علیاصغر سعیدی ابعاد اجتماعی و سیاسی مطالبات بیجواب مانده متولدین دهه ۶۰ را تحلیل میکند
کارآفرینان کجا هستند؟
علیاصغر سعیدی، عضو هیاتعلمی دانشگاه تهران، معتقد است مشکل اصلی اشتغال دههشصتیها بر اثر بیتوجهی به بخش خصوصی و دولتی شدن اقتصاد در سالهای آغازین انقلاب ایجاد شده است. این جامعهشناس راهکار حل این مساله را رشد بخش خصوصی میداند و میگوید: «سیاست اقتصادی باید مبتنی بر رشد بخش خصوصی باشد. فقر اجتماعی، روانی و اقتصادی بیکاران دههشصتی را تنها کارآفرینان چاره میکنند. باید هزینه مبادله، اعم از قواعد و قوانین محدودکننده بخش خصوصی حذف شود و احترام به مالکیت خصوصی مورد توجه قرار بگیرد.»، «بیکاری دههشصتیها حالا دیگر مربوط به خودشان نیست بلکه هم به لحاظ سیکل زندگی روی گروههای سنی دیگر اثر دارد و هم چون این افراد در تعامل با همسنهای خود و سایر افراد هستند قطعاً بیکاریشان تاثیرات اجتماعی دارد.»
علیاصغر سعیدی، عضو هیاتعلمی دانشگاه تهران، معتقد است مشکل اصلی اشتغال دههشصتیها بر اثر بیتوجهی به بخش خصوصی و دولتی شدن اقتصاد در سالهای آغازین انقلاب ایجاد شده است. این جامعهشناس راهکار حل این مساله را رشد بخش خصوصی میداند و میگوید: «سیاست اقتصادی باید مبتنی بر رشد بخش خصوصی باشد. فقر اجتماعی، روانی و اقتصادی بیکاران دههشصتی را تنها کارآفرینان چاره میکنند. باید هزینه مبادله، اعم از قواعد و قوانین محدودکننده بخش خصوصی حذف شود و احترام به مالکیت خصوصی مورد توجه قرار بگیرد.»
دکتر نیلی در یک برنامه تلویزیونی درباره بیکاری متولدین دهه 60 ابراز نگرانی کرده است. متولدین دهه ۶۰ که اکنون بین ۲۶ تا ۳۵ سال سن دارند، جویای کار هستند و بسیاری از آنها هنوز موفق به ورود به بازار کار نشدهاند. بیکار ماندن و ناامیدی این نسل از ورود به بازار کار چه آثار اجتماعی به دنبال داشته و دارد؟
من از دکتر نیلی بسیار سپاسگزارم که این بحث را پیش کشیدند. اگر اقتصاد نزد جامعهشناسان مهجور نشده بود، وظیفه جامعهشناسان بود که به ابعاد اجتماعی بیکاری دههشصتیها بپردازند. اما اینک فرصت مغتنمی فراهم شده برای اینکه این گفتوگوها انجام شود. دوره افزایش شدید زادوولد یا Baby Boom در ایران از سال 1358 شروع شد و تا سال 1367 طول کشید. برابر سرشماری سال ۱۳۹۰ جمعیت ۲۲سالهها تا ۳۲سالههای کل کشور که اصطلاحاً به آنها دههشصتیها گفته میشود، در حدود ۱۸ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر بودهاند که ۱۳ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر از آنها در شهرها و بقیه در مناطق روستایی و عشایری بودهاند. جمعیت غیرساکن این گروه در حدود یک میلیون و ۲۰۰ هزار نفر است. از میان کل جمعیت این گروه هم تعداد زنان ۹ میلیون و ۱۰۰ هزار نفر و مردان از همین اندازه کمی بیشتر بودهاند. اگر به شکل هرم سنی نگاه کنید در این گروه سنی برآمدگی بزرگی دیده میشود. برای اینکه ببینیم تبعات اجتماعی بیکاری دههشصتیها چیست کافی است نگاه کنیم که آنها از چه مزایایی که اشتغال برای افراد ایجاد میکند محروم شدهاند. اول از همه آنها از پول و دستمزدی که شاغلان خودشان به دست میآورند
محروم شدهاند، در اثر این نوع محرومیت نمیتوانند نیازهای اساسی خود را بهتنهایی رفع کنند و به دیگران و عمدتاً به والدین خود وابسته هستند. یعنی ما با آدمهایی روبهرو هستیم که احتمالاً باید سراسر زندگی پولتوجیبی بگیرند و این واقعاً دردآور است. علاوه بر این روشن است که بدون داشتن درآمد، نگرانی و اضطراب در زندگی روزمره این افراد به اوج میرسد. به تعبیر ریچارد سنت، جامعهشناس آمریکایی، اقتدار والدین بر فرزندان تا همه عمر میشود گویی بچهها بزرگ نشدهاند. چون هنجار اجتماعی دورههایی را به کودکان در فرآیند اجتماعی شدن میآموزد یعنی ما آموختهایم که درس بخوانیم، سرکار برویم، ازدواج کنیم و فرزندان خود را تربیت کنیم اما حالا با نسلی روبهرو هستیم که با حلقه مفقوده شغل مواجه شده است.
