مرمت ساختار اقتصادی
نظم نوین اقتصادی جهان
بحثهای پیرامون نقش ویژه آمریکا در اقتصاد جهان و صعود پردردسر چین تحت تاثیر کار اخیر چارلز کیندلبرگر قرار دارد که رکود دهه ۱۹۳۰ را مطالعه کرد. ظهور یک دهه بیثباتی تجاری، بیکاری و کاهش ارزش پولهای ملی سرانجام به مسابقه تسلیحاتی و جنگ جهانی منجر شد و این بدترین رویدادی بود که میتوانست اتفاق بیفتد.
بحثهای پیرامون نقش ویژه آمریکا در اقتصاد جهان و صعود پردردسر چین تحت تاثیر کار اخیر چارلز کیندلبرگر قرار دارد که رکود دهه 1930 را مطالعه کرد. ظهور یک دهه بیثباتی تجاری، بیکاری و کاهش ارزش پولهای ملی سرانجام به مسابقه تسلیحاتی و جنگ جهانی منجر شد و این بدترین رویدادی بود که میتوانست اتفاق بیفتد. کیندلبرگر نتیجه میگیرد که یک کشور باید مسوول امنیت جهان در آینده باشد. به گفته او «نظام اقتصادی جهان به خاطر ناتوانی بریتانیا و عدم تمایل ایالات متحده برای قبول مسوولیت بیثبات شد. وقتی هر کشور جهان به فکر محافظت از منافع ملی خود افتاد منافع عمومی جهانی به فراموشی سپرده شد و به دنبال آن منافع شخصی تکتک کشورها آسیب دید».
کیندلبرگر که مطالعات خود را در سال 1973 به رشته تحریر درآورد از آن نگران بود که آمریکا دیگر نتواند آن نقش را ایفا کند. در آن زمان او اروپا را رقیب ایالات متحده میدانست. پس از مدتی ژاپن جای اروپا را گرفت اما این رقیب نیز تا سال 1991 از صحنه خارج شد. هر فرد عاقلی میتوانست ببیند که صاحبنظران نگران آن بودند که آمریکا نتواند سلطه اقتصادی چنددههای خود را حفظ کند. چین نیز ممکن است سقوط کند و از صحنه خارج شود. میتوان به این واقعیت اشاره کرد که در جریان بحران سالهای 2008-2007 آمریکا کم و بیش همان نقشی را ایفا کرد که کیندلبرگر از یک هژمون انتظار داشت: حفظ بازار باز برای کالاها و تامین نقدینگی کوتاهمدت (هرچند آمریکا در تامین وامهای درازمدت عملکرد خوبی نداشت).
اما هشدارهای غلط جلوی هشدارهای واقعی را نمیگیرند. از زمان دهههای 1970 و 1980 تحولات زیادی به وجود آمده است. سهم آمریکا از تولید جهانی بر مبنای قیمتهای بازار از 36 درصد در سال 1970 به 22 درصد کنونی نزول کرده است و چین با وجود همه نقایص باز هم نسبت به ژاپن رقیب قدرتمندی است. سهم این کشور از تولید جهانی نزدیک به سهم ژاپن در زمان اوج خود است. هرچند چین در مقایسه با ژاپن آن زمان فقیرتر است. بنابراین، چین هنوز فضای زیادی برای کار دارد. از دهههای 1970 و 1980 جریانهای سرمایه جهان افزایش چشمگیری داشتهاند و نظام مالی جهان را بیثباتتر کردهاند. شمار بحرانهای مالی رو به افزایش است.
آخرین فریاد شوق؟
پاسخ آمریکا به بحران سال 2008-2007 را میتوان آخرین فریاد شوق دانست. همانند همیشه مقامات تمام تلاش خود را انجام دادند تا بانکها را نجات دهند و جریانهای جهانی را دوباره به راه اندازند اما این کار به بهای ازهمگسیختن اعتماد آمریکایی به سیاستگذاران و ایجاد واکنش منفی عمومی منجر شد که هنوز هم طنین آن شنیده میشود. تکرار روش نجات از سوی آمریکا در سالهای 2008-2007 تقریباً غیرممکن است. همه اینها سمت و سویی تلخ و بدبینانه را نشان میدهد که به گفته کیندلبرگر «مات شدن و رکود» است. اما از آنجا که از دهه 1970 شرایط و اوضاع تغییر کرده است واکنش جهان به خلاء قدرتی به آن گونهای که در دهه 1930 اتفاق افتاد، نخواهد بود. 75 درصد از جمعیت سیاره زمین که در آمریکا و چین زندگی نمیکنند میتوانند راهحلهای خود را برای این مشکلات پیدا کنند.
