تاریخ انتشار:
سیاستهای بانک مرکزی و نقش خوشکیش در ماههای منتهی به انقلاب در گفتوگو با رجاییسلماسی
خوشکیش نباید رئیس بانک مرکزی میشد
در نیمه دوم سال ۱۳۵۷ که اعتصابات شروع شده بود، بعضی از گروهها از هیات عامل بانک درخواستهایی داشتند. این وضعیت در دوره نخستوزیر بختیار شدت گرفت و تقریباً هیات عامل مسلوبالاختیار شدند و دیگر به بانک نیامدند.
در نیمه دوم سال 1357 که اعتصابات شروع شده بود، بعضی از گروهها از هیات عامل بانک درخواستهایی داشتند. این وضعیت در دوره نخستوزیر بختیار شدت گرفت و تقریباً هیات عامل مسلوبالاختیار شدند و دیگر به بانک نیامدند. این موضوع در دوران آخرین رئیس کل بانک مرکزی پیش از انقلاب، یعنی آقای خوشکیش اتفاق افتاد. اعتصابات هم در دوران وی شروع شد و در آذرماه 1357 که انجمن اسلامی کارکنان بانک مرکزی یکسره فعال شده بود، دیگر خوشکیش را هم به بانک راه ندادند و برای پر کردن خلاء هیات عامل و جلوگیری از خطراتی که بانک مرکزی را تهدید میکرد، ما پنج یا شش نفر، یک شورایی را تشکیل دادیم برای مدیریت شرایط آن دوران... دورانی که خود اللهوردی رجاییسلماسی نخستین دبیر کل سازمان کارگزاران بورس اوراق بهادار تهران پس از انقلاب و از موسسان اصلی بانک سامان، این خاطره را در گفتوگو با تاریخ شفاهی بانک مرکزی تعریف کرده است. اهمیت و سیاستهای بانک مرکزی در سالهای پیش از انقلاب و ماههای حساس منتهی به بهمن 57 موضوع این گفتوگو بود
یکی از چالشهای اقتصادی- مالی در نظام سیاسی ایران درگیریهای بانک مرکزی با دستگاههای دولتی است. آنگونه که شما به یاد دارید سیاستهای بانک مرکزی در دو سال پایانی نظام پهلوی تا چه اندازه مستقل بود؟ آیا اساساً مفهومی به نام استقلال در سطوح عالی نظام مالی کشور وجود داشت؟ یا در خوشبینانهترین حالت یک نوع تعامل بین دولت و بانک مرکزی وجود داشت؟
این اختلافات معمولاً روی چه اصولی بود؟ مبنای این اختلافات روی مباحث حرفهای بود یا عمدتاً اختلاف سلیقه وجود داشت.
در یک سال آخر دوره شاه، این اختلافات تا چه اندازه وجود داشت و بانک مرکزی در اجرای سیاستهای خود تا چه حد مستقل عمل میکرد؟
یادتان هست که مدیرعامل بانک چه کسی بود؟
برگردیم به آقای خوشکیش، یکی از نکات مهمی که در مورد آقای خوشکیش گفته میشد این بود که ایشان یکی از مدیران مجرب بانک ملی بود و سوابق و تجربیات ایشان با بانک ملی مطابقت داشت و چنین تجربهای نمیتواند در جایگاه بانک مرکزی نقش موثری ایفا کند. به نظر شما این سخن چقدر میتواند درست باشد. آیا یک بانکدار حرفهای در یکی از بانکهای تجاری نمیتواند در سیاستگذاری بانک مرکزی نقش مطلوبی ایفا کند؟
چه تفاوتی بین این دو موقعیت وجود دارد؟
بنابراین اگر این بحث شما درست باشد پس آن شایعهای که در مورد تفاوت بین مسعود نیلی اقتصاددان و ولیالله سیف بانکدار وجود داشت نباید استدلال درستی بوده باشد؟
تناقضی که در سیاستگذاریهای بانک مرکزی و دولت همیشه مطرح بوده این پرسش را ایجاد میکند که چرا تاکنون راهحلی برای آن ارائه نشده که مثلاً بانک مرکزی به عنوان یک موسسه مستقل در کنار دولت باشد که نظر کارشناسی خود را با نظارت بر سیاستهای پولی دولت ارائه دهد؟
پس چرا در آن زمان با چنین واکنشی مواجه شد؟
بنابراین شما تصور میکنید که دلیل اعدام آقای خوشکیش اتهامات غیربانکی بود؟
به جهت مدیریت صحیح اقتصاد پولی و مالی کشور چرا بانک مرکزی را مستقل نگه نمیدارند. یعنی همه دولتها تنها به فکر مدیریت کردن وضع موجود کشورند و هیچ دولتی نمیخواهد فکری به حال آینده دور کشور بکند؟
این وضعیت که بدتر از گذشته است.
