نگاهی به خیزشهای اجتماعی در دوران سقوط والاستریت
جنبش در سقوط
سقوطهای تاریخی در والاستریت نهتنها پیکره اقتصاد آمریکا را بر هم زده است، بلکه موجب تحرکهای اجتماعی نیز شده است.
سقوطهای تاریخی در والاستریت نهتنها پیکره اقتصاد آمریکا را بر هم زده است، بلکه موجب تحرکهای اجتماعی نیز شده است. آنچه از روز 17 سپتامبر سال 2011 در منهتن نیویورک آغاز شد و تا به امروز، البته به صورت بسیار کمرنگ تداوم داشته است، واقعهای نبوده که پیش از این در ایالات متحده تکرار نشده باشد. فارغ از جنبش زنان، جنبشهای اجتماعی معطوف به حقوق بشر و اعتراضاتی که اصناف مختلف هر از گاهی در ایالات متحده به وجود میآورند، تاریخ آمریکا شاهد جنبشهایی از جنس جنبش تسخیر والاستریت نیز بوده است. جالب آنجاست که این جنبشها همه در دورههایی رخ داده است که اقتصاد ایالات متحده روزهای ناخوشی را سپری میکرده است، یعنی در دهه 1890 و در زمان رکود بزرگ در دهه 1930.
ارتش کاکسی1 که در سال 1894، با رهبری جاکوب کاکسی و خیلی از بیکاران در واشنگتن تشکیل شد، چون خواستههای امروز بر کاهش اختلاف طبقاتی و خلق فرصتهای بیشتر اشتغال برای بیکاران تاکید میکرد. در همان زمان ارتش کلی2 در کالیفرنیا برای پیوستن به جنبش کاکسی تشکیل شد و در سراسر ایالات متحده فراگیر شد. جنبش دیگر، اعتراضاتی تحت عنوان پاداش3 بود که در بحبوحه رکود بزرگ در بهار سال 1932 توسط کهنهسربازان جنگ جهانی اول در واشنگتن رهبری شد و رئیسجمهور وقت آمریکا هربرت هوور در مقابل خواستهای اقتصادی آنان مقاومت کرد و در نهایت نیز چادرهای آنان توسط دولت بر چیده شد.
این اعتراضات نشان میدهد همبستگی میان تشکیل جنبشهایی چون تسخیر والاستریت با افول اقتصادی در ایالات متحده مثبت است. امری که شاید در هر کجای دنیا رخ دهد و این لزوماً مختص ایالات متحده نیست. اما در مورد آمریکا، مشخصههایی وجود دارد که اعتراضاتی از این دست میتواند توجهات بسیاری را به خود جلب میکند.
به باور پیروان آلترناتیو جامعه باز، اگر به راستی اقتصاد آزاد که در حال حاضر بهترین شکلش در ایالات متحده وجود دارد، میتواند زندگی بشری را بسامان و رفاه اجتماعی را حداکثر کند و در عین حال همگان از این خوان گسترده بهره میبرند، چرا باید اوضاع به جایی برسد که این جنبشها، آن هم با این مقیاس تشکیل شود؟ فراتر از این، آنانی که به هر رو بر این امر پافشاری میکنند که جامعه باز آمریکا دارای شکافهای عمیق اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است، در هر فرصتی میخواهند تا با شاهدی، اعتقاد خود را به اثبات رسانند و در این بین حرکتی چون جنبش اشغال والاستریت از هر شاهدی مستحکمتر است و ایبسا افراطیونی وجود داشته باشند که خواهان سقوط سرمایهداری در ادامه حرکت چنین جنبشهایی باشند. اما آیا به راستی ماهیت این جنبش اثباتی است بر باور مخالفان اقتصاد آزاد؟ آیا این جنبش نشانهای است بر عمق شکاف و ضعفی که مخالفان معتقدند در اقتصاد متکی بر بازار وجود دارد؟
