چگونه فقر در خانوادههای فقیر استمرار مییابد؟
کار کودکان، مرگ خاموش زندگی
پدیده کار کودکان رفتهرفته در کشور عمق بیشتری مییابد؛ آنگونه که هم ابعاد کمی آن گسترش مییابد و هم ابعاد کیفی آن و متاسفانه کمتر گوش شنوایی نیز در حوزههای سیاستگذاری و برنامهریزی کلان پیدا میشود که این درد عمیق و نهفته جامعه را بشنود و چارهای برای آن بیندیشد.
پدیده کار کودکان رفتهرفته در کشور عمق بیشتری مییابد؛ آنگونه که هم ابعاد کمی آن گسترش مییابد و هم ابعاد کیفی آن و متاسفانه کمتر گوش شنوایی نیز در حوزههای سیاستگذاری و برنامهریزی کلان پیدا میشود که این درد عمیق و نهفته جامعه را بشنود و چارهای برای آن بیندیشد. چارهای که چندان نیز نه از نظر راهکار پیچیده است و نه از نظر اجرا. پدیدهای که گریبانگیر حداقل 5/1 میلیون کودک در ایران است (البته با فرض خوشبینانه و در نظر نگرفتن آمار بیش از سه میلیون کودک خارج از چرخه تحصیل)؛ پدیدهای خاموش که چون خوره روح و جسم جامعه را از درون فرسایش میدهد که پیامد آن چیزی نیست جز جامعهای خسته و فرسوده که کمتر میتواند از پس حل مسائل خود بر بیاید. جامعهای که دوران کودکی خود را از دست میدهد نمیتواند بزرگسالی شاداب و فعالی را تجربه کند.
موضوع کار کودکان، مانند بسیاری دیگر از موضوعات اجتماعی پدیدهای چندوجهی است. هم وجه اجتماعی قوی دارد، هم وجه اقتصادی و هم وجه فردی و روانی. وجه اجتماعی آن میتواند هم در پیدایش و هم در استمرار خود یک رابطه دوسویه با دیگر مناسبات اجتماعی داشته باشد. بهگونهای که از سویی مناسبات نابرابر اجتماعی و نگاه سلطهطلبانه در چارچوبهای اجتماعی، از خانواده گرفته تا دولت، به ایجاد و استمرار آن دامن میزند و از سوی دیگر ایجاد و استمرار آن به تحکیم این رویکرد (رویکرد سلطه) یاری میرساند. کودکی که مجبور است برای معاش کار کند دیگر فرصت اندیشیدن و اعتراض ندارد. این کودک که از امکان توانمندسازی خود بازمانده دیگر فرصت ساختن جامعه بهتر و دگرگون را ندارد. در استمرار این نگاه و آسیبهای مختلف جسمی، جنسی و روانی که در این میانه به کودک وارد میشود، او نیز در بزرگسالی حامل همان نگاه سلطه میشود. حال یا بهعنوان ابژه صرف یا بنا به موقعیتی که در آن قرار میگیرد خود را نسبت به دیگران در مقام ویژه میبیند؛ در مقام سلطهپذیر و سلطهگر و این فرآیند بهطور مستمر بازتولید میشود.
در وجه اقتصادی آن نیز این کنش و واکنش بهگونهای دیگر و البته در همان راستا وجود دارد و عمل میکند. خانوادهها بهعنوان عرضهکنندگان کار کودکان سعی میکنند با این عرضه نیازهای آنی و روزمره خود را تامین کنند، غافل از اینکه در فرآیندی بلندمدتتر این کار کودکانشان استمرار فقرشان را در پی دارد. خانوادهها بهعنوان طرف عرضه کار کودکان در یک فشار اقتصادی و البته گاه بهواسطه رویکرد فرهنگی سنتی، فرزند خود را روانه بازار کار میکنند. طرف تقاضای کار کودکان، یعنی کارگاهها و بنگاههای کوچکی که اساساً از هرگونه نظارت رسمیای مانند نظارت ادارات کار یا سازمان تامین اجتماعی رها هستند، بهواسطه کمهزینه بودن کار کودکان به خرید آنان تمایل دارند. نیروی کار کودکان برای آنان علاوه بر ارزانی کمدردسرتر نیز هست. کودکان کار در محیط کار بیشتر تابع هستند، گوش به فرمانترند و اعتصاب هم نمیکنند. در این چارچوب است که دولت بهعنوان نهادی که لازم است نگاه به آینده داشته باشد باید وارد شود و ضمن طراحی مکانیسمهایی برای تامین نیازهای روزمره خانوادهها، در بهسازی آینده کودکان نیز نقش بازی کند. دولت نباید حداقل در این حوزه به بازار آزاد
گردن بگذارد و باید بهعنوان متولی امور اجتماعی در جامعه با نگاهی آیندهنگر، در برابر نگاه آنینگر خانوادهها وارد شود و ایفای نقش کند. دولت میتواند و لازم است با طراحی و اجرای تمهیداتی تمامی کودکان خارج از چرخه تحصیل را وارد این چرخه کند. وظیفهای که متن صریح قانون اساسی نیز بر آن تاکید دارد. امری که قطعاً شدنی است. فقط کافی است نگاه به تخصیص منابع کمی اجتماعیتر و البته انسانیتر شود. برای کنترل طرف تقاضا نیز دولت میتواند ضمن نصب سازوکارهای نظارتی (و نه دخالتی) بر عملکرد این کاراها و بنگاهها و ارائه تمهیداتی برای جلب مشارکت نیروی کار بزرگسال بهجای کودکان اقدامات و سیاستگذاریهای خود را جهت دهد. کار کودکان از جنبه دیگری نیز برای دولت و کشور حائز اهمیت است، و آن جنبه تاثیرگذاری آن بر حیطه اقتصاد کلان کشور است. کار کودکان، فرصتهای کار بزرگسالی را هم در عرضه نیروی کار و هم در تقاضای آن میگیرد، ارزش افزوده ناشی از کار کودکان بالطبع کمتر از ارزش افزوده کار بزرگسالان است و اکنون این پدیده موجب افت یا عدم رشد مناسب در درآمدهای ملی میشود. در بلندمدت نیز به واسطه عدم آموزش و خلل در فرآیند توانمندسازی افراد،
نیروی کار نیروی کممهارت و با بازدهی کم خواهد بود، بدینگونه بر هر دو جنبه زمانی -اکنون و آینده- اقتصاد تاثیرگذار است. در ضمن آنکه تاثیر آموزش و توانمندسازی بر رشد و توسعه اقتصادی امری است که توسط متخصصان امر توسعه نیز بر آن تاکید فراوانی میشود.
