تاریخ انتشار:
گفتوگو با دکتر سیدرضا نیازمند، معاون وزیر اقتصاد در دهه۴۰
نفت شاه را دیکتاتور کرد
جلسه روزهای پنجشنبه برگزار میشد. عالیخانی و چهار نفر دیگر دور یک میز مینشستند و برای سیاستهای اقتصادی کشور برنامهریزی میکردند. این پنج نفر شاید پدران تکنوکراسی در ایراننوین باشند. علینقی عالیخانی که وزیر اقتصاد بود، طبعاً ریاست جلسه را بر عهده میگرفت. محمد یگانه معاون اقتصادی، سیدرضا نیازمند معاون صنعتی، کیانپور معاون گمرک و تهرانچی معاون بازرگانی نیز ژنرالهای او بودند. از این جمع تنها دو تن زنده ماندهاند. عالیخانی و معاون صنعتیاش! سیدرضا نیازمند اینک در ۹۲ سالگی به سر میبرد. با حافظه خوبی که دارد، خاطراتش را از آن روزها بیان میکند.
با انتخاب آقای دکتر عالیخانی در سال 1341 به عنوان وزیر اقتصاد، شاه تصمیم گرفت شورای اقتصادی به وجود بیاورد که در آن شورا برای مسائل اقتصادی تصمیمهای لازم گرفته شود. پس از ادغام وزارتخانههای صنایع و معادن، بازرگانی و اقتصاد و تشکیل وزارتخانه جدیدی به نام وزارت اقتصاد، دکتر عالیخانی وزیر شد و چهار معاون صنایع، بازرگانی، اقتصادی و گمرک را برای خود برگزید. معاونت صنایع را به من سپرد، دکتر محمد یگانه معاون اقتصادی شد، غلامرضا کیانپور معاونت گمرک را پذیرفت و دکتر تهرانی هم معاونت بازرگانی را پذیرفت. این تیم پنجنفره به رهبری عالیخانی بنیانگذاران تکنوکراسی در ایران شدند، به طوری که وزنشان در حد یک دولت جداگانه بود. شاه احساس میکرد دولت علم نمیتواند از پس تیم اقتصادی دکتر عالیخانی بر بیاید و بهتر است خود در راس امور اقتصادی کشور قرار گیرد، به همین خاطر شورای اقتصاد را تشکیل داد. در این شورا یک سمت شاه علم که نخستوزیر بود مینشست و سمت دیگر هم دکتر عالیخانی. البته به گمان من علم را از این بابت وارد شورای اقتصادی کرده بود که ناراحتی پیش نیاید چون هر آنچه لازم بود درباره اقتصاد گفته شود را دکتر عالیخانی بیان میکرد. با کنار رفتن علم هم طبعاً هویدا جای او را پر کرده بود. بنابراین شاه شورای اقتصادی را ایجاد کرده بود تا مطالبی که مربوط به اقتصاد بود در همان شورا مطرح شود نه در هیات دولت. اصلاً شاه هیچوقت به هیات دولت نمیرفت. در صورتی که رضاشاه گاهی به هیات دولت میرفت و در بعضی موارد مثل حوزه نفت ابراز عقیده میکرد. چون محمدرضاشاه به هیات دولت نمیرفت و در جلسات آن حضور نمییافت به همین خاطر شورای اقتصاد درست کرد تا در آن وزرایی مانند دارایی، اقتصاد، کار، کشاورزی، رئیس کل بانک مرکزی و رئیس سازمان برنامه حضور یابند.
شما آن موقع جزو شورای اقتصاد بودید؟
خیر، من نبودم و معمولاً خود آقای عالیخانی که تا سال 1348 وزیر اقتصاد بود در جلسات حضور مییافت. زمانی من به شورای اقتصاد دعوت شدم که شاه از من خواست اساسنامه سازمان گسترش و نوسازی صنایع را بنویسم. شاه در سفری به ایتالیا از سازمانی توسعهای خوشش آمده بود که در آن سازمان دولت به دور از ضوابط دست و پاگیر دولتی و با مشارکت بخش خصوصی اقدام به ساخت صنایع بزرگ میکرد. وقتی که اساسنامه سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران تهیه شد شاه به من گفت: «خودت بیا در شورای اقتصاد بنشین و اساسنامه را مطرح کن.» به این وسیله پای من به شورای اقتصاد باز شد و در جلسهها حضور پیدا کردم. این موضوع به حدود سال 46-45 برمیگردد. در هر جلسه از شورای اقتصاد یک ماده از اساسنامه سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران مطرح میشد، حضار عقیدهشان را مطرح میکردند و شاه هم نظر خودش را طرح میکرد و در نهایت جمع حاضر آن ماده را یا به تصویب میرساندند یا اینکه با اصلاحات مورد نظر شاه تصویبش میکردند.
