تاریخ انتشار:
آیا احیای برندهای رو به احتضار از منظر اقتصادی قابل قبول است؟
خروج از کما؟
یک هفته قبل از آن به خاطر چاپ گزارشی درباره مرگ برندها در ایران و اشاره به احتضار نساجی مازندران که در یکی از روزنامههای اصلاحطلب(یکی از اقامتگاههای کاریام) نوشته بودم، منتقدانه تماس گرفته بود و مصرانه میگفت: شما اصلاً بیایید ببینید کارخانه مانده که بخواهیم از مرگش جلوگیری کنیم. عزتالله اکبری آن روزها نماینده قائمشهر و عضو کمیسیون صنایع و معادن بود. نماینده نزدیک به آیتالله هاشمی که بعد از وقایع سال ۸۸ مثل تمام انقلابیهای اصیل دچار تناقض، سردرگمی و بهتزدگی شده بود.
25 شهریور 88، تهران، خیابان خواجه عبدالله، کوچه هشتم
موبایلم زنگ میخورد. زمان و مکان حرکت را مشخص میکند. 9 صبح روز بعد باید در دانشگاه امام صادق حاضر باشم تا راننده به دنبالم بیاید و مرا به قائمشهر ببرد. شهری که در دوران کودکی با تیم فوتبال نساجی قائمشهر میشناختمش. یک هفته قبل از آن به خاطر چاپ گزارشی درباره مرگ برندها در ایران و اشاره به احتضار نساجی مازندران که در یکی از روزنامههای اصلاحطلب (یکی از اقامتگاههای کاریام) نوشته بودم، منتقدانه تماس گرفته بود و مصرانه میگفت: شما اصلاً بیایید ببینید کارخانه مانده که بخواهیم از مرگش جلوگیری کنیم. عزتالله اکبری آن روزها نماینده قائمشهر و عضو کمیسیون صنایع و معادن بود. نماینده نزدیک به آیتالله هاشمی که بعد از وقایع سال 88 مثل تمام انقلابیهای اصیل دچار تناقض، سردرگمی و بهتزدگی شده بود.
26 شهریور 88، قائمشهر، خیابان ساری
هماهنگیهای لازم صورت گرفته است. ساعت 10 صبح مقابل در اصلی کارخانه نساجی مازندران، که روزگاری حتی در شهر کوچک ما هم نمایندگی داشت و محصولاتش را در آنجا به فروش میرساند، حاضر میشویم. تصور من کارخانهای عظیم است با چند سالن دارای خط تولید از مرحله ریسندگی تا بافندگی، رنگرزی و تولید پارچه. دیدن کارخانهای که روزگاری ملحفهاش از گرانترین ملحفههایی بود که به دور پتوهای پلنگی دوخته میشد و برای مهمانها مورد استفاده قرار میگرفت برایم جذاب بود. از داخل کارخانه صدایی جز کلاغ بیرون نمیآمد. در که باز شد، نگهبان جوانی ظاهر شد که میگفت چند ماهی است، حقوق نگرفته و اجازه داد تا خودرو ما وارد کارخانه شود. تا جایی که به یاد دارم یکی از خبرنگاران مازنی هم همراه ما بود. هر قدم که در کارخانه برمیداشتیم، خاطرهای از روزگار پرزرق و برق نساجی مازندران میگفت. تفاوت بسیاری بود میان آنچه در ذهنم درباره نساجی مازندران بود و آنچه میدیدم. دیوارهای ترکخورده و سولههای خالی. انبار بزرگ پر از گرد و غبار که میگفتند روزگاری کامیونها برای بارگیری محصول مجبور بودند ساعتها در صف بمانند.
انگار فقط علف هرز توانسته بود بعد از ورشکستگی نساجی مازندران در این کارخانه رشد کند و قدش به یک متر هم برسد. ریل راه آهنی که قطارش محصولات و مواد اولیه را از ایستگاه شاهی به کارخانه وارد و خارج میکرد اینک زنگ زده بود و دور و برش پر بود از علف. انگار سالها بود که قطاری از آنجا عبور نکرده است.
