رابطه سرمایه و قدرت
سیاستمداران و سرمایهداران
تصویری که از سرمایهداران یا صنعتگران مدرن ایرانی تا حدود دو دهه گذشته برجای مانده بود تصویر ایدهآلیستی بود که با واقعیات موجود جامعه ما همخوانی نداشت.
تصویری که از سرمایهداران یا صنعتگران مدرن ایرانی تا حدود دو دهه گذشته برجای مانده بود تصویر ایدهآلیستی بود که با واقعیات موجود جامعه ما همخوانی نداشت. از آنجا که این تصویر هنوز از بین نرفته و تنها به اجبار فراموش شده، و با ذکر هر روایت تاریخی بیم آن میرود هر زمان احیا شود ذکر نکاتی در این مورد بیفایده نخواهد بود.
به نظر میرسد مردم و اغلب روشنفکران ما نوستالژیکگونه به دنبال کنشگری اقتصادی هستند که قبل از اینکه منفعتطلب باشد خیرخواه دیگران و بشردوست باشد. این تصویر سابقه تاریخی نیز دارد. به طور مثال، سعدی علیهالرحمه نیز وقتی در مقابل درویشنمایی از توانگران دفاع میکند، میفرماید:
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکوة و فطره و اعتاق و هدی و قربانی
این تصویر ذهن ایرانی از سرمایهدار هیچگاه و هیچکجا با واقعیات موجود مطابقت نداشته است. نتیجه اینکه وقتی این انسان کامل یافت نمیشود سرمایهدار را به انواع صفات ضاله متهم میکنند. حافظه جمعی ما مصادره کارخانهها و شرکتهای صنعتگران مدرن در سال 1358 را به خوبی به یاد دارد. قبل از آن هم در نیمه اول دهه 1350 شمسی اگرچه شاه نمیتوانست ثروت و اموال آنها را مصادره کند، اما انواع و اقسام اتهامات از جمله فاسد و گرانفروش را به آنها زده بود. سالها گذشته تا جامعه روشنفکری به تدریج به چنین اشتباهی پی برد. اما بهجای آنکه مساله اصلی را مورد کندو کاو قرار دهد خود را به فراموشی اجباری زد و واژههایی دیگر خلق کرد همچون کارآفرین. اما روشن نکرد که آیا این واژه به سرمایهدار ربطی دارد؟ آیا کارآفرین همان سرمایهدار است یا کارفرما؟ خالق کار است یا نوآور منابع جدید؟ سردرگمی هنوز باقی است. به نظر میرسد جعل این واژه در پی سر به نیست کردن این تصویر خودساخته ایدهآلیستی و زدودن خاطره آن سرمایهدار بوده باشد که ناعادلانه بر سرش ریختند و اموالش را مصادره کردند، به این اتهام که
وظیفه سرمایهدارانهاش را به خوبی انجام میداد: سود میبرد و اشتغال میآفرید. به عبارت دیگر، جعل این واژه کنشی بود برای بازنویسی تاریخ و نوعی فراموشی اجباری. اما حقیقت این است که چه صنعتگر و چه کارآفرین هر دو سرمایهدار هستند و به دنبال منفعتطلبی و سودآوری از یک سو، و خواستار حفظ و احترام به مالکیت خصوصی از سوی دیگرند. صنعتگر مدرن یا کارآفرین هر دو سرمایهدارانی نوآورند -یعنی با معرفی ترکیب جدیدی از منابع تولید جریان ایستای زندگی اقتصادی (زندگی اقتصاد سنتی یا تجارت سنتی) را بر هم میزنند و طرح جدیدی را ایجاد میکنند. صنعتگر مدرن کاملاً متمایز از استادکار و افزارمند سنتی است. استادکار تمایز و تقسیم کاری در کارگاهش ایجاد نمیکند تا به وسیله تقسیم کار به مقیاسهای قابل اندازهگیری و سادهشده زمینه افزایش تولید را فراهم کند. سرمایهدار منفعتطلبی و دنبال کردن سود را بیشتر با کنشهای خود جستوجو میکند. صنعتگر یا کارآفرین، سرمایهداری است که برای سودآوری باید مراقب دستمزدها باشد، کار منظم و بیوقفه بخواهد، زیرا چارهای جز بهینه کردن فرآیند تولید
برای ادامه فعالیت خود ندارد. او باید سود را تبدیل به سرمایه ثابت کند و تا میتواند این فرآیند را ادامه دهد. نتایج چند مطالعه تجربی از کنشهای سرمایهداران (صنعتگران) ایرانی نیز حاکی از همین واقعیت است. اما سرمایهداران (چه کارآفرین و چه صنعتگر) حفظ مالکیت خصوصی بر وسایل تولید خود را از اقتدار سیاسی موجود میخواهند. تعریف مالکیت خصوصی اگرچه روشن است اما ذکر آن بیفایده نیست: فرد مالک این حق قانونی را دارد که دیگران را از آنچه به او تعلق دارد، محروم کند.
