نگاهی به تجددطلبی ایرانیان عهد ناصرالدینشاه در یکصدوچهلودومین سالگرد سفر او به اروپا
مسافر شهرِ فرنگ
گریز به گذشته و گفتن از پیشگامان ترقیخواهی در سالهای پیش از سفر ناصرالدینشاه میتواند مفید واقع شود
«چون سفر فرنگستان کار عمدهای بود، برای تسلی خاطر لازم شد استخاره به قرآن بشود که اگر خوب آمد، به جد تمام مشغول بشویم، اگر بد آمد که از صرافت بیفتیم. امروز به آقاسید صادق نوشتم، بدون اینکه مطلب را بفهمد، نیت را استخاره کرد. اول آیه میانه مایل به بد آمد. برای رفع تردید دوباره استخاره شد. بسیار بد آمد. آیه مبارکه را فرستادم ببینید. حال که خدا مصلحت ندانست باید کلیتاً از این صراف افتاد. با شارژدافر روس، وه، دیگر مذاکره نشود. از اطریش هم دعوتی نشود.»1 تاریخ این گونه نامه «ناصرالدینشاه» را به «میرزا حسینخان سپهسالار» به یاد میآورد؛ صدراعظمی که «میخواست شاه را از چگونگی دولتهای اروپا و همدستی پادشاهان با توده و اندازه پیشرفت آنها آگاه و او را با اندیشههای خود درباره ایران همداستان گرداند»2 و اکنون پیش از سفر، نامهای دریافت میکرد که جای پاسخ نداشت. باوجود این، میرزا حسینخان توانست به شاه وقت بقبولاند که «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست» و در واپسین روزهای فروردین 1252 هجری شمسی، بانی سفر «طولانی» و «تاریخی» شاه قاجار به فرنگ شود. «طولانی»، نه به جهت طی فاصله چندصد کیلومتری «تهران» تا «بندر انزلی» در
مدتی قریب به یک ماه، که به علت فاصله توصیفناشدنی سطح «توسعه» مبدأ و مقصد؛ و «مهم»، نه از آن روی که نخستین سفر رسمی یک شاه ایرانی به فرنگ به شمار میرفت؛ که به دلیل تاثیر آن بر بینش ناصرالدینشاه.
مصلحان ناکام
پیش از ادامه روایت، گریز به گذشته و گفتن از پیشگامان ترقیخواهی در سالهای پیش از سفر ناصرالدینشاه میتواند مفید واقع شود؛ چرا که «هرچند حرکتهایی که بتوان به آن نام تجددطلبی و نوگرایی اطلاق کرد به صورت عمده از جنبش مشروطهخواهی آغاز شد، لیکن اگر بخواهیم زمانی را به عنوان پدیدار شدن نخستین نشانههای این حرکت ذکر کنیم، این زمان طبق شواهد تاریخی، مقارن دوران قدرت گرفتن حکومت عثمانی در ترکیه کنونی و ظاهر شدن آنها به عنوان رقیب و خصم ایران است».3 در دوران مورد اشاره، صفویان حکمرانی ایران را در دست داشتند. سفرنامههای ایرانیان از سیاحت غرب در آن دوران، نخستین تجارب مکتوب از مواجهه با تجدد به شمار میروند که «تحفهالعالم» نوشته «عبداللطیف موسوی شوشتری» و «حیرتنامه سفراء» نوشته «میرزاابوالحسن شیرازی (ایلچی)» از جمله آنهاست (اندیشه آزادی، صفحه 15). آثاری از این دست، توصیفگر مواجهههای پراکنده ناظران هستند و در مقام عمل راه به جایی نمیبرند و البته در زمره مشاهدات تاریخ معاصر دستهبندی نمیشوند. برای دقت بیشتر و دور نیفتادن از مسیر بحث، باید به دوران قاجار و به طور
خاص سالهای سده 1200 هجری شمسی سفر کرد.
دو قرن سوال
صادق زیباکلام، اثر مشهور خود را با عنوان «ما چگونه ما شدیم؟»، که به بررسی توسعهنیافتگی ایران میپردازد، با روایتی از یک دیدار در دویست سال قبل آغاز میکند که در حاشیه جنگ ایران و روسیه میان عباسمیرزا، نایبالسلطنه، و مسیو ژوبر، فرستاده ویژه ناپلئون بناپارت، صورت میگیرد. در این ملاقات، فرمانده ایرانی پرسشهایی را مطرح میکند که زیباکلام کتاب خود را تلاشی برای پاسخ به آنها میداند: «نمیدانم این قدرتی که شما اروپاییها را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمامی قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطهور و به ندرت آتیه را درنظر میگیریم. مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرقزمین از اروپا کمتر است؟ یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما میتابد تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از سر شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری میدهد؟ گمان نمیکنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟»4 برخلاف آنچه ممکن است تصور شود، عباسمیرزا به تلاشهایی نیز دست یازید و
اقداماتی را نیز صورت داد. نویسندگان کتاب «اندیشه آزادی» این گونه از اقدامات عباسمیرزا یاد میکنند: «نخستین افرادی که میتوان به آنها لقب نوگرا و تجددطلب در مقام عمل اطلاق کرد عباسمیرزا، پسر، ولیعهد و نایبالسلطنه فتحعلیشاه و مشاور اندیشهمند او قائممقام هستند. عمده اقدامات نوگرایانه عباسمیرزا در جهت نوسازی برخی نهادهای موجود از جمله ادارات و ارتش بود. عباسمیرزا برای نیل به این منظور فرمان داد برخی کتابهای اروپایی درباره اوضاع اداری و نحوه اداره امور ترجمه شود. این حرکات نوگرایانه نیز فقط به برخی جنبههای ظاهری تمدن جدید نظر داشت و عکسالعملی بود که از ظاهر شدن ضعفهای نظامی ایران نشأت میگرفت... نوآوریهایی که عباسمیرزا مبتکر آن بود به تدریج باعث برانگیخته شدن مخالفتهایی از سوی درباریان، برخی مقامات دیگر و حتی دولتهای اروپایی شد. درباریان به دلیل کاهش مستمریها و مزایای خود، برخی مقامات به دلیل شبهه رواج بیدینی و بیاعتقادی و مقامهای اروپایی به دلیل وضع تعرفههای حمایتی از تولیدات داخلی سر به مخالفت برداشتند» (اندیشه آزادی، صص 16 و 17).
پایان خونین در فین
بعد از عباسمیرزا، چهره درخشان و نسبتاً مشهور دیگری به چشم میخورد که نقل داستانهای آمیخته به افسانه درباره او هنوز در میان عامه جریان دارد و فریدون آدمیت این گونه به توصیفش میپردازد: «امیرکبیر، اصلاحگر دولتساز، نماینده جهش بزرگ اجتماع بود در دوره مهم تاریخی. در راه بیداری افکار، روزنامه و مدرسه برپا کرد. ایجاد دارالفنون خود نشانه تحول ذهنی است وگرنه چه نیازمندی به دارالفنون بود؛ با قیل و قال اهل مدرسه میساختند... همچنین در جهت پرورش عقلانی مردم، روزنامه رسمی اعلام کرد: مقصود از تاسیسات تازه «آگاهی و تربیت و خیر و منفعت خلق است»... امیرکبیر حتی بر سر آن بود که نظام سیاست را بر پایه جدیدی بنیان گذارد، حقیقتی که ناشناخته مانده. به زبان خودش: «خیال کنسطیطوسیون داشتم... منتظر موقع بودم» اما «مجالم ندادند»» (اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 15). برخلاف روایت آدمیت از قصد امیرکبیر برای تغییرات اساسی، نویسندگان «اندیشه آزادی» معتقدند که «هرچند اقدامات امیرکبیر برخی نهادهای تاثیرگذار مانند آموزش و مطبوعات را دربرگرفت و از اینرو زمینهساز بروز اندیشههای اصلاحطلبانه
بعدی شد، لیکن از نظر فکری مبانی این نوسازیها را میتوان همان حرکت «اصلاح توسط حاکم خیرخواه» دانست» (اندیشه آزادی، صفحه 18). عباس امانت نیز تعبیری مشابه و انتقادیتر را مطرح میکند: «امیرکبیر، در حالی که میکوشید نوعی روش عقلانی در نظام سلطنت به وجود آورد، بر سر آن نبود که قدرت مستبدانه مضمر در این نهاد را از بین ببرد. فزون بر این، هدف اقدامات او تنها رفع نقایص کهنه بود که درون نظام سیاسی قاجار جایگزین شده بود. ولی نیت صدراعظم در ایجاد دولتی فراگیر و نیرومند هرچه بود، بینشی این چنین امکان آن را داشت که به قدرت سلطنت مطلقه بیش از پیش بیفزاید و قطعاً تمام قید و بندهای پادشاهی سنتی را هم بر باد دهد.»5 پایان دراماتیک داستان زندگی امیرکبیر، به نمادی از عاقبت اصلاحگری در ایران تبدیل شده و اقداماتش طی مدت 39 ماه صدارت، او را در جایگاه یک «قهرمان» قرار داده است.
سالهای سیاه
از قتل امیرکبیر در سال 1230 تا سفر ناصرالدینشاه در 1252، حدود 22 سال گذشت که از بیشتر سالهای آن به تلخی یاد میشود و البته خوانش وقایع آن در فهم مواجهه ایرانیان با تجدد میتواند مفید واقع شود. روزگاری که پس از مرگ امیرکبیر شروع شد و هفت سال به طول انجامید که طی آن میرزا آقاخان نوری صدارت اعظم را برعهده داشت. آدمیت این گونه از آن زمان یاد میکند: «زمامداری میرزا آقاخان نوری معرف تفکر ارتجاعی بود به معنای دقیق کلمه. دشمن هر نوآوری بود و مخالف هر اندیشه ترقیخواهی. حتی خواست مدرسه نوبنیاد دارالفنون را ببندد و استادانش را به فرنگستان بازگرداند. به گفته خودش اجازه انتشار کتاب سفیر ایران در روسیه را نداد «به جهت اینکه برای مردم فرق اوضاع اروپا با اوضاع ایران درست معلوم نشود»... غرامت صدارت میرزا آقاخان برای ایران بس گران بود: رسوایی جنگ هرات -حیثیتی برای دولت باقی نگذارد. بر فساد دستگاه دیوان و یغماگری حکومت که در دست اعتمادالدوله و همدستان و خویشاوندانش بود، حدی متصور نبود. خزانه دولت تهی گشت. تنزل عمومی همه شئون اجتماعی را فراگرفت» (اندیشه ترقی، صص 16 و 17). میرزا آقاخان
نوری در سال 1237 عزل و متعاقباً مقام صدارت نیز منسوخ شد. ناصرالدینشاه وزارتخانههای جدیدی تاسیس کرد، شورای دولت را تشکیل داد و مجلس مصلحتخانه را برپا ساخت با این هدف که «مجلس دیگری از کارگزاران تجربهآموخته منعقد شود تا در اموری که متضمن صلاح دولت و ازدیاد آبادی مملکت باشد، مشاوره و گفتوگو نمایند» (اندیشه ترقی، صفحه 58). ستاره کمفروغ مصلحتخانهای که تمام نمایندگانش توسط پادشاه تعیین میشدند، طی سالهای بعد خاموش شد. حکومت بدون صدر اعظم، در فروردین 1244 خاتمه یافت و محمدخان قاجار عهدهدار سمتی مرادف صدارت اعظم شد. این انتصاب نیز دیری نپایید و در سال 1245، برای دومین بار سمت به همراه صاحب آن کنار رفتند.
میرزا حسینخان سپهسالار
پس از وزارت عدلیه و اوقاف و وظایف در 1249 و وزارت جنگ در 1250، حکم صدارت اعظمی میرزا حسینخان سپهسالار اعظم در پاییز 1250 صادر شد. از او اغلب به نیکی یاد میشود؛ چنان که احمد کسروی او را مردی «کاردان و نیک» توصیف کرده که در کشورهای خارجی زندگی کرده و درصدد سامان بخشیدن به امور کشور بوده و در این زمینه به موفقیتهایی نیز دست یافته است (تاریخ مشروطه ایران، صفحه 10). آدمیت او را فردی «تربیتیافته» گفته که «مایه تحصیلاتش بد نبود، مدنیت غربی را میدانست و به آن اعتقاد و دلبستگی داشت» (اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 127). عباس امانت از جمله اقدامات مهم او در بهسازی دستگاه حکومت، به «محدود کردن سوءاستفاده مقامات، اعمال نوعی آییننامه دیوانی، تنظیم امور قضایی و برقراری محاکم دولتی، و عرضه مختصری شور و مشورت مردمی به سیاق «تنظیمات» در دولت همجوار عثمانی» اشاره کرده است (قبله عالم، صفحه 534).
