جسارت راهاندازی مجله اینترنتی به جای وبلاگ و گاهنوشت را داشتیم
خوانندههای وفادار، نقدهای تند و تیز
برای نوشتن درباره خط مشی بورژوا باید ابتدا مختصر بحثنظری مطرح کنم.
اندیشه و خط مشی بورژوا
برای نوشتن درباره خط مشی بورژوا باید ابتدا مختصر بحث نظری مطرح کنم. آنگونه که من میفهمم، فلسفه سیاسی که موضوعاش نسبت قوه قهریه با سازمانیابی اجتماعی است، بر دو قسم است: یکی آنکه انسانها صاحب برخی حقوق اجتماعی «پیشا-اجتماعی» برابر هستند، و بعد نظم سیاسی و اجتماعی بر این اصل بنا میشود؛ و دومی آنی است که در آن، چه آشکارا و چه به تلویح، حقوق اجتماعی «پیشا-اجتماعی» به عنوان یک مفهومپردازی مهمل، مثل «مثلث چهارگوش»، رد میشود، تا جایی فراختر برای قوه قهریه باز شود.
به بیان دیگر، اندیشه اول عبارت از این است که: زندگی هر انسان قلمرو «فرمانروایی» اوست؛ همه انسانها «مکلف» به فرمانبرداری از «قانون»اند؛ و «قانون» چیزی نیست جز آن حدودی که مرز قلمرو فرمانروایی انسانهای «برابر» به هم میرسد. بنابراین در اندیشه اول، هیچ «منطقه حائلی» بین مرز قلمرو فرمانروایی انسانهای برابر وجود ندارد (مرزها به هم میرسد)، اما اندیشه دوم همیشه به نام یک «باهمستان» (community) یک «منطقه حائلی» را بین قلمرو فرمانروایی من و شما برای «باهمستان» محفوظ میدارد، که در آن مثلاً یا میراث سنتهای بهجامانده از نیاکان درگذشته قرار است فرمانروایی کند، یا یک دستگاه فکری انتزاعی یا مجموعهای خاص از فضایل اخلاقی. اما صحه گذاشتن بر وجود چنان «منطقه حائلی» چیزی نیست جز نقض بلافاصله ایده «پیشا-اجتماعی» بودن و ناتاریخی بودن حقوق انسانها و ذیحقوق بودن انسانها به اعتبار انسانیتشان. این دو اندیشه با هم قابل جمع نیستند.
به نظرم، «آزادیخواهی» نامی شایسته برای اندیشه اول باشد، که معادل همان سنت فکری در اندیشه سیاسی است که در زبان انگلیسی زیر چتر libertarianism دستهبندی میشود، و صورت آشکارای سیاسیاش با «همترازخواهان» (Levellers) انگلیسی زاده شد. در مقابل، اندیشه دوم اندیشهای بس قدیمی است، و احتمالاً بهترین نمایندهاش افلاطون. این اندیشه دوم را شاید اینگونه بتوان خلاصه کرد: «در باهمستان همه با هم بر همسالاری دارند، و هیچکس از آن خود هیچ قلمرویی از حقوق ندارد، الا آنها که باهمستان تعیین کرده باشد.» با این وصف، به گمانم، «باهمسالاری» نامی گویا برای این اندیشه در زبان فارسی باشد، که مراد از آن همان چیزی است که اینک در زبان انگلیسی communitarianism خوانده میشود.
آنچه با روشنگری در عرصه اندیشه سیاسی اتفاق افتاد، رواج یافتن این باور بود که میتوان نظم اجتماعی و سیاسی را بر مفاهیمی انتزاعی چون حقوق اجتماعی «پیشا-اجتماعی»، «فرمانروایی» تکتک انسانها بر زندگی خویش، «قانون» به مثابه مرز میان آزادی انسانهای «برابر» و... بنا نهاد. اما در واکنش به روشنگری، در قرن هجدهم و نوزدهم با روسو و هگل و دیگران، جریان ضدروشنگری سربرآورد که پیامدش بر اندیشه سیاسی چیزی نبود، جز تولید مجدد اندیشه «باهمسالاری» در صورتهای مختلفاش؛ هم راستگرا و هم چپگرا. ما در قرن بیستم، دهشتناکترین صُوَر «باهمسالاری» را تجربه کردیم؛ «باهمسالاری راستگرا» در صورت «فاشیسم» و «باهمسالاری چپگرا» در صورت «کمونیسم» به قدرت رسیدند و نتیجه این «ارتجاع» (بازگشت به پیش از روشنگری) در اندیشه و عمل سیاسی آن فجایع انسانی عظیم بود که میدانیم.
امروز، در فضای فکری ایران، همچنان که در غرب، اندیشه و عمل سیاسی گرفتار یک دوپاره «چپ» و «راست» شده که بسی دردسرساز و گمراهکننده است. گرفتاریمان با برچسبهای «کاپیتالیسم» و «سوسیالیسم» هم کم از دوپاره «چپ» و «راست» نیست. اما بهواقع آن پرسشی که تعیینگر محل افتراق است، این است: آیا بین قلمرو فرمانروایی من و قلمرو فرمانروایی تو هیچ منطقه حائلی وجود دارد که نه فرمان من بر آن روا باشد و نه فرمان تو؟
یک مشکل دیگر هم هست که خاص ایران نیست ولی در ایران حادتر است، و مشکل دوپاره «چپ» و «راست» را وخیمتر میکند. آن این است که بیشتر کسانی که در فضای فکری ایران اندیشه آزادیخواهی را نمایندگی میکنند، اقتصادداناند؛ یعنی کسانی که طرفدار بازار آزاد هستند، از خصوصیسازی هواخواهی میکنند، و در مقام کارشناسان اقتصادی با واژگان علم اقتصاد، مثل عرضه و تقاضا و امثالهم، سخن میگویند. و حقیقت این است که خواندن و شنیدن سخنان کارشناسان اقتصادی شوریبرانگیز است. در حالی که «بازار آزاد» جزیی جداییناپذیر از یک «جامعه آزاد» است؛ یعنی همان که در انکار «باهمسالاری» بنا میشود، و این آرمانی است که باید بتواند شور برانگیزاند.
