آیا رفتار دیپلماتها میتواند الگوی وضعیت اقتصادی باشد؟
چرا کشورهای فقیر، فقیر هستند؟
بسیاری از اقتصاددانان فکر میکنند فساد یک پاسخ منطقی به انگیزههای غیرمنطقی است. در۴۰ کشور، از عراق تا اتیوپی، در لیست دادههای اطلاعاتی «کسب و کار» بانک جهانی(DB)، زمان مورد نیاز برای اخذ مجوز قانونی برای صادر کردن یک کانتینر محموله تجاری بیش از یک ماه به طول میانجامد.
بسیاری از اقتصاددانان فکر میکنند فساد یک پاسخ منطقی به انگیزههای غیرمنطقی است. در40 کشور، از عراق تا اتیوپی، در لیست دادههای اطلاعاتی «کسب و کار» بانک جهانی (DB)، زمان مورد نیاز برای اخذ مجوز قانونی برای صادر کردن یک کانتینر محموله تجاری بیش از یک ماه به طول میانجامد. انجام یک عمل به صورت قانونی به مراتب سختتر است، و تمایل بیشتری برای انجام آن به صورت غیرقانونی وجود دارد. جای تعجب نیست که در کشورهای در حال توسعه، معدود افرادی بیش از مقامات گمرک درآمد دارند. اگر این انگیزههای منحرفاند که فساد ایجاد میکنند، این امر یک راهحل ساده را برای یک مشکل قدیمی القا میکند. از این رو طی دهه گذشته یا بیشتر «نهادهها» وِرد زبان آژانسهای کمکرسانی بودهاند- حتی اگر معلوم نباشد که این نهادهای بشردوستانه با این بینش چه کاری باید بکنند. یک دیدگاه بدیل مشهوری هم وجود دارد که میگوید فساد در کشورهای فاسد نه به خاطر انگیزههای منحرف بلکه به این دلیل وجود دارد که این کشورها پر از کلاهبردارانی است که آنجا متولد شده و پرورش یافتهاند. فساد، در این دیدگاه، فرهنگی است، و کشورهای فقیر به این دلیل فقیر هستند که
شهروندانشان متقلب، تنبل یا کودن هستند. در درون این مناقشه دو اقتصاددان، ریموند فیسمن از دانشگاه کلمبیا و ادوارد میگل از دانشگاه برکلی، با مقاله تحقیقی خود در سال 2006 که به یک میزان درخشان و کماهمیت بود، گام بلندی برداشتند. آنها متوجه شدند برای آزمایش دو نظریه در مورد فساد، به شکل ایدهآل، شما به افراد باشهامتی از سرتاسر جهان نیاز خواهید داشت، تا آنها را در اجتماعی قرار دهید که بتوانند قوانیناش را با مصونیت نادیده بگیرند، تا ببیند چه کسی متقلب و چه کسی درستکار بوده است. آیا این کار ناممکن است؟ به هیچ وجه. سازمان ملل متحد با روی خوش در منهتن موشهای آزمایشگاهی (guinea pigs) را درست برای یک چنین آزمایشی فراهم کرد. مصونیت دیپلماتیک تصریح میکرد که قبوض/جریمه پارکینگ که برای دیپلماتها صادر میشود به شکل قانونی قابلیت اجرایی ندارد. از این رو، تصمیم گرفتن در این مورد که اتومبیل خود را به شکل قانونی پارک کنیم یا نه، مساله وجدان هر یک از افراد بود. فیسمن و میگل دریافتند که کشورهایی با فساد اقتصادی بومی در خانه، آنطور که توسط سازمان ضد فساد شفافیت بینالمللی2 مورد سنجش قرار گرفته، با پارککننده
غیرقانونی همیشگی نمایندگی میشوند. چاد و بنگلادش، بارها نزدیک به راس رتبهبندی «مشاهدات فساد»، بیش از 2500 مورد تخلف را از سال 1997 تا به 2005 تولید کردند. از سوی دیگر، اسکاندیناویهای جیغ جیغوی پاک فقط 12 تخلف پارک پرداختنشده داشتند، و بیشتر این تخلفات هم مربوط به یک خلافکار نابغه فنلاندی بود. در مواجهه با این آمار، این شواهد این دیدگاه را پشتیبانی میکند که کشورهای فقیر فاسد هستند زیرا آنها پر از افراد فاسد هستند. با این حال انگیزهها نیز آشکارا و مهم هستند. در سال 2002، بعد از چند دهه موش و گربهبازی با سازمان ملل، شهر نیویورک قدرت بیشتری یافت تا دیپلماتهای بیکار و بیعار را مجازات کند. شهر با دو اتومبیل شروع کرد و وزارت امور خارجه جریمهها را از بودجه مربوط به کمکهای خارجی کسر کرد. تقریباً یکشبه، تخلفات پرداختنکردنی به شکل چشمگیری کاهش یافت.
