تاریخ انتشار:
ناگفتههای جلیل شرکا از رکود اقتصادی، افزایش نقدینگی و سقوط حکومت پهلوی
اسراردهه ۵۰
جلیلی شرکا، رئیس کل پیشین بانک مرکزی ایران، معاون وزیر بازرگانی در دوره وزارت هوشنگ انصاری، قائم مقام بانک مرکزی در دوره ریاست محمد یگانه، قائم مقام وزارت اقتصاد در دوره هوشنگ انصاری و در نهایت آخرین مدیرعامل بانک ملی پیش از سقوط شاه و نخستین مدیرعامل این بانک پس از وقوع انقلاب بوده است.
***
آقای شرکا، بهانه گفتوگوی ما کتابی است که آقای حسنعلی مهران یکی از مقامهای اقتصادی کشور در دهه 50 منتشر کرده است. در این کتاب با توضیح برخی صفبندیهای نظری در حوزه اقتصاد به طور مشخص روی نهاد بانک مرکزی متمرکز شده و تلاش شده برخی سیاستها نقد شود. با توجه به اینکه آن دوره زمانی در تاریخ اقتصاد سیاسی ایران دوره مهمی به شمار میرود شما رویکرد و روایت این کتاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
خوشبختانه من این کتاب را مطالعه کردهام و با شخص آقای «حسنی مهران» که شما به او حسنعلی مهران میگویید در این باره صحبت کردهام. روایتی که ایشان داشته دقیق است اما به واسطه آنکه آقای مهران در سالهای 1353 و 1354 به ایران بازگشت فقط توانسته یک مقطع تاریخی را ارزیابی کند. بنابراین من بر این نظر هستم که این ارزیابی گرچه دقیق است اما نمیتواند یک برهه تاریخی را که شما به آن قبل از انقلاب میگویید، در برگیرد.
شما در جریان نگارش این کتاب بودید؟
بله، آقای مهران بیش از پنج سال برای نگارش این کتاب وقت گذاشت. با آدمهای متعددی گفتوگو کرد و سفرها و ملاقاتهای زیادی با مسوولان اقتصادی قبل از انقلاب انجام داد. برای مثال با آقای سمیعی در لندن صحبت کردند و برای ثبت گفتههای آقای مقدم به کالیفرنیا رفتند. هدفش هم این بود کتابی تهیه کند که قابل استفاده برای دانشجویان باشد و آنان با مطالعه این کتاب بتوانند با بخشی از تاریخ اقتصاد ایران آشنا شوند. من به آقای مهران گفتم این کتاب نمیتواند در سرفصلهای درسی دانشگاهی بگنجد اما میتواند کتابی باشد که هرکس میخواهد کار پولی و بانکی انجام دهد باید آن را مطالعه کند. آقای مهران در سالهای ابتدایی دهه 50 به ایران بازگشت و در سال 1358 نیز رفت. من در تمامی این سالها با او ارتباط کاری داشتم. او اقتصادخواندهای کارکشته بود و شناخت خوبی هم از حوزه کاری خود داشت اما تاکید من این است که گرچه او در این کتاب از هیچ کوششی دریغ نکرده است اما به دلیل حضور اندک در ایران فرصت نیافته انعکاسی جامع از روندهای تاریخی داشته باشد. گرچه او برههای قابل تامل را روایت کرده است.
چه شد که آقای مهران به ایران بازگشت؟
مهران را آقای هوشنگ انصاری وزیر وقت اقتصاد به ایران دعوت کرد. آقای مهران در صندوق بینالمللی پول مشغول به فعالیت بود، ظاهراً آقای انصاری در نشستهایی که داشته با ایشان آشنا میشود و از او برای همکاری دعوت به عمل میآورد. حسنعلی مهران در ابتدا به عنوان قائممقام مرکز بررسیهای توسعه صنعتی و معدنی وزارت اقتصاد کار خود را آغاز کرد و بعد روند ترقی را به سرعت طی کرد و قائممقام وزارتخانه شد. در دورانی که در مرکز بررسیهای توسعه صنعتی بود من هم رئیس مرکز توسعه صادرات بودم. آشنایی ما از اینجا شروع شد و ادامه یافت. اتفاقاً در دورهای که من در مرکز توسعه صادرات بودم زمینهساز برخی اقدامات بودم که صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی مخالف آن بودند اما در آن زمان آقای مهران نیز مدافع روشهای من بود.
چه اقداماتی؟
برای نمونه جوایز صادراتی را من راهاندازی کردم. این اقدام من با مخالفتهای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی روبهرو شد. آنها معتقد بودند این اقدام نظم اقتصادی را برهم میزند و ضد رقابت است. در مقابل من استدلال میکردم که صنایع ما نوپا هستند و باید در ابتدا حمایت شوند و قدرت بگیرند بعد وارد عرصه رقابت شوند.
اتفاقاً آقای مهران در بخشی از کتاب، سیاستهای حمایتگرایانه را نقد کرده است؟
این سیاست حمایتگرایانه نبود بلکه یک ابزار تشویقی بود. تولیدکنندهای اگر صادرات انجام میداد تشویق میشد. هدف اجرای این سیاستها رشد صنایع و تولید در کشور بود، ما میخواستیم به رشد سریع اقتصادی دست یابیم.
این یک نکتهای است که ظاهراً علت تحولات اقتصاد سیاسی دهه 50 را رقم میزند، این عطش رسیدن به رشد بالا ناشی از خواست شاه بود یا یک خواست کارشناسی بود؟
در آن زمان دو رویکرد برای رشد کشور وجود داشت. رویکرد اول به نگاه تکنوکراتیک در اقتصاد ایران بازمیگشت. نکتهای که حسنعلی مهران نیز در کتاب خود توضیح داده است. تکنوکراتها عموماً کسانی بودند که در غرب تحصیل کرده بودند و به شوق ایجاد تغییر به مملکت بازگشته بودند. عموماً آنها کسانی بودند که دوران فقر و مشکلات حاد اقتصادی را در ایران درک و لمس کرده بودند. به همین دلیل با تصور تغییر به ایران بازگشتند و برنامههایی برای رشد کشور طراحی کردند. اما در بالا نیز سودای قدرتمند شدن وجود داشت و از تکنوکراتها برای این هدف استفاده میکردند.
