مورد مبنای قیمتگذاری در حرفهاش میگوید: قیمتگذاری بسته به نظر عتیقهشناس است البته عامل موثر دیگری هم وجود دارد و آن مشتری است. اگر جایی مشتری پروپاقرصی وجود داشته باشد قیمت خیلی بالاتر میرود، باز به گیلاس سبزش اشاره میکند: مثلاً همین گیلاس را در منوچهری حتی دانهای 200 یا 300 هزار تومان نمیفروشیم چون مشتریهای خاصی دارد که پول برایشان مهم نیست بلکه جنس اهمیت دارد بنابراین ما هرچقدر قیمت بگذاریم او راحت میخرد اما همین گیلاس را در شهرهای دیگر دانهای 100 هزار تومان هم میفروشند چون آنجا اینقدر خریدار ثروتمند وجود ندارد درواقع قیمت عتیقهها بر اساس میزان پولی که خریدار حاضراست برای آن بپردازد تعیین میشود. او در مورد پرداخت مالیات میگوید: در تهران به ما پروانه امانتفروشی میدهند چون این جنسها قیمتش مشخص نیست و فاکتور هم ندارد، قیمتش بر
اساس روز تعیین میشود. امانت هم امانته و نباید مالیات داشته باشد اما چنددرصدی مالیات میگیرند. این نوع جنسها عوارضش قبلاً پرداخت شده بنابراین فقط باید مالیات بر درآمد بگیرند مثلاً حساب میکنند که من در یک سال 100 یا 200 میلیون جنس فروختم ولی فقط 50 میلیون آن سود بوده و با احتساب ضررهایی که به من وارد شده باید در مجموع دو میلیون تومان مالیات بدهم. زنی میآید بشقاب گلسرخی شکستهای را نشان او میدهد و میگوید: از این نوع بشقاب دارید؟ مرد بشقابی را از درون قفسه بیرون میکشد و با او دستی 14 هزار تومان حساب میکند و میگوید: این بشقابهای گلسرخی عتیقه نیستند اما قدیمی هستند، چند سال دیگر عتیقه میشوند. در مغازه زن مسنی یک گلابپاش سورمهای را دست گرفته، ورانداز میکند انگار خیال خریدن آن را دارد، میپرسم شما زیاد عتیقه میخرید؟ میخندد و میگوید یک وقتهایی هوس میکنم. برای تزیین خانه قشنگ است. میگویم: با قیمت عتیقهها مشکلی ندارید؟ با تعجب نگاه میکند و جواب میدهد نه خب هر چقدر باشه حساب میکنم. کمی که صمیمیتر میشود سر درد دلش باز میشود، میگوید: خانه مادر من پر از عتیقه بود، مادربزرگم روی جهیزیهاش
گذاشته بود ولی خب هیچی از آنها نماند، همه را فروخت میدانی شوهرش مرده بود و پنجتا یتیم داشت باید یک جور خرج خانه را درمیآورد. چشمهای زن برق میزند و میگوید: عتیقههای جالبی داشت یک کوزهقلیان داشت که طلاکاری شده بود. یک دورهای عتیقهفروشهای دورهگرد راه افتاده بودند و عتیقههای زنها را از آنها میخریدند و در عوض به آنها از همین کاسهبشقابهای گلسرخی میدادند؛ آن وقتها این گل مد بود. یک روز عتیقهفروش دورهگردی این کوزهقلیان مادرم را خواست بخرد مادرم گفت نمیفروشم مرد هم حالا یا از دستش افتاد یا مخصوصاً خدا میداند کوزهقلیان را انداخت و شکست فردا آمد و گفت تکه شکستههایش را هم از تو میخرم، خب میدانی طلاکاری بود. صاحبان عتیقهها یادگارهای خود را اغلب از سر فقر و نداری میفروشند تا با پولی که در عوض دل کندن از آن میگیرند نیازهای زندگیشان را پاسخ دهند، بعد یک عمر مدام در مغازهها سراغ آن شمعدانیهای آبی و تنگهای سبز را میگیرند تا شاید لااقل یک بار دیگر آن را از پشت ویترین مغازهای ببینند با این تفاوت که این اشیا دیگر متعلق به آنها نیست، سهم آنها از این همه زیبایی فقط خاطرهای است و بس.