اسفار ثلاثه ناصری
شاید پربیراه نباشد که زمینهسازی برای نخستین سفر ناصرالدینشاه به فرنگ یکی از مهمترین اقدامات میرزاحسینخان سپهسالار دانسته شود. در ابتدا ممکن است این گونه به نظر رسد که سفر به فرنگ، در جهت تامین خوشگذرانی ناصرالدینشاه بوده است و این همه توجه به آن ضرورتی ندارد. استدلالهای میرزا حسینخان در نامه پاییز 1251 به ناصرالدینشاه برای شرح برنامه مسافرت، دیدگاه مذکور را رد میکند: «این عزم ملوکانه محض سیاحت نیست؛ این یک شاهراه بزرگی است که از برای ترقیات ایران گشوده میشود. در این سفر تنها پادشاه ایران به فرنگستان نمیرود، در حقیقت تمام دولت ایران به جهت نجات این ملک به تفحص اوضاع دنیا میرود. هرگاه مقصودات عالیه... درست به عمل آید، نتایج آن بلاشک معظمتر از آن فواید خواهد بود که نادر به واسطه فتوحات خود در سفر هند تحصیل نمود. پس از مراجعت... جمیع خیالات باطل و کل غفلتهای کهنه تغییر خواهد یافت، و آن اشخاص که تا به حال بیآنکه ملتفت بشوند مانع ترقی بودهاند، و گاهی هم عمداً اصول تمدن را خلاف شریعت محمدی شمردهاند- بیش از همه کس مقوی منظورات عالیه... خواهند
بود. علاوه بر هزار نوع فواید دیگر، مراودات شخص اعلیحضرت... با سلاطین فرنگ، میان ایران و سایر دول ارتباط و مصالح تازه به میدان خواهد آورد... دولت ایران آن وقت تازه داخل سلک دول متمدنه خواهد بود. خلاصه امروز سرمایه امید ایران این سفر فرنگستان است، و یقیناً این سفر را میتوان منشاء هزار نتایج بزرگ بلکه اسباب نجات این ملک قرار داد» (اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 260). شاه و هیات همراه از روسیه، آلمان، بلژیک، انگلیس، فرانسه، سوئیس، ایتالیا و اتریش دیدار کردند. «در سن پترزبورگ استقبال شایانی از پادشاه ایران به عمل آمد و تزار آلکساندر دوم (1881-1855) نشان سنتاندره را که عالیترین نشان روسیه تزاری به شمار میرفت به وی اعطا کرد ولی در عینحال تزار و گوچاکف صدراعظم شدیداً از سیاست خارجی ایران و اعطای امتیاز رویتر اظهار عدم رضایت کردند... در آلمان نیز ویلهلم اول (1888-1871) و پرنس فنبیسمارک صدراعظم تجلیل زیادی از پادشاه ایران نمودند... در لندن از پادشاه قاجار استقبال گرمی به عمل آمد و
پرنس آف ویلز ولیعهد انگلستان به مهمانداری وی تعیین شد. ناصرالدینشاه در قصر ویندسور با ملکه ویکتوریا ملاقات کرد و وی با دست خود نشان و حمایل زانوبند را که عالیترین نشان انگلستان به شمار میرود به پیکر پادشاه ایران استوار نمود... ناصرالدینشاه در بازگشت، از فرانسه و سوئیس و اتریش و ایتالیا و عثمانی هم بازدید کرد و در همه جا مورد استقبال پادشاهان و روسای جمهوری قرار گرفت.»6 شاه پس از چند ماه سفر، به ایران بازگشت و پنج روز بعد، این گونه به میرزا حسینخان نوشت: «چیزی که مایه ترقی دولت ایران است، و پولش باید خرج شود و منافع برد، و منافع مملکت در آن باشد- رشتههای بسیار است که همه عاطل و باطل مانده است. دولت از ترس اینکه پولش را میخورند نمیتواند خرج کند، و آنچه هم باید بشود، مجرا نشده و از پیش نمیبرند. و این یک رشته عمده درازی است در دولت که من خود میدانم و بس» (اندیشه ترقی، صفحه 278). باوجود این، آدمیت این گونه از بیحاصلی سفر اول ناصرالدینشاه میگوید: «سفر فرنگستان هیچکدام از انتظارات میرزاحسینخان را برنیاورد. نه در افق فکری آن کاروانیان تحولی پدیدار گشت، نه آنان را به ترقی ممکلت مومن گردانید، نه در
اخلاق سیاسی ایشان اثری نهاد. حاصل آنی آن برانداختن صدارت خود او بود و ایجاد بحران اصلاحات. به طنز مینویسد: «دنیا با چهار چشم منتظر نتایج و ترقیات حاصله از آن سفر بودند»» (اندیشه ترقی، صفحه 277). ناصرالدینشاه در مجموع سه بار به فرنگ سفر کرد. سفر دوم در فروردین 1257 هجری شمسی آغاز شد و او طی آن به چند کشور اروپایی سفر کرد که اینبار نام انگلیس در میان آنها نبود. روسیه و آلمان، دو مقصد اول سفر بودند. هنگام حضور شاه در برلن، امپراتور مورد سوءقصد واقع شد؛ ولی او چندروزی را در این شهر گذراند و سپس به پاریس رفت. «در پاریس اقامت طولانیتری را برای خود تدارک میبیند، چون دیدنیهای آنجا بیشمار است، از جمله اکسپوزیسیونی که از تمام جهان صنایع خود را در معرض دیدگان مشتاقان قرار داده بودند و آنطور که از نوشتجات ناصرالدینشاه برمیآید غرفه ایران هم بسیار زیبا و الهامگرفته از سنت رایج در اصفهان بود که بسیار مورد توجه بازدیدکنندگان نیز قرار گرفته است. سپس از فرانسه به استراسبورگ که در آن زمان در اشغال آلمانها بوده و بعد به اتریش و وین رفته و پس از یک اقامت دلانگیز 9روزه در آنجا عزم بازگشت به ایران مینماید و از مسیر
ولادقفقاز، به بندر پطروفسکی وارد و سفر دریایی خود را در دریای خزر آغاز و از آنجا به انزلی و رشت رفته و سپس در روز هشت شعبان به تهران وارد میشود.»7 سفر سوم ناصرالدینشاه، یازده سال بعد شروع شد و حدود شش ماه به طول انجامید. شاه برای انجام این سفر، مجبور به قرض از فرزند بارون دو رویتر شد. روسیه، لهستان، آلمان، هلند، بلژیک، انگلستان، فرانسه، سوئیس، اتریش و مجارستان مقاصد اصلی ناصرالدینشاه در این سفر بودند. شاه در «در این سفر از بسیاری از آثار و موسسات تمدنی اروپا دیدن نمود. همچنین با جلوههای متعدد از فرهنگ غربی برخورد کرد.»8
سفرهای بینتیجه؟