نمونه موفق جهان بر اساس چه نوع اسلوبی عمل میکنند؟
در ایران چه مدلی باید طراحی شود که این چالشها به اقتصاد کشور و در نتیجه مردم آسیب جدی وارد نکند؟
اما سمیعی و یگانه مقاومت میکردند؟
البته خوشکیش هم در برابر هژبر یزدانی مقاومت خوبی کرد؟
خوشکیش را چطور دیده بودید؟ چطور مدیری بود؟
بانک مرکزی همیشه با وزارت دارایی درگیری و چالش داشت. این اختلافات بین رئیس بانک مرکزی با وزیر دارایی بود. کموبیش چندان هم فرق نداشت که چه کسی رئیس بانک مرکزی باشد یا کدام شخصیت سیاسی و اقتصادی در وزارت دارایی باشد، کموبیش این درگیریها و اختلافات وجود داشت.
این اختلافات معمولاً روی چه اصولی بود؟ مبنای این اختلافات روی مباحث حرفهای بود یا عمدتاً اختلاف سلیقه وجود داشت.
دولت همیشه از بانک مرکزی میخواهد که اسکناس منتشر کند و بنابراین کسر بودجه خودش را از بانک مرکزی تامین کند. این دخالتها و درگیریهای گاهی هم در انتصابها پیش میآمد. وزارت دارایی تمایل داشت کسانی را به بانک مرکزی بگمارد که مطیع فرمان او باشند. بنابراین اختلافها یا روی کسری بودجه بود یا روی انتصابات بالا میکشید. این انتصابات از رئیس کل بانک مرکزی تا هیات عامل و معاونان رئیس بانک مرکزی امتداد داشت. این اختلافات در سالهای بعد از انقلاب هم وجود داشت. در دوره آقای نوربخش همچنین اختلافنظرهایی بالا گرفت. در دورههای بعد هم به همین صورت ادامه داشت. الان هم وجود دارد. البته این امر طبیعی است. چون رئیس کل بانک مرکزی مدیریت سیاستهای پولی را بر عهده دارد و وزیر دارایی هم سیاستهای مالی را مدیریت میکند. بنابراین طبیعی است که تضادها و تناقضهایی به وجود بیاید.
در یک سال آخر دوره شاه، این اختلافات تا چه اندازه وجود داشت و بانک مرکزی در اجرای سیاستهای خود تا چه حد مستقل عمل میکرد؟
بانک مرکزی قدرت زیادی داشت. این صحبت من به این دلیل نیست که بانک مرکزی مسلوبالاختیار بوده باشد. در اجرای سیاستهای خودش با قدرت عمل میکرد. من خودم در سالهای دوران مدیریت مهدی سمیعی بازرس بانک بودم. در یکی از بازرسیهای خودم در بانک صادرات تخلفی را گزارش کرده بودم، خود آقای سمیعی گزارش من را با دقت، جزییات آن را مطالعه کرد. لابد میدانید که سمیعی تنها مدیری بود که همه گزارشها را بادقت میخواند. وقتی گزارش من را خواند بلافاصله رئیس هیاتمدیره بانک را احضار کرد.
یادتان هست که مدیرعامل بانک چه کسی بود؟
آقای اخوان بودند. سپس به ایشان دستور داده بود که بلافاصله باید این تخلف را رفع کنید. بعد آنها از من خواستند که با همکاری من بتوانند این مشکل را بهطور قانونی مرتفع کنیم. من هم نهایت همکاری را با بانک به عمل آوردم و خوشبختانه مشکل حل شد. میخواهم بگویم که روابط درونبانکی و مشکلاتی که در بدنه بانک ایجاد میشد عمدتاً با قاطعیت حل میشد. این چندان به مدیریت این یا آن ربطی ندارد اگرچه شدت و ضعف داشت اما اصول بانکی و سیاستهای بانک مرکزی به طور قاطع و منطقی اجرا میشد.