فرق تکنوکراتها با سیاستمداران در چارچوب فکری و منطق کارشناسی است. نقطه آغاز حرکت تکنوکراتها اصول و مبانی فنی است، آیا در دهه 50 که به شدت در تنور نقدینگی دمیده شد کسی هشدار نداد. چرا تکنوکراتها به جای مقابله همراهی کردند؟
افراد زیادی بودند که هشدار دادند و میگفتند این راه به بیراهه میرسد. به تغییرهای پی در پی در دستگاههای اقتصادی نگاه کنید. بخشی از آن ناشی از مواضعی بود که به مذاق شاه خوش نیامد و دستور به تغییر مدیران داد. تکنوکراتها حرف خود را میزدند اما گوش شاه بدهکار نبود.
چرا؟
شاه در آن زمان خود را مطلع تمام امور میدانست و به گفتهها و هشدارهای دیگران اعتقادی نداشت. من در زمان قائممقامی بانک مرکزی و وزارت اقتصاد همراه با هیاتی که با او دیدار میکرد حضور داشتم، چندین نمونه را مشاهده کردم که مسوولان هشدار دادند اما او اعتنایی نمیکرد. شاه موقعی که حرفی باب میلش زده نمیشد نگاه خود را برمیگرداند و میرفت. شاه کمتر کسی را قبول داشت. از نظر فنی اعتقاد و اعتماد زیادی به تکنوکراتها داشت. میخواست همه تصمیمها را خودش بگیرد. البته یکی دونفری بودند که در برابر او مقاومت میکردند.
چه کسانی؟
افرادی مثل محمد یگانه. محمد یگانه گوشش به حرف هیچکس بدهکار نبود. تکنوکراتی بود که کار خودش را انجام میداد. برای مثال بانک اصناف را منحل کرد. صبح که دستور داد ساعتی بعد در شعبه مرکزی اصناف بسته شد. او در حالی این کار را انجام داد که هیچ دستورالعملی برای تعطیلی یک بانک وجود نداشت. حتی برای این تصمیم با شورای پول و اعتبار هم مشورت نکرد، راساً چنین تصمیمی گرفت.
چرا بانک اصناف را تعطیل کرد؟
چون ورشکسته شده بود. بانک متعلق به اسدالله رشیدیان از عوامل کودتای 28 مرداد بود که از ارتباط با شاه استفاده میکرد و برای بانک ورشکسته خود از دولت پول میگرفت. یگانه اجازه نداد این وضعیت ادامه پیدا کند بلکه دستور داد آن را تعطیل کنند. در آن زمام من قائممقام یگانه در بانک مرکزی بودم. هویدا نخستوزیر وقت که شاید جرات صحبت با یگانه را نداشت، به من تلفن کرد و گفت کارمندان بانک اصناف قرار است مقابل نخستوزیری تجمع کنند ما به آنان چه بگوییم؟ تحلیل من این است که چون میترسید با یگانه روبهرو شود به من تلفن زد، من گفتم بگویید به خانههایشان بروند، حقوقهایشان را پرداخت میکنیم، یک جلسه هم با بانکهای دیگر گذاشتیم تا آنان را استخدام کنند. بانک هم تعطیل است. گفت بسیار خوب. ما هم با خیال راحت هیاتی را مامور کردیم امور مالی بانک را سر و سامان دهد و با سپردهگذاران تسویه کند. این کار را یک تکنوکرات علیه بانک کسی انجام داد که از نزدیکان شاه بود و به همراه شعبان بیمخ عامل کودتای 28 مرداد بود.
رشیدیان اقدامی نکرد؟
چرا، اتفاقاً یک بار به دیدن من آمد. من هم رئیس نظارت بر برنامهها را خواستم تا جواب او را مستند بدهیم. دیدیم این آقا یک آلبوم همراه خودش دارد. آلبوم را باز کرد و عکس خودش و شاه را با مایو در کنار دریا نشان داد. یا عکسهایی که در مجالس عمومی با هم گرفته بودند، همه اینها را به من نشان داد تا من تحت تاثیر قرار بگیرم. کارش که تمام شد گفتم آقای رشیدیان من خیلی تحت تاثیر این عکسها قرار گرفتم بنابراین الان نمیتوانم تصمیمی بگیرم، شما تشریف ببرید و یک روز دیگر وقت بگیرید بیایید تا با هم صحبت کنیم. به نوعی بیرونش کردم و بعد به منشی خودم گفتم دیگر به او وقت ندهد. بنابراین باید حساب تکنوکراتها را از اینگونه افراد جدا کرد.
شاه از یگانه حساب میبرد؟
حساب نمیبرد، اما قبول داشت که یگانه درک درستی از اتفاقات دارد.
یگانه در رابطه با عواقب خطرناک رشد نقدینگی به شاه چیزی نگفت؟
مرتباً به او گوشزد میکرد که آقا این پولی که شما دارید خرج میکنید تورم ایجاد میکند. دائم میگفت آقا این دلارهایی که فروختهاید، ریال آن را گرفتهاید و خرج کردهاید، دیگر متعلق به شما نیست. این پشتیبان آن اسکناسهایی است که چاپ شده و دست مردم است، اما شاه به مغزش نمیرفت. یگانه بارها به شاه گزارش داد که این پولهایی که تبدیل به ریال شده و دست مردم افتاده است و آنان را به خرج کردن انداخته موجب شده که جنس کمتر شود و تورم ایجاد کند. نسبت به حجم بیرویه واردات هشدار داد و میگفت به اندازه کافی بندر، کامیون و ترن نداریم که اینها را به مصرفکننده برسانیم. بالانس اقتصاد از بین رفته اما شاه کار خود را میکرد.
چرا؟
شاه تحت فشار بود میخواست مردم را راضی کند، و این رضایت را قصد داشت با هزینه کردن پول نفت به دست آورد. اگر برای نسل جدید قرار باشد ملموسسازی شود باید بگوییم رفتار آن دوره مثل رفتار آقای احمدینژاد بود که فکر میکرد با هزینه کردن پول نفت، کارها درست میشود.
