روایت معاون وزیر اقتصاد در دهه ۴۰ از فعالیتهای اقتصادی هژبر یزدانی
از گرسنگی میمردم با هژبر کار نمیکردم
این روزهایش را در اتاق کوچک ۱۲متری پر از کتابش سپری میکند و منتظر آماده شدن کتاب دوجلدی جدیدش است.
این روزهایش را در اتاق کوچک 12متری پر از کتابش سپری میکند و منتظر آماده شدن کتاب دوجلدی جدیدش است. قرآن را بهترتیب موضوع نوشته و مجوز چاپ آن را گرفته است. اگر نسل پس از انقلاب دکتر رضا نیازمند را با کتابهایی چون شیعه چه میخواهد و چه میگوید و عوامل سقوط محمدرضا پهلوی میشناسد، نسل پیش از انقلاب از او به عنوان معاون وزیر اقتصاد (علینقی عالیخانی)، بنیانگذار شرکتهایی چون ماشینسازی و تراکتورسازی تبریز، ایرالکو و ماشینسازی اراک و سازمانهایی نظیر سازمان مدیریت صنعتی و سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران (ایدرو) و اولین مدیرعامل شرکت ملی مس و ... یاد میکنند. او در گفتوگو با تجارت فردا روایتی از هژبر یزدانی را ارائه میدهد و به توصیف فعالیتهای اقتصادیاش میپردازد.
در تاریخ اقتصاد ایران با افرادی مواجه میشویم که روستازادگانی فقیرند و زندگی خود را از سطح پایینی شروع کردهاند. این افراد رفتهرفته بدون اینکه از دانش هم بهرهای ببرند به سیستم حکومتی نفوذ پیدا کردهاند و توانستهاند سطح خود را از یک روستایی فقیر ژندهپوش به فردی متمول با ویژگیهای نجیبزادگی برسانند. یکی از این افراد که در تاریخ معاصر به آن برمیخوریم، هژبر یزدانی است. شما چه شناختی از او دارید؟ او از کجا شروع کرد و چگونه نفوذش را در دربار افزایش داد؟
هژبر یزدانی در ابتدا چوپان بود. تا جایی که مطلعم در یکی از روستاهای سمنان متولد شده است. در سمنان دهی است که گفته میشد مرکز سکونت بهاییهاست. طبیعی است کسی که در این روستا متولد میشود نیز بهایی باشد. پس «هژبر» بهاییزادهای بود که در مرکز بهاییان متولد شد. نمیدانم این درست است یا نه ولی میگویند بهاییها با هم خیلی متحدند و در مواقع ضروری نسبت به هم همراهی زیادی دارند. آنهایی که با بهاییان زندگی کردهاند معتقدند خیلی هوای همکیشان خود را دارند و در کمک
به همدیگر از چیزی دریغ نمیکنند. هژبر از این تبار بود و در خود چنین ویژگیهایی داشت. چوپان بود اما هوش بسیاری داشت و توانست خود را تا رده ثروتمندان کشور بالا بکشد. عدهای در نقد او چوپان بودنش را به کنایه اعلام میکنند شاید بد نیست که به آنها یادآوری کنیم، نادرشاه، پادشاه ایران هم چوپانی بود که خود را به عنوان یک سلطان کشورگشا معرفی کرد.
البته پیامبر اسلام هم چوپان بودند. نمیشود گفت هر کس چوپان بوده پس حق ترقی ندارد.
بله، پیامبر ما هم چوپانی را میدانستند. البته شغلشان چوپانی نبود ولی در این راه کمک عمویشان میکردند. هژبر در چوپانی استعداد بالایی داشت چون این کار را از سطح پایینی شاید در حد 10 گوسفند شروع کرد و به تدریج بزرگ و بزرگتر شد. یکی از اعتقادات عجیب و غریب او این بود که هم بهایی بود و هم علیاللهی!
