تاریخ انتشار:
مارگارت تاچر در سال ۱۳۹۲ از دنیا رفت
مرگ بانوی آهنین
در سالی که گذشت یکی دیگر از بازماندگان جنگ سرد به صفحات تاریخ پیوست. مرگ مارگارت تاچر فرصتی به منتقدان و دوستدارانش داد تا دوران او را بهخاطر بیاورند. همزمانی صدارت او با فروپاشی بلوک شرق و پایان جنگ سرد باعثشد بسیاری نام او را در کنار شخصیتهایی مانند وینستون چرچیل و آیزنهاور بیاورند. مورخان تا مدتها به این بحثمشغول خواهند بود که آیا این همزمانی باعثنشد تا مگی سایهای بزرگتر از وجودش داشته باشد؟
درباره مارگارت تاچر واژههای زیادی همزمان به ذهن میآیند: خصوصیسازی، مبارزه سرسختانه با اتحادیهها، اعتصابات کارگری، جنگ فالکلند، جنگ سرد، مخالفت با اتحادیه اروپا، اهل معامله دانستن گورباچف، حمایت از آپارتاید در آفریقای جنوبی و دوستی با پینوشه در شیلی. طنز تاریخ است ولی این مدافع سرسخت دموکراسیهای غربی یکی از بهترین دوستانی بود که دیکتاتورهای ضدکمونیست و رژیمهای استوار بر نژادپرستی در دوران جنگ سرد داشتند. او از بازار آزاد دفاع میکرد و میکوشید نقش دولت رفاه را کاهش دهد ولی همزمان از فرستادن پلیس به خیابانها برای سرکوب کسانی که با سیاستهایش موافق نبودند ابایی نداشت. ولی آیا تاچریسم، این نامی که بسیاری از احزاب محافظهکار و دست راستی به آن میبالند باعث نجات اقتصاد بریتانیا شد؟ پاسخ به این سوال آسان نیست. تاچر از یک سو محدودیتهای بازارها و شرکتها را لغو کرد ولی از سوی دیگر محدودیتهای بیسابقهای را به اتحادیههای کارگری تحمیل کرد. او که دختر یک مغازهدار انگلیسی بود دوست داشت سودآوری و سودآفرینی بیشتری را ببیند بدون آنکه ناچار باشد بر سر دستمزدها با طبقه کارگر بحث کند. میتوان ادعا کرد برخی از
سیاستهای تاچر به احیای اقتصادی بریتانیا کمک کرد ولی همزمان این نظریه را میتوان پذیرفت که اغتشاشات کارگری در بریتانیا و برخورد او با کارگران از اثر مثبت این سیاستها با تغییر انتظارات مردم کاست.
زمانی که در سال 1979 میلادی مارگارت تاچر با پیروزی در انتخابات به قدرت رسید بریتانیای کبیر نرخ رشدی معادل دو درصد داشت، بیکاری در حال افزایش بود و بیش از یک میلیون نفر کار خود را از دست داده بودند و اقتصاد بریتانیا با تورمی 4/13 درصدی دست به گریبان بود. کارکنان خدمات عمومی در حال اعتصاب بودند چون دولت در تلاش برای مهار تورم دستمزدهایشان را افزایش نداده بود. اتحادیههای کارگری بریتانیا در اوج قدرت بودند و کمتر سیاستمداری مایل بود آنها را در حال اعتصاب ببیند. دولت هشت و نیم میلیارد پوند در سال قرض میکرد و مجموع بدهکاریهای آن معادل 44 درصد تولید ناخالص داخلی بود. نارضایتی ناشی از وضعیت اقتصادی به شکست دولت کارگری و پیروزی مارگارت تاچر و شروع تاچریسم کمک کرد. مردم بریتانیا خسته از نابسامانیها، یک بانوی آهنین میخواستند که به آنها احساس امنیت و امید به آینده را بازگرداند. باور تاچر این بود که دولتها از بحرانها برای افزایش اختیاراتشان استفاده میکنند در حالی که بازارها و نه دولتها موتور محرک اقتصادی هستند. در 1979 دولت علیاحضرت ملکه در اقتصاد بریتانیا هم مالک، هم قانونگذار و هم مجری مقررات متعددی بود که
دولتهای پیشین وضع کرده بودند. دولتهای کارگری پیش از تاچر اقدام به ملیسازی گسترده صنایع عمده (مانند زغالسنگ، برق، آب آشامیدنی، خودروسازی) و اجرای برنامههای گسترده رفاه عمومی کرده بودند. اولی باعث شده بود کارایی و کارآمدی صنایع کاهش پیدا کند و بریتانیا بازارهای صادراتیاش را از دست بدهد و دومی باعث ایجاد دولت بزرگی شده بود که تامین هزینههای سرسامآورش بدون نرخ بالای مالیاتی ممکن نبود. این وضع از نظر مارگارت تاچر قابل قبول نبود.