اما شکی نیست که سودآوری هدف اصلی سرمایهدار است. آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل میگوید حس خیرخواهی تجار و کسبه نیست که غذای ما را تامین میکند، بلکه توجه آنها به منفعت خودشان موجب این کار میشود. در نتیجه ما از صفات انسانی آنها نباید سخن بگوییم بلکه سخن از خودخواهی آنهاست. ما نباید از نیازهای خود با آنها سخن به میان آوریم بلکه مساله مزایایی است که از این مبادله نصیب آنها خواهد شد. این گفته دو مساله را روشن میکند: نخست، اگر کنش اقتصادی و سودآوری در جامعه ما امری ناپسندیده است، اما حسنات جمعی دارد که همان راه افتادن کار و معیشت مردم است؛ لذا باید آن را تحمل کرد و احترام گذاشت. دوم اینکه، طبیعت انسانی، به ویژه در مورد تجار و کسبه منفعتطلبیشان است. این گفته و ادعای آدام اسمیت یعنی ارتباط کنش منفعتطلبانه با طبیعت انسانی مورد سوال واقع شده است و تحقیقات کارل پولانی در کتاب دگرگونی بزرگ نشان داد افراد در جوامع اولیه کنش اقتصادیشان در روابط اجتماعی حک شده بود. با این وجود، این امر بدیهی پنداشته میشود که کنش اقتصادی مادام که از ظرف روابط انسانی و اجتماعی خارج
نشده باشد تخریبی نیستند. واقعیت جهان امروزی تقریباً هر دو روی سکه را پذیرفته است. یعنی منفعتطلبی از یک سو و قرار گرفتن این کنشها در بستری اجتماعی از سوی دیگر.
رابطه سرمایهداران ایرانی با دولت
به وجود آمدن تصویری منفی از سرمایهدار ایرانی که صحبت آن قبلاً مطرح شد ناظر بر رابطه آنان با دولت نیز بوده است. گمان برخی بر این است که سرمایهداران نمیباید هیچ رابطهای با قدرت سیاسی و مسوولان برقرار کنند. هرکس که رابطه برقرار کرد از رانت استفاده کرده است؛ از اعتبارات ارزانقیمت سود برده؛ انتظار از آنان این بود که همان کاری را انجام دهند که تجار کردند. یعنی هیچ رابطهای با قدرت سیاسی برقرار نکنند و همواره علیه قدرت موجود سیاسی عمل کنند. چنین انتظاری نهتنها در ایران، بلکه در هیچ کجای جهان در حال توسعه در دهه 1960 ممکن نبود. به طور مثال، روایتهای فعالان اقتصادی از رشد و توسعه کارآفرینان کره جنوبی که اینک منتشر شده است گواه بر پیوندهای قوی کارآفرینانی میدهد که عمدتاً از راههای مختلف از جمله رانتجویی و همچنین اختلاس بر سیاستهای اقتصادی دولت تاثیر گذاشتند. اما در حقیقت کارآفرینان ایرانی یا همان صنعتگران مدرن کسانی بودند که باید به هر نحو در سپهر سیاسی و سیاستگذاری اقتصادی شرکت میکردند.