اینها روایتهای درخشانی است و داستان در نسخه لاغر کتاب فیسمن و میگل- تبهکاران اقتصادی؛ فساد، خشونت، و فقر ملتها - با لذت از نو تعریف میشود. من از صمیم قلب خواندن این کتاب را توصیه میکنم؛ کتاب درگیرکننده است و بدون شبهه نوشته شده، و شرحی است از دلبستگی واقعی به تحقیق و پژوهش. با وجود این، در حالی که بررسی قبوض پارکینگ نشانگر نبوغ نویسندگان کتاب است، محدودیتهای آنها را نیز نشان میدهد. من نمیتوانم شخصی باشم که مجبور است صرفاً یک مقاله تحقیقی بدیع را تحسین کند، صرفاً آن را پایین بیاورد، برای لحظهای تامل کند و چین به پیشانیاش بیندازد. ما چیزهایی در مورد دیپلماتها فهمیدیم اما آیا واقعاً چیزی از توسعه اقتصادی هم فهمیدیم؟ من هنوز سعی دارم این موضوع را بفهمم. با در نظر گرفتن یک مقاله تحقیقی هوشمندانه از فیسمن، میگل، یا هر دو، در فصلهای دیگر هم از رویکرد مشابهی استفاده میکنند، آنها در نوشتن تاکید بیشتری بر داستانگویی دارند تا کار آکادمیک.
تبهکاران اقتصادی با دو مشکل «نهادی» توسعه اقتصادی-فساد و خشونت- با رشتهای از قطعات توصیفی رودررو میشود که بر اساس مطالعه تحقیقی درباره ارزش ارتباطات سیاسی، قاچاق کالا میان چین و هنگکنگ، پیوندهای میان بارندگی و جنگ داخلی، کشتار جادوگران در آفریقا و بازسازی ویتنام بعد از «جنگ آمریکا» شکل گرفتهاند.کتاب در میان فصلهای مقدمه و نتیجهگیری که به شکل غیرمنسجمی داستان را به هم وصل میکنند استدلال میکند که بحث عمده در مورد کمکهای خارجی و توسعه اقتصادی نمیتواند بدون دقت تجربی کار کارآگاهی مثل آنچه در تبهکاران اقتصادی عرضه شده حل شود، برای مثال، آنها با خلاصه یک مناقشه توسعه نتیجه میگیرند که «هر دو دیدگاه معقول هستند اما در حال حاضر آنها فقط نظریهاند. آنچه واقعاً نیاز داریم پاسخهای بهتری از جهان واقعی است. آنجا که تحقیق و این کتاب از آن نشات میگیرد». چنین ادعایی تا حدی گمراهکننده است؛ در حالی که درست است یک کار تجربی دقیق برای حل این بحث لازم است، و در حالی که صحت دارد فیسمن و میگل کار دقیق تجربی انجام دادهاند، اما کار آنها، کاری نیست که شانس حل کردن مناقشات بزرگ را داشته باشد. آلن کروگر
اقتصاددان دانشگاه پرینستون اخیراً تاکید کرد آنچه او «اقتصاد زمینساختی»3 میخواند، تحقیقی است که تغییرات ارتعاشی جامعه را مطالعه میکند. تحقیق بدنام استیون لویت و جان دانهیو بر روی سقط جنین و جرم مثال متعارفی از آن است. لویت و دانهیو نتیجهگیری میکنند که قانونی شدن سقط جنین میزان جرم را، احتمالاً با کاهش تعداد نوزادان ناخواسته، تقریباً تا دو دهه بعد کاهش داده است. در واقع، این تغییر جهت «زمینساختی» است: تغییر ناگهانی و دردناک قانونی که به نظر میرسد پیامدهای قابل توجهی در سالهای بعدی به بار آورد. به گفته کروگر، آنان که اقتصاد زمینساختی را