وجه حائز اهمیت دیگر، وجه فردی و روانی کار کودکان است. این وجه مربوط به زندگی فردفرد این کودکان است. کودکی زمان شناخت و توانمند شدن برای حضور موثر در جامعه است. خلل در این دوره به تمامی دوران زندگی فرد میتواند آسیب برساند. ضمن آنکه از دست دادن این دوران، یعنی دوران کودکی، میتواند نقصانی دائم را در زندگی افراد و به تبع آن در جامعه با خود همراه داشته باشد. اما کودکان کار در زمانی که باید در زمینههای مختلف توانمند شوند و پرورش یابند مجبور به کار میشوند. کاری که نهتنها از توانمند شدن آنها و توسعه فردیشان میکاهد بلکه بر جامعهپذیری و احساس تعلق و دلبستگی آنان به جامعه نیز اثری منفی به جا میگذارد. کودک کار کمتر فرصت چشیدن طعم دوران کودکی خود را، به عنوان مهمترین و زیباترین دوران زندگی پیدا میکند. کودک کار زود بزرگ میشود بدون آنکه بتواند به خودآگاهی لازم برسد و فرصت دیدن بهتر اطراف خود را داشته باشد. کودک کار مهر جامعه را نمیبیند و نمیتوان انتظار داشت که به جامعه مهر بورزد. کار کودکی زخمی کارا بر جامعه است. در نتیجه این فرآیند ناقص رشد کودک درگیر با کار، حق طبیعی این کودکان است که با جامعه قهر باشند
و این قهر با جامعه است که میتواند مسبب بسیاری از آسیبها و نابهنجاریهای اجتماعی به شمار آید. وقتی جامعه فردیت کودک را با تحمیل فشارهای معیشتی به کار وامیدارد و کودکی را از او میگیرد باید منتظر پیامدهای منفی آن بر کلیه مناسبات خود نیز باشد، که بخشی بزرگ از آسیبهای اجتماعی را میتوان در دوران کودکی جست وجو کرد.
اما متاسفانه دولتهای مختلف بهجای توجه به اثرات سیاستگذاریهای خود بر حوزههای اجتماعی و از جمله حوزه کودکان تلاش کردهاند در چارچوب سیاستهای اقتصادی بازار آزاد عمل کنند و نتیجه آن رشد شدید نابرابری در درآمد و به تبع آن خلل در توانمند شدن بخش بزرگی از جامعه بودهاست.
نهادهایی نیز که گاه توسط قانونگذاران بهعنوان متولی دیدهبانی و نظارت بر پیامدهای منفی سیاستگذاری اقتصادی-اجتماعی دولتها بودند بهواسطه همان گفتمان سلطه کمتر به این حوزه وارد شدهاند و موضوع را به سکوت برگزار کردهاند. از جمله این نهادها وزارت رفاه سابق و وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی هستند که متاسفانه تاکنون اقدام درخوری در این زمینه انجام ندادهاند.
تجارب موجود توسط نهادهای مدنی و شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور موید امکان کنترل این پدیده نابهنجار اجتماعی است. امکان کنترلی که از یک باور به ضرورت اصلاح و ضرورت دفاع از حقوق کودکان، بهعنوان بخشی مهم از حقوق انسانها در جامعه میتواند شروع شود. باور به اینکه کودکان حق دارند در شرایطی مناسب توانمند شوند. هم زندگی امروزشان مهم است و هم زندگی آیندهشان. این باور خود را در حوزه عمل میتواند نشان دهد، تا زمانی که سکوت در عمل وجود دارد، نمیتوان انتظار تغییری جدی و درخور داشت. باید باور داشت که کودکان کشورمان حق دارند زندگیای بهتر از ما داشته باشند و بدانیم کار کودکان آسیبی است که بنیانهای جامعه را در اکنون و آینده به مخاطره میافکند. کار کودکان مرگ خاموش زندگی است در چرخه بیفرجام دو رویکرد سلطهگری و نظام بازار آزاد.
دیدگاه تان را بنویسید