میتوان گفت دولت او تنها یک برنامه اقتصادی داشت: احیای بازارها و حذف موانع موجود بر سر راه اقتصاد بازار آزاد. دولت تاچر مالیاتهای شخصی را کاهش داد، حداکثر نرخ مالیاتی از 83 درصد به 40 درصد کاهش پیدا کرد اما دولت او مالیات بر ارزش افزوده را از هشت درصد به 5/17 درصد افزایش داد تا بتواند هزینههای عمومی را تامین کند. استدلال تاچر ساده بود: با تشویق کارآفرینی و نوآوری میتوان حجم فعالیتهای اقتصادی را آنقدر افزایش داد که مالیات بر ارزش افزوده برای تامین هزینههای دولتی کافی باشد، در حالی که وضع مالیاتهای سنگین بر درآمد، کارآفرینان و صاحبان سرمایه را فراری میدهد و باعث کوچکتر شدن اقتصاد میشود. در این استدلال بنیان منطق محافظهکاران و احزاب دست راستی امروز نهفته است. ایشان باور دارند که دولت با ارائه خدمات بیش از اندازه به مردم، انگیزه ایشان را برای فعالیت اقتصادی کاهش میدهد. در حالیکه مردم در صورتی که به کار مولد روی بیاورند میتوانند بدون کمک دولت چرخهای اقتصاد را به گردش در بیاورند. زمانی که یک نماینده حزب کارگر از دولت تاچر انتقاد کرد که ثروتمندان را ثروتمندتر کرده است، تاچر به او پاسخ داد «چرا
نمیگویید که فقرا هم ثروتمندتر شدهاند.» از نظر تاچر نابرابری در توزیع درآمد بهایی بود که دولتها برای افزایش درآمد کل جامعه میپردازند.