اولین بار است که میشنوم یکی اهل دو فرقه باشد! شما به این اعتقاد هژبر چگونه پی بردید؟
این موضوع را شاید کمتر کسی بداند که هژبر یک بهایی علیاللهی بود. فاصله منزل ما (چهارراه کامرانیه) تا محل سکونت هژبر 200، 300 متر بیشتر نیست. حدود 50 سال است که بنده در اینجا سکونت دارم. یادم میآید در ایام تولد حضرت علی و عید غدیر سر تا سر این خیابانی را که امروز به نام شهید لواسانی مطرح است بیرق میزد، چراغانی میکرد و گوسفند میکشت و با گوشت آن آبگوشت و خورشت درست میکرد تا میان مردم پخش شود. در آن ایام غوغایی برپا میشد تا آنجایی که خیابان بند میآمد. البته این را هم بگویم در آن سالها عوام زیاد نمیدانستند بهایی چیست و چه تفکری دارد. حساسیت زیادی روی این فرق وجود نداشت. شاید بتوان گفت کسی نمیدانست که هژبر بهایی است و علی اللهی بودن او نمود بیشتری داشت. مردم ایران هم به دلیل ارادتی که به امام اول شیعیان دارند این کارهای هژبر را میپسندیدند و میگفتند: «وای ببینید این علیاللهی برای حضرت علی (ع) چه میکند.» این اعتقاد هژبر سبب شده بود در
محله کامرانیه و شاید هم در تهران به عنوان یک فرد ثروتمند معتقد به حضرت علی شناخته شود.
گفته میشود یکی از افرادی که به هژبر کمک کرد تا ثروتش را افزایش دهد، نعمتالله نصیری، رئیس ساواک بود. نصیری تا چه اندازه در افزایش قدرت مالی هژبر تاثیر داشت؟
نصیری همولایتی هژبر بود. اینها یکدیگر را میشناختند و طبیعی است که در مقاطعی به هم کمک کرده باشند. البته دقیقاً نمیتوانم بگویم نصیری هم بهایی بود یا خیر ولی آنچه مشخص است اینکه هر دو آنها هم ولایتی بودند. بنابراین وقتی که نصیری به ریاست ساواک رسید کمکهای زیادی کرد تا هژبر قدرتمندتر از گذشته شود. علاوه بر نصیری شخصی به نام «روحانی» وزیر آب و برق بود که اتفاقاً سالها با من همکلاس بود. در دارالفنون در یک کلاس درس میخواندیم. او هم بهایی بود و این موضوع را همه میدانستند. قبل از اینکه وزیر آب و برق شود با توجه به اینکه در وزارت کشاورزی مسوولیتی بر عهده داشت، زیر پر و بال هژبر را گرفت و با توجه به هوش، استعداد و زرنگی که او داشت کار خود را توسعه داد، روز به روز بر تعداد گوسفندهایش افزود و از نفوذ بیشتری در دربار و دولت برخوردار شد.
گفتید آقای روحانی دوست شما هم بوده، او چقدر در رشد هژبر موثر بود؟
البته بهتر است بگویم این آقای وزیر «متاسفانه» دوست بنده هم بود!
چرا متاسفانه؟
چون کارهای بدی کرد و در آخر هم گردن خودش را به باد داد. یادم میآید در ابتدا رفت به شاه گفت چرای گوسفندان باعث خرابی مراتع میشود. بنابراین بهتر است چراندن دام در مراتع کشور ممنوع شود. نمیدانم چطور شاه را راضی کرد و به او قبولاند که مراتع ملی شود. مراتع را ملی کردند و اجرای این ملی کردن را هم به دست آقای روحانی سپردند. چون به گمانم آن سالها وزیر کشاورزی شده بود.