مهمترین نکته درباره سفرهای ناصرالدینشاه به فرنگ، تاثیر آن بر دیدگاههای او و دیگر سردمداران حکومت است و پاسخ به این سوال که آیا سفر به فرنگ پیشزمینه تجددخواهی بود یا نتیجه آن؟ احداث خطآهن، تحکیم مناسبات با برخی از کشورهای اروپایی، خرید اسلحه و تشکیل یک نیروی نظامی به سبک اتریش و دیگری به شیوه قزاق روسیه از جمله نتایج عینی سفرهای سهگانه ناصرالدینشاه به فرنگ به شمار میرود که احتمالاً کمتر کسی آنها را درخور اطلاق عنوان «دستاورد» میداند و در عین حال باید متذکر شد که مقدمات ارائه برخی امتیازها به اروپاییان در همین سفرها فراهم شد.9 نویسندگان مقاله «نقد و بررسی سفرنامههای ناصرالدینشاه به فرنگ با رویکرد تحلیل گفتمان» این گونه از نگاه ناصرالدینشاه به غرب در سفرهای او مینویسند: «نگرش ناصرالدینشاه نسبت به دستاوردهای مدنیت غرب به شیوههای گوناگون و در لابهلای خاطرات او از سفر فرنگ مطرح شده، این نگاه، گاهی همراه با شگفتی و تحسین و زمانی نیز با نکوهش و تحقیر و در مواردی آمیخته با حسرت و افسوس است... افزون بر دستاوردهای علمی، فنی و تجهیزات و کارخانههای فرنگ، قانونمندی،
نظم، سلوک و رفتار اجتماعی و اهتمام فرنگیان در تعلیم و نظافت فرزندانشان، راه خود را به روایتهای فرنگستایانه و تحسینآمیز شاه باز کرده است. برای ناصرالدینشاه آرامش شهر پاریس، ورشو و خیلی از شهرهای دیگر فرنگستان و رفتار مردم آنها حیرتآور بوده، در این شهرها مردم با آرامی با هم صحبت میکنند، دعوا و نزاع و فحاشی در کار نیست، فروشندهها کالایشان را با صدای بلند نمیفروشند. مشاهده این نظم و قانونمندی او را به انتقاد از بینظمیهای تهران و صداهای بلند فروشندگان، وادار میکند. تجربههایی از این دست، زمینهساز ایجاد خودآگاهی انتقادی میشد، در واقع فرنگ برای شاه آینهای بود، که خود و فرهنگ خودی را در آن میدید... کاربرد کلمات و نوع آنها مبین نوع نگاه شاه به آزادی و نظام حکومتی بلژیک است. او واژه «خودسر» را در کنار واژه «آزاد» قرار میدهد. همنشینی این دو کلمه، از ارزش آزادی میکاهد و به آن معنایی معادل خودسری میدهد. دوباره همین امر در مورد بحث آزادی روزنامهنویسان در بلژیک تکرار میشود. آوردن عبارت «آنچه به دهنشان بیاید مینویسند»، از اعتبار مفهوم آزادی روزنامهنویسان در بلژیک کم میکند.»10 در تحلیل تاثیرات سفر
نیز به جز چند نفر، اکثر ناظران با رویکردی مثبت سخن گفتهاند؛ چنان که عبدالله مستوفی از اثبات فضایل اخلاقی ایرانیان به غربیان، کرزن، ادوارد براون و بنجامین، اولین سفیر آمریکا، از تاثیر بر بهبود اخلاق و رفتار شاه و سیریل الگود از ایجاد تصویری خوشایند و ماندگار از ناصرالدینشاه در اذهان بریتانیاییها، سخن گفتهاند (همان، صص 126-124). شاه «مجال مشاهده عمیق مظاهر فرهنگی و پیشرفتهای فکری اروپا را نیافت، اما به ضرورت اصلاحات، برای رساندن کشورش به قافله ملتهای متمدن پی برد... برخی اقدامات اصلاحی او پس از بازگشت از سفرهای فرنگ شکل گرفت. پس از بازگشت از دومین سفر اروپاییاش طی فرمانی، مقرراتی را برای اجرای بهتر امور اداری، نظامی و حفظ سلامت و بهداشت عمومی وضع مینماید. این توجه دولت به منافع عمومی و بهداشت همگانی یعنی عرصههایی که پیش از این دولت به آنها کاری نداشت، مبین تحولی در جهت تجدد است...» (همان، صص 128-127). امانت در تشریح سفرهای ناصرالدینشاه مینویسد: «این سفرهای ناصرالدینشاه به فرنگ جزیی از فراگرد بزرگتری در جهتیابیِ فکری وی بود. علاقه اولیه شاه به چیزهای فرنگی -آلات و ابزار، لباس و پوشاک، نقاشی و
معماری، اسلحه و کالسکه- رفتهرفته به صورت جدیتری درآمد، که نمونه آن نهتنها اشتیاق وی به ایجاد خط تلگرافی مستقل از خط هند- اروپای انگلستان بلکه میل شدید به احداث یک شبکه راهآهن بود... با وجود همه شیفتگیاش به غرب و باوجود آن همه خودآموزی حاصل از ساعتهای متوالی خواندن سفرنامهها و متون ملالآور جغرافی، گویی سنتپرستی باطنیاش مردم ایران را صرفاً پیشهور و کاسبکار میدید، افرادی که فقط میتوانند به حرفه پدرانشان اشتغال ورزند و نمیتوانند از ضوابط قدیمی جامعه تبری جویند... ناصرالدینشاه هم مانند بسیاری از سلاطین دیگر شرق، اگرچه با نوعی حس تسلیم، غایتاً مزایایی در نظم اقتصادی موجود بینالمللی میدید. تامین مواد خام ماشین صنعتی غولپیکر اروپا اقتصاد داخلی ایران را رونق داد و موجب تمکن پارهای از تجار شد... تا پایان سلطنت ناصرالدینشاه نیز، از میان آن همه ابداعات فرنگی که آنچنان دقیق در کتاب وزیر مطبوعات و نشریات شاه، محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، با عنوان الماثر و الآثار به ثبت رسیده، حتی یکی هم برای نمونه به عرصه استعمال عمومی راه پیدا نکرد. چراغ گازی (و بعداً چراغ برق)، کالسکه و سایر این قبیل تسهیلات،
اسباببازیهای گرانقیمت ملوکانه باقی ماند. در عینحال کارگاههای نخریسی، کارخانههای پارچهبافی، شیشهسازی، ذوب فلزات، و اسلحه و مهمات، هنگامی که از روی نقشه و کاغذ پا فراتر میگذاشت، سرنوشتی اسفناک مییافت که نشان از تکنیکهراسی شاه داشت. بدین قرار، دلباختگی شاه به فرنگ فنون فرنگی را اصلاً دربر نگرفت. علاقه او به تاریخ اروپا، جغرافی جهان و کشفیات جدید هیچکدام کاربرد عملی مشخصی نیافت، و تنها امور جاری دنیا و خاندانهای مختلف سلطنتی و شایعات خصوصی و رسواییهای آنها، و حتی کنجکاویهای پیشافتاده مندرج در جراید اروپا را شامل میشد. ناصرالدینشاه ترجمه تعداد زیادی کتب تاریخی و جغرافیایی را سفارش داد که تقریباً همه دربست برای مصرف شخصی او و دور از دسترس عموم باقی ماند... شاه از قدرت کلمات به خوبی آگاه بود و ای بسا که پیامد انقلاب مطبوعات را که اندکی پس از مرگ او شروع شد پیشبینی میکرد» (قبله عالم، 559-557). آبراهامیان تعبیری نسبتاً مشابه از ناصرالدینشاه دارد: «ناصرالدینشاه هنگامی که در 1848 /1227 بر تخت سلطنت نشست، مشوق ارتباط با اروپا بود. اما در پایان سلطنتش آنقدر نسبت به ایدههای خارجی نگران بود که
شایع بود ترجیح میدهد وزرایش ندانند بروکسل نام یک شهر است یا نوعی کلم» (تاریخ ایران مدرن، صفحه 83).