او همچنین از حجم مقررات و قوانین حاکم بر فعالیتهای اقتصادی کاست. یکی از خردهگیرترین سیاستمداران تاریخ بریتانیا باور داشت که دولت حق ندارد در جزییات فعالیتهای اقتصادی دخالت کند. دولت او حجم بزرگی از مقررات را حذف کرد و صنایع زیادی را با تشویق به مشارکت عمومی در خرید سهام خصوصی کرد. اما این باور به زائد بودن مقررات باعث نشد که دولت تاچر مقررات و قوانین زیادی را علیه اتحادیههای کارگری به تصویب نرساند. اتحادیههای کارگری که میدیدند دولت محافظهکار به جای اشتغال و نیروی کار بر سودآوری و کنترل تورم تاکید میکند برای حفظ منافع و دستمزدهایشان دست به اعتصابات گستردهای زدند. مارگارت تاچر با سرسختی از دادن امتیاز به اتحادیهها خودداری کرد و حتی از مذاکره با آنها امتناع ورزید. بانوی آهنین در اقتصاد به دادوستد معتقد بود نه در سیاست. شکست اتحادیههای کارگری در این اعتصابات و سرکوب شدید کارگران توسط دولت تاچر برای همیشه از اهمیت اتحادیههای کارگری در عرصه سیاست کاست و قدرت چانهزنی آنها را کاهش داد. بعد از تاچر بهجای اعتصاب، اتحادیهها از تهدید به اعتصاب در مذاکراتشان استفاده میکردند. نرخ تورم در سال 1987 به
چهار درصد رسید، نرخ بیکاری کاهش پیدا کرد، بدهی دولت به 7/27 درصد تولید ناخالص داخلی رسید و در سال 1990 دولت بریتانیا مازادی معادل شش میلیارد پوند داشت و نرخ رشد اقتصادی کشور به چهار الی پنج درصد رسیده بود. موفقیت اقتصادی تاچر، تاچریسم را به سنگ بنای محافظهکاری در انگلستان تبدیل کرد. اتحادیههای کارگری هیچوقت فراموش نکردند که بازندگان اصلی این موفقیت بودهاند. اما حتی دولت کارگری بلر تغییر چندانی در میراث اقتصادی تاچر نداد. اما داستان مارگارت تاچر مانند هر سیاستمدار دیگری تنها اقتصادی نیست. اگر تنازع اقتصاد دولتی و خصوصی، کارفرمایان و کارگران، تورم و اشتغال، سیاستهای اقتصادی تاچر را شکل دادند، جنگ سرد سیاست بینالمللی او را شکل داد. اینجا مارگارت تاچر یکی از بنیانگذاران محافظهکاری نوین و بنیادگرای غرب شد و میراثی از خود به جای گذاشت که بخشهای بسیاری از آن را حتی وارثان محافظهکارش دوست ندارند به یاد بیاورند. حمایت تاچر از رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی مانع از موثر بودن تحریمهای بینالمللی و انزوای این رژیم شد و باعث شد بسیاری از مستعمرات سابق بریتانیا که جامعه کشورهای مشترکالمنافع خوانده میشدند
علاقهای به همکاری با او نداشته باشند. برای او دشمن دشمنش دوست بود. او که از مسافرت شاه سابق ایران به بریتانیا جلوگیری کرده بود تا به آخر از پینوشه دیکتاتور شیلی حمایت کرد و از دولت وقت خواست که جلوی استرداد او را به اسپانیا بگیرد. حتی زمانی که پینوشه در انگلستان به اتهام قتل زندانیان سیاسی در دوران حکومتش تحت بازداشت خانگی قرار گرفت تاچر به ملاقات او رفت و از او بهعنوان قهرمان مبارزه با کمونیسم تجلیل کرد. در برابر ملیگرایی کشورهای در حال توسعه تاچر فرقی با پیشینیاناش در شماره 10 داونینگ استریت نداشت، او به حمله آرژانتین به جزایر فالکلند با قدرت تمام پاسخ داد. او نشان داد اگر با افزایش برنامههای رفاه عمومی مخالف است از هزینههای نظامی به بهانه حفظ پرستیژ بینالمللی واهمهای ندارد. عجیب نیست که بسیاری او را الهامبخش نومحافظهکاران آمریکایی دهه حاضر میدانند. امروز بسیاری که شاهد ورشکستگی یونان، بحران قبرس، چالشهای ایتالیا و مشکلات اسپانیا هستند با یادآوری میراث اقتصادی تاچریسم دستاوردهای اقتصادی او را مفیدتر از معاصرانش در دهه 80 میلادی میدانند. جایی که باورهای اقتصادی تاچریسم هنوز پذیرفته میشوند،
کسی جایی برای باورهای سیاسی «چرچیل فالکلند» ندارد و کمتر کسی شک دارد که مارگارت تاچر محصول جنگ سرد و برخاسته از آن دوران بود.
دیدگاه تان را بنویسید