هر چند وقت یک بار جلسه تشکیل میشد؟
هر 15 روز یک بار به ریاست خود شاه تشکیل میشد.
شاه چگونه شورای اقتصاد را اداره میکرد؟
شاه در آن روزها که هنوز قیمت نفت افزایش نیافته بود فردی منطقی بود. اگر موضوعی مطرح میشد به نخستوزیر یا وزیر دارایی ارجاع میداد و به اعضای شورا میگفت: «نظر شما چیست؟ عقیده دیگری دارید؟ این کار انجام شود یا خیر؟» آنها هم نظراتشان را میدادند و در آخر خود شاه نتیجهگیری میکرد. در موارد کمی مخالفت میکرد ولی در اکثر موارد همان چیزهایی که وزیر اقتصاد یا اعضای دیگر میگفتند، انجام میشد.
اقتصاددانهای شورای اقتصاد چه کسانی بودند؟
وقتی عالیخانی وزیر اقتصاد بود، خودش بهترین اقتصاددان بود. بعد از او میتوانم بگویم محمد یگانه از بهترین اقتصاددانان کشور بود. البته اقتصادی که محمد یگانه بلد بود با اقتصادی که عالیخانی خوانده بود، تفاوت داشت. یگانه اقتصاد عملی را خوب میدانست و عالیخانی اقتصاد نظری را خوب بلد بود.
همانطور که میدانید اقتصاد دو نوع است. یک اقتصادی است که در مدرسه میخوانند و یک اقتصاد هم که در عمل و تجربه کسب میشود. در مشاغلی که قبلاً یگانه در آمریکا داشت اقتصاد عملی را خیلی خوب یاد گرفته بود نه در مدرسه. در مدرسه همانی را خوانده بود که عالیخانی خوانده بود. منتها عالیخانی اقتصاد را هم در انگلیس و هم فرانسه بهتر خوانده بود. یگانه در کلمبیا یونیورسیتی درس خوانده بود و در سازمان ملل چندین سال کار کرده بود. هم در بانک بینالملل تجربه کار داشت و هم در صندوق بینالمللی پول. در بانک بینالملل فهمیده بود اقتصاد عملی چیست. در واقع خارج از تئوریهای مدرسهای این علم را فرا گرفته بود. به عنوان مثال در ادبیات آن روز اقتصاددانان ایرانی واژههایی چون گردش نقدینگی وجود نداشت. یگانه این نوع واژهها را رایج کرد و از تاثیرات گردش نقدینگی سخن گفت. مثلاً گفت اگر بهره را بالا ببرید نقدینگی کم میشود. یا اگر قیمت ارز را آزاد کنیم چه تاثیری در اقتصاد کشور دارد. در میان اقتصاددانان آن روز چنین موضوعاتی را خداداد فرمانفرماییان و علینقی عالیخانی نمیدانستند. ولی یگانه خوب میدانست و میتوانست آن را تجزیه و تحلیل کند. منتها او چون در صحبت کردن لهجه داشت (لهجه ترکی) به همین علت سخنران خوبی نبود. وقتی که مطلبی را میخواست بگوید باید خیلی حواسمان را جمع میکردیم که بفهمیم چه میگوید. شیکپوش هم نبود اما گذشته از اینها میتوان گفت بهترین رئیس بانک مرکزی ایران یگانه بود. بانک مرکزی یکی از ابزارهای بزرگ اقتصاد مملکت و مهمترین مرجع تصمیمگیری است. یگانه متخصص این کار بود. عالیخانی وقتی وزیر اقتصاد شده بود دولت را مجبور کرد شورای عالی در بانک مرکزی تشکیل دهد که وزیر اقتصاد و نماینده سازمان برنامه در آنجا باشند و این شورا به بانک مرکزی بگوید چه کار کند. رئیس بانک مرکزی آن موقع مجبور بود کارهایش را با تصویب آن شورا که شورای پول و اعتبار نام گرفته بود، انجام دهد. رئیس بانک مرکزی نمیتوانست خودش به دولت وام بدهد یا برای پولهای دولتی تصمیم بگیرد و باید از رئیس شورای پول و اعتبار که در آن دوره وزیر اقتصاد بود کمک میگرفت.