نیاز به قوانینی برای اداره تجارت را میتوان تا حدی از طریق پیمانهای تجاری منطقهای برطرف کرد. هماکنون 450 پیمان در جهان فعال هستند. اگر دلار همچنان سلطه خود را حفظ کند اما نه آمریکا و نه صنوق بینالمللی پول نتوانند نقش آخرین وامدهنده را ایفا کنند باید راهحلهای دیگری را جست. درست همانطور که بریتانیا موفق شد انگلیسی را زبان جهان کند اسکناسهای سبزرنگ نیز میتوانند مالکیتی جهانی داشته باشند. بانکهای مرکزی دیگر کشورها میتوانند با استفاده از ذخایر دلاری خود جریان نقدینگی به نظام دلارهای خارجی را تضمین کنند و با همکاری یکدیگر یک نظام پرداخت دلاری تشکیل دهند که به طور کامل آمریکا را دور بزند. آنها میتوانند با کنار گذاشتن آمریکا از صندوق بینالمللی پول این صندوق را اصلاح کنند یا سازمانهای منطقهای جدیدی بسازند که با صندوق رقابت کنند. اینگونه تلاشها در گذشته موفقیتآمیز نبود. به عنوان نمونه باشگاه آسیایی «طرح چیانگ مای» نتوانست تاثیرگذار باشد اما میتوان این تلاشها را از سرگرفت. در واکنش به موج هجوم سرمایه در سراسر جهان که عمدتاً با شرایط مالی آمریکا هماهنگ است، اقتصادهای نوظهور میتوانند کنترلها و
محدودیتهایی را بر بانکهای جهانی و مدیران صندوقها اعمال کنند و همچنان به افزایش ذخایر دلاری خود ادامه دهند.
جایگزینی پیچیده
چنین جهانی برای مشارکتکنندگان نکات منفی به همراه دارد و رنجآور خواهد بود. راهاندازی چندین پیمان تجاری با اندازه متوسط به مراتب از اجرای تعداد اندکی پیمان جهانی دشوارتر است. ناکارآمدی آن نیز زیاد خواهد بود چرا که پساندازهایی که کشورهای فقیر با زحمت فراوان به دست آوردهاند بدون استفاده در اوراق قرضه خزانهداری سرمایهگذاری میشوند. جذب سرمایه نیز دشوارتر خواهد شد هرچند که تجربه چین نشان میدهد در شرایط مناسب سرمایهگذاری درازمدت تداوم مییابد حتی اگر جریان پرتفوی کوتاهمدت به طور کامل قطع شود. اعمال محدودیت بر بانکهای جهانی نیز میتواند سرپوشی بر جریانهای سرمایه بگذارد و به این ترتیب راهی برای کنترل کاهش ارزش پول با اهداف رقابتی باقی نماند.
اما این شرایط همچنان در مقایسه با زمانی که هیچ سازمانی وجود نداشته باشد ایمنتر است. اما از دیدگاه آمریکایی، هزینه غفلت در سالهای اخیر آن است که جهان بیشتر شبیه چین شود تا شبیه آمریکا: باز بودن کمتر، محافظت بیشتر، علاقهمند به مشارکت اما با شرایط خود. چنین وضعیتی مطمئناً به نفع آمریکا نیست. نیازی نیست که جهان زندانی دهه 1930 باشد اما نمیتوان فرض کرد که آمریکا همیشه به اندازه زمان بحران مالی عصبانی بماند یا اینکه چین در میان پارادوکسهای خود ناتوان بماند. سنت رئیسجمهور جکسون در سیاست آمریکا شدت و ضعف دارد. شاید اگر اقتصاد رشد بهتری داشته باشد و مشاغل بیشتری خلق شود دستمزدها سرانجام بالا بروند و طبقه متوسط آمریکا نفس راحتی بکشند که در سراسر جهان احساس شود. نظرسنجیها نشان میدهد باور آمریکاییها به ماموریت استثنایی کشورشان پس از بحران سال 2009 اندکی بهبود یافته است. شاید این بهبود باز هم بیشتر شود. رئیسجمهور و مجلس جدید نمایندگان در سال 2016 یا انتخابات پس از آن شاید فضای خصومت و بدبینی را از میان بردارد.