جنبش تسخیر والاستریت علامت ضعف یا قوت جامعه باز؟
اگرچه هنوز نمیتوان گفت جمعیت معترض که همراه جنبش اشغال والاستریت شد چه میزان بوده است، اما میتوان گفت که در مقایسه با جنبشهای حقوق بشری مانند آنچه سیاهپوستان به رهبری مارتین لوتر کینگ از سال 1955 آغاز کردند و بیش از یک دهه به طول انجامید، شاید به کار بردن واژه جنبش برای این اعتراض آنچنان صحیح نباشد زیرا نه ابعاد آنچنانی دارد و نه خواستههای یکدستی. با وجود این با پیروی از ادبیاتی که امروز برای این اعتراض به کار رفته ما نیز آن را «جنبش» قلمداد کردهایم. اما آیا به راستی این جنبش علامت ضعف جامعه باز است؟
حتی پیش از وقوع رکود سال 2008، که علت اصلی تشکیل جنبش اشغال والاستریت است، علم اقتصاد، معتقد به دورههای رکودی و رونقی در اقتصاد بازار بود. این سخن بدین معناست که برای بسیاری از اقتصاددانان، رکودی که از سال 2008 آغاز شد، امر آنچنان تعجبآوری نبود. شاید عمق آن غیرمنتظره و زمان وقوعش برای بسیاری از اقتصاددانان غیرقابل پیشبینی بود، ولی وجود رکود اقتصادی، تحولی نیست که برای اقتصاددانان و طرفداران اقتصاد آزاد غیرطبیعی باشد. البته باز این گزاره به معنی آن نیست که اولین رکود قرن 21 میلادی تنها به خاطر اسلوب بازار رخ داده باشد، که ایبسا اگر مداخلات فدرالرزرو و دولت ایالات متحده در دوران پیش از رکود نبود، این رکود میتوانست بسیار سطحیتر باشد.
به زبان ساده در سیستم قیمتی بازار، هنگام رونق، این امکان وجود دارد که سرمایهگذاران با خوشبینی، تقاضای آتی را بیش از آنچه واقعاً وجود دارد تخمین بزنند و در نتیجه آن به تولید و عرضه بیش از ظرفیت بازار اقدام کنند و در نهایت وقتی تقاضایی رخ ننماید، رکود آغاز میشود و انبار کالاها بدون مشتری میماند و قیمتها افت میکند و این افت تا زمانی ادامه مییابد تا باز مشتری پیدا شود و اقتصاد بسامان شود. بنابراین ادوار تجاری جزو ذات سیستم بازار و برنامهریزی غیرمتمرکزی است که توسط بیشمار فعال اقتصادی عملی میشود. برخی حتی این ادوار رکود و رونق را ضرورتی برای حیات اقتصاد میدانند، آن چنانکه حیات آدمی نیاز به بیداری و خواب دارد.
از همین رو، رکود اقتصادی از منظر اجماع اقتصاددانان نه ناشی از یک شکاف و ضعفی خودتخریبگر در اقتصاد آزاد که ضرورتی انکارناپذیر برای ادامه حیات آن است. ضرورت و نیازی که باعث میشود تا خواستهها و امکانات با سیستم قیمتی با هم هماهنگ شوند؛ امری که در یک سیستم اقتصادی با برنامهریزی متمرکز روی نمیدهد، اما فقدان نشانهها در نهایت با شکاف عمیق میان خواسته و امکانات، واژگونی سیستم فرا میرسد. رکود در اقتصاد بازار بیش از آنکه شکافی باشد برای سقوط، فرصتی است برای بسامان شدن اقتصاد و قوت آن. بدین معنا بر خلاف آنچه مخالفان اقتصاد آزاد میگویند، نقش رکود اقتصادی که به دلیل نیروهای بازار حاصل میشود، کاملاً مثبت و تقویتکننده است.