به غیر از این کدام اقتصاددانان سرآمد بودند؟
بعد از این دو، خداداد فرمانفرماییان یکی از بهترین اقتصاددانان آن زمان بود. ایشان هم در آمریکا اقتصاد خوانده بود. آنقدر تبحر داشت که در همان دانشگاه استنفورد کالیفرنیا بعد از اینکه دکترایش را گرفت، به تدریس مشغول شد. به ایران که آمد ابوالحسن ابتهاج (رئیس وقت سازمان برنامه از سال 33 تا 37) استخدامش کرد و او در سازمان برنامه مشغول کار شد. همان موقع بود که ابتهاج من را به عنوان رئیس گروه آمریکاییهای جرج فرای (که مدیریت را به ایرانیها میآموختند) منصوب کرده بود. یادم میآید موقعی که خداداد قرار بود به دفتر ابتهاج برود قدری ترسیده و اعتماد به نفسش را از دست داده بود.
چرا؟
ابتهاج خیلی بر سر همکارانش داد و فریاد میکرد. البته یک عدهای استثنا بودند. از جمله من که با ما با احترام رفتار میکرد و حتی ما را دوست داشت. این رفتار تند ابتهاج، خداداد را روز اول ترسانده بود. اما به هر حال آن روز به خیر و خوشی تمام شد و او هم به استخدام سازمان برنامه درآمد.
هوشنگ انصاری که بعد از عالیخانی وزیر شد، چگونه خود را در تیم اقتصادی شاه جا داد؟
هوشنگ انصاری بسیار زیرک بود. او خیلی خودش را به شاه نزدیک کرده بود. به گمانم اقتصاد خوانده بود. میگفتند یک دوره سهساله در انگلستان درس خوانده و انگلیسی هم خوب بلد است. اما بسیار آدم زرنگی بود و در تجارت هوش فوقالعاده عجیبی داشت به طوری که از هیچ به یک میلیاردر تبدیل شده بود. قبل از اینکه به دستگاه شاه نزدیک شود تنها شغلی که در پروندهاش وجود داشت مترجم ژاپنی به فارسی سفارت ایران در ژاپن بود. در واقع هوشنگ انصاری به عنوان کارمند محلی و نه کارمند وزارت خارجه در سفارت ایران مشغول بوده است. کارمند محلی یک رده پایینتر از کارمند وزارت خارجه بود.
شاه چگونه با او آشنا شد؟
آشنایی شاه با انصاری به زمانی برمیگردد که یک بار شاه به ژاپن رفت. در آنجا هوشنگ انصاری برای همراهی با او در ژاپن پیشنهاد شد. چرا که هم زبان ژاپنیاش خوب بوده و هم در تجارت مهارت داشته است. ظاهراً در مدتی که شاه در ژاپن میماند از او خوشش میآید و پیشنهاد میدهد به ایران برگردد و در داخل کشور فعالیتش را ادامه دهد. اما او نظام وظیفه نرفته بود و میترسید اگر به ایران بیاید به سربازی برود. این مشکل را که بیان میکند شاه قول میدهد او را به نظام وظیفه نفرستد. با مساعدت شاه او به ایران آمد و خیلی زود وزیر شد. با برکناری عالیخانی از وزارت اقتصاد در سال 1349 هوشنگ انصاری وزیر اقتصاد شد، بعد وزارت دارایی به او رسید و بعد هم با ادغام این دو وزارتخانه وزیر اقتصاد و دارایی شد. بسیار آدم باهوش و لایقی بود. قبل از انقلاب به بهانه رفتن به کنفرانسی در آمریکا از ایران رفت و بعد از وقایع انقلاب دیگر به ایران نیامد.
نگاه اقتصادیاش چگونه بود؟
او اقتصاد بیزینسی بلد بود. چند بار هم وقتی او وزیر بود و یگانه به ریاست بانک مرکزی رسیده بود، در هیات دولت مقابل هم قرار گرفتند.
