شناسه خبر : 1141 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

چرا ادبیات ایران جهانی نمی‌شود؟

اگه می‌تونی منو بخون

پرسش این است که چرا ادبیات ایران جهانی نمی‌شود. پرسش بهتر شاید این باشد: چرا بشود؟ ترجمه کردن یک رمان یا مجموعه‌ داستان به زبانی دیگر کاری ندارد. کسانی هستند که این کار را خیلی با تبحر می‌کنند و هزینه‌اش هم نهایتاً آن‌قدری نیست که کسی از پس‌اش برنیاید، ناشرها که جای خودشان را دارند.

بهرنگ رجبی/ مترجم

پرسش این است که چرا ادبیات ایران جهانی نمی‌شود. پرسش بهتر شاید این باشد: چرا بشود؟ ترجمه کردن یک رمان یا مجموعه‌ داستان به زبانی دیگر کاری ندارد. کسانی هستند که این کار را خیلی با تبحر می‌کنند و هزینه‌اش هم نهایتاً آن‌قدری نیست که کسی از پس‌اش برنیاید، ناشرها که جای خودشان را دارند. منتشر کردن کتابی به زبان‌های دیگر هم سخت نیست. کشورهای دیگر (دست‌کم کشورهایی که انتشار رمانی به زبان‌شان به اعتبار نویسنده می‌افزاید) اداره ممیزی ندارند و می‌شود رفت دم چاپخانه‌ای و پووا را داد و دو سه روز بعد کتاب را با بهترین کیفیت ممکن تحویل گرفت. مشکل تازه از اینجا بعدترش است: با یک وانت کتاب چه‌ کار کنیم؟ واقعیت این است که انتشار اثر در کشورهای اروپایی و آمریکا به معنای این است که کتاب را یکی از 10، 12 ناشر معتبر آن کشور منتشر کند. در غیر این صورت وانت‌تان هیچ فرقی با یک وانت خالی ندارد. ریموند چندلر زمانی نوشت «هیچ‌چیز خالی‌تر از یک استخر خالی نیست»؛ با توجه به هزینه و زحمت و سرخوردگی‌اش، وانتی پُرِ کتاب در یک کشور جهان اولی شاید نقیضه‌ای بر مدعای استاد باشد. ناشرهای بزرگ و معتبرند که می‌توانند کتاب را درست پخش و تبلیغ کنند، می‌توانند کاری کنند کتاب دیده بشود، حول‌ آن بحث دربگیرد، و منتقدها بروند سراغش. احتمالِ اینکه منتقد ادبی «نیویورک‌تایمز» یا «ایندیپندنت» سرخود کتابی مهجور را دست بگیرد و بعد هم درباره‌اش بنویسد، خیلی از احتمال جهانی ‌شدن ادبیات ایران بیشتر نیست. ایرانی‌هایی هستند که کتاب‌هایشان را بزرگ‌ترین ناشرهای آمریکایی و انگلیسی چاپ کرده‌اند. یعنی پس کار نشدی نیست. سر کیسه را بیشتر شُل می‌کنی و کارگزار گران‌قیمت و قدرتمندی می‌گیری تا برایت ناشر معتبر پیدا کند. اما سال‌هاست منتقدانی تاکید می‌کنند علاوه بر زحمت‌های پس‌پرده، یک عامل انتشار اغلب چنین آثاری هم این است که تصویر دلخواه مخاطب غربی از ایران را تحویل‌اش می‌دهند. عمده این خاطرات و رمان‌های منتشرشده برای خواننده ایرانی خنده‌آورند چون کاریکاتوری از شرایط ایران تصویر می‌کنند، کاریکاتوری باب خواست و سلیقه غربی‌هایی که دوست دارند رنج و فلک‌زدگی از این‌ور ببینند و بر انگاره «آنهایی که مثل ما خوشبخت نیستند» صحه گذاشته شود. این سال‌ها کمتر کتاب چاپ‌شده‌ای توانسته حتی معدودی از ایرانی‌ها را هم‌صدا کند که این تصویر واقعی زندگی و زمانه‌شان است. پس چاره چیست؟ اگر بپذیریم منتقد ادبی می‌تواند هرازگاه فالگیر و پیشگو هم باشد، از من داشته باشید که عجالتاً هیچی. تئودور آدورنو رندانه گفته «امید هست اما نه برای ما». به‌ سیاق او می‌شود گفت «چاره هست اما نه برای ما». چاره را بسیاری کشورهای جهان یافته‌اند. دولت‌شان سرمایه‌گذاری می‌کند روی آثار ادبی برترشان؛ می‌رود با انتشاراتی‌های بزرگ مذاکره می‌کند برای چاپ کتاب‌ها، با منتقدان نامی و روزنامه‌های معتبر لابی می‌کند برای پرداختن به این کتاب‌ها. طبیعتاً صریح که می‌نویسی، قشنگ نیست، اما واقعیت همین است. بخش عظیمی از اقبال و محبوبیت ادبیات اروپای شرقی و آمریکای جنوبی در همه دنیا مرهون سیاست است؛ یا سرمایه‌گذاری کشورها برای مطرح شدن ادبیات‌شان در دنیا، یا سانسور و مخالفت‌شان که انتشارِ آثاری، که باعث شده مخاطب غربی برای خواندنش کنجکاو بشود و خود انتشاراتی‌های بزرگ برای ترجمه و انتشارشان پیشقدم بشوند. کار انتخاب آثاری مناسب انتشار (با توجه به همه جنبه‌های کیفی و قابلیت‌های تجاری نهفته در یک داستان) در خود غرب هم تخصصی است کمیاب و انتظار زیادی است که موسسات انتشاراتی غربی چنین آدم متخصصی مسلط به زبان و ادبیات فارسی هم داشته باشند. همین چندساله دوتا از مهم‌ترین انتشاراتی‌های انگلیسی‌زبانی که معروف‌اند به انتشار رمان‌های کشورهای حاشیه‌ای، والکی و نیودیرکشن، درگیر رسوایی‌هایی بوده‌اند بابت این‌که معلوم شده از سفارتخانه‌های خارجی پول‌های کلان گرفته‌اند. اما نهایتاً چاره‌ای نیست. نشرهای خصوصی از پس هزینه‌های دلاری برنمی‌آیند و دولت است که باید ای‌میل بزند و باب گفت‌وگو را باز کند. دولت ایران هم البته در این مورد بیکار نبوده. هر روز خبر می‌رسد فلان کتاب به فلان زبان ترجمه و منتشر شد. نکته این است که نهایتاً در بازار آزاد غربی‌ها، کسانی باید حاضر شوند بابت این کتاب‌ها پول بدهند. با کتاب «دا» و امثال اینها، کسی از کردیت‌اش مایه نمی‌گذارد. از مجموع 500 نسخه چاپی این کتاب‌ها، احتمالاً دوتایش را به نویسنده‌اش می‌دهند ذوق کند، سه‌تا در آرشیو انتشاراتی می‌ماند، یکی می‌رود لای کتاب‌های قفسه پشت سر میز مدیر مربوطه، و باقی توی انباری همین حوالی می‌پوسند. مشکل این است که دولت در شرایط فعلی اگر مخالف ادبیات جدی مملکت نباشد، دست‌کم دوستش هم نیست. ذهنیتش از ادبیات، محصولات همین سفارشی‌نویس‌ها و تبلیغاتچی‌هایی است که هر روز با یک طرح تازه گوش‌اش را می‌برند و نهایتاً هم کتاب‌هایشان کتابخانه‌های بینوای روستاها و شهرستان‌ها را پُر می‌کند و خرجِ جایزه‌های مسابقات و برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی و هدیه‌های همایش‌های بی‌خاصیت می‌شود.
روزی در آینده دور، اگر دولت بالاخره فهمید که مهم‌ترین و کارآمدترین تبلیغ در دنیا برایش همین ادبیات است، اگر فهمید فقط از این طریق است که می‌تواند ذهنیت مردم غرب را از ایران عوض کند، آن‌وقت می‌شود به راهکارها و روش‌های مطلوب این جهانی شدن هم اندیشید. آن ‌وقت است که می‌شود به بحث کیفیت خود آثار هم رسید و این‌که چه آثاری مناسب‌ترند، و خود نویسنده‌ها هم لابد کم‌کم حالی‌شان خواهد شد که مثلاً کمتر باید زبان‌بازی کنند و فتیله ناله را پایین بکشند و بیشتر قصه پُرکشش تعریف کنند و غیره. اما حالا برای این حرف‌ها خیلی زود است، خیلی.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها