سالهای پیش رو
برنامهریزان اقتصادی چین که در شرف نوشتن سیزدهمین برنامه پنجساله این کشور هستند، یک سوال مهم پیش رو دارند: رشد اقتصادی چین در سالهای این برنامه چقدر خواهد بود یا به عبارتی چه تخمینی برای رشد این کشور منطقی خواهد بود؟ اولین قدم برای تعیین میزان تولید ناخالص داخلی هدف، در برنامههای اقتصادی، دانستن این موضوع است که توان بالقوه رشد کشور چقدر است؟ رقم رشد بالقوه با فرض شرایط مناسب داخلی و خارجی تخمین زده میشود.
برنامهریزان اقتصادی چین که در شرف نوشتن سیزدهمین برنامه پنجساله این کشور هستند، یک سوال مهم پیش رو دارند: رشد اقتصادی چین در سالهای این برنامه چقدر خواهد بود یا به عبارتی چه تخمینی برای رشد این کشور منطقی خواهد بود؟ اولین قدم برای تعیین میزان تولید ناخالص داخلی هدف، در برنامههای اقتصادی، دانستن این موضوع است که توان بالقوه رشد کشور چقدر است؟ رقم رشد بالقوه با فرض شرایط مناسب داخلی و خارجی تخمین زده میشود. یکی از عوامل مهمی که باعث افزایش این رقم میشود، افزایش بهرهوری نیروی کار است که میتواند از پیشرفت تکنولوژی یا توسعه صنعتی حاصل شود. در این زمینه کشورهای در حال توسعهای مانند چین، یک مزیت بزرگ دارند. کشورهای توسعهیافته، اگر بخواهند پیشرفتی چه در تکنولوژی و چه در صنعت داشته باشند، باید خود آن را ایجاد کنند. در واقع تنها آنها منابع لازم برای ایجاد تکنولوژی جدید یا شکل دادن به صنعتی با تجهیزاتی پیشرفتهتر را دارند. این کار هم زمانبر است، هم نیاز به نیروهای خلاق دارد و هم احتمالاً هزینههای بالایی را میطلبد. اما کشورهایی مانند چین، به راحتی میتوانند از نتیجه این تحقیقات و بررسیها، با خرید امتیاز
یا مهندسی معکوس یا روشهایی مانند آن استفاده کنند.
در نتیجه هم قیمت این پیشرفت برای آنها کمتر است و هم دیگر با ریسک شکست کامل تحقیقات روبهرو نیستند. به همین دلیل است که کشورهای توسعهیافته در 150 سال گذشته بهطور متوسط سه درصد رشد در سال را تجربه کردهاند در حالی که تجربه رشدی حدود هفتدرصدی یا بیشتر برای دو دهه متوالی در بعضی کشورهای در حال توسعه عادی است. هرچه تفاوت تولید ناخالص داخلی سرانه کشوری، با کشورهای توسعهیافته بیشتر باشد، آن کشور مزیتهای ایجادشده تکنولوژیک بیشتری را در اختیار دارد و در نتیجه نرخ بالقوه رشد آن بالاتر است.
در حقیقت این فاصله تعریفشده، نشان میدهد کشورهای در حال توسعهای که اختلاف تولید سرانه خالص بالایی دارند، از پیشرفتهای صنعتی و تکنولوژیک جدید بیخبر بوده و در نتیجه با بهکارگیری درست آنها میتوانند رشد بالایی را تجربه کنند. در سال 2008، تولید ناخالص داخلی سرانه چین، یکپنجم ایالات متحده بود. همان فاصلهای که در سال 1951 بین ژاپن و ایالات متحده، در 1977 بین کره و ایالات متحده و در سالهای 1967 و 1975 به ترتیب بین سنگاپور و تایوان با ایالات متحده وجود داشت. هر چهار کشور در دو دهه بعد از این برابری، رشد تولید بالایی را تجربه کردند. نرخ رشد ژاپن در این دوره 2 /9 درصد و کره 6 /7 درصد بود و سنگاپور و تایوان هم رشدی در همین حدود را برای دو دهه تجربه کردند.
یعنی در صورت وجود مدیریت مناسب، چین نیز میتواند بعد از سه دهه رشد 10 درصد، حالا دو دهه رشدی حدود هشت درصد را تجربه کند. اما رشد بالقوه فقط یک عدد است و بالفعل شدن آن نیاز به فراهم بودن شرایط داخلی و خارجی مناسب و البته سیاستگذاریهای مناسب اقتصادی دارد. از بین این عوامل، فعلاً روشن است که شرایط اقتصادی جهان مناسب نیست. هنوز کشورهای توسعهیافته، از بحران اقتصادی سال 2008 صحبت میکنند. اروپا هنوز درگیر بحران یونان است و امکان دارد با تورم منفی روبهرو شود. ایالات متحده نیز نتوانسته شرایط مناسبی را در بازار نیروی کار ایجاد کند و در نتیجه مرتباً افزایش نرخ بهره را به تعویق میاندازد. اما شرایط داخلی، فراهم به نظر میرسد. علاوه بر اینکه رهبران این کشور تجربه بیش از 30 سال راهنمایی درست را در چنته دارند، میزان سرمایه بالایی هم در اختیار دارند که میتوانند از آن به عنوان محرک رشد اقتصادی استفاده کنند. رهبران چین طی بیش از 35 سال گذشته نشان دادهاند تصمیمگیران خوبی هستند. پس ممکن است تجربه رشدی حدود هشتدرصدی در چین، چندان دور از دسترس نباشد.
به احتمال زیاد بعد از این دوره، چین دیگر کشوری در حال توسعه نیست که با استفاده از تکنولوژیهای امتحانشده، اقتصاد خود را بسط دهد، بلکه این کشور خود یکی از کشورهای توسعهیافته محسوب خواهد شد که نهتنها باید تکنولوژیهای مناسب و مطلوب خود را تولید کند، که باید به رشدی حدود سهدرصدی هم قناعت کند.
دیدگاه تان را بنویسید