تجددطلبان ناآگاه؟
چنان که دریافته میشود، ناظران از توجه ناصرالدینشاه به لزوم برخی تغییرات میگویند: «ناصرالدینشاه از اهمیت، و احتمالاً ضرورت اصلاحات آگاه بود. او بر خلاف جدش فتحعلیشاه دیگر بر این اعتقاد نبود که فقدان حکومت استبدادی به ناچار، مانند همه ادوار تاریخی در ایران، سبب هرجومرج و آشوب میشود. خود سه بار به اروپا سفر کرده بود و حکومت نظاممند و کارآمد آن را دیده بود. حتی بعد از سفر سوم به زبان خود اعتراف کرده بود که تمام «نظم» و «ترقی» اروپا در گرو قانون و فقط قانون است. همچنین شورایی از اعیان و اشراف را مامور کرده بود تا بنشینند و برای مملکت قانون وضع کنند. اما این اقدام عمری بس کوتاه، حتی کوتاهتر از عمر اصلاحات سپهسالار داشت و در واقع هیچ ثمری به بار نیاورد.»11 علاوه بر این، همایون کاتوزیان، در کتاب «ایرانیان دوران باستان تا دوره معاصر» مینویسد ملکمخان پیشنهاد طولانی و مفصل خود را ظاهراً به پیشنهاد خود ناصرالدینشاه تهیه کرده بود.12 پیشنهاد مفصل ملکمخان تحت عنوان «کتابچه غیبی یا دفتر تنظیمات» در حوالی سالهای 1239-1237 نگاشته شد و تا به امروز در کنار چند اثر دیگر یا حتی
به تنهایی، به عنوان درخشانترین اثر تجددخواهانه در سالهای پیش از مشروطه مطرح است. آدمیت درباره آن میگوید: «رساله دفتر تنظیمات باارزشترین آثار سیاسی این دوره است و متضمن نخستین طرح قانون اساسی که به شاه عرضه گردید» (اندیشه ترقی و حکومت قانون، صفحه 30). «در این اثر و سه ضمیمهای که اندکی بعد بر آن نوشت، ملکم برای نخستین بار سخن از ترویج حکومت قانون میکند و قانون را قراردادی اجتماعی میخواند که شاه و مردم را در برابر یکدیگر مسوول میشمارد. حکمرانی خودکامانه سنتی را محکوم و شاه را تشویق میکند در برابر فشار فزاینده مخالفان محافظهکار پایداری به خرج دهد و در مقابل آنچه را خود «استبداد مشروطه» مینامد به کار بندد. کتابچه غیبی برای گریز از عواقب وخیم بدون ذکر نام نویسنده و با زبانی در لفافه رویایی صادقه روایت شده است» (قبله عالم، صفحه 472). ملکمخان همچنین با اطلاع شاه، «فراموشخانه» را پایهگذاری کرد که «نخستین انجمن نوین ایرانی برای بحث سیاسی بود» (ایرانیان دوران باستان تا دوره معاصر، صفحه 178). و البته عمر آن به درازا نینجامید.
سادهانگاری یا مصلحتاندیشی
روزگار سلطنت ناصرالدینشاه مملو است از زمانهایی که او در قامت یک مصلح سخن گفته و عمل کرده است و در مقابل در هیچ زمانی نیست که بتوان او را پادشاهی غیرمستبد لقب نهاد. تجددخواهان دوره او کم نبودند و البته مرتجعین نیز. سوال این است که آیا ناصرالدینشاه، که پس از مرگ «شاه شهید» لقب گرفت و در غمش مرثیهها سرودند، جامعه ایرانی را آماده پذیرش پیشنیازهای توسعه یا به بیانی دیگر «اسباب ترقی» نمیدید یا اصولاً آنگونه که در روایات مشهور عامه آمده است، شاهی خوشگذران، عیاش، مستبد و مرتجع بود؟ این پرسش را تنها با پرسشی دیگر میتوان پاسخ گفت و آن اینکه کدام ناصرالدینشاه؟ پادشاهی که شورای وزیران را برپا کرد و مجلس مشورتی را بنیان ساخت، یا حکمرانی که صدراعظم او میرزا آقاخان نوری بود، یا شاه جوانی که امیرکبیر را در کنار خود میدید؟ پرسش مهمتر اینکه چرا ترقیخواهان و تجددطلبان دوران او نتوانستند به رویای خود دست یابند؟ نویسندگان «اندیشه آزادی» معتقدند که تجددطلبان، «به این امر توجه نداشتند که فلسفه وجود قانون محدود کردن قدرت حاکم و پرهیز از استبداد است. در فلسفه سیاسی مدرن
غرب، حکومت خوب، حکومتی است که در حدود تعریفشده قرار گیرد. بنابراین افراد سعی میکنند با ایجاد حکومت قانون و تفکیک قوا قدرت حکومت را محدود کنند تا افرادی که در رأس حکومت هستند نتوانند از قدرت خود سوءاستفاده کنند. در حالی که در فلسفه سیاسی نظام پادشاهی که نظام حکومت ایران بود، حاکم، نمادی مقتدر، خودکامه و جبار بود که در بهترین حالت مردم را رعایای خود میدانست که باید آنها را سرپرستی کند. بنابراین از یک طرف محدود شدن قدرت چنین حاکمی از طریق وضع قوانینی که افراد رعیت آنها را تنظیم کرده باشند امکانپذیر نیست و از طرف دیگر قانونی که چنین حاکمی انشاء و ابلاغ کند فقط چهره حکومت خودکامه را به حکومت استبدادی سازمانیافته تغییر میدهد. این نکته مهم که از چشم تجددطلبان پنهان مانده بود منجر به تناقضهای غیرقابلحل در نظام پیشنهادی آنها شد. میرزا ملکم از یک طرف با تنظیم قوانین برای اداره امور کشور سعی در نوسازی نظام سیاسی ایران دارد ولی از طرف دیگر در همین قوانین اصول نظام سیاسی سنتی را مبنای حکومت معرفی میکند... این تناقض آشکار میان روش پیشنهادی و هدف موردنظر تجددطلبان، ویژگی بارز اصلاحطلبان تاریخ معاصر ایران بوده
است و در کلیه قوانینی که به تصویب رسیده از جمله در قانون اساسی مشروطیت قابل مشاهده است» (اندیشه آزادی، صص 23 و 24). موسی غنینژاد نیز معتقد است: «تجددطلبان ما به میوههای رسیده تجدد (یعنی حکومت قانون و علوم و فنون پیشرفته) توجه دارند، نه به ریشههایی که این میوهها را پرورانیدهاند. این است که ملاحظات و نظریات آنها در بهترین حالت نمیتواند از حد مشاهدات سطحی فراتر رود... نویسندگان تجددطلب ما که همه خواهان برقراری حکومت قانون بودند به این موضوع توجه نداشتند که ایجاد چنین حکومتی به دنبال تحول در مبانی فکری و ارزشهای اخلاقی و تغییر در قواعد رفتار اجتماعی امکانپذیر شده است، و به صرف پند و اندرز و ترویج علم و دانش و یادآوری فواید مادی و معنوی حکومت قانون نمیتوان چنین حکومتی برپا ساخت. انسانها در مغربزمین، عالماً و عامداً حکومت قانون را فقط به خاطر فواید فراوان آن اختراع نکردند، بلکه برقراری تدریجی و خودبهخودی چنین حکومتهایی در جوامع اروپای غربی به دنبال تحول اندیشهها و ارزشها صورت گرفت.»13 به نظر میرسد تبیینهایی از این دست همانقدر که استوار و مبتنی بر تجربه غرب و ایران در قرنهای اخیرند، به دو دلیل