ملی کردن مراتع که کار بدی نبود؟
اتفاقاً نکته همین جاست. هژبر با توجه به دوستیاش با روحانی از رانتی برخوردار شد تا بتواند گوسفندان خود را در این مراتع بچراند. با ملی شدن مراتع، آقای روحانی باید برای چرای گوسفندان پروانه صادر میکرد. روال به گونهای بود که اگر هژبر یزدانی هزاران هکتار مرتع میخواست به راحتی در اختیارش میگذاشتند ولی اگر یک فرد عادی یا چوپان جزء پنج هکتار زمین میخواست، باید فرمهای زیادی را پر میکرد و با ماموران راهی مرتع مورد نظر میشد تا مبادا خطایی از او و گوسفندانش سر بزند. این رفتارهای دوگانه پس از ملی کردن مراتع سبب شد یک عده بیچاره نتوانند مرتع بگیرند. یا از آنان حق و حساب بیجا گرفته میشد یا اینکه آنقدر تحت فشار قرار میگرفتند که مجبور میشدند گوسفندان خود را به فروش برسانند. یادم میآید یکی از دوستان که آن روزها به شیراز رفته بود میگفت: برخی دامداران کنار جاده آمده بودند و گوسفندی را که مثلاً 50 یا 100 تومان قیمت داشت زیر قیمت به مبلغ مثلاً 25تومان میفروختند. وقتی پرسیدم این گوسفندهای چاق و گوشتی را
چرا به راحتی میفروشی میگفت برای اینکه این بدبخت گرسنه است و به من هم مرتع نمیدهند. نمیتوانم از پس هزینههای چرایش بربیایم.
میخواهم بگویم با ملی شدن مراتع فسادی در این کار پیدا شد. به هژبر هر چه میخواست مرتع میدادند اما یک آقایی که در شیراز بود و چند تا بز داشت، اگر دو هکتار زمین میخواست، نمیدادند. او مجبور بود گوسفندش را بفروشد و از این راه پول درآورد.
پس بدین صورت هژبر پولدار و قدرتمند شد. به غیر از دامداری هم از جای دیگری درآمدزایی داشت؟
طبیعی است وقتی که فردی متمول میشود در یک نقطه به اینجا میرسد که با این پول خود چه کند. هژبر وقتی به این نقطه رسید دو راه را در پیش گرفت یکی خرید جواهر و دیگری خرید کارخانه.
دکتر یگانه که دوست بسیار صمیمی من بود، در مقطعی رئیس کل بانک مرکزی شد. او میگفت: «یک روز هژبر به دفترم آمده بود تا مرا ببیند. منشی من گفت یک آقایی آمده شما را ببیند. گفتم کیست: گفت یک انگشتر برلیان به انگشت دارد که نگو! بالاخره من گفتم بگو داخل بیاید ببینم چه میگوید؟ دیدم هژبر است و به خودم گفتم عجب انگشتری است! گفتم آقای هژبر این را از کجا گیر آوردید؟ نکند از خزانه بانک ما برداشتهاید؟ گفت: «نهخیر!» دکمه پیراهنش را باز کرد و گفت اگر میخواهی جواهر را ببینی، اینجا را نگاه کن. دیدم همینطور نخ به نخ جواهر سینهاش را فرا گرفته است. به همین دلیل با دو گارد مسلح، که مجوزش را از ساواک گرفته بود، به بانک آمد و میخواست با این دو گارد به اتاق بیاید که من اجازه ندادم و گفتم بگذارید آنها بنشینند و شما تنها وارد اتاق شوید.»
پس میبینید آنقدر همراه خود جواهر داشت که دو تن از او محافظت میکردند. علاوه بر خرید طلا و جواهر در مقطعی سرمایه خود را به سمت خرید سهام کارخانهها هدایت کرد؛ وارد کاری شد که تجربهاش را نداشت.
سهامدار چه کارخانههایی شد؟
کارخانه قند، پارچهبافی و مانند اینها را خرید و یکمرتبه صاحب تعدادی کارخانه شد. به طوری که یک نفر را سراغ من فرستاد که رئیس کارخانههایش شوم.
آن موقع شما چه سمتی در دولت داشتید؟
یادم نیست، یا معاون وزارت اقتصاد بودم یا رئیس سازمان گسترش. فرستاده هژبر پیشنهاد داد که چند برابر حقوقی که میگیری به تو پول میدهیم اگر مسوولیت اداره کارخانهها را بر عهده بگیری.