آنها به این ارتباط برای حفظ منافع و سودآوریشان نیاز داشتند. اگرچه اغلب آنان، از شراکت با قدرت اجتناب میکردند. صاحبان صنایع مدرن اغلب خاستگاه تجاری داشتند. خود یا پدرشان از جمله فعالان بازار، بنکدار، واردکننده و یا صادرکننده بودند. تعداد کسانی که به سبب حرفه و فن خود به صنعت راه یافتند اندک بود. عمده صنعتگران مدرن که عموماً کار تجاری میکردند تمایلی به ورود به صنعت نداشتند. تعداد کسانی که قبل از دهه 1340 شمسی که موج صنعتگستری در وزارت اقتصاد دکتر عالیخانی به راه افتاد صنعتگر مدرن شده بودند اندک بود. علل ورود برخی از آنان به صنعت قبل از دهه 1340 شمسی جهاندیدگی، سرمایه کافی، تعداد بالای شرکای خانوادگی و غیرخانوادگی و نوع صنعت (عموماً صنعت سبک و صنایع خوراکی) بود. اینها از مهمترین عواملی بود که برخی از آنان را قبل از دهه 1340 به صنعت کشاند. اما عامل مهمتر ثبات نسبی سیاسی دهه 1330 بود. عامل ثبات سیاسی به حدی مهم بود که وقتی در دهه 1320 موج ناامنی سالهای جنگ دوم جهانی، بحرانهای کارگری و سیاسی بعد از آن کشور را فرا گرفته بود - بهرغم اینکه
برخی از آنان از اوضاع جنگ سود فراوانی به دست آورده بودند - تمایلی به ادامه تجارت در ایران نداشتند. صدای ورود کمونیستها و انتظارات روانی منفی در مورد حکومت چپگرایان آنها را میهراساند. بسیاری از همین جهاندیدگان اقتصادی قصد داشتند برای همیشه از ایران مهاجرت کنند. تعداد اندکی از صنعتگران مدرن نیز خاستگاه زمینداری و گلهداری داشتند و عدهای نیز دست از کار دولتی شسته و یا بعد از اخراج به بخش خصوصی آمده بودند. اما وجه مشترک همگی آنان برقراری ارتباط با دولت برای حفظ منافع خود بود. آنان به شیوههای مختلف برای رفع مشکلات تجاری و صنعتی با دولت رابطه برقرار میکردند. شیوه معمول از طریق اتاق بازرگانی و صنایع و معادن بود. استفاده از این نهاد آنها را وارد چانهزنی و تاثیرگذاری بر سیاستگذاران میکرد. آنها به علت ضرورت نوع فعالیت صنعتی، چه به عنوان یک گروه ذینفع اجتماعی و چه به صورت یک گروه فشار قوی، رابطه نزدیکتری با تصمیمگیران اقتصادی برقرار کرده بودند. در مقابل تصمیمگیران دولتی نیز برای حل مساله تولید و اشتغال، به ویژه در دهه 1340 شمسی که اوضاع اقتصادی
به شدت در رکود بود، نیاز به شبکه روابط با صاحبان صنایع داشتند. در این دهه بود که به تدریج در پهنه اقتصاد سیاسی ایران صاحبان صنایع بزرگ به عنوان یک گروه اجتماعی مطرح شدند و تا حدی توانستند از طریق مراودات و شبکههای اجتماعی و صنفی خود بر تصمیمات اقتصادی دولت تاثیر گذارند. به عبارت دیگر، رابطه سرمایهداران بزرگ (صنعتگران مدرن) با دولت (در حوزه سیاست) حول محور سیاستهای اقتصادی تنظیم میشد. اما این تاثیرگذاری که بستگی به تمرکز قدرت در ساخت نظام شاهنشاهی داشت در دورههای مختلف یکسان نبود. در دهه 1330 شمسی که رژیم شاهنشاهی از یک بحران سیاسی بیرون آمده بود و به طرف ادغام و تمرکز قدرت پیش میرفت گوش شنوای چندانی برای صنعتگران نداشت. با بروز بحرانهای اقتصادی دهه 1340 شمسی و قدرتگیری نهاد اتاق چه اتاق بازرگانی و چه تاسیس اتاق صنایع در سال 1342 شمسی دوران طلایی صنعت فرارسیده بود. اما غروب این دوران در دهه 1350 شمسی پیش آمد. اگرچه صنایع در حال رشد بودند اما تاثیر کمتری بر سیاستهای دولت میگذاشتند. اولاً با ادغام دو اتاق بازرگانی و صنایع همنفعان تاجر
آنها که قدرت بیشتر اجتماعی داشتند ضعیف شدند و با تمرکز بیشتر قدرت در دستان پادشاه تاثیرگذاری اتاق در امور کلیدی اقتصادی بسیار کاهش یافت.