بر سر چه موضوعی؟
انصاری به هیات دولت پیشنهاد داده بود که ارزش دلار را از هفت تومان به پنج تومان تغییر دهد و قیمت دلار را پایین بیاورد. یگانه مخالف هفت تومان بود و میگفت قیمت دلار را بالا ببرید به 10 تومان تغییر دهید. به خاطر این اختلاف نظر هیات دولت نمیتوانست تصمیم بگیرد. سراغ شاه میروند و با او مشورت میکنند. میگویند این شخص آن را میگوید و آن شخص این را. حالا ما چه کار کنیم؟ شاه میگوید که هر دو بیایند پیش من. شاه دلایلشان را میشنود و میگوید شما به چه دلیل میگویید کم کنیم و ارزان شود و شما به چه دلیل میگویید گران شود؟ یکی دو ساعتی صحبت میکنند و بعد شاه تصمیم میگیرد نظراتشان را قبول نکند و قیمت دلار در حد همان هفت تومان باقی بماند. در واقع شاه اینجا به عنوان رئیس شورای اقتصاد وارد قضیه میشود و تصمیم میگیرد. البته به غیر از این موضع هم یگانه یک روز پیشنهاد میکند که ما خروج ارز از کشور را آزاد کنیم. چون آن موقع هر کسی میخواست که پولش را به خارج بفرستد بایستی یک دلیل قانعکننده میآورد. مثلاً میگفت میخواهم تجارت کنم یا فلان چیز وارد کشور کنم. این کارها باید با اجازه قبلی انجام میگرفت. یگانه میگفت این کار اشتباه است و باید خروج ارز را آزاد کنیم.
اقتصاد کشور در آن مقطع آمادگی چنین تصمیمی را داشت؟
90 درصد کسانی که آن روزها اقتصاد بلد بودند میگفتند این کار یگانه اشتباه است و کماکان روند خروج ارز باید با اجازه دولت ادامه پیدا کند. این پیشنهاد هم به شاه ارجاع شد. شاه دکتر یگانه را خواست و او هم شاه را قانع کرد. دکتر یگانه به شاه اطمینان میدهد همه پولها به آمریکا نمیرود و در این بین تعادل ارزی ایجاد خواهد شد. خیلی سخت بود که شاه این موضوع را قبول کند ولی او در آخر به شاه میگوید: «اعلیحضرت هر موقع که خواستید باز میتوانید ممنوعاش کنید، حداقل یک ماه آن را امتحان کنید.» شاه سرانجام پیشنهاد یگانه را میپذیرد و خروج ارز از کشور را آزاد میکند. ریسک خیلی بزرگی بود. عالیخانی هم مطمئن نبود که این درست است یا نه. حتی من که دوست چندین ساله یگانه بودم، گفتم: «محمد تو خیلی ریسک کردی. ممکن است نتیجه عکس دهد. یعنی هر کسی پولی دارد، بردارد و ببرد.» او گفت: «نه، من خیلی مطمئنم. این اتفاق نمیافتد.»
این اقتصاددانانی که نام بردید با توجه به نفوذی که داشتند، آیا توانسته بودند اصول اقتصاد را در نظام شاهنشاهی نهادینه کنند؟
بله، تا قبل از اینکه قیمت نفت بالا برود شاه به حرف اقتصاددانان و تکنوکراتها گوش میداد. اما در دورهای که یک مرتبه درآمد نفتی ایران صعود کرد و قیمت هر بشکه نفت از چند سنت به چند دلار رسید و تقریباً صد برابر شد، شاهی که تا قبل از این معتدل بود، خود شورای اقتصاد را تشکیل داده بود و در کارهای اقتصادی بدون نظر آن شورا دستوری برای اقتصاد صادر نمیکرد، یک مرتبه تصمیم گرفت همان شورا را منحل کند. میگفت این شورا به چه درد من میخورد؟ من که اینقدر پول دارم و صد برابر این هم میتوانم داشته باشم. اشتباه شاه همین جا بود. به جای اینکه در راستای قوت بخشیدن به شورای اقتصاد گام بردارد بالعکس اقدام کرد و خودسرانه به خرید اسلحههای مورد علاقه خود میپرداخت. شورای اقتصاد به تدریج تبدیل به یک اسباب معطله و بیخود شد. در همان زمان یکی از دستوراتی که شاه صادر کرد این بود که سازمان برنامه تمام پروژههای پنجساله را دو برابر کند. مثلاً اگر میخواست 200 کیلومتر اتوبان بسازد دستور داد دو برابرش کنند و به 400 کیلومتر افزایش دهند.