در حقیقت او کارخانههایی را خریده بود که نمیتوانست ادارهاش کند و کارش به اینجا رسیده بود که مدیران دولتی را از وزارتخانهها بگیرد و وارد سیستم خود کند.
چرا پیشنهادش را نپذیرفتید؟
هژبر فرد خوشنامی نبود و من هم نمیخواستم گرفتار بدنامی او شوم. خاطرم هست بعد از جواهر و کارخانه به سمت خرید زمین رفت و متوجه شد از همه کارها آسانتر است. بعدها هم از خرید زمین خسته شد و هوس خرید بانک به سرش زد.
فکر کنم در ابتدا بانک اصناف را خرید و برای آن هیات مدیره تشکیل داد. چون تجربه بانکداری نداشت افرادی را در آنجا میگذاشت که بانکدار نبودند. بعد از بانک اصناف هم به سراغ خرید بانک دیگری رفت که به گمانم همین بانک تجارت فعلی باشد. در آن زمان بانک مرکزی کنترلی بر بانکهای خصوصی داشت که اگر سهمی میخرند باید به بانک مرکزی اطلاع بدهند. این بانک متوجه شد که در خرید سهام یکی از بانکها فسادی اتفاق افتاده که در راس این فساد هژبر قرار دارد به طوری که با خرید اسناد بانکی یک نوع سیستم کلاهبرداری به وجود میآورد و بدون اینکه کسی پول داشته باشد، یک فرد را پولدار میکند.
چیزی شبیه اختلاس است.
بله یک نوع اختلاس قانونی است. بانک میتواند به شما اعتبار دهد یعنی بگوید اگر تا 10 میلیون هم به او پرداخت کنید، معتبر است. این اعتبار را بانک میدهد فرد با این اعتبار میتواند از نظام بانکی وام بگیرد. مانند همین که سه هزار میلیارد تومانی که در سالهای اخیر اختلاس شد و بعد از اینکه بررسی کردند، متوجه شدند فرد خاطی از این سیستم استفاده کرده و از بانکی دیگر بدون اینکه پولی داشته باشد، وام گرفته است و کارهای دیگری که از حوصله این گفتوگو خارج است انجام داده است.
سهام بانک ایرانیان که مربوط به ابوالحسن ابتهاج بود را چگونه خرید؟
خرید این بانک جزو آخرین اقدامات هژبر بود. ابتهاج بعد از اینکه با شاه قهر کرد رفت با یک بانک آمریکایی شریک شد و بانک ایرانیان را تاسیس کرد. «ایرانیان» به بانک خیلی معتبری تبدیل شد چون ابتهاج چند بانکدار را آورده بود و به کمک آنان اداره میکرد و هر کسی که سرش به تنش میارزید، پولهایش را به این بانک میسپرد. این آقا (هژبر) پیش ابتهاج رفت و گفت میخواهم سهام بانک را بخرم. ابتهاج هم گفت من نمیخواهم به تو بفروشم! مگر تو که هستی؟ بچه چوپان فلان... هژبر پرسیده بود قیمت هر سهمش چند است؟ مثلاً اگر ابتهاج گفته بود سهمی هزار تومان هژبر پیشنهاد دو هزار تومان را داده بود! این پیشنهاد آنقدر به لحاظ مالی جذاب بود که میگویند حتی ابتهاج سهام شخصی خودش در بانک را هم به او میفروشد. بدین ترتیب سهام بانک ایرانیان به هژبر رسید و این اتفاق باعث شد صدای همه درآید. مثلاً منتقدان میگفتند این چوپان چه میخواهد و چرا سیرمانی ندارد؟ جو بدی علیه هژبر به راه افتاد و جامعه انتظار داشت که او را به
عنوان یک اخلالگر اقتصادی بازداشت کنند. او هم در همین گیر و دارها فرار کرد و از ایران رفت.
قبل از سقوط شاه فرار کرد؟
بله. اواخر سلطنت شاه بود که متوجه شدیم از ایران فرار کرده و در یک کشور کوچک آمریکای مرکزی گاوداری بزرگ راه انداخته به طوری که پرزیدنت آنجا به خانه او هم میرفت و با هم مراوده داشتند. او در این کار راه را بلد بود. این هم از داستان هژبر و من دیگر از این آدم خبر ندارم.