گرهی از «کار فروبسته» تجددطلبان نمیگشایند. نخست آنکه سوال جدیدی را مطرح میکنند که پاسخ به آن دشوارتر و پرچالشتر از سوال پیشین است: چرا اندیشهها و ارزشها در جوامع اروپای غربی متحول شدند و چنان حکومتهایی را ثمره دادند و در بسیاری مناطق دیگر نه؟ چرا «در فلسفه سیاسی نظام پادشاهی که نظام حکومت ایران بود، حاکم، نمادی مقتدر، خودکامه و جبار بود» و فیالمثل در اروپای غربی اوضاع تفاوت داشت؟ دومین نتیجه تبیین مذکور این است که نسخهای عملی به دست تجددطلبان و ایرانیان نمیدهد و بلکه حمایتی از همان تجددطلبی (شاید سطحینگرانه) نیز به شمار نمیرود. اما حتی پیش از توضیح این دو دلیل، باید در صورت مساله قدری به عقب بازگشت و پرسید آیا واقعاً تجددطلبان ایرانی از کُنه تمدن غربی بیخبر بودند و پوسته را گرفته و مغز را گذاشته بودند؟
یادداشتهای مصلحانه ملکمخان
بازخوانی برخی نوشتههای میرزا ملکمخان، که احتمالاً بزرگترین نظریهپرداز تجددطلب عصر پیش از مشروطه به شمار میرود و پیشتر به رساله «دفتر تنظیمات» او اشاره کردیم، میتواند پاسخی به سوال اخیر باشد. «قانون»، نشریهای که انتشار آن توسط میرزا ملکمخان از سال 1268 آغاز شد و بنابر قول مشهور پس از 41 شماره طی 9 سال به پایان کار رسید، میتواند تصویری از اندیشههای یک تجددطلب عهد ناصرالدینشاه به دست دهد. در شماره نخست، این گونه از هدف انتشار روزنامه گفته شده است: «جمع کثیری از خلق ایران به چندین سبب خود را از وطن مالوف بیرون کشیده در ممالک خارجه متفرق شدهاند. در میان این مهاجرین متفرقه آن اشخاص باشعور که ترقی خارجه را با اوضاع ایران تطبیق میکنند سالها در این فکر بودند که آیا به چه تدبیر میتوان به آن بیچارگان که در ایران گرفتار ماندهاند جزیی امداد برسانند. پس از تفحص و تفکر زیاد بر این عقیده متفق شدند که به جهت نجات و ترقی خلق ایران بهتر از یک روزنامه آزاد هیچ اسباب نمیتوان تصور کرد.»14 نویسنده ابتدا از عدم وجود حکومت قانون در ایران میگوید که «تاریخ دنیا به
حیرت ثبت کرده است که در این چهلساله سلطنت هنوز در ایران یک کلمه قانون وضع نشده است». ملکمخان سپس نقلقولی از ناصرالدینشاه نقل میکند که قطعاً مورد تایید خود او نیز هست و ضمناً میتواند در فهم اندیشههای پادشاه وقت مفید واقع شود: «ولیکن باید این حقیقت بزرگ را هم خوب ملتفت بشوید که استقرار قانون فقط به اراده پادشاه میسر نخواهد بود. تا وزرا و عقلا بلکه تا عموم خلق یک ملک طالب قانون نباشند وضع قانون در آن ملک یک واقعه موقتی و عوض اینکه یک درخت برومند باشد یک گیاه بیریشه خواهد بود... نظم دولت باید به اتفاق خلق باشد و شما معنی اتفاق را به کل فراموش کردهاید...» این سخنان ناصرالدینشاه بعداً توسط ملکمخان تکرار میشود: «قانون زبان و زور عدالت است. و زور عدالت نمیشود مگر به اتفاق عامه... اتفاقی که الان در ایران لازم داریم این است که از روی یک شعور عادی به اتفاق هم طالب قانون باشیم» (شماره دوم قانون). همانطور که نویسندگان «اندیشه آزادی»، فلسفه وجود قانون را «محدود کردن قدرت حاکم و پرهیز از استبداد» میدانند؛ ملکمخان نیز میگوید: «عیب اصلی در این است که هنوز به ذهن طوایف آسیا نرسیده است که در مقابل قدرت وزرا
چه نوع سد اعتدال میتوان برقرار کرد. در سایر دول به جهت تحدید حرکات حکمرانی قوانین متین و مجالس معتبر برپا نمودهاند» (شماره چهارم قانون). او در همین شماره، به لزوم وضع قانون دیگری فراتر از قوانین فرعی اشاره میکند که «مبداء کل قوانین و محرک جمیع آبادیها»ی کشورهای توسعهیافته وقت بوده است؛ که به تعبیر امروزی همان «قانون اساسی» است. ملکمخان صرف حکمرانی پادشاهی نیکنهاد را کافی نمیداند و میافزاید: «شعرا و عقلا و مشایخ و درویشهای ما در هر عصر علیالاتصال به اقسام مضامین بیان فرمودهاند که پادشاه باید فلان صفت خوب را داشته باشد و وزرا باید از فلان معایب بری باشند. حاصل این نصایح و نتیجه این آرزوها در این قرون متمادی چه بوده. همان اغراض بیرحم و همان خرابیهای بیحد که الان در چهار طرف خود مشاهده میکنیم»(شماره چهارم قانون). به نظر میرسد صدور مکرر چنین گزارههایی، نشان از توجه ملکمخان به زیربنای تمدن غرب دارد و نه صرفاً توجه به ابعاد فناورانه آن. در کنار چنین سخنانی که حتی یک قرن پس از انتشار نیز میتواند صفت «رادیکال» را به خود بپذیرد، ملکمخان بعضاً سخنان متفاوتی نیز به زبان میآورد که فهم دلیل آن
باتوجه به شرایط محیطی، چندان دشوار نیست: «بعضیها چنان تصور میکنند که ما میخواهیم به واسطه این جریده در ایران قوانین تازه نشر بدهیم. این تصور به کلی غلط است. مقصود و احتیاج ما به هیچ وجه این نیست که از برای خلق ایران قوانین تازه اختراع نماییم. آن قوانین و آن اصولی که خدا و پیغمبر و حکما به علمای اسلام یاد دادهاند همه را خیلی صحیح و کافی میدانیم... ما اصلاً حرف و منظوری نداریم که یک مسلمان باشعور فیالفور تصدیق نکند. مثلاً میگوییم از برای اینکه دولت و خلق ایران بتوانند بعد از این در دنیا زندگانی بکنند باید لامحاله جان و مال و ناموس و حقوق آنها در پناه عدالتخانهای معتبر از شر تعدی کاملاً ایمن و محفوظ باشند... میگوییم عساکر و حدود دولت را باید موافق قاعده نگاه داشت. مواجب نوکر را نباید خورد. نباید به ارث مردم شریک شد. میگوییم پول بیتالمال مسلمین را نباید در حرکات لغو تلف کرد.... خلق ایران را نباید اینقدر اذیت کرد که دین و دولت و عیال خود را بگذارند و پابرهنه به ممالک کفار فرار بکنند... میگوییم وقت است که مجتهدین اسلام و عقلای این ملک به حکم دین یا به اقتضای وظایف زندگی یا اقلاً از روی ترحم با این
بیچاره خلق ایران یک راه نجات و اقلاًیک شعاع تسلی بنمایند» (شماره ششم قانون). براساس اشارت فوق، به نظر میرسد این نکته که تجددطلبان عهد ناصری با بنیانهای ترقی آشنا نبودهاند و تنها ظاهر را دریافتهاند، لااقل درباره ملکمخان، صادق نیست. حال باید به دو دلیلی پرداخت که پیشتر بدانها اشاره شد.
