چرا باید رکود اقتصادی را جدی بگیریم؟
نسبت جرم و رکود
داستان فیلم دزد دوچرخه را یادتان هست؟ فیلم اعصابخردکنی از مردی که برای ادامه کارش نیاز به دوچرخهاش دارد ولی دوچرخهاش را میدزدند. در نهایت برای ادامه بقا ناچار میشود دست به دزدی دوچرخه بزند ولی ناکام میماند.
داستان فیلم دزد دوچرخه را یادتان هست؟ فیلم اعصابخردکنی از مردی که برای ادامه کارش نیاز به دوچرخهاش دارد ولی دوچرخهاش را میدزدند. در نهایت برای ادامه بقا ناچار میشود دست به دزدی دوچرخه بزند ولی ناکام میماند. وقتی صحبت از مشکلات اقتصادی و جرم میشود، همه ما ناخودآگاه به یاد داستانهایی از این قبیل میافتیم. اینکه بتوان برای جوامع ربطی معنیدار بین مشکلات اقتصادی و میزان جرم پیدا کرد، به چیزی فراتر از داستانهای متاثرکننده نیاز دارد.
خلاصه را همین اول بگویم: ربط بین رکود اقتصادی و جرم، اگر هم وجود داشته باشد، به سادگی قابل اثبات نیست. بدون اثبات رابطه بر مبنای آمار هم آنچه میماند فقط داستانهایی است که همگان میدانیم. مهمترین علت این سرگشتگی در یافتن هر گونه رابطه معنیدار این است که عواملی که سبب میشوند فردی مرتکب جرم شود بسیار زیادند و مهمتر از آن، این عوامل با همدیگر تغییر میکنند. در نتیجه جدا کردن یک عامل و یافتن اثر آن کاری است اگر نه محال، حداقل به قدر کافی مشکل. همچنین اثری که رکود اقتصادی بر انواع مختلف جرم میگذارد، متفاوت است. برخی جرائم در دوران رکود اقتصادی متاثر نمیشوند در حالی که بحرانها بر برخی جرائم اثر فوری دارد. مطالعاتی که در برخی کشورها در مورد ربط رکود اقتصادی و جرم انجام شده نشان از ربطی قوی بین این دو ندارد. این مطالعات در سالهای اخیر به دلیل رکود عمیق و بلندمدت در بیشتر کشورهای صنعتی رونق بیشتری داشته است. نویسندگان کتاب فریکونومیکس، از پرخوانندهترین کتابهای اقتصادی سالهای اخیر، در سال 2005 میلادی بنا به حوزه تخصصی یکی از نویسندگان، در فصلی مبسوط به علل کاهش نرخ جرم در آمریکا از اوایل دهه 90 میلادی
پرداختند و با قاطعیت اعلام کردند علت کاهش جرم هر چه باشد، وضعیت اقتصادی نیست. همین نویسندگان دو سال پیش مشاهده دیگری را در همین راستا مطرح کردند: نرخ جرائم خشونتبار در آمریکا در سالهای گذشته روندی نزولی داشته است و رکود اقتصادی هم اثری بر این کاهش نگذاشته است. نویسندگان از افراد سرشناس در حوزه مطالعات جرم و جنایت و نیز از روسای ادارات پلیس برخی شهرهای بزرگ نظر خواستند. نظرها همگی تاییدکننده یافتههای قبلی مبنی بر عدم ارتباط قوی میزان جرم و وضعیت اقتصادی بود. البته ویژگیهای هر جامعه با جوامع دیگر فرق میکند. آنچه در یک جامعه اتفاق میافتد به عینه قابل تسری به جوامع دیگر نیست. ولی اگر توضیحات بر مبنای رفتار انسانها باشد، میتوان نکات فراوانی از آن آموخت و در همه جوامع به کار برد. نکتهای که در این مطالعات به آن اشاره شده این است که در شرایط بد اقتصادی خانوادههای فقیر دچار مشکل بیشتری میشوند، ولی این مشکلات به ندرت افراد این خانوادهها را از انسان معمولی تبدیل به انسانی مجرم میکند.