در آن دوره که هژبر فعالیت اقتصادی میکرد افراد دیگری هم پایههای صنعت ایران را پیریزی کردند. در مقام مقایسه چه تفاوتی بین هژبر یزدانی و امثال برادران خیامیها و حاجی برخوردارها وجود داشت؟
خیامیها و برخوردارها قابل مقایسه با هژبر نبودند. آنها پولهایشان را از راه حلال به دست آوردند و صنایع را توسعه دادند و مقدار زیادی خیرات و مبرات داشتند و در جامعه مذهبی افراد محترمی به شمار میآمدند. به کارگرانشان خیلی خوب میرسیدند و صنایعی را ایجاد کردند که نیاز کشور بود و فایدههای زیادی برای مردم داشت. آنان نزد دولتمردان و تکنوکراتها هم از احترام خاصی برخوردار بودند. ولی این آدم (هژبر) پولها را برداشت و فرار کرد. به قول معروف قسر در رفت. بهتر است برای اینکه تفاوت هژبر را با کارآفرینان خدوم این مملکت بدانید خاطرهای بگویم. یادم میآید در همان روزهای آخر سلطنت شاه در انگلستان به خانه برخوردار رفته بودیم. همسر من با همسر ایشان دوست بودند و هنوز هم دوستاند. خانهای بسیار سلطنتی در انگلیس داشتند. دیدم برخوردار در منزل نیست.
گفتم کجا رفتهاند؟ گفتند عازم فرانسه شدهاند. بعد که ایشان را دیدم گفتم کجا بودی؟ گفت: «رفتم سهم امام را در پاریس بدهم.» گفتم چطور دادی؟ گفت یک چک کشیدم و گذاشتم زیر تشکش و موقع خداحافظی هم دستشان را بوسیدم. برخوردار چنین فردی بود. خمس و سهم امام خود را پرداخت کرده بود. حالا نمیدانم چه کسی بود که باعث شد اموالش مصادره شود. او تا این موضوع را شنید سکته کرد و دو سال پیش هم جان داد.
چند سال حالش خراب بود و کسی را نمیشناخت. ما با هم دوست بودیم و رفت و آمد داشتیم و مرد بسیار نیکویی بود و پاک. آنقدر مدرسه و یتیمخانه ساخته که وقتی فوت کرد و من مراسم ترحیمش رفتم، در و دیوارها پر شده بود از دسته گلهایی که از مساجد یزد و دیگر شهرها فرستاده بودند.
پس با این وجود مقایسه هژبر با امثال برخوردار و خیامی و ایروانی قیاس معالفارق است؟
اینها همه افراد خوبی بودند ولی میزان خوبیشان بالا و پایین داشت. مثلاً ایروانی به خوبی حاجی برخوردار نبود ولی بالاخره جزو افرادی بود که صنعت کفش را در ایران توسعه داد.
میشود گفت هژبر فرد فاسدی بود و با فساد پول درمیآورد؟ یا فعال اقتصادی هوشمندی بود که از فرصتها به خوبی استفاده میکرد؟
تحلیل این فرد کار خیلی سختی است. به هر صورت من از هژبر خوشم نمیآمد و اگر میآمد و سه برابر حقوقی که دریافت میکردم پیشنهاد میداد، کارخانهاش را اداره کنم، این کار را نمیکردم کمااینکه پیشنهاد هم داد و نپذیرفتم.
به غیر از هژبر در طیف کارآفرینان خوشنام با چه کسی حاضر بودید کار کنید؟
وقتی از کار دولتی استعفا دادم اولین کسی که به ذهنم آمد که با او همکاری کنم، حاجی برخوردار مالک شرکت پارس بود. ولی اگر از گرسنگی میمردم پیش هژبر نمیرفتم. چون هر وقت اسم این آدم میآمد، با فساد همراه بود. اما نام برخوردار و امثالهم با نیکوکاری گره خورده بود.
دیدگاه تان را بنویسید