با این دید، اگر منتقدان علت اولیه تشکیل جنبش را بر رکودهای ذاتی سیستم بازار بگذارند و آن را نشانه ضعف بخوانند، میتوان مدعی بود که در اینجا با عدم درک صحیح از ادوار تجاری مواجه هستیم و نمیتوان آن را نشانهای بر ضعف اقتصاد آزاد قلمداد کرد. لیکن از یک سو میتوان با منتقدان همراهی کرد و آن همزمانی است که تاکید کنیم شکلگیری رکود اخیر بیش از هر چیزی وابسته به عملکرد فدرالرزرو و مداخله بیحد و حصری بوده که در سیستم قیمتی بازار انجام شده است، یعنی ایجاد رونق کاذب در سالهای ابتدایی قرن 21 با کاهش مصنوعی نرخ بهره به هزینه رکودی که اتفاق افتاد. این مداخله موجب شد تا رکود از وضعیتی که مختص سیستم قیمتی است بیرون آید و عمق و گسترهای بیشتر یابد. اگر هسته اصلی تشکیل جنبش را اعتراضی بدانیم به وضعیت معیشتی که به واسطه رکود سال 2008 اتفاق افتاد و این رکود را بیشتر حاصل عبور از خط مشی بازار آزاد بدانیم، آنگاه دیگر انتقاد مخالفان بازار آزاد محلی از اعراب ندارد، زیرا رکود محصولی میشود از بخشی از همان دیدگاهی که مخالف «لسه فر» و دست نامرئی بازار است و البته جای تعجب
بسیار دارد که چگونه چنین عملکردی از کسانی رخ داده است که همواره از سیستم قیمتی بازار دفاع کردهاند. با وجود این، قصد آن نداریم تا رکود رخداده را تکعاملی بدانیم و در عین حال پذیرفتنی و علمی است که بخشی از معضل ایجاد رکود را در دل ساز و کار بازار بدانیم، اما باز بر این امر تاکید میکنیم که رکود ناشی از سیستم قیمتی نمیتوانست به چنین ابعادی برسد، مگر با رونقهای کاذبی که فارغ از نیروهای بازار پیش از وقوع رکود رخ داد.
بنابراین از منظر اقتصادی، گام اول در سلسله زنجیره علت و معلولی تشکیل جنبش تسخیر والاستریت، آنگونه که مخالفان جامعه باز میگویند، نمیتواند نشانهای بر ضعف خودمخرب اقتصاد آزاد باشد، که اگر رکود ناشی از سیستم قیمتی بود با ابعادی ناچیزتر نمیتوانست ایجادکننده انگیزههایی مناسب برای تشکیل چنین جنبشی باشد و همچنین، اگر بر علل ایجاد رکودی که فارغ از دست بازار بود تاکید کنیم، باز به نظر میرسد که انتقاد مخالفان اقتصاد آزاد، نقدی بر عملکرد بازار نیست.
از سوی دیگر واکنش دولت به رکود و شیوه عبور از بحران برای بسیاری از معترضان غیرقابل قبول بوده است. آنان مدعی هستند که دولت نه برای نجات اقتصاد ملی که برای نجات سرمایهداران اقدام به تعریف بستههای نجات کرد. با این وجود به نظر میرسد که به راستی دولت ایالات متحده بیش از هر چیز برای جلوگیری از بدتر شدن وضعیت اقتصادی که به طور عمده بر روی اقشار آسیبپذیری که امروز هسته اصلی جنبش را تشکیل میدهند، موثر بود، اقدام به تعریف بستههای نجات، خرید بانکها و سیاستهای تسهیل پولی کرد.