به چه دلیل شاه تحت فشار بود؟ از طرف مردم این فشار را احساس میکرد؟
عباس میلانی در کتابی که درباره او نوشته میگوید از طرف آمریکاییها تحت فشار بوده است. من هم تا حدودی بر این نظر هستم. ظاهراً شاه مرتباً از جانب آمریکا تحت فشار بوده و به همین دلیل دنبال این بوده است که با دادن سهام کارخانهها به کارگران آنان را راضی نگه دارد، رضایت زارعان را جلب کند و ...فکر میکرد پول نفت همیشه میآید و بهترین فرصت است تا رضایت آحاد مردم را جلب کند در حالی که اقتصاد ایران ظرفیت جذب آن میزان پول را در آن زمان نداشت، اصلاً زیرساختهای اقتصادی ما آماده نبود.
شما در کنفرانس رامسر بودید؟
بله، من آن زمان قائممقام وزارت اقتصاد بودم.
سخنرانی داشتید؟
نه، مسند امور در اختیار وزیر اقتصاد بود.
کنفرانس رامسر به بهانه بازنگری در اهداف برنامه پنجم برگزار شد در آنجا چه کسانی صحبت کردند؟
تا جایی که به یاد دارم یگانه صحبت کرد، خداداد فرمانفرمائیان سخنرانی داشت، کارشناسان دیگری نیز حرف زدند. جلسههای مختلفی بود و کارشناسان در آن حرف خود را زدند.
تکنوکراتها در آن برهه احساس میکردند با این سیاستها در زیر پوست اجتماع تحولاتی در شرف وقوع است.
کاملاً.
یعنی وقوع انقلاب را پیشبینی میکردند؟
بله معتقد بودند این وضع دوام نمیآورد. در روایتهای تاریخی هم هست آلکس یکی از مدیران سازمان برنامه گفت اگر اعتبارات برنامه چهار برابر شود در ایران انقلاب میشود. در مهمانیها و نشستهای متعدد روسای بانکها و کارشناسان اقتصادی صحبت از این بود که وضعیت به این شکل دوام نخواهد داشت و انقلاب خواهد شد.
این تحلیل از چه زمانی برجسته شد؟
دقیقاً از سال 1356 به بعد این اوج گرفت.
بر چه اساس چنین نظری داشتند؟
بیشتر جنبههای اقتصادی و اقدامات عجولانه شاه در جلب رضایت طبقه کارگر، دهقان و ... را در نظر میگرفتند. نکته جالب اینکه کارشناسان نهتنها انقلاب را پیشبینی میکردند بلکه با آن همراه بودند.
رابطه شاه و بازار چرا به هم خورد؟
خیلی ساده است. علت آن خود شاه بود.
چطور؟
وقتی بر اثر سیاستهای اقتصادی آن زمان تورم خود را نشان داد و قیمتها رو به افزایش گذاشت شاه مصر بود که این اتفاق ریشه اقتصادی ندارد. بلکه فکر میکرد غرض سیاسی پشت افزایش قیمتهاست. به بیانی دیگر، شاه میگفت قیمتها بر اثر تورم افزایش نیافته بلکه کسبه، گرانفروشی میکنند تا به او ضربه بزنند. در صورتی که بسیاری از این بازاریهای جدید، دستساخته خود شاه بودند. علی رضایی، دکتر تهرانی، فریدن مهدوی و ... با دربار در ارتباط بودند حتی فریدون مهدوی بعداً وزیر بازرگانی شاه شد. در جلسهای شاه اعتقاد داشت تمام این گرانیها هیچ ارتباطی به عرضه و تقاضا ندارد، بلکه به اجحاف و احتکار بازار بستگی دارد. مهدوی که وزیر بازرگانی شاه بود، این را تایید کرد. تنها دغدغه شاه بازار بود، چون فکر میکرد به کارگرها، زارعان و ... رسیدگی کرده است فقط بازاریها هستند که با او همراه نیستند و برای او برنامه دارند. به وزارت بازرگانی دستور داد همه آنهایی را که به دلیل افزایش هزینه قیمتهای خود را بالا بردهاند به جرم گرانفروشی بازداشت کنند. اشخاصی مانند اخوان، قاسمیه، و کسانی را که اصلاً در سیاست نبودند بازداشت کردند. فکر میکنم به بازداشتگاه دادگستری برده بودند. در آن زمان برخی فرزندان آنان پیش من آمدند که آقا این چه کاری است که دارید انجام میدهید.
شما چه سمتی داشتید؟
من آن زمان قائممقام بانک مرکزی بودم.
وزیر بازرگانی که بود؟
فریدون مهدوی. او خود یکی از بازاریان بود اما در این ماجرا تلاش کرد نظر شاه را اجرایی کند. مهدوی دوست من بود به همین دلیل بعد از مراجعه فرزندان بازاریان به دفتر او رفتم و دلیل این کارها را از او پرسیدم. گفتم شما یک عده تاجر و بازرگان را گرفتهاید و به زندان بردهاید، اینها پیرمرد هستند، خدمت کردهاند، صاحب صنعت هستند، این چه کارهایی است که شما میکنید؟ گفت: دستور دادهاند. گفتم اگر دستور هم باشد شما هم باید نظری بدهید، گفت حالا دنبال چه کسی هستی؟ فکر میکرد من برای آزادی شخص به خصوصی آنجا رفتهام. گفتم همه کسانی که دستگیر کردهاید بی تقصیرند اما به چند اسم به طور ویژه اشاره کردم.
آزاد شدند؟
نه.
چرا؟
چون دستور از طرف شاه بود.
مجری این کار چه کسی بود؟
مهدوی. او فهرست افراد را برای بازداشت صادر میکرد.
سرانجام این ماجرا چه شد؟
اوضاع به قدری بد شد که مهدوی را برداشتند و کاظم خسروشاهی را که از فعالان خوشنام اقتصادی بود بر سر کار گذاشتند.
آیا شاه به اشتباه خود پی برد که آنچه اتفاق افتاده گرانفروشی نیست، بلکه افزایش تورم است؟
شما نظر من را میخواهید؟
بله.
نظر من نمیتواند صائب باشد.
اما شما در درون سیستم بودید به هر حال متوجه این قضیه نشدید؟ فکر میکنید شاه به اشتباه خود پی برد؟
من فکر میکنم آن اتفاق رخ داد.
چه زمانی؟
فکر میکنم از زمانی که کوتاه آمد و دست از سر بازار برداشت و تصمیم به تغییر وزیر بازرگانی گرفت. اما دیر شده بود.