سوال این است که اگر چنین به نظر میرسد، چرا همگان از ربط بین فقر و جرم صحبت میکنند. چند نکته میتواند تا حدی این مطلب را روشن کند. نخست، برداشت حسی حکم میکند که اگر کسی به اصطلاح چیزی برای از دست دادن نداشته باشد به راحتی ممکن است دست به کار خلاف بزند. ترجمه اقتصادی این حکم این است که افرادی که هزینه فرصت جرم برایشان کم است، یعنی در صورت گیر افتادن چیز زیادی از دست نمیدهند، بیشتر ممکن است دست به کار خلاف بزنند. دوم، شرایطی که ما معمولاً از آن صحبت میکنیم و حکایتهایی که از رابطه جرم با وضع اقتصادی در خاطر داریم بیشتر ناظر به شرایط استیصال است و دقیقاً به خاطر همین شرایط در ذهن میماند و نقل میشود. اقتصادی که در حال رکود است قطعاً افراد مستاصل بیشتری دارد، ولی نه به آن میزان که نرخ جرم را به اندازه قابل توجهی جابهجا کند. در شرایط نامناسب اقتصادی بسیاری از خانوادهها با کاستن از هزینهها از این طرف و آن طرف سبد خریدشان به نوعی خود را با محیط جدید وفق میدهند و روزگار را سپری میکنند. سوم، مرتبط با نکته قبلی باید گفت اگر شرایط اقتصادی خیلی وخیم شود (وخامت شرایط اقتصادی انتها ندارد) مساله میتواند به طور
کلی فرق کند. این در مورد هر مطالعهای صدق میکند که برای شرایط معمولی جوامع جواب دارد. اگر شرایط نامعمول باشد، سوال و جواب هر دو باید عوض شود. چهارم، همه ما میبینیم که مشکلات اقتصادی سبب بروز اختلالات در زندگی خود و اطرافیان ما میشود. برخی از این اختلالات حتی به عنوان جرم ثبت نمیشود. آمار نشان میدهد در بسیاری از کشورهای صنعتی نرخ خشونتهای خانگی در دوران رکود افزایش مییابد. پدر و مادری که به دلیل رکود دچار مشکلات مالی شدهاند، بیشتر احتمال دارد که به خشونت در مورد همدیگر یا فرزندانشان دست بزنند. چنین خشونتهایی در بسیاری از جوامع حتی گزارش و ثبت نمیشود و در آمار رسمی جرم وارد نمیشود. بسیاری از ما با دیدن مشکلات اقتصادی به درستی به سراغ نتایج بلندمدت، در حد نسلی، میرویم، حتی اگر در صحبتهایمان به نتایج کوتاهمدت اشارات بیشتری داشته باشیم. وقتی شرایط اقتصادی بد است ممکن است پدر خانوار از یک فرد معمولی تبدیل به فردی مجرم نشود، ولی این شرایط، به خصوص اگر دنبالهدار باشد، باعث میشود که خانوادهها نتوانند به قدر کافی بر روی آینده فرزندانشان سرمایهگذاری کنند. نتیجه چنین امری در یک سال و دو سال ظاهر
نمیشود، بلکه ظهور آن ممکن است سالها به تعویق بیفتد و در فرزندان آن پدر به ظهور برسد. به علاوه رکود اقتصادی و بیکاری گسترده سبب کاهش سریع سرمایههای انسانی میشود. افرادی که بعد از پایان تحصیلات نمیتوانند کاری متناسب بیابند به سرعت تواناییها و دانششان را از دست میدهند. این امر سبب کاهش بنیه اقتصادی خانوادهها میشود که اثرش را در نسلهای بعدی ظاهر میکند. بنیادهای اخلاقی یک جامعه که عمدتاً ریشه در خانواده دارند، قطعاً آنقدر سطحی نیستند که رکود اقتصادی بتواند آنها را از جای برکند و از ما آدمهای عادی، مجرمانی سختدل بسازد. ولی شرایط اقتصادی نامناسب میتواند با ایجاد محدودیتها، فرصتها را از برخی از افراد جامعه بگیرد و آنها یا فرزندان آنها را در موقعیتی قرار دهد که انتخابشان به ضرر خودشان و جامعهشان تمام شود. همین نکته کافی است که مساله رکود اقتصادی را جدی بگیریم.
دیدگاه تان را بنویسید