جامعه کلنگی
چرا تحول فکری بنیادینی که در غرب صورت گرفت، در بسیاری از کشورهای آسیایی مشاهده نشد؟ این سوال تعبیر دیگری از همان پرسش بنیادین درباره توسعه ایران معاصر است که هیچ پاسخ یگانهای نیز برای آن وجود ندارد. بر همین اساس شاید بتوان گفت تحویل داستان شکست تجددطلبان ایرانی به عدم تغییر مبانی فکری و قواعد اجتماعی، صرفاً صورت سوال را تغییر میدهد و این در حالی است که ماهیت ابهام کاملاً باقی میماند. باوجود این، با ذکر این مقدمه که حتی در دوران ناصرالدینشاه نیز میتوان نقاطی روشن از تلاش برای تغییر پیدا کرد که ذکر آنها پیشتر نیز رفته است، پاسخ به این سوال جدید میتواند راهگشای درک فرآیند توسعه ایران باشد و ضمناً به ما بگوید که چرا سفر فرنگ ناصرالدینشاه، در عمل به تغییر بنیادینی نرسید. یک پاسخ محتمل را میتوان از زبان محمدعلی همایون کاتوزیان تحت عنوان «جامعه کوتاه مدت» شنید. انتخاب این پاسخ نه نشاندهنده یکتایی پاسخ است و نه حتی به معنای دقت و بیعیبی آن، بلکه صرفاً به دلیل جامعیت نسبی و تعدد دلایل مطروحه ذیل آن این پاسخ مطرح میشود. کاتوزیان در مقاله اصلی کتاب «ایران، جامعه کوتاهمدت و
سه مقاله دیگر» میگوید که تغییرات در جامعه ایرانی، اغلب عمری کوتاه داشتهاند که میتوان برای آن از عنوان خانه کلنگی بهره گرفت؛ خانهای که عمرش به سه دهه نمیرسد و اغلب اسکلت مناسبی دارد و به جای نوسازی و افزودن بر سرمایه مادی موجود، هر مالکی ویرانش میکند و بنایی جدید را بر زمین آن بنیان مینهد. انتخاب عنوان جامعه کلنگی نیز متضمن معنایی مشابه است که براساس آن، «این جامعه در فاصله دو دوره کوتاه تغییراتی اساسی به خود دیده و بدین ترتیب تاریخ آن بدل به رشتهای از دورههای کوتاهمدت بههم پیوسته شده است» (ایران، جامعه کوتاهمدت، صفحه 10). کاتوزیان ویژگیهای عمده را در سه دسته طبقهبندی میکند: مشروعیت و جانشینی، بیاعتباری جان و مال و انباشت سرمایه و توسعه. او در توضیح مورد نخست میگوید: «در ایران هیچ قانون یا سنت تخطیناپذیری وجود نداشت که جانشین و / یا مشروعیت را پیش از وقوع آن قابل پیشبینی کند... قاعده اصلی برخورداری از فره ایزدی بود... دو فرق اساسی میان نظریه فره ایزدی و نخستزادگی اروپایی وجود دارد. نخست اینکه در عالم واقع آزمونی عینی برای تعیین مشروعیت جانشین و حکومت او وجود ندارد. به عبارت دیگر این راز
تنها از این طریق گشوده میشد که ببینند فرد مدعی در نشستن بر تخت شاهی موفق میشود یا نه.... باری، در مملکتی که مشروعیت و جانشینی صرفاً وابسته به موفقیت فرد -هر که بود- در کسب قدرت و نگهداری آن بود، جای تعجب نیست که فرزندکشی، برادرکشی، و پدرکشی در خاندان شاهی تا بدان حد رواج داشت» (ایران، جامعه کوتاهمدت، صص 22-14). نتیجه چنان وضعیتی را در ویژگی دوم، یعنی «بیاعتباری جان و مال»، میتوان مشاهده کرد: «از آنجا که شاه نایب خداوند بر روی زمین بود و به هیچ روی در برابر افراد و طبقات جامعه، با هر مایه از فضل و اعتبار و ثروت، ناچار به پاسخگویی نبود، بر جان و مال اتباع یا همان رعیت دستی گشاده داشت. آنگاه که فرمانروا خود مظهر دولت و مستقل از جامعه باشد، هیچ حقی مستقل از شخص او وجود ندارد» (ایران، جامعه کوتاهمدت، صفحه 23). پدیده سوم، یعنی مشکل انباشت سرمایه و توسعه، تا حد زیادی نتیجه پدیده دوم بوده و در میان اقتصاددانان توجه ویژهای به آن وجود دارد. «اگر نکتهای وجود داشته باشد که تمام نظریههای عمده توسعه اقتصادی بر سر آن توافق داشته باشند، آن نکته این است که انقلاب صنعتی نتیجه انباشت درازمدت سرمایه تجاری و بعد
سرمایه صنعتی بود... انباشت سرمایه نیاز به پسانداز فراوان برای سرمایهگذاری درازمدت داشت... اما پسانداز مداوم و فراوان تنها در چارچوب جامعهای منطقی است که دچار هراس از غارت و مصادره اموال نباشد... اقتصاددانان کلاسیک و بعدها نویسندگان تاریخ اقتصادی و متخصصان توسعه با معمایی روبهرو بودند که ظاهراً راهحلی که برای خودشان و دیگران قانعکننده باشد نداشت، و آن این بود: چرا فرآیند انباشت سرمایه در جوامعی مثل ایران در دورانی که ثروتمند و برخوردار از تکنولوژی پیشرفته بودند، یعنی مثلاً در اوایل قرون وسطی آغاز نشد؟ روشنترین پاسخ این است که اقدام به پسانداز درازمدت به علت ترس از غارت و مصادره کار عاقلانهای نبود و در موارد معدودی هم که کوششی به عمل میآمد یا به دلایلی دیگر ثروت تجاری انبوهی گرد میآمد غارت و مصادره این فرآیند را قطع میکرد. راهحل ماکس وبر برای آن معما این بود که در جوامع غیرانباشتی چیزی معادل اخلاق پروتستان وجود نداشته است... اما از دیدگاه علمی به راستی نمیتوان تعیین کرد که پروتستانیسم علت رشد بورژوازی و پیدایش سرمایهداری تجاری در اروپای غربی بوده یا نتیجه آن. و این همان مشکل علمی آشنا یعنی
تعیین مسیر علیت است -یا همان معمای مشهور مرغ یا تخممرغ» (ایران، جامعه کوتاهمدت، صص 35-30).