به این ترتیب، در فکر ما این بوده که دستاوردهای روشنگری در حوزه فکر سیاسی نیاز به دفاع کردن دارد، و این دوپاره «چپ» و «راست» نیاز به شکسته شدن، و اینکه آرمان «جامعه آزاد» باید کمی شورانگیزتر عرضه شود، که اگر غیر از این باشد ظلمی است در حق آرمان «بازار آزاد».
بورژوا با چنین اندیشهای راهاندازی شد. تمرکز در بورژوا بر ترجمه است، که با توان و بضاعت محدود ما همخوانتر بوده است. گرچه در همین ترجمه هم کمیوکاستی فراوان داشتهایم، و بعضاً آنگونه که شایسته است از عهده ویراستاری و مدیریت زمان برنیامدهایم. اما از ابتدا، جسارت کردیم به جای وبلاگ جمعی و گاهنوشت، نام مجله بر آن گذاشتیم.
چرا بورژوا؟
دنبال نام بامسمایی بودیم. نام «بورژوا» را از یک مجموعه کتاب که پروفسور دیردره مککلاسکی نگاشته، الهام گرفتیم. ایشان سه تا کتاب نوشتهاند با نامهای «فضیلتهای بورژوا»، «منزلت بورژوا»، و آخری که در شرف انتشار است با نام «برابری بورژوا». نظریه نویی که ایشان به عنوان تاریخنگار انقلاب صنعتی به عنوان توضیح این پیشرفت بیسابقه عرضه کرده و بسیار جالب است، بهطور خلاصه این است «آزادی کافی نبود؛ رهایی هم لازم بود.»
مراد از «آزادی» همان معنای مضیقی است که برای «آزادیخواهی» در مقام یک فلسفه سیاسی لازم است؛ یعنی در معرض زور و خشونت فیزیکی دیگران قرار نداشتن، در آنجا که از قلمرو خود تجاوز نکردهایم؛ یعنی اینکه جان و مالمان از تعرض دیگران محفوظ باشد، و در کنشهایمان اسیر قیدوبند فیزیکی دیگران نباشیم. مککلاسکی میگوید برای این تحولی که تا همینجا درآمد روزانه را برای مردمان کشورهای صنعتی 30 برابر و برای متوسط هفت میلیارد جمعیت زمین 10 برابر کرده، «آزادی» لازم بود، اما آنگونه که نهادگرایان میگویند، کافی نبود. او میگوید از دل یک «چرخش زبانی»، یک «رهایی» از غلوزنجیر نامرئی اجتماعی پدید آمد، و نوآوری تجاری و صنعتی -به آنسان که روش مالوف کسبوکار دیگران را نابود کند (و این نکته مهمی است)- برای نخستین بار، برخوردار از «منزلت» اجتماعی شد، و آن جهش در آسایشی که ما اینک نسبت به نیاکانمان از آن بهرهمندیم، معلول این تحول است. به گمانم، این توضیحی باشد که احتمالاً جامعهشناسان (که آبشان کمتر به جوی ما ریخته) ارزشمند بیابند، چون ردیه است بر همه توضیحات صرفاً اقتصادی پیشین یا آنگونه که از قول مککلاسکی ترجمه کردهایم:
توضیحات «دودوتاچهاتایی». در این توضیح، بورژواها؛ یعنی بورگنشینان تجارتپیشه طبقه متوسط، در هلند، با آن تحول اجتماعی که از سر گذراندند، موجب «انقلاب صنعتی» شدند. با این اوصاف، «بورژوا» نام بامسمایی مینمود. شرح نظریه مککلاسکی را میتوانید به تفصیل روی سایت بخوانید.
بازخوردهایی که گرفتهایم
پیشزمینه ذهنی نادرستی که -به لطف مارکسیسم و دیگر اندیشههای همخانوادهاش- راجع به معنی و مصداق بورژوا به مثابه علیبیغم مرفه بیدرد ایجاد شده و آن را در کنار «روشنفکر» به دومین فحش حوزه اندیشه تبدیل کرده، باعث شد برخی از اهالی اندیشه زحمت مطالعه مطالب را به خودشان ندهند و فرض بگیرند که دستمان را خواندهاند، که البته سعی کردیم با ابهامزدایی غلط مصطلح را اصلاح کرده و اعتباری درخور به هر دو ناسزا بازگردانیم! با این وجود پیامهای دلگرمکننده هم زیاد گرفتهایم و خوانندههای وفادار اهل اندیشه زیادی پیدا کردهایم، همینطور نقدهای تندوتیز اما مشفقانه بر کمیوکاستیهای کار فراوان گرفتهایم، و البته نظرات گزنده همیشه حی و حاضر همراهان «راستستیز» در رسانههای اجتماعی همواره همراهیمان کردهاند.
دیدگاه تان را بنویسید