دو اتفاق اساسی اقتصادی که نظر اتاق و نظر اغلب صاحبان صنایع به هیچ گرفته شد تقسیم سهام کارخانجات و واحدهای تولیدی بود که به عنوان یک اصل انقلاب سفید شاه اعلام شد. این برنامه اکثر صاحبان صنایع را ناخرسند کرد. دوم، اصل مبارزه با گرانفروشی بود که هم محیط اجتماعی را علیه صاحبان صنایع متشنج کرد و هم احساس امنیت اجتماعی و اقتصادی آنان را کاهش داد. قانون تاسیس اتاق اصناف که بعدها پایه قسمتی از اقدامات تحت عنوان مبارزه با گرانفروشی قرار گرفت بدون اظهار نظر از طرف اتاق بازرگانی و صنایع ایران تصویب شد. تا همین جا میتوان گفت استفاده از این ابزار، یعنی از طریق اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران، برای تاثیر بر سیاستگذاریهای اقتصادی بسیار مشکل بود. همین امر ممکن است برخی از آنان را به برقراری ارتباط شخصی و انفرادی با برخی مقامات اقتصادی و سیاسی کشاند تا به هر نحو شده مشکل خود را حل کنند. اگر صاحبان صنایع و بخش خصوصی میتوانستند در سیاست و تصمیمات اقتصادی شاه کاملاً تاثیر بگذارند، احتمالاً از نظر تنظیم رابطه بخش خصوصی مدرن با شاه روند متفاوتی در دوره پهلوی طی میشد، که احتمالاً
میتوانست تا حدی بر سرنوشت نظام شاه نیز تاثیر گذارد. به عبارت دیگر، اساساً آنها به اندازه کافی در سیاست درگیر نشدند، (یا نمیتوانستند درگیر شوند) تا قادر باشند چنین تاثیری بر آن بگذارند. آنگاه که شاه، بدون توجه به نظریات کارشناسان اقتصادی با تصمیمات سریع، سامان اقتصادی دهه طلایی 1340 را با تزریق ناگهانی درآمدهای نفتی به بودجه سالانه و برنامه پنجساله پنجم توسعه کشور برهم زد، نتوانستند جلوی تصمیماتش را بگیرند و تصور نمیرود که عموماً میخواستند چنین کاری را نیز انجام دهند، زیرا عواقب آن را پیشبینی نمیکردند. آنگاه که موج انقلاب شدت گرفت صاحبان صنایع نتوانستند به کمک شاه و مقابله با انقلاب بیایند و کاملاً واکنشی خنثی در برابر این تحولات نشان دادند. یکی از دلایل این امر این بود که بسیاری از آنها خود را وابسته به رژیم پهلوی نمیدانستند و دستهای دیگر به پیروی از مکتب دایی جان ناپلئون سرنوشت کشور را در دست انگلیس و آمریکا میدانستند و دخالت خود را بینتیجه. پیامد وقوع انقلاب، تصویب قانون حفاظت از صنایع و مصادره اموال و داراییهای صاحبان صنایع مدرن بود.
بنابراین، آنها در این میان متضرر اصلی بودند. اما به سبب همین عدم وابستگی دست از تلاش برای واپسگیری داراییهای مصادرهشدهشان نکشیدند. نتیجه اینکه صنعتگران ایرانی به اندازه همکیشان غربی خود مدرن بودند، و آنها مقصر برنیامدن اقتصادی مدرن نبودند بلکه مسبب آن فقدان اقتدار سیاسی و نظام حقوقیِ حافظ مالکیت خصوصی بود. بسیاری از آنان وقتی دست به مهاجرت زدند در جوامعی با اقتدار سیاسی، نظام دیوانسالاری تخصصیشده و عقلانی و نظام حقوقی قوی با سرمایهای اندک همچنان موفق بودند.
دیدگاه تان را بنویسید