دنبال میکنند این کار را «به دلیل ناکامی انجام میدهند که آزمایشات تصادفی و طبیعی حاصلشده، این آزمایشات غالباً پاسخی قانعکننده اما برای مسالهای محدود به ما ارائه میکنند». فیسمن و میگل هم مثل تمام اقتصاددانان، سعی میکنند هم پاسخهای قانعکنندهای بیابند و هم به مسائل بزرگ بپردازند. اما هرگاه مجبور میشوند میان دقت و دامنه تحقیق یکی را انتخاب کنند آنها دقت را برمیگزینند. این رویکرد ضرورتاً اشتباه نیست، اما بد نیست این دو نویسنده جوان را با دو غول این حوزه
مقایسه کنیم، یعنی جفری ساکس کاریزماتیک (مسلماً معروفترین اقتصاددانِ توسعه جهان) و دوران عجماوغلو برنده مدال جان بیتس کلارک که از جایزه نوبل نادرتر است و هر یک سال در میان به یکی از اقتصاددانان برجسته زیر40 سال اعطا میشود (ظاهراً انجمن اقتصاد آمریکا تصمیم گرفته به دلیل کمیاب شدن بیش از حد مدال کلارک، در آینده این مدال را هرساله اعطا کند). رویکرد ساکس و عجماوغلو به این مساله که آیا نهاد اهمیت دارد بسیار متفاوت است. یک دهه قبل، ساکس و دو تن از همکارانش تحقیقی را منتشر کردند که استدلال میکرد کشورهای فقیر تا حدی به خاطر شرایط نامساعد جغرافیایی خود فقیر هستند. آب و هوای گرمسیری مالاریا را بیشتر میکند، خاک ضعیف نمیتواند بدون کودهای گرانقیمت از نو بارور شود؛ و بازارهای بالقوه بسیار دور هستند. در مناطق گرمسیر، کشورهای محصور در خشکی مسلماً مستعد فقیر شدن هستند. عجماوغلو دیدگاه متفاوتی دارد و نهادها را به خاطر عدم توسعه مورد نکوهش قرار میدهد. ایالات متحده هم زمانی کشوری در حال توسعه بود، دور از بازارهای بالقوه. اکنون بازاری است که انزوای هر کشور دیگری با دوری از آن سنجیده میشود. استرالیا و نیوزیلند
دورافتاده هم کشورهای مرفهی هستند. بیماری یک ثابت جغرافیایی نیست اما چیزی است که کشورهای غنی میتوانند با آن مقابله کنند؛ برای مثال، میزان مرگ و میر شهرهای بیماریزده آمریکا در قرن نوزدهم وحشتناک بود. چیزی رخ داد تا این شرایط تغییر کند و این تغییر به وضوح جغرافیایی نبود.
عجماوغلو (با همکاران خود جانسون و جیمز روبینسون) انکار نمیکند که بیماریهای بدخیم اثر خود را بر رشد اقتصاد میگذارند. بحث او این است که آنها یک قرن پیش چنین کردند. بیماری نواحی گرمسیری، بهخصوص مالاریا و تب زرد، چنان برای استعمارگران مرگبار بودند که مقامات انگلیسی تحت نظارت کمیته Beauchamp در سال 1795، تصمیم گرفتند گامبیا و جنوب غربی آفریقا بیش از حد خطرناک هستند حتی به عنوان سرزمینی برای نگهداری محکومان (آنها در عوض به استرالیا انتقال یافتند). در سفر هیات اعزامی به آفریقا که در قرن نوزدهم اسپانیاییها آن را هدایت میکردند تمام افراد هیات اروپایی مردند. روی هم رفته 40 تا 50 درصد از مهاجران اروپایی در آفریقا طی 12 ماه بعد از رسیدن جان سپردند.