بخش اعظم این بیکاران وارد نظام آموزش عالی هم شدهاند.
کاملاً درست است. حداقل بخش مهمی از اینها، رفتهاند سراغ آموزش عالی و به هر حال مدرکی به دست آوردهاند و انتظار دارند که از دانش و مهارتشان استفاده شود. اما باز هم از این محروم شدهاند، در حقیقت دههشصتیها نتوانستهاند سرمایه فرهنگیشان را به سرمایه فیزیکی و شغل تبدیل کنند چون به هر حال بهترین راه تبدیل سرمایه فرهنگی به سرمایه فیزیکی کار و شغل است. به علاوه، نداشتن کار آنها را از محک زدن دانش خود از طریق به دست آوردن تجربه کاری محروم کرده است. برخی از اینها نیز دائماً دانش خودشان را بهروز کردهاند، مثلاً بعد از تحصیل به کلاسهای زبان رفتهاند به امید پیدا کردن کار، به امید ادامه تحصیل در خارج، مهاجرت و به امید اینکه بتوانند از راههای مختلف از این مدرک استفاده کنند اما نتوانستهاند.
بیکاری دههشصتیها حالا دیگر مربوط به خودشان نیست بلکه هم به لحاظ سیکل زندگی روی گروههای سنی دیگر اثر دارد و هم چون این افراد در تعامل با همسنهای خود و سایر افراد هستند قطعاً بیکاریشان تاثیرات اجتماعی دارد.
با توجه به اینکه بخشی از این بیکاران دارای تحصیلات دانشگاهی هم هستند، این بیکاری چه تبعات اجتماعی دیگری در پی دارد؟
از تبعات دیگر این بیکاری محرومیتی است که از فقدان تنوع در زندگی میکشند؛ یعنی این بیکاران از تنوعی که شغل و کار کردن به وجود میآورد، از محیطهای متفاوتی که کار به وجود میآورد و از جدایی از خانه محروم شدهاند. درست است که برخی از انواع شغلها ممکن است تنوعهای آزاردهندهای هم باشند اما بیکاران بهخصوص جوانان در آرزوی این تنوع هستند و شرایط این دو با هم قابل قیاس نیست. چون حتی زنان خانهدار نیز از دسترسی به محیطهای دور از خانه، مثلاً شرکت در مجامع مختلف زنان، مسجد و محیطهای خرید لذت میبرند اما بیکاران، هم از این جنس تنوعها و هم از تنوعی که کار و اشتغال ایجاد میکند، محروم هستند. معضل دیگری که بیکاران دهه شصت با آن روبهرو هستند فقدان ضرباهنگ تنظیمکننده زندگی است. وقتی به زندگی یک شاغل نگاه کنید میبینید که زندگی روزمرهاش با ضرباهنگی تنظیم میشود که کار ایجاد کرده است. اگرچه برخی از متفکران مارکسیست به این ضرباهنگ انتقاد دارند و این را برای شاغلان هم ستم میدانند، اما آنها هم خواستار اصلاح این وضع و ایجاد ضرباهنگی هستند که فرد را از خودش بیگانه نکند و در کار حل نکند، وگرنه بدون این ضرباهنگ تنظیمکننده
زندگی روزمره، تصور زندگی بسیار مشکل است و شرایطی ایجاد میشود که گویی فرد در خلأ زندگی میکند. بیکاران دهه شصت به احتمال بسیار زیاد گرفتار نوعی بیجهتی و بیهدفی هستند که کلافگی و کسالت در زندگی پدید میآورد. یکی از این نوع احساس کلافگی، احساس بیزاری نسبت به زمان است چون معمولاً شاغلان بسیار گذر زمان را احساس میکنند. البته شاغلان خصوصاً آنها که مشاغل سخت و طاقتفرسا دارند نیز ممکن است به نوعی از گذر زمان در حین کار رنج ببرند، اما حتی شاغلی که از زمان کار در رنج باشد، تمایزی بین زمان کار و فراغتش قائل است، ولی بیکاران جوان چنین تمایزی را هم احساس نمیکنند. ستم دیگر بر بیکاران محروم شدن از روابط شخصی است که کار ایجاد میکند و همین باعث محدودتر شدن حلقه دوستان و آشنایان افراد بیکار میشود. معنای دیگر این مساله این است که بیکاران سرمایه اجتماعی بسیار کوچکتری دارند؛ موضوعی که ناشی از محدود بودن حلقه دوستان و آشنایان است. معضل و مشکل دیگر بیکاران دهه شصت بحران هویت شخصی است که بخش مهمی از آن را شغل به افراد میدهد و این افراد از آن محروم شدهاند. هویت شخصی برای پایداری هویت اجتماعی اساسی است چون نوعی عزت نفس
به انسان میدهد که فرد با اتکا به آن میتواند به خود ببالد و از این موضوع راضی باشد که میتواند نیازهای خود را رفع کند و زندگی تشکیل بدهد.