هر گاه وضعیت قرمزی در اقتصاد آزاد حاکم شود، خود به خود رویکرد کینزی جا خوش میکند. اکنون نیز با وجود مخالفت بخشی از اقتصاددانان، اجماع بر حمایت بستههای نجات است و بسیاری واقعاً معتقدند اگر این دخالت دولت نبود، اقتصاد آمریکا میتوانست رکود عمیقتری را تجربه کند و آنگاه وضعیت معیشتی اقشار پاییندستی به مراتب بدتر از این بود. این در حالی است که معترضان این مداخله دولت را نه تعبیر به نجات خود و اقتصاد که تفسیر به دستگیری از ثروتمندان میکنند. از دید آنان دولت در اقتصاد مداخله نمیکند مگر آنکه ببیند یک درصد بالای جامعه در حال از دست دادن ثروت و سرمایه خود است. البته آنچه رخ داده است با این ادعا همخوانی دارد. در واقع مداخله دولت برای نجات بانکها اگر چه در نهایت میتواند کل اقتصاد را تحت تاثیر قرار دهد اما ابتدا بیتردید موجب شادی آنانی میشود که با ناکارآمدی در حال سقوط بودند. اینجاست که طرفداران افراطیتر اقتصاد بازار معتقدند نه در شرایط رونق و نه در شرایط رکود نمیبایست به بانکها کمک میشد. آنان معتقدند نجات بنگاهی که به علت عدم
تحلیل صحیح و ناکارآمدی به جایی رسیده که ورشکست میشود، باید بدون پشتیبان بماند تا بازار آلترناتیو کارآمد دیگری را جای آن بنشاند. از منظر آنان بازار جای رشد و نمو بهترینهاست تا اقتصاد را با بالاترین بهرهوری بسامان کند و رفاه عمومی را افزایش دهد. حال اگر دولت برای بیم از آثار خروج بنگاههای ناکارآمد از ورشکستگی آنان جلوگیری کند، بیتردید بازار دیگر نمیتواند نقش خود را به شکلی که باید ایفا کند. از سوی دیگر این اقدام دولت از دید این اقتصاددانان میتواند اثری بلندمدتتر داشته باشد، به این معنا که به خاطر «مخاطره اخلاقی» بنگاهها در آینده نیز در تصمیمهای خود ریسکپذیری بیشتری از خود بروز میدهند و این تصور را دارند که اگر موفق شدند سود بیشتری میکنند و اگر موفق نشدند، دولتی وجود دارد که از ترس آثار فراگیر سقوط آنان، از آن جلوگیری کند.
این انتقادات تا حدودی صحیح است و همگی وجوهی را پررنگ میکند که با مداخله دولت در بازار برای جلوگیری از رکود به وجود میآیند. اما پرسشی که همچنان وجود دارد آن است که آیا اگر مداخله صورت نمیپذیرفت، رکود عمق و شدت بیشتری نمییافت؟ آیا این جایگزینی بنگاههای کارآمد و ناکارآمد نمیتوانست موجب بیکاری بیشمار و آسیب بخش بزرگتری از اقتصاد شود؟ در پاسخ به این پرسشها بیشتر اقتصاددانان همراه با تصمیمهای اتخاذشدهاند و مداخله را امری ضروری قلمداد کردهاند. مشخص است که احتمالاً صاحبان سرمایه و آن به قول جنبش تسخیر والاستریت یک درصدیها، در بدترین حالت با از دست دادن بنگاه خود باز میتوانند زندگی خود را اداره کنند. اما این اقشار آسیبپذیر هستند که با از دست دادن شغل خود دیگر شاید به این آسانی نتوانند زندگی خود را سپری کنند.
چالشهای جنبش برای جامعه باز
هر جنبش اجتماعی فارغ از اینکه به راستی در بستری مناسب رشد کرده باشد یا قصد و منظوری کاملاً منطبق بر واقعیات را مطرح کند، همواره حداقل بخشی از علل به وجود آمدن یا خواستههایش مبتنی بر واقعیات اجتماعی است، زیرا اگر چنین نباشد اصولاً قادر به تکوین یافتن به شکلی که نام جنبش را یدک کشد، نخواهد بود. این خصلتها و خواستههای واقعی و حقیقی، چالش و تهدیدی است برای جامعه باز. اما به راستی کدام وجوه جنبش تسخیر والاستریت قادر است اقتصاد مبتنی بر بازار را به چالش کشد؟ نمیتوان از این امر چشمپوشی کرد که در نیم قرن اخیر نهتنها دستمزدهای واقعی در ایالات متحده کم شده بلکه شکاف طبقاتی نیز رشد داشته است. این امر مدیون اصل قرار گرفتن اقتصاد بازار و رقابت است، رقابتی که باعث شده اقتصاد ایالات متحده رشدی فراتر از دیگر کشورها را در قرن بیستم تجربه کند. این رقابت اگرچه موجب رفاه کل شهروندان شده است اما برای آنانی که با خلاقیت خود در بازار نوآوری داشتهاند، رفاه بیشتری را حاصل کرده و این آغاز شکاف طبقاتی بوده است. جنبش
این شکاف را که ذات اقتصاد بازار است به چالش میکشد.