برگردیم به آقای خوشکیش، یکی از نکات مهمی که در مورد آقای خوشکیش گفته میشد این بود که ایشان یکی از مدیران مجرب بانک ملی بود و سوابق و تجربیات ایشان با بانک ملی مطابقت داشت و چنین تجربهای نمیتواند در جایگاه بانک مرکزی نقش موثری ایفا کند. به نظر شما این سخن چقدر میتواند درست باشد. آیا یک بانکدار حرفهای در یکی از بانکهای تجاری نمیتواند در سیاستگذاری بانک مرکزی نقش مطلوبی ایفا کند؟
این تعبیر درست است. وظایف و عملکرد CENTRAL BANKING با بانکهای تجاری متفاوت است. اساساً لزومی ندارد که کسی که سکان بانک مرکزی را بر عهده دارد سوابق بانکی خیلی زیادی داشته باشد. چون اساساً وظایف و اختیارات بانک مرکزی در حیطه سیاستگذاری است و بیشتر با علم اقتصاد سروکار دارد تا با عملیات بانکداری. اگرچه کسانی بودند که اطلاعات و تجربیات خوبی در بانکداری داشتند و در بانک مرکزی هم به خوبی در پیشبرد کار موفق بودند اما این دو چندان با هم منطبق نیستند. سوابق و تجربه آقای خوشکیش در بانکداری تجاری بود و نمیتوانست در تدوین سیاستگذاری نقش راهبردی داشته باشد. چون در حیطه علم اقتصاد دانش گستردهای نداشت. در عوض مهدی سمیعی بانکدار مرکزی بود.
چه تفاوتی بین این دو موقعیت وجود دارد؟
بانک مرکزی بیشتر در حیطه علم اقتصاد است. مثلاً حفظ ارزش پول یک مفهوم اقتصادی است که چندان به عملیات بانکی ارتباطی ندارد. یا وضعیت ارز یا نظارت بر جایگاه بانکها، اینها همه از مباحث کلان اقتصاد سررشته میگیرد... تنها بخشی که کمی به بانکداری مربوط میشود بخش نظارت بر عملکرد بانکهاست. این را باید یک بانکدار مرکزی بداند. ما مدت چند ماه به آمریکا رفتیم و در بانک ملی آنها عملیات بانکی را دیدیم و دوره مفصلی گذراندیم. یا در نظارت بر امور بانکها مدتی به فدرالرزرو رفتیم. بنابراین افرادی که در بانک مرکزی بودند اغلب برای دورههای تخصصی به اروپا و آمریکا اعزام میشدند. اگرچه پیش از آن تحصیلکردههای داخل و خارج بودند و بدون دانش وارد بانک مرکزی نشده بودند اما خود بانک مرکزی هم تربیت میکرد.
بنابراین اگر این بحث شما درست باشد پس آن شایعهای که در مورد تفاوت بین مسعود نیلی اقتصاددان و ولیالله سیف بانکدار وجود داشت نباید استدلال درستی بوده باشد؟
به نظر من رئیس کل بانک مرکزی باید بین این دو باشد. لزومی ندارد که بانکدار مرکزی حتماً در بانک کار کرده باشد اما نباید بیاطلاع از چرخه کاری بانک بوده باشد. اگرچه رئیس بانک مرکزی یک بانکدار باشد و اطلاعات جامع اقتصادی هم داشته باشد میتواند به نحو مطلوبی در سیاستگذاری موثر باشد. شما در نظر بگیرید که آقای نوربخش در کدام بانک کار کرده بود که میتوانست به نحو بسیار خوبی نظام بانکی کلان کشور را اداره کند. در مورد آقای سمیعی و مرحوم جهانشاهی هم به همین صورت بود. جهانشاهی قبلاً وزیر اقتصاد و دارایی بود و اقتصاددان خوبی هم بود و کاملاً در مباحث اقتصادی اشراف داشت. حسنعلی مهران و یگانه هم به همین صورت بودند، هر دو از افتخارات نظام بانکی بودند. منتها کسانی مانند محمد یگانه چون در بانکهای جهانی مثل صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی کار کرده بودند کاملاً به موضوعات اشراف داشتند و راهکارهای بسیار خوب و کارگشا ارائه میدادند.