عتیقههای مکتوب
مغازه بعدی به جای قاب و قدح و ترمه، خط و شعر دارد، خطهایی که از نحوه جلوسشان روی کاغذ معلوم است که از جای اصیلی آمدهاند. قامت کشیده حروف، بیننده را از خط خود شرمنده میکند و او را از هر چه خط تایپی و چاپی است دلزده میکند. صاحب مغازه پیرمرد 88 سالهای است که زمان، او را از کتابهای خطی 350ساله مغازهاش تکیدهتر کرده است، برای هر بار نفس کشیدن قفسه سینهاش را میگیرد انگار میترسد که این نفس دیگر بیرون نیاید اما با همه بیماریاش با لذت به حیرت بیننده نگاه میکند و از تعریف و تحسینهایی که از کتابهای خطیاش میشود کیف میکند، میگوید اگر این کتابها نبودند من تابهحال مرده بودم. 70 سال است که در کار خرید و فروش کتابهای خطی است. آثار خطی در بازار تا زمان ساسانیان هم میرسد اما از زمان صفوی به بعد بیشتر است. میگوید کار من مشکل است. کتابها نگهداری میخواهند باید مراقب بود تا موریانه کتابها را نخورد. موریانه خط و کتاب را خیلی زود از بین میبرد. در مورد نحوه قیمتگذاری روی کتابها که میپرسم میخندد، او از عشق و عاشق میگوید و قیمتگذاری بر معشوق: عاشق روی
معشوقش چقدر قیمت میگذارد؟ خب معلومه هر کس که بیشتر به آن ارج بگذارد؟ البته پیرمرد میگوید من بعضی کتابهایم را به این زودیها نمیفروشم وقتی از آنها سیر شدم ردشان میکنم. میپرسم: مشتریهای شما ارزش حقیقی این کتابها را میدانند؟ میگوید: نه، نسل امروز اطلاع زیادی ندارند ولی کسانی که قدیمی هستند و در خانوادهای فرهنگی بزرگ شدند ارزش آن را میدانند. قدیمیها نان نمیخوردند تا پولشان را جمع کنند و این کتابها را بخرند اما امروز دیگر این خبرها نیست نه خریداری میآید نه فروشندهای. رکود بازار کاسبی ما را خراب کرده. ایکاش این کتابها زبان داشتند و شرح خودنوشتی را از آنچه بر آنها رفته مینوشتند؛ سالهای متمادی است که از جایی به جای دیگر نقل مکان میکنند بدون اینکه در نهایت سروسامانی بگیرند، نگفته پیداست که زندگیشان آشفتهبازاری است. این همه راه نیامدهاند برای اینکه سکوت کنند آنها بیشتر از صاحبانشان صحبت میکنند، خریدار و فروشنده و دلال دارند اما مترجمی برای دردهایشان ندارند. بازار عتیقه بازاری برای نگفتنهاست، چشمهای پر از تشنگی است، در این بازار تاریخ مثل باد میوزد؛ از جایی به جای دیگر میرود،
بازیگوشی میکند اما حرف نمیزند انگار اطمینان نمیکند.
آشفتهبازار
محمدرضا بهزادی پژوهشگر حوزه عتیقه معتقد است که مشکل بزرگ بازار عتیقه ایران این است که کسی در ایران به اشیای آنتیک به عنوان صنعت نگاه نمیکند و بازار عتیقه تبدیل به بازار راکدی برای دلالها شده است و تنها پولی که در این بازار میچرخد فقط پولی است که بین فروشندهها معامله میشود چون مصرفکننده بیرونی وجود ندارد. بهزادی معتقد است در ایران زمینه خوبی برای صادرات اشیای آنتیک به خارج از کشور وجود دارد چون در 15ساله اخیر سرزمینهایی مثل روسیه و قفقاز به ارزش اشیای آنتیک ایران پی بردهاند و توریستهایشان مدام به دنبال این اشیا، بازارهای ایرانی را میگردند. بهزادی مساله اساسی دیگر را شناسنامهدار نبودن عتیقههای ایرانی میداند و میگوید: در همه جای جهان عتیقهها شناسنامهدار میشوند یعنی آن اجناسی که واقعاً عتیقه باشند وارد پروسه کارشناسی میشوند و گروههای تحقیقاتی روی آن مطالعه و بررسی میکنند و نهایتاً اعلام میشود که این شیء متعلق به چه دورهای، چه نوع ساختی و دارای چه قیمتی است و به قیمت واقعی هم فروخته میشوند، در حالی که در ایران قیمتها غیرمنطقی است و به شدت
نوسان دارد. عتیقهفروشها عتیقهها را به قیمتهایی میفروشند که از زمین تا آسمان با هم فرق دارد و ارزشگذاری در چارچوب مشخصی صورت نمیگیرد. تاریخ همچنان جریان دارد؛ صدها سال گذشته است و اشیا کوچ کردهاند از گذشته به حال، از خانهها به مغازهها و با این کوچهای تاریخی برای خود سرنوشتی نو خریدهاند. گاه قدرشان نادیده گرفته میشود و گاه اگر خریداری داشته باشند گرانتر از خود واقعیشان فروخته میشوند. این اشیا پرندگان مهاجری هستند که در خانههای متفاوتی در قفس نشستهاند. نمیدانم از این نقلمکانهای دائمی به ستوه آمدهاند یا نه، اما مسلم است که از دست به دست شدن در دست دلالها خسته شدهاند، میخواهند در جای باشکوهی دیده شوند و قدر ببینند. این اشیا در آرزوی کوچ بزرگتری هستند؛ کوچی از بازار معاملهگری به فرهنگ.
دیدگاه تان را بنویسید