روزگاری (تا اوایل سال 1380) نزدیک به پنج هزار نفر در این کارخانه مشغول به کار بودند. خیابانهایی که پر از علفهای هرز شده، پر بود از مردانی که هر کدام نانآور یک خانوار پنجنفری بودند. در هر شیفت 2500 نفر کار میکردند. جادهها از جمعیت سیاه میشد. 2500 نفر میرفتند و به همین تعداد وارد کارخانه میشدند. اما آن روز به غیر از پنج نگهبان شخص دیگری در این کارخانه وجود نداشت و حتی روی سقف سولهها هم علف روییده بود.
خبرنگاری که همراه ما بود میگفت مردم قائمشهر ساعت بیداری و ناهار و شامشان را با بوق نساجی تنظیم میکردند. بوقی که ساعت شش به صدا درمیآمد و آغاز کار را به گوش یک شهر میرساند و زن خانهدار را بیدار میکرد تا فرزندانش را به مدرسه بفرستد. بوق دوم ساعت دو بعدازظهر به صدا درمیآمد و زن خانهدار را آماده پذیرایی شوهرش میکرد. بوق سوم هم که بیانگر 10 شب بود، پایان یک روز کاری را در قائمشهری که هزاران کارگر بومی و غیربومی را در خود جا داده بود، اعلام میکرد.
این بوق سالهاست به گوش نمیرسد و نسل جدید این شهر فقط از پدران و مادرانشان میتوانند روایت روزهای پرطمطراق شهرشان را بشنوند که محصولی به تولید میرسانید و یک کشور از آن استفاده میکردند.
بازدید از کارخانه حدود سه ساعت طول میکشد. سهساعتی که پر است از حسرت و افسوس. حسرت برندی که مرده است و افسوس برای اینکه چرا جانش را از مرگ حتمی نجات ندادند و اکنون به فکر نبش قبر آن افتادهاند.
قدم زدن در سالنهای ریسندگی و بافندگی برای هر کس که کمی صنعت را بشناسد دردآورد است. هنوز هم ماشینآلات قدیمی آلمانی خودنمایی میکنند. کف سالن پر از آب است. در قائمشهر باران زیاد میبارد و اگر سقفی جایی چکه کند کمتر از یک روز کف آن میتواند به دریاچهای تبدیل شود. شیشههای شکسته، قفسههای خالی و کبوترانی که جایی آرامتر از این سوله به دست نیاوردهاند تا لانه بسازند تنها بخشی از تمام چیزهایی است که میتوان در سالن دید. هنوز هم برگههای قدیمی مرخصی، ترخیص کالا و چک و کنترل کیفیت را میتوان روی میز کنترل کارخانه دید. انگار به یکباره آمده و همه چیز را خراب کرده تا جایی که حتی میتوان ظروف غذا و قاشق و کارتابلهای قدیمی و امضاشده را در قفسه اتاق کنترل ملاحظه کرد.
سالن بزرگ دیگری آن سوی کارخانه قرار گرفته که در نوع خود جالب است. از تمام داشتههای این سالن بزرگ فقط دیوارهای دور تا دورش باقیمانده. ستونهای کارخانه را از کف بریدهاند و سقفی وجود ندارد. به یکی از همراهانم میگویم داستان چیست؟ میگوید چون پولی برای پرداخت به کارگران معترض نداشتهاند، ستونهای این سالن را از ته بریدهاند و با فروش آهنقراضههای آن توانستهاند بخشی از مطالبات آنان را بپردازند. وضعیت سالنهای دیگر هم به همین شکل است. ماشینآلات را یکبهیک فروختهاند و جز چند ماشین قدیمی آلمانی که وزن سنگینی دارند، چیز دیگری از نام و نشان نساجی مازندران باقی نمانده است.