اشاره کردید شاه طرح جدیدی از بازار درست کرد؟
بله. اصلاً بازار یک چیز دیگری شد. میخواست بازار قدیم از بین برود و بازار جدیدی ایجاد کند.
با چه هدفی این کار انجام شد؟
بیشتر با هدف مدرن کردن اقتصاد دنبال شد. در واقع میخواست تفکر سنتی بازار کنار برود و کسانی بر سر کار بیایند که فکر صنعتی داشته باشند.
فرق آنها با بازار سنتی در همین موضوع خلاصه میشد؟
گرچه طراحی بازار جدید با تفکر تجدد انجام شد اما تبعات نیز داشت. بازاریان جدید برای اینکه در سطح اول اقتصاد ایران فعالیت کنند به اطرافیان شاه نزدیک شدند. با خواهران و برادران او ارتباط گرفتند. اما همین بازاریان جدید نیز با وجود تمامی مصلحتاندیشیها و بعضاً زد و بندها در جریان گرانیهای بین سالهای 1355-1354، متهم شدند که میخواهند حکومت را عوض کنند و شاه با آنها درافتاد. شاه تصور میکرد همه را با پول میتواند راضی کند اما با بازاریان که خود پول داشتند نمیدانست باید چه کار کند. آنها، هم ثروت داشتند و هم قدرت. شاه آنها را نمیتوانست کنترل کند. شاه انتظار داشت هر چه به بازاریها میگوید گوش کنند، این کالا را به همان قیمت قبل بفروشند و با افزایش هزینهها قیمتها را بالا نبرند. بازاریها در برابر این خواسته مقاومت میکردند. این گونه شد که بازار جدید با شاه درگیر شد و حتی علیه او با انقلابیون همکاری کرد.
یعنی بازاریهای جدید هم به فرآیند انقلاب پیوستند؟
بله. خیلی هم زیاد بودند.
مثلاً چه کسانی؟
مانیان، هاشمی و ...
اینها همان بازاریان بودند که با دربار پیشرفت کردند؟
نمیتوان گفت تمام بازاریان با این روش پیشرفت کردند یا تمامی بازاریهای موثر در جریان انقلاب به دربار وابسته بودند. اما این یک واقعیت است که متاسفانه بخشی از بازاریان با دربار پیشرفت کردند. به خاطر دارم یک روز، آقای اخوان نامی بود که مشغول کار تولید و صادرات پارچه بود. از دفتر شاپور علیرضا به من تلفن کردند که آقای اخوان میآید به مشکلش رسیدگی کنید. آن موقع من رئیس مرکز توسعه صادرات بودم و ایشان هم یک صادرکننده. 10 دقیقه بعد دیدم که آقای اخوان به دفتر من آمد. به ایشان گفتم شما چه زمانی از من وقت خواستید که من به شما نداده باشم؟ که لازم باشد سفارش شوید؟ گفت: سابقه نداشته است. دستش را گرفتم و آوردم بیرون به منشی گفتم به ایشان یک وقت بدهید. بعد هم که رفت تاکید کردم که برای هفته بعد به ایشان وقت بدهید. تجار جدید فقط با آشنایی، کارشان میگذشت. اما وقتی سیاستهای غلط شاه اثر خود را در تورم نشان داد شاه دیگر آشنا و غریبه نمیشناخت.
از چه زمانی نقدینگی اثر اقتصادی خودش را گذاشت؟
از سال 1354...
دقیقاً زمانی که آقای حسنعلی مهران رئیس کل بانک مرکزی شد؟
بله. آن برهه را خیلی خوب در کتابش بیان کرده است. بنابراین روایت دورانی را که بر سر کار بود، واقعاً دانشمندانه بیان کرده و سند است. از سال 1354 مدیران اقتصادی دولت متوجه شدند پول همه چیز را نمیآورد. موضوعی که شاه هیچوقت نخواست متوجه شود. هویدا هم بیش از آنکه نخستوزیر باشد رئیس دفتر بود، وزرا هم یک تعداد دستنشانده ساواک بودند و فقط تعدادی از وزرای اقتصادی و مدیران آنان تکنوکرات بودند.
در مورد نرخ ارز در آن دوران چه رویکردهایی وجود داشت؟
سه رویکرد در بحثهای اقتصادی وجود داشت. یک رویکرد بر این اساس بود که قیمت ارز باید پایین بیاید، رویکرد دیگری معتقد بود برای حمایت از تولید باید نرخ ارز بالا رود. یک رویکرد سوم هم بود که مبنای تعیین نرخ ارز را عرضه و تقاضا میدانست.
نمایندگان این رویکردها چه کسانی بودند؟
یک عده مانند سناتور تجدد، در مجلس سنا داد و بیداد میکردند که باید ارزش پول ملی را حفظ کنیم.
همان آقای تجدد معروف؟
بله. من آن موقع قائممقام بانک مرکزی بودم. داد و بیدادهای او موجب شد که ما ناچار شویم کمی هم ارز را ارزان کنیم. فکر میکنم دو ریال ارزان کردیم. ارز هفتتومانی دو ریال ارزان شد. اصرار زیادی بود که این همه ارز داریم و ارزش پولمان زیاد شده باید ریال تقویت شود ولی کسی که آگاه بود میدانست این موضوع اصلاً ارتباطی با قیمت ارز ندارد زیرا ارز حاصل از فروش نفت ثروت است و متعلق به یک نسل نیست. فرض کنید هنوز در زیر خاک است. این درآمد متعلق به کار ما نیست که در حسابها و ترازهای خودمان وارد کنیم. بنابراین این را باید به کنار میگذاشتیم. ولی سناتور تجدد و افرادی که در مجلس حضور داشتند، نفوذ داشتند و بانک مرکزی را ناچار کردند قیمت ارز را دو ریال کاهش دهد. البته در مقابل این رویکرد محمد یگانه از طرفداران رویکرد دوم بود و تاکید داشت برای حمایت از تولید نباید نرخ ارز را پایین آورد. در نهایت نیز یگانه موفق شد.
شاه چطور به سمت یگانه آمد؟
در دورهای برخیها از جمله یگانه برای شاه خط قرمز بودند، یعنی اگر همه استدلالها را رد میکرد، استدلال یگانه را به دیگران ترجیح میداد.