تناقضی که در سیاستگذاریهای بانک مرکزی و دولت همیشه مطرح بوده این پرسش را ایجاد میکند که چرا تاکنون راهحلی برای آن ارائه نشده که مثلاً بانک مرکزی به عنوان یک موسسه مستقل در کنار دولت باشد که نظر کارشناسی خود را با نظارت بر سیاستهای پولی دولت ارائه دهد؟
ایرادی که به رئیس بانک مرکزی دولت احمدینژاد هم میگیرند از همین جنس است. رئیس بانک مرکزی که تابع دستورات رئیسجمهور بود، هرچه رئیسجمهور دستور میداد او عمل میکرد. انتشار اسکناسهای بدون پشتوانه یکی از عارضههای اصلی آن بود. همه آنچه در حال حاضر ما از عوارض تورم تحمل میکنیم حاصل همین نوع رفتارها بود. اصغر پورهمایون دومین رئیس بانک مرکزی به همین دلیل استعفا داد و دیگر نیامد. دولت به پورهمایون فشار وارد میکرد که اسکناس منتشر کند او هم نمیپذیرفت. در نتیجه همین کشمکش استعفا داد. چون پورهمایون اقتصاددان بود. شما میدانید که اگر بانک مرکزی یک ریال پول خلق کند در اقتصاد چند برابر میشود. این در فرمول شتاب هست. وقتی شما 10 تومان اسکناس منتشر میکنید در چرخه عملیات بانکی، بانک 10 تومان را میگیرد یک سپرده بانکی میگیرد 99 تومان را تسهیلات میدهد تسهیلات دوباره به بانک برمیگردد. دوباره از آن 10 تومان سپرده میگیرد و هشت تومان تسهیلات میدهد، بنابراین وقتی بانک مرکزی یک تومان منتشر میکند چندین برابر میشود. میخواهم این نتیجه را بگیرم که رئیس کل بانک مرکزی نباید تابع دولت باشد باید استقلال خود را حفظ کند چون
وظیفه آن حفظ ارزش پول ملی است.
خلق پول همین است که بانک مرکزی بدون پشتوانه اسکناس منتشر میکند. اگرچه بانک از دولت سفتههای لازم را میگیرد اما همان اسکناس در بازار چند برابر میشود و همین عامل تورم را تشدید میکند. البته اگر پولی منتشر کنید که تولید هم در جامعه داشته باشید اختلالی ایجاد نمیشود. همین یارانهای که بدون زحمت و تولید به مردم دادند خودش موجد تورم است.
در عین حال من تصور میکنم که موضوع اعدام آقای خوشکیش مربوط به عملیات بانکی نبود و موضوعش بیشتر فساد بود. اگرچه خلق پول در آن زمان وجود داشت اما نه در حدی که بخواهد تورم جدی ایجاد کند. شما میدانید خلق پول چقدر بود، 400 میلیارد اما الان 600 هزار میلیارد است. از سوی دیگر، دلار در آن زمان هفت تومان بود الان سه هزار تومان است. تفاوتها را ببینید.
پس چرا در آن زمان با چنین واکنشی مواجه شد؟
خیلی دشوار است که بدون دانستن همان اطلاعات درباره اعدام خوشکیش قضاوت کنیم. من بعید میدانم که دلیل اصلی اعدام ایشان خلق پول بدون پشتوانه بوده باشد حتماً دلایل دیگری هم وجود داشت اما شما مساله را میتوانید از جنبه دیگر هم مورد توجه قرار دهید و آن اینکه اساساً دوران مدیریت خوشکیش در بانک مرکزی کمتر از یک سال بوده است و در چنین فرصتی اساساً نمیتوان کار عمدهای انجام داد. در یک سال کاری از پیش نمیرود.
بنابراین شما تصور میکنید که دلیل اعدام آقای خوشکیش اتهامات غیربانکی بود؟
شاید این موارد هم به پرونده ایشان ارتباط پیدا کرده باشد اما بیشتر باید در حاشیه این بحثها این مسائل پیش آمده باشد. مثلاً یادم هست که در ماههای آخر برای اینکه کارمندان دولت را راضی نگه دارند مقداری اسکناس منتشر کردند.
به جهت مدیریت صحیح اقتصاد پولی و مالی کشور چرا بانک مرکزی را مستقل نگه نمیدارند. یعنی همه دولتها تنها به فکر مدیریت کردن وضع موجود کشورند و هیچ دولتی نمیخواهد فکری به حال آینده دور کشور بکند؟
چرا فکری کردند. الان بانک مرکزی زیر نظر رئیسجمهور است. رئیسجمهور رئیس بانک مرکزی را انتخاب میکند. قبلاً این وظیفه زیر نظر وزیر دارایی بود حالا رئیسجمهور آن را بر عهده گرفته است.
این وضعیت که بدتر از گذشته است.
بله، متاسفانه به نسبت قبل بدتر شده است.