این تبعات اجتماعی یا روانشناسی اجتماعی مربوط به حضور فرد در اجتماع است. در مورد تبعاتی که بیکاری جوانان دهه شصتی روی روابط اجتماعی میگذارد چه میتوان گفت؟
من فکر میکنم بیکاری دههشصتیها حالا دیگر مربوط به خودشان نیست بلکه هم به لحاظ سیکل زندگی روی گروههای سنی دیگر اثر دارد و هم چون این افراد در تعامل با همسنهای خود و سایر افراد هستند قطعاً بیکاریشان تاثیرات اجتماعی دارد. به عنوان مثال شاید الان بتوان از خردهفرهنگ دههشصتیها حرف زد. اینها شرایط خاص داشتهاند و نسلی هستند که در دوره جنگ به دنیا آمدهاند، مشکلات زیادی را ناخواسته تحمل کردهاند، بیشتر در خانه بودهاند، در مدرسه و دانشگاه هم الگوهای فرهنگیشان از بقیه گروههای سنی متفاوت است و شاید نقش تعیینکنندهای در شکلدهی این الگوها هم نداشتهاند. نوع دیگر تاثیر نیز نتیجه تعامل اینها در نهاد خانواده بوده، مثلاً به لحاظ اقتصادی فقر خانواده را عمیقتر کردهاند چون هم خانواده روی آنها سرمایهگذاری کرده و پساندازهایش را برای آنها خرج کرده و هم این سرمایهگذاری بیبازده بوده؛ گویی والدین ورشکسته شدهاند. به علاوه توجه کنیم که اگر انسانی گرفتار چنین مشکلاتی است که تبعات روحی و روانی دارد، در خیابان، محل خرید و سایر فضاهای شهری، در روابط روزمرهاش از شکل ظاهری تا حرف زدن و برخورد با دیگران بر جامعه موثر
است.
سیاستهای آموزشی به ضرر دههشصتیها بوده است. این سیاستها نهتنها به دانشگاهها لطمه زد بلکه به خود جوانان هم صدمه زد. یکی از پیامدهای ناگوار بیکاری دههشصتیها تاثیری بوده که بر آموزش عالی داشته است.
جایگاه اجتماعی متولدین بیکار دهه ۶۰ در جامعه امروز ایران چگونه است؟
البته بخشی از این جوانان که در نظام آموزش عالی وارد شدهاند به سبب کسب سرمایه فرهنگی جایگاه ویژهای دارند اما مشکل این است که سرمایه فرهنگی وقتی منزلت اجتماعی دارد که بتواند به انواع دیگر سرمایه، یعنی سرمایه فیزیکی و اجتماعی تبدیل شود.