بدین لحاظ نمیتوان از این کاستی اقتصاد آزاد چشمپوشی کرد که محور قرار دادن بازار و رقابت میتواند روند شکاف طبقاتی را شدت بخشد. بدون تردید بازار باعث میشود کل جامعه بشری از رفاهی برخوردار باشند که با هیچ آلترناتیو دیگری به دست نمیآید، اما از آنجا که افزایش برخورداری عدهای میتواند بیش از افزایش رفاه بخش دیگری از مردم باشد، در نتیجه با وجود افزایش رفاه، بخشی که بهبود وضعیتش کمتر بوده، حتی میتواند احساس سرخوردگی را بیشتر از زمانی که این بهبود رخ نمیداد، لمس کند و این پتانسیل به چالش کشیدن جامعه باز را دارد.
اما چالش دیگر، در انداختن طرح نویی است که بخشی از معترضان به دنبال آن هستند. در حقیقت اگر این جنبش در ابتدای پا گرفتن آن به دنبال سرمایهداران مجرم بود، در ادامه راه خود اصولاً خویشتن سرمایهداری را مجرم دید. اسلاوی ژیژک روشنفکر اصلی جنبش تسخیر والاستریت میگوید: «چپهای غرب این بار به خاطر مشکل اصلی به پا خاستهاند. مشکل اصلی فساد و حرص نیست، مشکل سیستمی است که موجب فساد میشود. راهحل در این شعار نیست که «میناستریت نه والاستریت»4 بلکه باید سیستمی تغییر کند که میناستریت در آن نمیتواند بدون والاستریت باشد.»5
این دیدگاه درونی جنبش تا به آنجا رفته است تا از این بیمی که میتواند برای روشنفکران در پی تغییر نظام مبتنی بر بازار آزاد حاصل شود، جلوگیری کند و آن بیمی است که اگر چنین نظامی تغییر کند، دموکراسی خواهد مرد. اگر جنبشی هست و حرفی برای گفتن دارد، از آن روست که جامعه باز مبتنی بر بازار و حقوق فردی، حق اعتراض را برمیتابد و مخالفان گویی خود به این موضوع پی بردهاند اما برای آنکه قادر باشند تا با فراغ بال بیشتری به مبارزه با اقتصاد بازار روند، سعی در آن دارند که نشان دهند آزادی و دموکراسی از دل جامعه باز مبتنی بر مالکیت، بیرون نیامده است. خود ژیژک بارها با بیان آنکه چین امروز نیز سرمایهداری است اما ساختار آن آزادی سیاسی را برنمیتابد سعی در آن دارد تا با چشمپوشی از رابطه میان مالکیت و اقتصاد بازار از یک سو و دموکراسی از سوی دیگر، بر این خوشبینی پافشاری کند که در پی نبود اقتصاد آزاد، باز دموکراسی به قوت گذشته پایدار خواهد بود. این در حالی است که به اعتقاد بسیاری، اقتصاد چین بهرغم پیشرفتهایش در یک دوره گذار است، دورانی که در پی روی آوردن به بازار آزاد
توانسته از آثار اقتصادی آن بهره برد و رفاه عمومی از این رشد و توسعه افزون شود، اما ابداً نمیتوان مطمئن بود که در پی افزایش درآمد سرانه، مشروعیت حزب کمونیست به قوت خود باقی بماند. رسیدن به رفاه در نهایت موجب برخاستن خواستهایی میشود که به جز احترام حاکمیت به حقوق فردی و دادن آزادیهای اجتماعی- سیاسی، ارضا نمیشود. تا به حال به علت تغییر جهت حزب کمونیست و افزایش رفاه ایبسا حاکمیت، مشروعیت بیشتری نزد مردم چین پیدا کرده باشد اما خود حزب میداند که در مسیر توسعه، اگر بخواهد باقی بماند نیاز دارد تا فضا را بازتر و به سمت جامعه باز حرکت کند و بهرغم آنکه هنوز این کشور، حاکمیت بستهای دارد، نشانههایی مبنی بر حرکت بسیار آرام به سوی فضای باز سیاسی به چشم میخورد.