عجیب است که یگانه در بسیاری از مقولات میتوانسته شاه را آگاه کند اما در خصوص آثار زیانبار نقدینگی نتوانسته شاه را متقاعد کند؟
چون این موضوع دست رئیس کل بانک مرکزی نبود. دست همه وزرای دولت بود. یکسری از کارها مثل نرخ ارز دست رئیس بانک مرکزی است ولی صحبت فروش نفت و نحوه خرج کردن آن فقط به بانک مرکزی ارتباط پیدا نمیکرد. نکته دیگر آنکه وقتی درآمدهای نفتی بالا رفت بخشی از دولت ذوقزده شدند و تا مدتی نسبت به این مساله خوشحال بودند. چرا که درآمد نفتی ایران هم یکجا زیاد نشد و اندکاندک افزایش یافت. بعد در سال 1352 یکدفعه بالا رفت. اثر آن را نیز به فوریتی که لازم بود متوجه نشدند. یعنی کسی که در وزارت بازرگانی نشسته بود هیچ تصوری از حجم بنادر نداشت فقط مجوز واردات میداد. چون ارز را داشتند فکر میکردند هر چقدر بخواهند میتوانند وارد کنند. در آن مسائل فقط یک نفر نمیتواند تعیینکننده باشد. وقتی هم که دیگران متوجه شده بودند دیر شده بود. آثار تورمی نقدینگی بروز کرده بود و اختلالها در اقتصاد خود را نشان داد.
اگر بخواهیم اشتباهات شخص شاه را در مسائل اقتصادی دستهبندی کنیم، به نظر شما چه چیزهایی اولویت دارند؟
اشتباه فاحش شاه این بود که به اقتصاددانان گوش نمیداد. فقط منتظر بود یک فرد خارجی از اینجا بگذرد و به او بگوید چه کار کند. متاسفانه به حرف هیچکدام از اقتصاددانهای مجرب داخل گوش نمیداد. شاه واقعاً برخی مسائل را نمیفهمید، اما در آن حوزه ادعا داشت و حرف هیچ کس دیگر را نیز قبول نمیکرد.
آقای شرکا، پس از آنکه آقای یگانه از بانک مرکزی رفت؛ آقای مهران رئیس کل شدند. چرا با آقای مهران کار نکردید؟
سوال جالبی است. من فکر میکردم باید دست رئیس بانک مرکزی باز باشد تا قائممقامش را انتخاب کند. بنابراین وقتی به من پیشنهاد شد که قائممقام وزیر اقتصاد شوم قبول کردم.
رابطه شما با آقای انصاری ویژه بود؟
اتفاقاً آقای انصاری رابطه خاصی با مهران داشت. چون خودش مهران را از آمریکا به ایران آورده بود.
حسنعلی مهران چرا از بانک مرکزی به معاونت شرکت نفت رفت. آیا به دلیل آن بود که آثار نقدینگی بروز کرده بود و نمیشد کاری کرد؟
نه، حتی خودش در کتابش میگوید که همه از من سوال میکنند که چرا بانک مرکزی را رها کردم و معاون شرکت نفت شدم. من خودم هم برای این جوابی ندارم. ولی من فکر میکنم جوابش را دارد.
جوابش چیست؟
چون انصاری از او خواست. او خودش را متعهد به انصاری میدانست زیرا او مهران را به ایران آورده بود و حمایت کرد و نکته دیگر به تصادف او بازمیگشت. مهران تصادف شدیدی داشت و بینایی چشمش را از دست داد. ماهها در بیمارستان بود. انصاری خیلی به او رسید و کمکش کرد. بنابراین یک نوع تعهد اخلاقی به انصاری داشت.
شما هم به آقای انصاری ارادت داشتید؟
خیر، انصاری خیلی پشیمان شد که من را آورده است. من با انصاری خیلی برخورد داشتم. در واقع من با دو شخصیت برخورد داشتم انصاری و بنیصدر. من صریح بودم و انصاری این صراحت مرا دوست نداشت. او میگفت اعلیحضرت فلان دستور را داده و باید اجرا کرد. من از این گوش میشنیدم و از آن گوش در میکردم. برای نمونه، یک بار گفت اعلیحضرت فرمودند اگر زمینهایی به شرکتهای زراعی منتقل میشود، عوارض و ثبت از آنها نگیرید. این را یک قانون بنویس و بده. من تحقیق کردم و متوجه شدم اینها میخواهند املاک خودشان را به یک شرکت زراعی بدهند و مالیات ندهند و بعد سهام شرکت زراعی را که مالیات ندارد، بفروشند. جواب ندادم. هفتهای گذشت و آقای انصاری گفت: اعلیحضرت امر فرمودند آن قانون چه شد. گفتم آن کار مساله دارد. گفت برو با آقای شریفامامی صحبت کن. فهمیدم چه کسی پشت این قضیه است. شریفامامی در آن دوران رئیس مجلس سنا بود. او مرا از زمان بانک توسعه صنعتی میشناخت. به مجلس زنگ زدم و گفتم میخواهم با آقای شریفامامی صحبت کنم. پنج دقیقه به من وقت دادند گفتم آقای شریفامامی جریان این است. اگر این کار را بکنیم، افراد زیادی زمین و املاکهایشان را به نام شرکت کشاورزی میکنند و خودشان هم سهامدار میشوند و مالیات نمیدهند. متوجه شد که من اطلاعات کافی دارم. گفت خیلی خوب، باشد. بنابراین موضوع منتفی شد. به دلیل همین روحیه، انصاری زیاد با من خوب نبود. به یاد دارم یک روز درگیری جالبی پیدا کردیم. اتاق وزیر دارایی در ساختمان باب همایون، دو در داشت. یکی از اتاق منشی و یکی از روبهروی باب همایون که فقط من میتوانستم از این در استفاده کنم. بقیه باید از در منشی میرفتند. روزی که قصد داشتم از در همیشگی بروم، پیشخدمت گفت باید از آن یکی در بروید. گفتم چه کسی گفته؟ گفت: جناب وزیر فرموده که همه از آن در بروند. گفتم من را هم گفتند از آن در بیایم؟ گفت: بله. رفتم عقب و لگدی به در زدم و آن را باز کردم و به داخل رفتم. اتفاقاً جهانگیر آموزگار هم در اتاق بود. جهانگیر، سفیر اقتصادی ایران در آمریکا بود و اردشیر زاهدی سفیر کبیر ایران. انصاری هم خودش را از تکاپو نینداخت و گفت خوب شد آمدی. میخواستم راجع به موضوعی با تو صحبت کنم. این آقای اردشیر زاهدی به این جهانگیرخان پول نمیدهد. میگوید اینجا یک سفیر دارد و آن من هستم. آقای جهانگیر هم میگوید من سفیر اقتصادی هستم. اینها با هم دعوا دارند شما در بودجه یک ردیفی برای سفیر اقتصادی تعیین کنید تا به آنها اعتبار دهیم. اصلاً به روی من نیاورد که تو چرا در را با لگد باز کردی.