اساساً چه عوامل سیاسی در شکلگیری چنین وضعیتی برای متولدین دهه ۶۰ نقش داشتهاند؟ دولتها و سیاستهایی که اتخاذ کردهاند و سیاستهای کلی نظام چه آثاری بر سرنوشت متولدین دهه ۶۰ داشته است؟
به نظر من مشکل قبل از این دهه به وجود آمد. وقتی بعد از وقوع انقلاب، قسمت اعظمی از بخش خصوصی در دولت ادغام شد مشکل پدید آمد. یعنی متولدین دهه 60 در جامعهای به دنیا آمدند که برخی کارآفرینانش خلع ید و حتی نفراتی هم اعدام شدند. لذا بخشی از مشکلات اشتغالزایی ناخواسته بوده است. درحالیکه پیش از آن، دو و نیم دهه صنعتگستری بخش خصوصی را به جایی رسانده بود و میشد انتظار داشت که در دهههای بعد این بخش خصوصی به رشد واقعی برسد. سرمایهگذاریهای مشارکتی متعددی در حال جریان بود و یک بخش نخبه اقتصادی در حال شکلگیری بود. مطالعهای که من در مورد شکلگیری مشارکت گروه صنعتی بهشهر و شرکت دوپان، مشارکت گروه صنعتی مینو با نستله، و شبیه به اینها، انجام دادهام نشان میدهد جایگاه بخش خصوصی در حال تغییر کاملاً اساسی بود. اما با دولتی کردن صنایع در واقع نسل بعد از انقلاب را از دستیابی به نتایج فعالیت آن بخش خصوصی که در حال رشد بود، محروم کردیم. البته باید از تحریم و جنگ هم به عنوان عوامل ناخواستهای نام برد که باعث محرومیت دههشصتیها شد. میخواهم نتیجه بگیرم که سیاست دولتی کردن اقتصاد، چه مسوول شخصی داشته و چه ناخواسته بوده
باشد، در مجموع سیاستی مضر بر اقتصاد و اشتغالزایی برای دههشصتیها بوده است. اتفاقاً همان نسل بعد از انقلاب که با بزرگ شدن بیتناسب دولت به استخدام دولت درآمد هم خودش تورم بدنه دولت را ایجاد کرد و در دولت جاخوش کرده، هم دولت را ناکارا کرده و هم تمام کانالهای ورود دههشصتیها را به درون دولت مسدود کرده است. یعنی آنقدر دولت را سنگین کردهاند که دولت به لحاظ محدودیت منابع مالی به صورت مستقیم امکان ایجاد شغل درون خود را ندارد. در مجموع نباید پرسید که دههشصتیها کجا رفتهاند بلکه باید پرسید کارآفرینان کجا رفتهاند؟
چه سیاستگذاریهایی در نهایت به ضرر دههشصتیها بوده است؟
به نظر من سیاستهای آموزشی به ضرر دههشصتیها بوده است. این سیاستها نهتنها به دانشگاهها لطمه زد بلکه به خود جوانان هم صدمه زد. یکی از پیامدهای ناگوار بیکاری دههشصتیها تاثیری بوده که بر آموزش عالی داشته است. دکتر نیلی گفتهاند تعداد دانشجو به نسبت ۱۰۰ هزار نفر جمعیت کشور حتی از انگلستان و فرانسه بیشتر است. این حرف کاملاً درستی است. در حقیقت این پدیده تورم آکادمیکی یا تورم مدرک تحصیلی است و وقتی رخ میدهد که ما با عرضه بیش از حد دارندگان مدرک در جامعه مواجه هستیم و در همان حال تقاضا برای کسب مدرک تحصیلی هم وجود دارد. بلایی که این تورم مدرک یا آکادمی بر سر دانشگاهها آورد موضوع تحقیقی مهمی است. معنی تورم مدرک دانشگاهی این است که ناخواسته سیاستگذاری آموزشی تودهای در پیش گرفته میشود، یعنی تصمیم گرفته میشود که تعداد بیشتری از جوانان 18 سال به بالا وارد آموزش عالی شوند اما کشورهایی که آگاهانه و هدفمند این سیاست را پیش میگیرند بنابر بر علامتی که بازار کار داده پذیرش دانشگاهها را بیشتر میکنند و البته بار این اقدام بر دوش استادان دانشگاه میافتد. در چنین کشورهایی آموزش عالی ضربهگیر بازار کار نیست بلکه به
نیاز بازار کار جواب میدهد. وقتی تونی بلر در انگلستان روی کار آمده بود، شعار «آموزش، آموزش، آموزش» را میداد و سیاست آموزش تودهای را دنبال کرد چون مشاورانش به او گفته بودند که اگر انگلستان بخواهد در اقتصاد جهانی بماند باید نیروی متخصص داشته باشد و این نیرو را فقط دانشگاهها تولید میکنند. در آن شرایط در انگلستان تغییر ساخت بازار کار صنعتی به بازار کار دانشمحور این سیاست آموزشی را ضروری کرده بود. اما در ایران ما به دنبال سیاستگذاری آموزش عالی تودهای رفتیم که ورود افراد به بازار کار را به تاخیر بیندازیم؛ یعنی سیاست گسترش آموزش عالی نه با هدف ارتقای اقتصاد به سطح دانشمحوری بلکه برای نجات اقتصاد از خیل جوانان جویای کار پیگیری شد. نتیجه اتخاذ این سیاست مهم است چون وقتی بازار کار به نیروی متخصص نیاز داشته باشد، نظام آموزش عالی باید کار خودش را انجام دهد. اگر انجام ندهد دیگر اسمش دانشگاه نیست. اما در دانشگاههای ما علامتی از بازار کار نمیآید؛ لذا تنها مدرک میدهیم آن هم بدون کیفیت. در حالی که اگر سیاستی اتخاذ میشد که نیروی کار نیمهماهر و فنی تولید کنیم اگر برای این نیروها کار هم نداشتیم، میتوانستیم آنها
را به بازارهای کار منطقهای و حتی جهانی صادر کنیم.