توازن کهنه و نو
همانطور که گفتیم، یک نقد عمده به ملکمخان و دیگر تجددطلبان این بود که آنها از آنجا که تمدن غرب را درست متوجه نشدند، صرفاً در پی اصلاح ظواهر، آن هم از بالا بودند و به ماهیت بیتوجه. در نقطه مقابل این دیدگاه، میتوان این احتمال را مطرح کرد که اتفاقاً آنها با درک صحیح تمدن غرب، اصلاحگری تدریجی را برگزیدند و نه انقلاب اندیشه یا عمل را. نگاهی به عاقبت امیرکبیر و میرزا حسینخان سپهسالار نشان میدهد چراغ تجددطلبی اگر بدون توجه به شرایط زمانه روشن شود، در باد مخالفت مرتجعین به خاموشی میگراید. در همین راستا تاکید چهرهای همچون ملکمخان بر دانش و آموزش را میتوان نه سادهانگاری او و تقلیل فرآیند توسعه به آموزش، که تلاش یک تجددخواه برای همراهی مسالمتآمیز عده بیشتری با خود دانست. خطاب قرار دادن پادشاه وقت را میتوان نه انحصار اصلاح به تصمیم حاکم، که جلب رضایت قدرتمندترین فرد کشور برای پیشبرد آسانتر ارابه ترقی ارزیابی کرد؛ فردی که خود نیز از قضا بیتوجهی به عقبماندگی ایران نداشت و به گواه آنچه گفته شد، لااقل در دورههایی دست به اصلاحاتی زد. استفاده از مفاهیم ایرانی و اسلامی را
میتوان نه پوشاندن لباس بومی بر پیکر فرنگی، که کوشش در آشنایی تدریجی با مفاهیم مدرن و کاهش هزینههای انتقاد دانست. به طور خلاصه میتوان گفت در جامعهای که شاه خود را سایه خداوند میشمرد و تغیرات آنی او به تحریک مقامات و ذینفوذان امکان داشت به قیمت جان یک انسان تمام شود، میتوان تجددطلبی را نه در شجاعت صراحت کلام و به جان خریدن خطرات آن، که در به اندازه سخن گفتن و جانب احتیاط نگاه داشتن تعریف کرد که منتفعان آن کل ملت ایران خواهند بود. بر همین روال است که به نظر میرسد نمیتوان ردیهای بنیادین بر کارنامه ملکمخان و بسیاری از تجددطلبان، و شاید حتی ناصرالدینشاه نوشت؛ چنان که برخی منتقدان تجددطلبی ایرانی این گونه نقدهای بنیادینی نوشتهاند. موازنه کهنه و نو در سپهر سیاست و نه در عرصه سواد و کتابت، کاری دشوار بود که حتی ناصرالدینشاه نیز به آن توجه داشت: «شاه حتی پیش از سقوط نوری گاه به فکر اصلاحات به سبک اروپایی افتاده بود. درگیری نظامی و شکست در جنگ با انگلستان توجه شاه را تا اندازهای به لزوم تغییر و تحول جلب کرده بود. در همان سالیان اولیه، یعنی در حوالی سال 1273 ه.ق (1856 میلادی)، نظر ناپلئون سوم امپراتور
فرانسه را، که برای شاه بارزترین نمونه سلطنت روشنبینانه بود، خواسته بود. توصیه ناپلئون این بود که ناصرالدینشاه توازن بین نو و کهنه را نگه دارد... وی به شاه هشدار داد که عثمانیها با تبدیل البسه سنتی خود به جامههای فرنگی «هم در نظر ملت خود خفیف شدند و هم در نظر اهالی فرنگ.» ناپلئون اعتقاد داشت رهیابی به «تمدن» و حفظ میراث گذشته با هم مغایرت ندارد» (قبله عالم، صفحه 464). اگرچه نمیتوان مدعی شد که ناصرالدینشاه در عدم تغییرات اساسی همان ملاحظاتی را داشته است که تجددطلبان داشتند؛ اما منطق این عدم تغییر باتوجه به شرایط وقت جامعه را میتوان در وقایع ایران سالهای پیش از پیروزی نهضت مشروطه تا کودتای رضاخان مشاهد کرد؛ که خود داستان جداگانهای است. غنینژاد در توصیف آن دوران میگوید: «همچنان که وقایع تاریخی پس از انقلاب مشروطیت نشان داد، قانونخواهی در ایران منتهی به یک حکومت پایدار، منظم و منسجم نشد. «قانون اساسی» معجزهای را که از آن انتظار میرفت به بار نیاورد. درگیریها و تنشهای سیاسی و فکری، پس از اعلام مشروطیت تشدید شد و اقتدار سیاسی مبتنی بر قانون روزبهروز تضعیف شد و اعتبار خود را در بین تودهها و حتی
اقشار روشنفکر، تا حد زیادی از دست داد. در چنین شرایطی بود که کودتای سوم اسفند 1299، در کمتر از 15 سال پس از انقلاب مشروطه، با موفقیت به انجام رسید» (تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، صفحه 16). کاتوزیان تعبیری صریحتر دارد: «انقلاب مشروطه ایران - همانند بسیاری از دیگر انقلابها- با انتظارات بزرگ آغاز شد؛ اما فرجام آن غرق شدن در دریای ژرف یأس و ناامیدی بود. «طلوع عصر جدید»، «راهگشای آینده روشن»، و «احیای یک تمدن باستانی» را وعده داد؛ اما به دورهای از کشمکش و مبارزه منجر شد که کشور را به آستانه فروپاشی کشاند. همان اصلاحطلبانی که طرفدار تغییرات رادیکال بودند، در اواخر دهه 1910 /1290 خود را از سیاست کنار کشیدند، از «حماقتهای جوانی» و حتی آنچه خود نوشته بودند فاصله گرفتند و به انتظار یک «ناجی مقتدر» برای کشور نشستند.»
پینوشتها:
1- آدمیت، فریدون، اندیشه ترقی و حکومت قانون (عصر سپهسالار)، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، 1385، صفحه 262
2- کسروی، احمد، تاریخ مشروطه ایران، انتشارات هرمس، چاپ اول، 1388، صفحه 12
3- طبیبیان، محمد؛ غنینژاد، موسی؛ عباسی علیکمر، حسین، اندیشه آزادی: نگاهی از منظر اقتصاد سیاسی به تجربه ایران معاصر، انتشارات دنیای اقتصاد، چاپ سوم، 1391، صفحه 14
4- زیباکلام، صادق، ما چگونه ما شدیم؟، انتشارات روزنه، چاپ بیستوسوم، 1393، صفحه 27
5- امانت، عباس، قبله عالم: ناصرالدین شاه قاجار و پادشاهی ایران، ترجمه حسن کامشاد، نشر کارنامه، چاپ پنجم، 1393، صفحه 198
6- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، انتشارات امیرکبیر، چاپ بیستم، 1393، صص 291 - 290
7- ناصرالدینشاه، روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، گردآورنده فاطمه قاضیها، سازمان اسناد ملی ایران، 1379، صص 11-10
8- سلامی، غلامرضا، نگاهی به روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه در سفر سوم فرنگستان، گنجینه اسناد، شماره 13 و 14، بهار و تابستان 1373، صفحه 120
9- مطلب شماره 3714 جمهوریت
10- علیزاده بیرجندی، زهرا؛ رجبلو، قنبرعلی، نقد و بررسی سفرنامههای ناصرالدینشاه به فرنگ با رویکرد تحلیل گفتمان، جستارهای ادبی، شماره 168، بهار 1389
11- همایونکاتوزیان، محمدعلی، ایران، جامعه کوتاهمدت و 3 مقاله دیگر، ترجمه عبدالله کوثری، نشر نی، چاپ سوم، 1391، صص 78-77
12- همایونکاتوزیان، محمدعلی، ایرانیان دوران باستان تا دوره معاصر، ترجمه حسین شهیدی، نشر مرکز، چاپ دوم، 1392، صفحه 177
13- غنینژاد، موسی، تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، نشر مرکز، چاپ سوم، 1386، صص 21-18
14- روزنامه قانون، انتشارات کویر، چاپ اول، 1369.
دیدگاه تان را بنویسید