رئیس سازمان برنامه در آن زمان چه کسی بود؟
فکر کنم خداداد فرمانفرماییان بود که اتفاقاً جلوی شاه ایستاد و گفت نباید چنین کاری کنید. اما شاه میگفت ما میخواهیم مملکتمان را به دروازه تمدنها برسانیم. چرا حجم پروژههایمان را دو برابر نکنیم؟ نیرو ندارید از بیرون بیاورید! در حالی که قضیه فقط نیرو نبود. هزار موضوع دیگر است که با اقتصاد ارتباط دارد. حالا که درآمد کشور صد برابر شده است ما نباید این پولها را در اقتصاد بگنجانیم. با این کار اقتصاد نابود میشود. بنابراین با خداداد به توافق نرسید و او را برکنار کرد. جایگزین خداداد عبدالمجید مجیدی شد. نه اقتصاد میدانست و نه مدیریت بلد بود. وزیر کارآمدی نبود و به نشان اطاعت به دو برابر کردن پروژهها بله گفت. این نکته را همیشه به یاد داشته باشید وقتی فساد مالی در یک کشور به وجود میآید که پولبادآوردهای نصیب آن کشور شده باشد.
صنایعی مانند ذوب آهن، مس و تراکتورسازی، ایرالکو و ... آیا با پول نفت ایجاد شد؟
به غیر از ذوب آهن من در تشکیل تمام این صنایع نقش مستقیم داشتهام و آنها را مدیریت کردهام. تا آنجایی که در این پروژهها بودم پی هزینهها را میگرفتم و با برنامهریزی منظم از سوی سازمان برنامه کارم را جلو میبردم. البته در این میان استثنایی مانند شرکت ملی مس ایران وجود دارد. مس سرچشمه زمانی تجهیز شد که درآمد نفتی بالا رفته بود و با اینکه پروژهها از سازمان برنامه میآمد ولی تمام آنها برنامهریزیشده نبود. شرکت مس شبیه قارچ، رشد پیدا کرد. شاه متوجه شده بود ذخایر بزرگی از مس داریم ولی بخش خصوصی نتوانسته بود این معدن را به راه بیندازد و برای تجهیز این معدن نتوانسته بود از بانکهای بینالمللی وام بگیرد که شاه گفته بود ما خودمان پول داریم، لذا شرکت مس سرچشمه را از بخش خصوصی خرید و من را مسوول بهرهبرداری آن کرد البته خوشبختانه فقط شرکت مس با پول نفت ایجاد شد. یادتان باشد صنایع و برندهایی که در دهه 40 توسط وزارت اقتصاد بنیانگذاری شد از پول نفت بهرهای نبردند و بر اساس سرمایههای خانوادگی یک عده کارآفرین نهادینه شدند که هنوز هم پابرجا هستند، شخصی مانند حاجی برخوردار که مالک و بنیانگذار کارخانه پارس بود یا برادران ارجمند که کارخانه ارج را ایجاد کردند بر اساس یک برنامه منظم و درآمد غیرنفتی موفق شدند.
اگر شاه درآمدهای نفتی را وارد بودجه نمیکرد پس در آن زمان باید چه راهی را پیش میگرفت؟
شاه اقتصاددان نبود اما عاشق بردن ایران به دروازه تمدنهای بزرگ بود. آیندگان بدانند اگر با یک اتفاق درآمد نفتی افزایش یافت، باید با تدبیر و علم این پول بادآورده هدایت شود تا سرمایه کشور را چند برابر کنیم. همین الان اگر آقای روحانی بتواند کاری کند که تحریمها برداشته شود، پول کلانی از آن مردم میشود اما این تفکر اقتصادی است که باعث حفظ سرمایه میشود. برای حفظ سرمایه باید از برنامهریزان و اقتصاددانان کمک گرفت زیرا نظرات کارشناسانه آنهاست که سرنوشت اقتصادی یک کشور را تعیین میکند. اشتباه شاه این بود که برخلاف نظرات کارشناسان دستور داد حجم پروژههای پنجساله دو برابر شود. برای آن همه درآمد میبایست تصمیمات دیگری گرفته میشد و به جای حفظ آن در بانک مرکزی، در کشورهایی دیگر سرمایهگذاری میشد. خرید سهام کروپ آلمان و شمش طلا از اقداماتی بود که ای کاش حجم بیشتری از درآمدهای نفتی کشور به آن اختصاص مییافت.
دیدگاه تان را بنویسید