نساجی مازندران آن روز مرده بود. اما انگار کسانی بودند که این مرگ را باور نداشتند. هزاران کارگر شمالی که بیکار شده بودند و هر چند وقت یک بار جلوی فرمانداری یا خانه امام جمعه دست به تجمع میزدند و خواستار حقوق عقبافتاده خود بودند. مدیران دولتی و نمایندگان مجلسی که نمیتوانستند درک کنند هر بنگاه اقتصادی یک روز به وجود میآید و یک روز هم میمیرد. حال طول عمر این بنگاه چند سال است بسته به آن است که در دنیای رقابتی امروز تا چه حد بتواند خود را به تکنولوژی روز پیوند بزند و محصولی با کیفیت بیشتر و قیمت پایینتر را به تولید برساند.
دو سال بعد، جردن، بلوار گلشهر
روزنامهمان توقیف شده است. پس از آن بازدید دو روزنامه دیگر را عوض کردهایم. دو ماهی میشود که به جبر روزگار وارد روزنامه جدید شدهایم. اکبری دوباره تماس میگیرد. خوشحال است. از سرمایهگذار ترکی میگوید که قبول کرده صد درصد سهام نساجی مازندران را بخرد و با سرمایهگذاری مجدد این کارخانه را احیا کند. دوباره به شمال دعوت میشوم. ساعت 9 صبح، بهارستان، در شمال شرق باید حاضر باشم. این بار با خودش مسافر شمال میشویم. از قهر 12روزه احمدینژاد و پشت پردههای آن میگوید. از اینکه آیتالله هاشمی تا چه اندازه میتواند در فضای سال 1390 نقشآفرینی کرده و اتحاد را به وجود بیاورد، حرف میزند و بالاخره از نساجی مازندرانی سخن به میان میآورد که قرار است به همت «هولوسی»، سرمایهگذار ترک احیا شود. میگوید شما دو سال پیش این کارخانه را از نزدیک دیده بودید، آیا جز ویرانهای بیش بود؟ حالا بروید ببینید این ترک مسلمان چه کرده و چه برنامههایی در سر دارد. میخواهد اگر به کارخانه رفتم خودم را به عنوان خبرنگار معرفی نکنم تا حاضران در کارخانه معترض نشوند.
وارد کارخانه میشوم. یاد دو سال پیش میافتم. نگهبانی که حقوق نگرفته را نمیبینم و نمیدانم چه سرنوشتی دارد و کجاست. صدای چرخخیاطی به گوش میآید. سالنی که شیشههایش شکسته شده بود در حال بازسازی است. کف آن با سنگ گرانیت تزیین شده. دوباره سالنی را که سقف و ستونهایش را کنده بودند دیدم. بازسازی این سالن سختتر از بقیه جاهاست چون هم ستون میخواهد و هم سقف. یکی از سالنهایی که دو سال پیش قفل بزرگی به در داشت اینک دهها زن و دختر جوان را در خود جا داده و آنها مشغول یادگیری دوخت هستند. یکی از مسوولان توضیح میدهد از استعدادهای نابی که توانسته در قائمشهر بیابد و از هوش سرشار ایرانیها متعجب شده. از برنامههای توسعهای میگوید و اینکه قرار است در چند کیلومتر آنسوتر کارخانه، جایی که شمالیها به آن جاده نظامی میگویند، کارخانه جدید را ایجاد کند.
از سهشیفته شدن کلاسهای آموزشی هم سخن میگفت و به سالن دوخت مردانه اشاره میکرد که قرار است طی روزهای آینده آماده شود. با خود فکر میکردم که آیا این فرهنگ در مردم قائمشهر به وجود آمده که از یک خارجی در کشور خودشان امر و نهی بشنوند. امیدوار بودم که چنین باشد وگرنه نمیتوان امیدوار بود که سرمایهگذاری خارجی در این کشور به جایی برسد.