این بیماریها برای مردم محلی کمتر خطرناک بودند. عجماوغلو ملاحظه میکند که نیروهای محلی در حال خدمت ارتش انگلیس در هند متحمل میزان مرگ و میر مشابه نسبت به نیروهاییاند که در انگلیس خدمت میکنند. اما میزان مرگ و میر نیروهای انگلیسی در هند 5 تا 10 برابر بیشتر بود. خلاصه، اروپاییان ترجیح دادند در آب و هوای امنتری اقامت گزینند، آنچه در نهایت به استرالیا، نیوزیلند، کانادا و آمریکا بدل شد. برای مثال، پدران زائر، پیش از آنکه تصمیم بگیرند نیوانگلند ممکن است انتخاب عاقلانهتری باشد، برای سفر به گویان، در سرحدات شمالی برزیل، برنامهریزی کرده بودند. با دست کشیدن استعمارگران از قلمروهای گرمسیری، قدرتهای استعماگر اروپایی تصمیم گرفتند در عوض نهادهای به شدت استعماری در آنجا تاسیس کنند، که حساب شده بود هرچه میتوانند فلزات گرانبها، عاج فیل و برده را در کوتاهترین زمان از آنجا استخراج کنند. مهاجران نیوزیلند، کانادا، آمریکا و استرالیا، در نهایت با نهادهای سیاسی مناسب، که برای احترام به مالکیت خصوصی و حمایت از قوانین طراحی شده بود، خودمختار شدند. وقتی اقتصاد نواحی گرمسیری استقلال یافت، نظام جدید سیاسی آنها به مکیدن
هر سنتی ادامه داد که افراد از یک سود کوتاهمدت به دست میآوردند و آن را به حساب مردان در قدرت ریخت. از آنجا که تغییر نظامهای سیاسی و اقتصادی دشوار است، نظامهایی که این مستعمرات سابق دارند، امروزه دارای شباهت خانوادگی محکمی با نظامهایی است که در زمان استقلال داشتند. هیچ جایزهای برای حدس زدن این نیست که کدام نهادها مروج رشد اقتصادیاند و کدام مشوق فساد و خشونت. این تقابل میان اختلاف نظر ساکس/عجماوغلو و رویکرد فیسمن/میگل قابل توجه است. نتایج مشهور «زمینساختی»، مثل یافتههای لویت درباره سقط جنین و جرم یا تحقیقات عجماوغلو درباره نهادها و مرگ و میر مهاجران، به شدت با اعتراض دیگر محققان روبهرو شده است. تعجبی ندارد؛ این محققان، به خاطر دامنه مساله و نیاز به تکنیکهای پیچیده آماری و تفسیر دقیق دادههای خام، ذاتاً آماده به چالش کشیدن هستند.
کسی درباره تحلیلهای آماری که در مقاله تحقیقی قبضهای پارکینگ صورت پذیرفته بود، بحثی نمیکند. در عوض، اقتصاددانان به این موضوع میپردازند که آیا رفتار دیپلماتها چیزی به ما در مورد آنچه واقعاً میخواهیم بدانیم، میگوید یا نه؛ این موضوع که چگونه با فساد بجنگیم. فیسمن و میگل حد و حدود خود را دارند: مقاله تحقیقی قبوض پارکینگ به ما نشان میدهد «رفتار فاسد عمیقاً با فرهنگ عجین است و هیچ موضوع کوچکی نیست که ریشه نداشته باشد». این امر محتمل است اما مسلماً ثابت نشده است. غیرمنصفانه است که بگویم فیسمن و میگل اقتصاددانان کوچکی هستندکه تحقیقات زیبا و مینیاتوری تولید میکنند. بزرگترین بلندپروازیهای آشکار آنها در فصل 5 و 6 قرار دارد که در آن آنها شواهدی را طرح میکنند که خشکسالی یا بارندگی بیش از حد منجر به قحطی میشود و بعد به جنگ داخلی و فرمهای شگفتانگیزتر از خشونت مثل کشتن جادوگران. آنها به شکل قانعکنندهای دلیل میآورند که سقوط درآمد روستایی به شروع خشونت در دارفور، چاد و رواندا دامن زده است. سپس آنها موردی را طرح میکنند که زاییده افکار میگل است، «حمایت سریع برای جلوگیری از درگیری».4 RCPS، کمک خارجی با هدف
بهکارگیری فرد جوان است - مناسبترین فرد برای برداشتن سلاح و در زمان قحطی- فراهم کردن غذا برای خانوادههای روستایی. RCPS یک کمک بشردوستانه است، اما هدف از آن جلوگیری است تا درمان. هرگاه الگوهای بارندگی نشان دهند که قحطی در راه است، اهداکنندگان برای خواباندن خشونت قبل از آنکه شروع شود پول میفرستند؛ و از آنجا که بارندگی نمیتواند کنترل شود، دیکتاتورها نمیتوانند آن را برای جریان بزرگی از کمکهای خارجی دستکاری کنند. فیسمن و میگل فکر میکنند که سابقه طولانی رشد قوی اقتصاد بوتسوانا توسط یک برنامه امدادرسانی به خشکسالی محلی حفاظت شده است. این ایده شاید بتواند در یک مقیاس بینالمللی عملی شود، اما مسلماً خالی از بلندپروازی نیست. هرچند، بهطور کلی فیسمن و میگل یک نورافکن را به جای یک نورافشانی بر مشکلات توسعه میتابانند. احتمالاً حق دارند چنین کاری بکنند. هرکسی نمیتواند دارون عجماوغلو یا استیون لویت باشد، و قطعاً بهتر است تا سوالات کوچکتری را به خوبی پاسخ داد تا با ضعف به سوالات بزرگی پاسخ داد.