وقتی مدرک دانشگاهی به دست جوانان میدهید بدون اینکه کار متناسب با آن در بازار وجود داشته باشد نهتنها کیفیت دانشگاهها را پایین آوردهاید، بلکه نیروی کاری تربیت کردهاید که به سبب سطح انتظاری که برایش ایجاد شده دست به هر کاری نمیزند. همین است که دکتر نیلی از وجود سه میلیون و ۵۰۰ هزار نفر بیکار در کشور گفتهاند و ورود نیروی کار از افغانستان.
وقتی مدرک دانشگاهی به دست جوانان میدهید بدون اینکه کار متناسب با آن در بازار وجود داشته باشد نهتنها کیفیت دانشگاهها را پایین آوردهاید، بلکه نیروی کاری تربیت کردهاید که به سبب سطح انتظاری که برایش ایجاد شده دست به هر کاری نمیزند مگر اینکه مجبور شود. زنان فارغالتحصیل عموماً حاضر نیستند کارهای معمولی انجام دهند و به جمعیت خانهداران اضافه میشوند. جوانان فارغالتحصیل هم تا بتوانند و خانوادهشان حمایت کند دست به کار معمولی نمیزنند. همین است که دکتر نیلی از وجود سه میلیون و ۵۰۰ هزار نفر بیکار در کشور گفتهاند و ورود نیروی کار از افغانستان.
با توجه به تجربه بحرانهایی که تاکنون برای این موج جمعیتی رخ داده، باید چه سیاستهایی برای مواجه شدن با مسائل آینده آنها اعمال شود؟
اولاً باید جلو تبعات تخریبی این وضع را گرفت. چون نمیتوانیم کار خلق کنیم، نباید به دولت فشار آورد که بدنه خودش را بیش از این متورم کند. برخی سیاستمداران با شعارهای انتخاباتی مردم را فریب میدهند ولی باید اندیشید که متورم شدن دولت به نفع منافع ملی نیست. دانشگاهها هم جزو دولت است. الان بسیاری از همین دههشصتیها پاشنه در دانشگاهها را کندهاند، چون در این سالها دانشگاه را رها نکردهاند. تعداد دانشجویان کارشناسی ارشد و دکترا از کارشناسی در بسیاری از رشتهها بیشتر شده است. دانشگاه آزاد و پیام نور هم دورههای دکترا را گسترده کردهاند. دکتر بیکار به کاری غیر از استخدام در دانشگاه رضایت نمیدهد. بنابراین ما با صف متقاضیان استخدام در هیات علمی روبهرو هستیم که شایستگی علمی ندارند چون دانشگاه در فشار آنها را تعلیم داده است. رشد مقالات تقلبی و بازار پایاننامهنویسی نتیجه همین تورم دانشگاهی است.
در کدام حوزهها به سیاستگذاری برای مواجه شدن با این موج نیاز داریم؟
در زمینه سیاستگذاری اقتصاد و اجتماع به یک سیاست دو رو میرسند یعنی سیاست اقتصادی و سیاست اجتماعی که دو روی یک سکه هستند. سیاست اقتصادی باید مبتنی بر رشد بخش خصوصی باشد. فقر اجتماعی، روانی و اقتصادی بیکاران دهه شصتی را تنها کارآفرینان چاره میکنند. باید هزینه مبادله، اعم از قواعد و قوانین محدودکننده بخش خصوصی حذف شود و احترام به مالکیت خصوصی مورد توجه قرار بگیرد. در عین حال، سیاستگذاری اجتماعی را بر رفع گرفتاریها و مشکلات این بخش متمرکز کرد. ما متاسفانه در این زمینه سیاستگذاری منسجمی نداریم چون موازیکاری در سازمانها داریم. وزارت کشور، وزارت ورزش و وزارت رفاه و بهداشت باید هماهنگ باشند تا بتوان این دو سیاست را همگام با هم جلو برد و امیدوار بود وضع برای دههشصتیها بهتر شود.
دیدگاه تان را بنویسید