نمونه موفق جهان بر اساس چه نوع اسلوبی عمل میکنند؟
در آمریکا کنگره این وظیفه را بر عهده دارد. یعنی کنگره وظیفه تعیین رئیس فدرالرزرو را دارد. بنابراین رئیسجمهور و دولت آمریکا نمیتواند رئیس فدرالرزرو را عزل کند و اگر چالشی هم داشته باشد باید به توافق برسند. دوره آن هم 14 سال است.
در ایران چه مدلی باید طراحی شود که این چالشها به اقتصاد کشور و در نتیجه مردم آسیب جدی وارد نکند؟
زمانی یادم هست که بنا بود اجماع نظر سه قوه کشور رئیس کل بانک مرکزی را تعیین کند. این خیلی مهم است که ریاست بانک مرکزی زیر نظر نهادی باشد که فراتر یا ورای چالشهای سیاسی دولت باشد. همه مشکلات ما در تورم طی سالهای اخیر ضعف رفتار بانک مرکزی بود. کم و بیش همه روسای بانک مرکزی تسلیم دولتها میشدند چون نمیخواستند صندلی خود را از دست بدهند.
اما سمیعی و یگانه مقاومت میکردند؟
آنها هم خیلی مقاومت نمیکردند. بلکه دولت را قانع میکردند. این خیلی مهم است که کسی بر مسند ریاست بانک مرکزی قرار گیرد که دانش و تجربه او بتواند دولت را قانع کند. سمیعی چنین شخصیتی بود. او از این حیث خیلی به این کشور خدمت کرد. یگانه هم اگر توانست در برابر برخی از زیادهخواهیهای دولت بایستد به خاطر این بود که خیلی شخصیت محکمی داشت. کسی جرات نمیکرد که با او روبهرو شود. او بود که در برابر هژبر یزدانی ایستاد. در مورد خلق سهام بانک صادرات، اصناف و ایرانیان، یگانه بود که مقاومت کرد. به خاطر همین هم بیش از دو سال تحملش نکردند.
البته خوشکیش هم در برابر هژبر یزدانی مقاومت خوبی کرد؟
بله، اما آن در بانک ملی بود. هژبر با بانک ملی خیلی کار میکرد. البته مقاومت خوشکیش در برابر یزدانی کار آسانی نبود. چون خیلی به او فشار میآوردند. در نهایت هژبر یزدانی رفت سوئیس پیش شاه و با فشار دربار کارش را پیش میبرد.
خوشکیش را چطور دیده بودید؟ چطور مدیری بود؟
من مدت کوتاهی در بانک مرکزی بودم. اما سوابق اصلی ایشان در بانک ملی بود. من در آن زمان رئیس اداره نظارت بر بانکها بودم. اما دوره کوتاهی بود. بعد هم انقلاب شد. خود خوشکیش هم زمان خیلی کوتاهی در بانک مرکزی بود. وضعیت اقتصاد به گونهای بود که کاری نمیتوانست بکند. مساله تورم و رشد فزاینده انتظارات چیزی نبود که رئیس بانک مرکزی در مدت کوتاهی بتواند آن را حل کند. به اضافه اینکه من اعتقادم بر این بود که خوشکیش نباید رئیس کل بانک مرکزی میشد. چون central banking نبود. او سیاستگذار بانکی نبود. بانکدار تجاری بود. خودش هم نمیخواست در بانک مرکزی باشد. گویا اجبارش کرده بودند. قصد برخی از سیاسیون زمان شاه این بود که میخواستند او را از بانک ملی جدا کنند. والا او در بانک ملی سرش به کار خودش بود. یک تفکر نادرست همیشه در آن زمان حاکم بود که روسای بانک مرکزی را از بیرون از بانک مرکزی میآوردند. این سیاست غلطی بود. در حالی که بانک مرکزی افراد تحصیلکرده داشت با سوابق و تجربیات مرتبط با این بانک. یادم هست که وقتی برای بازدید فدرالرزرو آمریکا رفته بودم به یکی از بانکهای اطراف آنجا. بعد از چهار ساعت مسافت به بیرون از
فدرالرزرو، وقتی به بانک مورد نظر رسیدیم دیدم که کنار مدیرعامل بانک یک جوانی هم نشسته است. پرسیدم ایشان مدیرعامل هستند. گفتند نه، ایشان برای این جایگاه در آینده تربیت میشوند. پس ببینید که در جهان این گونه نیست که ناگهان کسی را از جایی دیگر به بانک مرکزی بیاورند. چون بانک مرکزی نهادی نیست که بتوان هر نوع سلیقهای در آن حاکم کرد. بانک مرکزی و اساساً نظام بانکی به شدت تابع اصول و قوانین است.
دیدگاه تان را بنویسید