برداشتن قدمهای کودکانه مناسب بررسی استراتژیک نیست؛ این یک استراتژی توسعه نیز هست. ویلیام استرلی از تردیدکنندگان در کمک شکوه دارد که بوروکراسیهای دولتی ترجیح میدهند با یک مشکل بزرگ و مبهم سروکار داشته باشند تا یک مشکل مشخص کوچک. ماموریت سازمانهای کمکرسانی به آرامی از اموری قابل دستیابی و سنجش به اموری وارد شدند که قابل سنجش نیستند. استرلی مخالف لفاظیهای آرمانی جفری ساکس است و استدلال میکند توسعه بهتر است به محلیها سپرده شود، از پایین به بالا؛ تلاشهای بداههای که میتواند تحت ارزشگذاری یا (حتی بهتر) فرمانبرداری از یک معیار بازار باشد. فیسمن و میگل در فصل پایانی خود به شکلی ضمنی دیدگاه فزونیگرایانه استرلی را تایید میکنند. آنها به آرامی پروژه بسیار بلندپروازانه روستای هزاره ساکس را -تلاش برای ایجاد کلینیکها، مدارس، تکنیکهای جدید کشاورزی، و دیگر سرمایهگذاریهای همزمان در «روستاهای مدل»- به این دلیل که این پروژه اجازه ارزیابی تصادفی را نمیدهد، نکوهش میکنند. آنها طرفدار کارآزماییهای تصادفی برای پروژههای کوچک کمکرسانی در سرتاسر جهان هستند. هرچند این فصل آخر از مساله فساد که کتاب با آن
شروع شد دور میشود اما ارزش خواندن را دارد.
چنین تلاشهایی برای ارزشگذاری، مثل خود همین کتاب، ضرورتاً تدریجی هستند. از آنجا که یک کارآزمایی تصادفی شواهد قانعکنندهای را در این مورد که چه چیزی کاراست ارائه میکند اما نه در این باره که چرا عمل میکند، درسی که از چنین ارزیابیهایی گرفته میشود به سختی میتواند به بافت دیگری انتقال یابد؛ و این برای انجیلنویسان تصویر بزرگ کمکرسانی دلسردکننده است، و برای آن خوانندگانی که کتابهایی را ترجیح میدهند که مفاهیم بزرگ عرضه میکنند، هم چندان دلگرمکننده نیست. تبهکاران اقتصادی دربردارنده هیچ مفهوم بزرگی نیست. چه به دنبال فساد، قاچاق یا خشونت آشکار بگردید. این دیدگاه خردشدهای از یک جهان خرد شده است و بهتر است همینطور باشد.
پینوشتها:
1- تیم هاردفورد، نویسنده ستونهای اقتصادی تایمز مالی است. کتاب آخر او به تازگی (در سال 2009) با عنوان اقتصاد منطقی جهان غیرمنطقی منتشر شد.
2- Transparency International: یک سازمان غیردولتی است که در سال ۱۹۹۳ تاسیس شد و دفتر اصلی آن در برلین، آلمان قرار دارد. هدف این سازمان که در حدود ۱۰۰ کشور نمایندگی دارد تلاش برای مبارزه با فساد و افزایش آگاهی در مورد آن است. سنجش فساد با استفاده از شاخصهایی نظیر فساد، اختلاس، رشوهگیری، خرید و فروش پستهای دولتی، رشوهپذیری دستگاه قضایی، فساد مالی در میان سیاستمداران و مقامهای دولتی و عدم مقابله کافی یا ناکارایی در پیکار علیه مواد مخدر، رئوس کار این سازمان غیردولتی را تشکیل میدهد.
3- tectonic economics
4- Rapid Conflict Prevention Support
دیدگاه تان را بنویسید