شهریور، 1393 تهران، خیابان مطهری
شماره آشناست. بعد از سه سال که چند روزنامه عوض کردهام و به روزنامه جدیدی آمدهام با اکبری صحبت میکنم. روزگار فرق کرده. فضای سالهای بعد از 88 تمام شده و آیتالله هاشمی نقش وحدتآفرین خود را بازی کرده است. اکبری در انتخابات مجلس نهم از رقیبش شکستخورده و نتوانسته بود رای قائمشهریها را به خود جلب کند. با هم قرار میگذاریم و به محل کار جدیدش میروم. او مدیرعامل شرکت پشتیبانی ساخت و تهیه کالای نفت شده است. از داستان هولوسی میگوید و اینکه چه بلایی سرش آمد. از کارشکنی برخی مقامات درون استانی میگوید که نگذاشتند این سرمایهگذار ترک به کارش ادامه دهد و اینکه احیای نساجی مازندران را افرادی دیگر بر عهده گرفتهاند.
23 دیماه 1392، باب همایون
وضعیت کارخانه نساجی مازندران در نشستی در دفتر وزیر امور اقتصادی و دارایی بررسی شده و حاضران به بررسی چگونگی رفع مشکل و معضلات کارخانه نساجی مازندران و راهکارهای احیا و بازسازی آن میپردازند و وزارتخانههای اقتصاد، صنعت و بانک ملی آمادگی خود را برای حل و فصل مشکلات این برند قدیمی اعلام میکنند.
18 دیماه 1393، شبکه خبر
خبر کوتاه است اما تاملبرانگیز. «نساجی مازندران احیا شد». داستان از این قرار است که سرمایهگذار ترک انگیزه خود را برای کار در ایران از دست میدهد و با توجه به مشکلاتی که در زمینه ورود ماشینآلات به وجود میآید عطای این کارخانه را به لقایش بخشیده و خود را از مخمصه احیای این کارخانه رها میکند. به همین دلیل سرمایهگذاری ایرانی جایگزین «هولوسی» شده و کارها با شدت بیشتری پیگیری میشود. به مرور زمان دستگاهها نیز فعال شد و مطالبات کارگران و سنوات آنها با کمک سرمایهگذار و مدیرعامل بانک ملی (از طریق آزادسازی حدود 15 میلیارد ضمانتنامه السی) و همکاری مسوولان منطقه و استان پرداخت میشود. مطالبات کارگران این مجموعه حدود هشت تا 12 میلیارد تومان است که حدود پنج میلیارد تومان از این مطالبات طی روزهای گذشته پرداخت شده است و باقی نیز به مرور پرداخت خواهد شد.
با احیای این کارخانه حدود 400 نفر با ظرفیت 90 درصد مشغول به کار میشوند و مقرر میشود که مقدمات راهاندازی خط رنگ و خط بافنده و ریسنده فراهم شده و السی باقی دستگاهها تمدید شده و گشایش یابد.
نساجی مازندران در روزهایی با پیگیری سیاسیون و تزریق منابع دولتی و بانکی احیا میشود که رئیسجمهور طی هفتههای گذشته خواستار قطع یارانه اقتصاد به سیاست شده است. مانند این کارخانه، برندهای دیگری در کشور وجود دارند که دچار مرگ خاموش شدند و کسی وضعیت آنها را دنبال نکرد و از احیای آن حرفی به میان نیامد. پارس الکتریک، آزمایش، صاایران، صنایع الکترونیک شیراز، کفش بلا و... لیست بلندبالایی از بنگاههای بزرگ اقتصادی کشور هستند که از سوی بخش خصوصی پایهگذاری شدند اما به واسطه مصادرههای اول انقلاب و چنبره دولت بر اقتصاد نفسشان در سینه حبس شد و کمکم جان باختند تا فقط برای چند نسل نام آنها بر سر زبانها باقی بماند و بعد از آن به کتاب تاریخ صنعتی منتقل شود. با این حال و با توجه به اینکه نساجی مازندران به واسطه پرداخت یارانه به سیاست احیا شد آیا میتوان امیدوار بود که زندگی دوباره سِرُمی این کارخانه با ماسک اکسیژن دوام زیادی داشته باشد؟
دیدگاه تان را بنویسید