برای یک لحظه یک دولت و کنگره خیالی آمریکا را تصور کنید که مصمم است برای منافع کشور خود و منافع جهان کار کند. این دولت نگرانی جهان درباره نبود آخرین وامدهنده را برطرف میکند. این دولت منابع موجود صندوق بینالمللی پول را سه برابر کرده و به سه تریلیون دلار میرساند و طرحی را تهیه میکند که حق وتوی آمریکا را متوقف میسازد. این دولت به فدرالرزرو اجازه میدهد تا بدون هیچ محدودیتی نقدینگی را در اختیار بانکهای مرکزی خارجی قرار دهد و گفتوگوهایی را با بانکهای مرکزی بزرگ -حداقل چین و هند- آغاز کند که با آنها قراردادهای معاوضه ندارد.
وجود یک شبکه ایمن بزرگ و قابل اتکا میتواند انباشت ذخایر بزرگ دلاری را که در مجموع اثری بیثباتکننده دارند کاهش دهد. آمریکا میتواند برای رفع نگرانیهای مربوط به داراییهای ایمن، یک صندوق ثروت حکومتی تشکیل دهد که قادر است اوراق قرضه خزانه منتشر سازد و سپس درآمد حاصل از آن را به منظور کسب سود در خارج از کشور سرمایهگذاری کند. به این ترتیب توان آمریکا در بازپرداخت بدهیهایش تقویت میشود. برای تقویت رابطه میان آمریکا و نظام بانکی جهانی، آمریکا باید بانکهای بزرگ جهان نوظهور را تشویق کند در نیویورک حضور یابند یا حضور خود را پررنگتر کنند، اختیارات نظارتی را از دولتهای محلی به سازمانهای غیرسیاسی و باکفایت انتقال دهد، قضاوتهای فرامرزی را محدود سازد و جریانهای اعتراضی را در مسیر خود نگه دارد.
پس از احیا و مشروعیتدهی به صندوق بینالمللی پول، آمریکا باید دو رکن دیگر معماری اقتصاد جهانی یعنی بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی را بازسازی یا جایگزین سازد. این کشور میتواند از پیمانهای تجاری منطقهای مانند مشارکت فرااقیانوسی (TPP) استفاده کند تا سکوی جدیدی بسازد که پیمانهای رقیب یا مشابه را جذب کند و از چین و هند نیز دعوت کند تا به آن ملحق شوند.
این آمریکای خیالی میتواند به نهادهای چینی از قبیل AIIB بپیوندد. با کمک به افزودن یوآن به سبد SDR در صندوق بینالمللی پول و تعیین نیویورک به عنوان مرکزی برای مبادله یوآن، از تحقق جاهطلبیهای چین برای ارتقای جایگاه یوآن به عنوان ارز ذخیرهای حمایت کند. در حال حاضر نیویورک تنها مرکز مالی جهان است که برنامه یا تمهیداتی برای پشتیبانی از یوآن ندارد. باید تلاش زیادی انجام گیرد تا چین در آمریکا سرمایهگذاری بیشتری انجام دهد. هماکنون به ازای هر دلار سرمایهگذاری مستقیم چین در آمریکا، دو دلار سرمایهگذاری چین در اروپا و تا پنج دلار سرمایهگذاری آمریکا در چین وجود دارد. اما چین در مقابل چه کاری انجام میدهد؟ بیشتر ناظران به فهرست بلندی از اصلاحات اشاره میکنند که اهمیت زیادی دارند. هیچ تضمینی وجود ندارد که این اصلاحات انجام گیرند. اما حتی در این صورت آمریکا اعتماد به نفس و یکپارچگی بهتری به دست میآورد و چیزی را از دست نخواهد داد. آمریکا با تثبیت اقتصاد جهانی در همه جا دوستانی پیدا میکند و در درازمدت نیز صرفهجوییهای پولی زیادی برای این کشور پدیدار میشود.
امتحان فرصت
اگر مشخص شود اقتصاد چین خانهای مقوایی است آنگاه ادعای این کشور در مورد جایگاه ابرقدرت اقتصادی جهان پوچ خواهد بود. اگر این کشور بیشتر از گذشته خودکامه شود مجبور میشود در مقابل خروج سرمایه و تاثیرات خارجی موانعی ایجاد کند. این کار توانایی این کشور برای تاثیر بر اقتصاد جهان در فراسوی مرزهایش را محدود خواهد ساخت. اما اگر چین بتواند به رشد خود ادامه دهد، اصلاحات را آغاز کند، آنگاه آمریکا روزی مجبور خواهد شد آن را بپذیرد و جایگاهی برایش باز کند. پس چرا آن روز همین الان نباشد؟
منبع: اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید