فیلمهایی که والاستریت و کسب و کار را بر پرده نقرهای تصویر کرد
کسب و کار هالیوودی
در این پرونده تعدادی از فیلمهای ساخته شده درباره حواشی و اتفاقات والاستریت را معرفی کردهایم.
خلاصه فیلم: فیلمی که چاندر بر اساس فیلمنامهای نوشته خودش ساخته، بر اساس یک حدس است. حدس اینکه در شب آخر، قبل از آنکه همه دنیا بفهمند خانههای آمریکاییها در واقع با کارت بازی ساخته شده و تلنگری برای ریختن لازم دارد، در والاستریت چه اتفاقی افتاد. تمام آمریکاییها هنوز آن روزها را به خاطر دارند، روزهای مبارزات انتخاباتی اوباما و مک کین، کشوری غرق در رفاه و بازار سهامی که هر روز رکورد جدیدی ثبت میکرد و ناگهان کابوس آغاز شد. فیلم درباره یک شرکت سرمایهگذاری والاستریت است که اقدام به تعدیل نیرو میکند، یکی از نیروهای تعدیل شده، کارشناس تحلیل ریسکی است که در حال کار بر روی پروژهای درباره داراییهای شرکت بود. او، پس از اخراج و در راه خارج شدن از شرکت، USB حاوی اطلاعات پروژه را با اخطار «مراقب باشید» به رئیس خود تحویل میدهد. این سرآغاز جلسات شبانهای است که هر ساعت رئیس ارشدتری به آن اضافه میشود تا قبل از صبح و
با حضور مدیریت ارشد، تصمیم گرفته شود، داراییها قبل از آنکه همه بفهمند بیارزش است، به سرمایهگذاران فروخته شود و حتی جایزههایی برای کارمندانی که بتوانند داراییهای بیارزش بیشتری را به پول باارزش تبدیل کنند، در نظر گرفته میشود. فیلم مستند نیست، اما حداکثر تلاش انجام شده تا بر اساس واقعیات ساخته شود و نشاندهنده همان چیزی است که اشغالکنندگان والاستریت به آن اعتراض داشتند. حرص، طمع و بیرحمی، سه خصوصیتی که در همه کاراکترهای فیلم، خصوصاً مقامات ارشد شرکت، میبینیم.
خلاصه فیلم: فیلم درباره ترس گویا همیشگی آمریکاییهاست، از دست دادن کار. دیوید ممت که به خاطر همین نمایشنامه جایزه پولیتزر را به دست آورد، فیلمنامه بسیار عالی برای ساخت فیلم نوشت. فیلم درباره چهار کارگزار املاک است که تمام مدت، سعی میکنند با اعتماد به نفس به نظر برسند و املاکی را به مشتریان خود بفروشند که در واقع کسی آنها را نمیخواهد. اسامی مشتریان را رئیس دارد، تنها کسی که در این دفتر اتاق مجزایی دارد و میتواند خلوتی خصوصی داشته باشد اوست که تعیین میکند (ظاهراً بر اساس عملکرد قبلی) اسامی افراد ثروتمندی که مطمئناً خریداران بهتری هستند، به چه کسی داده شود. وقتی مالکان شرکت تصمیم میگیرند دو نفر از فروشندگانی که عملکرد بدتری دارند، در پایان ماه اخراج کنند، یکی از فروشندگان سابقاً موفق که حالا مدتهاست ملک مهمی نفروخته و باید هزینههای سرسامآور درمانی عضوی از خانوادهاش را نیز بپردازد دچار مشکل
میشود. او در ابتدا سعی دارد ملکی به یکی از همان کسانی که رئیس مشخصاتش را در اختیار قرار داده، بفروشد. افرادی که میدانیم، اصلاً توانایی خرید ندارند. او سپس سعی میکند با خواهش، التماس، تهدید و تطمیع اسامی خریداران ثروتمندتری را از رئیس بگیرد و در آخر به دزدی از دفتر برای ربودن مشخصات خریداران متوسل میشود. فیلم و نمایشنامه در واقع، نقدی عمیق و دردناک بر وضعیت امنیت شغلی و بیمههای درمانی در ایالات متحده است. وضعیتی که همچنان هم به قوت خود باقی است.
خلاصه فیلم: شعبه لندن یک بانک سرمایهگذاری آمریکایی، درگیر بحران است. این بحران که حتی موجودیت شرکت و شعبه را تحت تاثیر قرار داده در حدی است که باعث میشود رئیس شرکت خودکشی کند. بهرغم همه این موضوعات، و با آگاهی از شرایط موجود، بسیاری از کارمندان حاضرند جای رئیسی را که خالی شده تصاحب کنند. حرص باعث شده آنها تصور کنند میتوانند عملکرد بهتری داشته باشند و موجودیت شرکت را در صورت داشتن اختیار حفظ کنند. در این میان یکی از کارکنان شرکت که هم رئیس معاملهگران محسوب شده و هم سابقه کاری بالایی دارد، متقاعد میشود این پست جدید به او خواهد رسید. اما شرکت تصمیم میگیرد زنی را به عنوان رئیس از ایالات متحده به لندن بفرستند. کاری که به مذاق کارمندان شعبه خوش نیامده و سعی میکنند تا جایی که میتوانند در فعالیتهای او کارشکنی کنند. رئیس معاملهگران بیش از همه سعی میکند با هر حقه کثیفی مدافع رئیس جدید شعبه شود اما
وضعیت به گونهای دیگر به پیش میرود.
خلاصه فیلم: فیلمی درباره حرص و طمع که این بار حتی سعی نمیکند ظاهری صادقانه و خوش آب و رنگ داشته باشد. جوانی حریص برای ثروتمند شدن یکشبه. این جوان که اتفاقاً دلال جزء سهام است جایی بهتر از والاستریت برای خلق ثروت از هیچ نمییابد؟ او، با فروش اطلاعات داخلی شرکتی که پدرش در آن مشغول به کار است به یکی از ثروتمندترین و موفقترین سهامداران والاستریت، میکوشد وارد جاده موفقیت شود و وارد هم میشود. سهامداری که در نهایت صداقت شعارش را «طمع فضیلت است» قرار داده، این جوان را زیر بال و پر گرفته و راه و روش زندگی و ثروتمندتر شدن در والاستریت را به او میآموزد، راه و روشی که نهتنها مغایر روش کاملاً صادقانه و اخلاقی خانوادهاش است که در آخر نیز ارمغانی جز زندان برای خود و رئیس محبوبش ندارد. منتقدان، شخصیت گوردون گکو را مظهری از آنچه میدانند که در دهه 1980 با عنوان «ریگانومیکس» تبلیغ و تشویق میشد.
خلاصه فیلم: گوردون گکو، شخصیتی که در فیلم اول اسکار را برای مایک داگلاس به همراه آورد، حالا از زندان آزاد شده، کتابی به نام آیا طمع خوب است نوشته و در سخنرانیهای خود درباره بحران مالی جدید هشدار میدهد و غیر از این، علاقهای به بورس نشان نمیدهد تا وقتی که تلاش برای تجدید رابطه با دخترش پایه آشنایی با نامزد او میشود که یک دلال بورس خوب و اخلاقی است، اشتیاق به شرکت دوباره در این دنیا در گکو زبانه میکشد. اما نهتنها دیگر جوان نیست، که دنیای پس از 11سپتامبر و بحران دات کام را هم نمیشناسد. او در معاملهای با دامادش، به او وعده کمک برای موفق شدن در بازار سهام و گرفتن انتقام مرگ یک دوست را میدهد و در مقابل، انتظار دارد روابطش با دختری که سالهاست ندیده و او را به پدری قبول ندارد، بهبود یابد. فیلم در حوالی سال 2008 اتفاق میافتد و قصد دارد در کنار بسیاری مسائل دیگر، حواشی وامها و بستههای
حمایت مالی را که از طرف دولت ایالات متحده در اختیار شرکتها گذاشته شد، مرور کند و نشان دهد چگونه عدهای، در همان زمان که اندک داراییهای اکثریت در حال از بین رفتن بود، ثروت میاندوختند. اما عملاً تبدیل به مجموعهای از شعارها میشود که اگر هم اعتباری دارد تنها به خاطر نام کارگردان و بازیگران و اعتبار قسمت اول فیلم است.
خلاصه فیلم: اگرچه در ابتدای تمام فیلمها ذکر میشود که هرگونه تشابه اسم و شخصیت با افراد حقیقی کاملاً اتفاقی است، اما نمیتوان منکر شد که در بسیاری موارد، این شباهت اصلاً اتفاقی نیست. این فیلم نیز از همان زمره است. فیلم داستان جوانی است به نام ست دیویس که از کالج اخراج شده و کازینویی را در خانه خود راهاندازی کرده و از راه درآمد آن روزگار میگذراند. او در تلاش برای جلب توجه و تایید پدرش که یک قاضی معتبر است، به یک شرکت ظاهراً شریف کارگزاری بورس به نام جی.تی. مارتین (که احتمالاً قرار است بیننده آن را با شرکت جیپیمورگان شبیه ببیند) میپیوندد. ست در شرکت موفق ظاهر میشود اما این شرکت ظاهراً موجه که نهتنها در حال ثروتمند کردن سهامداران خود با استفاده از پول مشتریان است، که حتی تحت نظر افبیآی هم قرار گرفته است. افبیآی قصد دارد از ست به عنوان نیروی نفوذی استفاده کند تا بقیه سهامداران و مجرمان (از جمله پدر ست)
را دستگیر کند. این فیلم نیز همانند دیگر فیلمهای شبیه خود، از حرص و طمع سیریناپذیر گردانندگان والاستریت حکایت دارد. اما اینجا دیگر خط میان درست و نادرست چندان مشخص نیست و تفاوت قانون و اخلاق مشکلاتی را به بار آورده و تصمیمگیری را گاه بسیار مشکل میکند.
خلاصه فیلم: فیلمی مستند درباره بحران مالی اخیر، درباره فساد سیستم بانکی ایالات متحده و توضیح اینکه چگونه این فساد، بحران مالی را آفرید. فیلم در پنج بخش ساخته شده و روند این اتفاق را توضیح میدهد. بخش اول با عنوان «چگونه به اینجا رسیدیم؟» در مورد روند ساخت سیستم مالی ایالات متحده، قانونگذاری و قانونزدایی از آن توضیح میدهد. فصل دوم با عنوان «حباب» از روند شکلگیری حباب مسکن در ایالات متحده میگوید. بخش سوم با نام «بحران» از بحران میگوید. نحوه شکلگیری آن و اقدامات دولت را در اعطای مشوقهای مالی و تحت کنترل گرفتن بعضی بنگاهها و اعلام ورشکستگی بعضی دیگر، بررسی میکند؛ و البته بر این موضوع هم تاکید میشود که مالیاتدهندگان پرداختکنندگان اصلی و واقعی کمکهای مالی به این شرکتها بودند. بخش چهارم با عنوان «مسوولیت» در واقع از اینکه مسوولان واقعی این وضعیت نهتنها هیچ هزینهای برای جبران مافات اقدامات خود پرداخت
نکردند، که حتی حاضر به قبول و اعتراف به اشتباه خود نیستند و از آن درس هم نگرفتهاند، انتقاد میکند. این فیلم دیدی عمیقتر از انواع فیلمهای مشابه خود دارد و مسوولیت بحران را نهتنها بر عهده بانکها و مدیران مالی آنها و شرکتهای سرمایهگذاری و ... میداند (که در آخر هم با ثروتی دست نخورده، از شرکت ورشکسته قبلی، به شرکتی جدید رفتند تا به کار خود ادامه دهند) بلکه اقتصاددانانی را که در دهه 1990 از مقرراتزدایی از بازارهای مالی حمایت و آن را تئوریزه کردند، مسوولان بحران قلمداد میکند.
خلاصه فیلم: فیلم متعلق به زمانی است که هنوز، حرص و آز موجود در والاستریت، اجتنابناپذیر و همهگیر نشان داده نمیشد. حرص و تمام خصلتهای منفی دیگر اگرچه وجود داشتند اما استثنا محسوب میشدند. ملانی گریفیث، یک منشی ساده در والاستریت است. منشی سادهای با مدرک لیسانس که در آرزوی پستهای مدیریتی در این حوزه است اما توسط هیچ یک از روسایش جدی گرفته نمیشود. به همین دلیل وقتی رئیس جدیدش به ایدههای او اهمیت داده و به آنها گوش میدهد، بسیار قدردان ظاهر شده و ایدههایش را با اطمینان با این رئیس جدید، به اشتراک میگذارد. رئیس جدید که ظاهراً حمایتگر است، به نظرات ملانی در مورد سرمایهگذاری مناسب برای مشتری جدیدی که مراجعه کرده گوش میدهد و قول میدهد آن را با مشتری در میان بگذارد، نظری که البته مورد قبول مشتری واقع نمیشود یا حداقل ملانی اینطور فکر میکند اما بعد از آنکه رئیس جدید در اسکی مجروح و
خانهنشین میشود و ملانی جای او را به صورت موقت پر میکند متوجه میشود او نظرات کاترین را به نام خود ارائه کرده که پذیرفته هم شده است. ملانی از این موقعیت شغلی استفاده میکند تا به رویاهای خود و موقعیت شغلی دلخواهش در والاستریت برسد. مقامی که البته او، بر خلاف همتای قبلی خود این بار شرافتمندانه به دست میآورد و شرافتمندانهتر آن را حفظ میکند. این فیلم که ملانی گریفیث و هریسون فورد نقشهای اصلی آن را بر عهده دارند در سایت معتبر IMDB رتبه 6/6 را به خود اختصاص داده است.
خلاصه فیلم: فیلم درباره زندگی واقعی میلیونر خودساخته سیاهپوست آمریکایی کریس گاردنر است. او که در دهه 1980 عملاً یک بیخانمان بود توانست شرکت سرمایهگذاری خود را با سرمایهای که در سال 2006 حدود 65 میلیون دلار تخمین زده میشد، تاسیس کند. این فیلم بر خلاف سایر فیلمهای این لیست نه درباره حرص و آز، که درباره پشتکار انسانی است که بهرغم همه مصیبتها نهتنها انسانیت خود را از دست نمیدهد، بلکه موفق میشود به بهترین نحو روابط انسانی خود را با فرزندش مدیریت کند. کریس گاردنر که با درآمدی بسیار اندک خود و خانوادهاش را مدیریت میکرد و رویای کارگزاری موفق شدن در والاستریت را در سر داشت، دریافت پیشنهاد کاری به عنوان کارآموز در بورس اندکی او را به رویایش نزدیک کرد اما شغل کارآموزی به معنای عدم دریافت حقوق بود. او به دنبال شکایت صاحبخانه مجبور به ترک خانهاش میشود. همین موضوع باعث میشود او به همراه تنها
فرزندش آواره خیابانها شود و همسرش او را ترک کند. اما با وجود تمام مشقات از جمله زندگی در خیابانها و خوابیدن در مترو، از تلاش دست برنمیدارد تا وقتی که نهتنها میتواند رویایش را به حقیقت برساند که کتابی نیز در این باره نوشته است و فیلم بر مبنای همین کتاب ساخته شده است.
خلاصه فیلم: داستان زندگی واقعی مرد جاهطلبی است به نام نیک لسن، که آرزوهایی بالاتر از کارمند ساده یک بانک بودن دارد. برای همین وقتی موقعیت کاری در جاکارتا (موقعیتی که کسی حاضر به قبول آن نیست) به او پیشنهاد میشود، فوراً قبول میکند. در جاکارتا ضمن حل مشکل، با همسرش آشنا شده و ازدواج میکند. سپس شرکت او را برای سامان دادن به اوضاع معاملات آتی شعبه سنگاپور به آن کشور اعزام میکند. مرد دستور دارد برای صرفهجویی در هزینهها از کارمندان غیرماهر برای سامان دادن به اوضاع استفاده کند. سال اول کارش موفقیت عظیمی است که سود بالایی را برای بانک به ارمغان میآورد. در حالی که روسا خبر ندارند او از راههای غیرقانونی برای پوشاندن ضررها استفاده کرده است. این موفقیت ظاهری اختیارات مالی و پول در اختیار بیشتری را از طرف شعبه اصلی برای او به ارمغان میآورد اما این بار ضررها آنقدر زیاد است که قابل پنهان کردن نیست و او مجبور به
فرار به مالزی میشود. در حقیقت ضرر 800 میلیوندلاری او باعث ورشکستگی بانک شده، او در راه لندن در فرانکفورت دستگیر میشود و به شش سال و نیم زندان محکوم میشود، محکومیتی که البته به دلیل ابتلای او به سرطان روده، به پایان نمیرسد.
خلاصه فیلم: فیلمی سیاسی و مالی به کارگردانی پاکولا در مورد دلالان سهامی که نهتنها خود دچار مشکل میشوند، که خانواده خود را نیز تا سالهای بعد دچار مشکل میکنند. بیوه یک دلال سهام مطرح، در تلاش برای فهمیدن علت قتل شوهرش، به اسنادی در مورد حساب بانکی میرسد که شاید بتواند سرنخهایی را نشان دهد. در آخر معلوم میشود این حساب حاوی پول نفت دولتهای عربی است که علاوه بر اینکه ماهیت غیرقانونی دارد، برای هدفهای مختلفی، از جمله حفظ ارزش در صورت سقوط ارزش دلار، به صورت طلا نگهداری میشود. فیلم حدوداً 30 سال پیش ساخته شده است. یعنی زمانی که هنوز صادرکنندگان نفت علاوه بر آنکه بسیار قدرتمندتر از الان محسوب میشدند و وابستگی دنیا به محصولاتشان بیشتر بود، در هالهای از رمز و راز هم قرار داشتند. انقلاب ایران و اثرات آن بر اقتصاد و جامعه آمریکا هم که چند سال قبل از ساخت فیلم اتفاق افتاده بود، این قدرتمندی
رمزآلود را تقویت میکرد و به همین دلیل اعراب صاحب نفت خاورمیانه، ثروتمندانی تصویر شدند که قدرت و ثروتشان نهتنها میتواند ایالات متحده را به چالش بکشاند بلکه در انتهای فیلم، وقتی تلاش اعراب برای کشتن بیوه دلال سابق شکست میخورد، با بیرون کشیدن پولهای خود از بانکهای سراسر جهان، بحرانی جهانی را رقم میزنند که در آن تمام آمریکاییها ناگهان متوجه میشوند پولی که در دست دارند، دیگر ارزشی ندارد.
خلاصه فیلم: فیلم در دهه1980 اتفاق میافتد، یک بورسباز ثروتمند به نام شرمن، که از راه معاملات به ثروت رسیده از سفری تفریحی با همسرش بازمیگردد. با یک پیچ اشتباه در جاده از محله سیاهپوستان سر درمیآورند که در منطقه ناامنی قرار دارد. او از ترس گرفتار دزدان شدن، جوانی سیاهپوست را زیر گرفته و میکشد و سپس از صحنه نیز میگریزد. خبر به گوش خبرنگاری رسیده، آن را چاپ و از این راه نهتنها به نابرابریهای اجتماعی اعتراض میکند بلکه به نیاز شخصی خودش، یعنی معروفیت نیز میرسد. با پخش خبر، همسر زیبای دلال بورس او رها میکند و مردم شهر به چند دسته تقسیم میشوند که در بین آنها کسی به فکر شرمن و عاقبتی که در انتظار اوست، نیست. آنها هر یک به دنبال منافع شخصی در میان هرج و مرجی هستند که اتفاق افتاده است. فیلم بر اساس کتابی به همین نام از تام ولف ساخته شده و بیش از آنکه بر والاستریت تمرکز داشته باشد، بر خصلتهای اخلاقی مردمی
متمرکز است که در صورت لزوم میتوانند تا حد خارج از تصوری بیرحم و خودخواه باشند. بورس باز ثروتمند با تحمل رنج و سختی بسیار و حضور در دادگاههای پرسر و صدا درنهایت از نیویورک خارج میشود تا در شهری دیگر و با گمنامی زندگی کند. مطلبی که خبرنگار خوشاقبال در انتهای فیلم به مردمی میگوید که برای انتشار کتابش او را تشویق میکنند.
خلاصه فیلم: فیلم که بر اساس رمانی از برت ایستن الیس، با همین نام ساخته شده است، زندگی جوان بسیار موفق و ثروتمندی در اواخر دهه80 میلادی را روایت میکند. او که در والاستریت مشغول کار است، تمام لوازم و اسباب زندگی یک والاستریتی موفق را دارد. خانهای بزرگ و زیبا، لباسهای فاخر و گران، نامزدی زیبا، زندگی شبانه در بهترین رستورانها، کلکسیون بسیار عالی انواع فیلم و موسیقی با سلیقهای به شدت مدرن و سطح بالا، دوستان محترمی که از همه آنها بیزار است و ... اما در پشت نقاب این همه موفقیت رشکبرانگیز، یک قاتل زنجیرهای پنهان است. او برای جبران خشم ناشی از باخت در یک بازی، یک بیخانمان و سگش را به طرز فجیعی به قتل میرساند. داستان با قتل یکی از دوستانش به دست او ادامه مییابد که پای پلیس را به میان میکشد که از طرف خانواده مقتول مامور گشتن به دنبال او شده است؛ و پس از مدتها کشمکش و استرس، این دلال جوان درمییابد به راحتی توانسته
از زیر سوء ظن خلاصی یابد و بدون مجازات، همچنان به زندگی سابق خود ادامه دهد. در واقع بیرحمی و بیاخلاقی که در هر فیلم والاستریتی به نحوی به فعالان این عرصه نسبت داده میشد، این بار در جامه یک قاتل زنجیرهای خود را نشان میدهد.
خلاصه فیلم: فیلم بر اساس کتابی به همین نام ساخته شده و درباره عملکرد مقامات دولت ایالات متحده در زمان ایجاد بحران است. اینکه چگونه و چرا وقتی مدیرعامل لمان برادرز به دنبال سرمایهگذار میگشت، بانکها از اعطای وام به شرکتی تا آن حد درگیر خودداری کردند و در نهایت وزیر خزانهداری آمریکا اجازه داد لمان برادرز سقوط کند. اما شرکت بیمه AIG آنقدر بزرگ تشخیص داده شد که سقوط احتمالی آن بتواند تمام بخش بیمه کشور را به دنبال خود پایین بکشد و اثرات منفی و جبرانناپذیری بر سایر بخشهای اقتصاد داشته باشد و به همین دلیل دولت به آن کمک کرد. همچنین فیلم روند درخواست تایید اعطای کمک مالی به شرکتهای درگیر در کنگره را توسط مقامات دولتی نشان میدهد و اینکه چگونه مذاکرات برنانکی و پالسون بر کنگره تاثیر داشت. در مجموع، فیلم اگرچه مستند نیست اما سعی دارد روایتی مستندگونه و تا حد امکان دقیق از بحرانی داشته باشد که
نهتنها میلیونها آمریکایی را بیخانمان و این کشور را وارد رکود کرد، بلکه بدتر از همه به نوعی پایههای اقتصاد آن را به چالش کشید. فیلم به نوعی رفتار سیاستمداران در برابر شرکتها و کمپانیهای مختلف را به چالش میکشد و از نابرابریها انتقاد میکند.