جایی خواندم که شما در همین دوران، ریاست کمیته خصوصیسازی را هم بر عهده داشتید. جالب است از آن موقع خصوصیسازی داشتیم؟
بله، خصوصیسازی را قبل از انگلیس و آمریکا شروع کردیم.
آن موقع چه چیزی را واگذار میکردید؟
شاه قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی را که ابلاغ کرد قرار شد 20 درصد از سهام شرکتها به کارگران واگذار شود. بعد از ابلاغ این قانون واگذاری سهام چند شرکت عمده شروع شد. اجرای طرح از ایران ناسیونال، شرکت آهن و نورد برادران رضایی، روغن نباتی قو و ...آغاز شد. مکانیسم هم به این شکل بود که بانک مرکزی اوراق قرضه به مالکان با نرخی که خود تعیین میکرد واگذار میکرد. این اوراق تا قبل از سررسید قابل تسویه در بانک نبود. معادل اوراق، برگه سهام به همراه فهرست کارگران به بانک ملی داده میشد. بانک ملی برگه سهام را یا در قبال دریافت وجه آن یا به صورت مدتدار و در قبال کسر حقوق کارگران به آنان منتقل میکرد.
شرکتها مقاومت نداشتند؟
ناراضی بودند اما قانون بود. البته یک اشکالی هم به کار وارد میکردند. ما قیمت سهام شرکتها و کارخانهها را بر اساس ارزش دفتری تعیین میکردیم. به بیانی دیگر سرمایههای ثبتی را بر تعداد تقسیم میکردیم. در حالی که مدیران شرکتها معتقد بودند قیمت تعیینشده برای سهام پایین است. از این جهت تا حدودی حق داشتند چون در حسابداری قیمت واقعی با توجه به آینده شرکت و چشمانداز فعالیتهای آن تعیین میشود. برای مثال چند هفته پیش بخشی از سهام توییتر عرضه شد. قیمت هر سهم را 37 دلار ارزشگذاری کردند و در بورس نیز تا 45 دلار خرید و فروش شد. اگر این شرکت بر مبنای قیمت دفتری ارزشگذاری میشد شاید یک دلار هم ارزش نداشت اما به دلیل چشمانداز آینده شرکت ارزش موجود سهم بیش از ارزش ثبتی است. ما در آن زمان به دلیل چالشها و کاستیها توان چنین کاری را نداشتیم. اما اگر مجموع کار در نظر گرفته شود میتوان گفت فرآیند در پیش گرفته شده نوع توزیع ثروت و مالکیت بود. ای کاش روند گسترش مالکیت واحدهای تولیدی متوقف نمیشد. در آن قانون شرط شده بود که کارگران تا پنج سال حق فروش سهام را ندارند. بعد هم قرار بود 20 درصد دیگر سهام شرکتها در بورس واگذار شود. هدف این بود که خصوصیسازی واقعی شکل بگیرد.
اجازه بدهید به ابتدای انقلاب نگاهی بیندازیم. شما آخرین مدیرعامل بانک ملی قبل از انقلاب و اولین مدیرعامل آن پس از انقلاب هستید. چه شد که بانکها در آن زمان ملی یا به عبارت درستتر دولتی شدند؟
به یاد دارم در همان روزهای شکلگیری دولت موقت روزی آقای بازرگان مرا خواست و سوال کرد با بانکهای کنونی چه کنیم. حدود 36 بانک وجود داشت که 26 بانک خصوصی بود. گفت با این بانکها چه کار کنیم؟ گفتم چه چیزی را چه کار کنیم؟ بانکها کار خود را میکنند، گفتند هیاتمدیره آنها رفتهاند و هنوز برنگشتهاند. باید مدیرانی را برای آنها انتخاب کنیم. شما این کار را انجام بدهید. گفتم بسیاری برای تعطیلات به خارج رفتهاند، بازمیگردند. رفتم و با برخی از آنها تماس گرفتم. مانند سیروس صنیعی، مقدم و... زنگ زدم و گفتم به سرکارتان برگردید خبری نیست کاری با شما ندارند اما قبول نکردند. ما هم عدهای را انتخاب کردیم. یکی از آنها هم آقای ساقطیان بود که ارمنی بود. فهرست را به هیات دولت بردم همه نشسته بودند و گفتند بسیار خوب است. یکی گفت اما این آقای ساقطیان ارمنی است. بازرگان گفت باشد. آقای شرکا میگویند بانکدار است اشکالی ندارد. بعد بازرگان به من گفت یک خانم نمیشناسید که رئیس کل بانک شود و متعهد باشد. من خانم امینی را که مادرش حجتالاسلام بود، پیشنهاد کردم. او معاون شرکت سرمایهگذاری بانک ملی بود که با همکاری مریل لینچ آمریکا راه اندازی کرده بودیم. او را پیشنهاد دادم آقای بازرگان هم قبول کرد اما خانم امینی بعد از اینکه با برادرش پروفسور رضا امینی مشورت کرد از قبول مسوولیت منصرف شد. مدتی گذشت باز به من گفتند که با بانکها باید چه کار کنیم؟
در آن زمان نگرش بر این بود که صاحبان بانکها سرمایهدار وابسته به رژیم گذشته هستند و باید مالکیت این بانکها تعیین تکلیف شوند. وقتی دوستان دولت موقت مجدداً از من خواستند پیشنهاد خود را مطرح کنم من خدمت ایشان گفتم 26 بانک خصوصی که مورد دغدغه آقایان است و تاکید دارند که تعیین تکلیف شوند سهامشان در بورس عرضه شده است و معامله میشود. اگر قرار است تصمیمی گرفته شود برای بخشی گرفته شود که از آن سرمایهداران نزدیک به حکومت شاه است. پیشنهاد دادم به جای مصادره، محاکمه یا ملی کردن بانکها، سهم سرمایهداران گرفته شود و اجازه دهید بانک اگر مشکلی به لحاظ مالی ندارد به کار خود ادامه دهد. حتی مثال زدم اگر با رضایی یا اخوان مشکل دارید سهام آنها را بگیرید با بانک کاری نداشته باشید. اما در پاسخ گفتند شورای انقلاب خواسته چنین کاری شود.