به عبارت دیگر شاید سرمایهداری با فضای بسته سیاسی-اجتماعی پیوند خورد اما این یک دوره گذرا و کوتاهمدت است و از آن نمیتوان نتیجه گرفت که رابطه میان اقتصاد بازارمحور و دموکراسی میتواند معکوس هم باشد و بنابراین بیمی در مورد از بین رفتن دموکراسی در صورت تغییر سرمایهداری وجود ندارد. این ترسی است که اگر علم به تحققش وجود داشته باشد، بسیاری از معترضان امروز را خاموش میکند. آزادی امری نیست که برای بسیاری از انسانها قابل قمار کردن باشد و به دست آوردن هر چیزی به بهای آزادی، در نظر آدمی بیارزش است. در اینجا بر آن نیستیم تا چرایی تضمین دموکراسی را در یک جامعه باز مبتنی بر مالکیت، حقوق فردی و بازار تبیین کنیم، اما تاریخ آشکار کرده است که دموکراسی به جز در یک اقتصاد بازارمحور توان رشد و نمو نیافته است. البته استثناهای محدودی چون هند در دهههای پس از استقلال نیز وجود دارد، لیک بیتردید عاقلانه نیست تا کسی رویکرد خود را به جای قاعده بر استثنا بنا کند. قاعده جز این نیست که هم آزادی اجتماعی-سیاسی، آزادی اقتصادی با محوریت مالکیت را تقویت میکند و هم به
واسطه آن قویتر و قویتر میشود. میلتون فریدمن که به زعم مخالفانش اقتصاددان لیبرالی بود که به کشورهای مستبدی چون شیلی پینوشه مشاوره میداد در همان مشاورههای خود بر این امر صحه گذاشت که نه بازار بدون آزادی سامان مییابد و نه بالعکس.
به چالش کشیدن سیستم سرمایهداری و در سر پروراندن سیستم دیگر توسط جنبش تسخیر والاستریت، قمار بر روی آزادی تکتک افراد این جنبش است. در بدترین حالت سیستمی به وجود آمده است که نهتنها حداقل معیشت را برای پایینترین اقشارش فراهم آورده بلکه اصولاً سطح رفاهی آنان با اسلافشان قابل مقایسه نیست و در عین حال آنان آزادی دارند تا نسبت به وضعیت خود اعتراض کنند. سیستمی که برخلاف گذشته در آن افراد میتوانند بسته به شایستگی خود در آن رشد کنند و مالک درآمد خویش باشند و هیچکس نمیتواند آزادی کسب معاش را از آنان بگیرد. اینها همگی مشخصههای ذاتی یک جامعه باز است که به راحتی نمیتوان از آن دست کشید و مطمئن بود در آلترناتیوهای دیگری به جز جامعه باز بتوان سراغی از آنان گرفت. از همین روست که اکثریت به جنبش تسخیر والاستریت با شک و تردید مینگرند. آنانی که این دستاوردها را میبینند و بیم آن دارند که این دستاوردها از بین رود.
پینوشتها:
1- Coxey's Army
2- Kelly's Army
3- Bonus
4- منظور شعار آن است که به جای والاستریت به عموم مردم نگاه کنید.
5- In These Times, 27 October 2011
دیدگاه تان را بنویسید