خلاصه فیلم: فیلمی مستند به کارگردانی مرد جنجالی آمریکا، مایکل مور. فیلم به طور خلاصه و در یک کلمه اعلان جرمی علیه سرمایهداری است. فیلم با تمرکز بر بحران اقتصادی سال 2008، میکوشد به تمام نقطه ضعفهای پیدا و پنهان سرمایهگذاری نقبی بزند. فیلم با صحنههایی مستند از دزدیهای مسلحانه از بانکها آغاز شده و با تصاویری از خانوادههایی که مجبور به ترک خانههایشان هستند ادامه مییابد. سخنرانی از روزولت نشان میدهد که در آن تاکید بر ایجاد رفاه و امنیت اقتصادی در داخل ایالات متحده کرده است و میپرسد پس این وعدهها و آرمانها چه شد؟ او موکداً و چند باره در طول فیلم والاستریت را متهم به قماربازی با پول دیگران میکند. آن هم قماربازی که در صورت برد، پولها را خود برمیدارد اما باختش را از جیب دیگران جبران میکند و در آخر به سخنرانی خود مور میرسیم. او سرمایهداری را شیطانی میداند که تنها راه خلاصی از آن، از بین
بردن آن است و سپس باید دموکراسی «خوب» را جایگزین آن کرد. دموکراسی که در آن مردم محورند و نه پول. البته هیچ راهکاری برای رسیدن به این دموکراسی اعلام نمیشود، علاوه بر آنکه پارهپاره بودن فیلم، از قدرت اثرگذاری آن میکاهد. این مستندساز که قبل از این با فیلمهایش توانسته بود اثرگذاری قابل توجهی بر مخاطب داشته باشد، در این فیلم توفیق چندانی نداشت.
خلاصه فیلم: فیلمی تلویزیونی که توسط بیبیسی تهیه و پخش شد. این فیلم به اتفاقات پایان هفتهای میپردازد که باعث اعلام ورشکستگی لمان برادرز در 15 سپتامبر 2008 شد. لمان برادرز که میلیاردها دلار از ارزش داراییهای خود را در بخش مسکن از دست داده است، در کمتر از یک هفته با افت ارزش 75درصدی سهام خود روبهرو میشود. راهحل اولیه رئیس شرکت که انتقال داراییهای مشکلدار به موسسهای ثانویه است با مخالفت سرمایهگذاران روبهرو میشود و تنها راه باقیمانده هم که فروش شرکت به بانک آمریکا یا بانک بارکلی است، به دلیل انصراف این دو بانک عملاً به بنبست میرسد. این فیلم بیشتر از هر چیز سعی در تصویرسازی از نحوه سقوط بانک لمان برادرز دارد و شرح ملاقاتهایی بین روسای بانک با مقامات بانک مرکزی و خریداران است. سهامداران اصلی بانک، طی آخر هفته قبل از ورشکستگی، سعی کردند مسوولان دولتی را قانع کنند که از سقوط و خطر ورشکستگی در امان
نیستند (آنها تصور میکردند مقامات بانک مرکزی فکر میکنند لمان برادرز عظیمتر از آن است که سقوط کند) اما بهرغم همه این اطمینانها، مقامات بانک مرکزی ایالات متحده حاضر به حمایت از این بانک نشدند و بانک رسماً در صبح دوشنبه 15 سپتامبر ورشکسته اعلام شد.
دیدگاه تان را بنویسید