البته آرشیو آن زمان نشان میدهد یک جناح در دولت موقت خواهان چنین برخوردی با بانکها بوده است؟
من از دوستان این گونه شنیدم، که شورای انقلاب چنین قصدی دارد. آقای بازرگان سه نفر را برای این کار تعیین کرد. من، آقای معینفر وزیر نفت و آقای ایزدی وزیر کشاورزی.
چرا وزیر کشاورزی؟
نمیدانم شاید دوست صمیمی ایشان بود. اتفاقاً آقای بازرگان گفته بودند جلسه در دفتر وزارت کشاورزی برگزار شود. من در دفتر وزیر کشاورزی همه حرفهای خود را زدم چرا که آنها در کار بانکی وارد نبودند. نتیجه صحبت این شد که بانکها به حال خودشان باشند. افراد مسالهداری که سهامدار بانکها هستند کنار گذاشته شوند، یک هیاتمدیره کلی برای بانکها در نظر گرفته شود تا بر امور نظارت کنند. این پیشنهاد تهیه و به وزیر اقتصاد ارائه شد تا ایشان به همراه نخستوزیر طرح را در شورای انقلاب مطرح کنند.
سرنوشت طرح چه شد؟
قرار بود طرح سهشنبهشب در شورای انقلاب مطرح شود، چهارشنبه صبح آقای علی اردلان وزیر وقت دارایی به من تلفن کرد و گفت نشد. گفتم چرا نشد؟ گفت بنیصدر نگذاشت طرح تصویب شود و اصرار کرد که باید همه بانکها دولتی شوند. بنیصدر در آن جلسه گفته است فعلاً زمان این حرفها نیست. همه بانکها را ملی کنیم، بعداً اگر لازم شد حکم میدهیم از شکل ملی خارج شود. من در جواب آقای اردلان گفتم آقا مردم انقلاب اسلامی کردند نه انقلاب کمونیستی. سهامدار خرد این بانکها چه گناهی کرده است؟ گفت به هر حال آقای بنیصدر نگذاشته است.
تا چه اندازه دولت موقت در ملی شدن بانکها سهم داشت؟
تا جایی که من میدانم و طرحی که ما تهیه کردیم که برای بانکها هیاتمدیره و مدیرموقت منصوب کنیم و آن بخش از سهام را که مربوط به افراد مسالهدار بود تعیین تکلیف کنیم در دولت موقت تصویب شد. مسوولان دولت موقت به من گفتند بنیصدر نگذاشت.
چندی پیش آقای هاشمیرفسنجانی در جمع اعضای اتاق بازرگانی تهران گفته بود «در مدت 30 روزی که به خاطر زخمی شدن در شورای انقلاب حضور نداشتم و آقای مطهری را هم شهید کرده بودند، حدود 50 شرکت بزرگ را ملی کردند که ما هم دیدیم کار از کار گذشته ولی کار خوبی نبود.» به نظر شما بخش مذهبی انقلاب مخالف ملی شدن بانکها بود؟
من ارتباط خاصی نداشتم. اما یک بار آقای هاشمی را در مجمع عمومی بانک مرکزی دیدم. ایشان در این مورد نظری نداشت. بحث اسلامی شدن عملیات بانکی و حذف ربا مطرح بود اما در ابتدا از ملی شدن بانکها سخنی در میان نبود. من به صورت اتفاقی با آقای هاشمی آشنا شدم. ایشان خیلی نگاه باز و بهروزی داشتند. اتفاقاً ملی شدن بانکها زمانی اتفاق افتاد که ایشان ترور شده و در بیمارستان بود. اگر اشتباه نکنم خرداد 58 بود که من هم در بیمارستان تجریش به عیادتش رفتم. آشنایی من با ایشان خیلی اتفاقی بود. در ابتدای انقلاب یکی از دوستان در بانک مرکزی به دفتر من در بانک ملی زنگ زد و گفت آقای هاشمی میخواهد شما را ببیند. من سوال کردم ایشان چه کاره هستند، گفت عضو شورای انقلاب هستند. من استقبال کردم و این دیدار در منزل آقای هاشمی انجام شد. آن زمان دغدغه آقای هاشمی بحث ربا بود. بحث خوبی با هم داشتیم. من برای ایشان مثال زدم که اگر یک نفر در ابتدای سال یک سکه بگذارد پایان سال ارزش این سکه به دلیل تورم بالاتر میرود سپرده هم همین گونه است. البته ایشان خیلی بیشتر از آنچه فکر میکردم آگاه بود و نیاز به توضیحهای من نداشت. کاملاً آشنا و مسلط بود. اما توضیح دادم که در مورد نرخ بهره اختلاف نظرها خیلی زیاد است و به بانکها فشار میآید. ایشان پرسید وضعیت بهره در حال حاضر چگونه است؟ توضیح دادم که به بانک کارگشایی دستور دادهایم بهره نگیرد که ایشان خیلی استقبال کرد. بعد پرسید بانکهای دیگر چطور؟ توضیح دادم که شرایط سختی داریم و ایشان پیشنهاد داد برای کاهش فشارها در تبلیغات بانکی به جای آنکه بگوییم وام با بهره کم پرداخت میشود از کلمه کارمزد استفاده کنید.
پس کلمه کارمزد را آقای هاشمی وارد نظام بانکداری کرد؟
بله، آقای هاشمی واقعاً دید روشنی داشت و خداوند ایشان را برای این مملکت حفظ کند. هر چه ایشان دید بازی داشت بنیصدر پدیده عجیب و غریبی بود.
چطور؟
دیدگاههای عجیبی در حوزه اقتصاد داشت.
شما با او درگیر بودید؟
زیاد.
سر چه مسائلی؟
مسائل مختلف. مثلاً آقای بنیصدر یک روز تلفن کرد به من گفت مقداری پول در بانک گذاشتهاند حال که میخواهند پس بگیرند به آنان نمیدهند. من نام شعبه را از او گرفتم و با رئیس شعبه تلفنی حرف زدم. متوجه شدم که حساب به نام روزنامه انقلاب اسلامی است. شماره حساب را داده بودند و مردم پول واریز کرده بودند اما نحوه برداشت را چون حساب حقوقی بود مشخص نکرده بودند بنابراین رئیس شعبه نمیتوانست پول را به شخص تحویل دهد باید آنها پروانه انتشار میگرفتند و فرآیند اداری و حقوقی آن طی میشد تا برداشت از حساب آزاد شود. من این فرآیند را برای آقای بنیصدر توضیح دادم اما او میگفت آقا ما انقلاب کردهایم این روشها مربوط به رژیم گذشته است و ... خلاصه عصبانی شد و گوشی را گذاشت. یک روز دیگر تلفن کرد، و گفت آقای شرکا، ساعت 10 میآیم که در سالن عمومی بانک ملی، سخنرانی کنم. گفتم، آقای بنیصدر، میدانید در تمام مدت انقلاب، بانکها نیمبند کار کردهاند تازه شروع کردهایم که تمام روز کار کنیم. این ساعت 10، درست وسط زمانی است که مردم میآیند و میروند. به من گفت آقا شما متوجه پیام انقلاب نیستید. گوشی را گذاشت. نیم ساعت دیگر رئیس دفترش تلفن کرد، گفت: چه ساعتی بانک تعطیل میشود؟ گفتم دو و نیم. گفت آقای بنیصدر ساعت سه تشریف میآورند، سالن را در اختیارشان بگذارید. گفتم با کمال میل. گفت به کارمندان بگویید که باشند گفتم اختیار کارمندان در ساعت اداری در دست من است در ساعت غیراداری خودشان مختار هستند. یک بار دیگر آقای اردلان وزیر وقت اقتصاد به من تلفن کرد که با هم جایی برویم. ایشان من را به جلسه شورای انقلاب بردند آقای بازرگان بود و آقای بنیصدر نیز نشسته بود. در جلسه آقای بنیصدر گفت، این بدهی خارجی را پرداخت نکنید. بازرگان به من نگاه کرد نگاهی که معنایش این بود من جواب بنیصدر را بدهم. من وقت گرفتم و گفتم، ما 12 میلیارد دلار پول در خارج داریم، دو میلیارد دلار بدهکار هستیم. اگر دو میلیارد را ندهیم، آنها میتوانند تمامی 12 میلیارد را بردارند. بنیصدر گفت ببینید آقایان اینها چه کار کردند. اینها با اینکه 12 میلیارد دلار پول داشتهاند، رفتهاند پول قرض کردند. این کار غلطی است. باز بازرگان به من نگاه کرد. گفتم آقای بنیصدر قرض کردن برای کسب اعتبار است. همه شرکتهای متمول هم میروند پول قرض میکنند یا اوراق قرضه میفروشند که درجه اعتبار آنها بالا برود. در واکنش به این صحبتهای من گفت: این کارها طاغوتی است و چنین است و چنان.
چه شد که شما از بانک ملی کنار رفتید؟
یک روز آقای اردلان وزیر دارایی تلفن کرد و گفت آقای شرکا میخواهید به آمریکا بروید؟ گفتم بله، همسر کسالتی دارد اگر اشکالی ندارد به دیدنش بروم. خانواده من به دلیل تحصیل بچهها در آمریکا ساکن بودند. گفت اشکال ندارد، تشریف ببرید. فردا تلفن کرد. شما نرفتید؟ گفتم مجمع عمومی بانک ملی هفته بعد برگزار میشود، پس از برگزاری مجمع میروم. ایشان رئیس مجمع عمومی بانک ملی نیز بود، گفت شما بروید من مجمع را اداره میکنم. من احساس کردم اتفاقی قرار است بیفتد بنابراین فردای آن روز به آمریکا رفتم. هفته بعد اعلام شد بنیصدر وزیر اقتصاد شده است. فکر میکنم آقای بازرگان چون همیشه مرا از طرف خود مقابل بنیصدر قرار میداد با این کار میخواست مرا از تیررس وی خارج کند تا نتواند انتقام بگیرد. بنیصدر روز بعد از انتصاب به وزارت دارایی نیز در یزد در جمع خبرنگاران گفت: شرکا هم از مرز بازرگان گریخت که صحبت معنیداری بود. البته این موضوع را بعداً آقای نخستوزیر تکذیب کرد و گفت شرکا با اجازه نخستوزیر از ایران خارج شده است.
چه شد که بنیصدر جانشین اردلان شد؟
نمیدانم این دیگر در مباحث سیاسی بود. اما وقتی بنیصدر وزیر اقتصاد شد نوبری را به عنوان رئیس کل بانک مرکزی منصوب کرد و بسیاری از پاکسازیها در دوران آنان اتفاق افتاد. حتی محمد هاشم پسران در این دوره از کار برکنار شد.
شما در آمریکا چه کاری را شروع کردید؟
شرکتی تاسیس کردم که به کشورهای در حال توسعه در زمینه امور بانکی و خصوصیسازی مشاوره بدهد.
این مشاوره را به ایران هم میدهید؟
با کمال میل. نه من که اکثر ایرانیان خارج از کشور حاضرند برای کشورشان هر کاری لازم باشد انجام دهند. ایرانیان خارج از کشور میتوانند یک سرمایه و پشتوانه برای مملکت باشند. من همیشه حسرت میخورم که چرا از این فرصت استفاده نمیشود و ما نیز یک آیپک ایرانی داشته باشیم و منافع کشور خود را تامین کنیم. ایرانیان این قابلیت را دارند. این نکته را هم بگویم که پس از انتخابات ریاستجمهوری ایرانیان مقیم خارج نیز مثل داخل مسرور هستند. من در دیدار ایرانیان با رئیسجمهور در نیویورک حضور داشتم، فضای بسیار امیدبخشی بود.
فضا در خارج عوض شده؟
کاملاً. من تبریک میگویم به آقای ظریف و تلاشی که ایشان دارد میکند. خودشان گفتهاند پیشرفت مذاکرات شبیه معجزه بوده اما من میگویم محصول تدبیر و درایت بوده. فضا کاملاً متفاوت است و امیدوارم دولت جدید از این فضا برای توسعه مملکت استفاده کند.
دیدگاه تان را بنویسید