تاریخ انتشار:
بررسی تبعات و خطرات بیکاری برای جامعه در گفتوگو با سمیه توحیدلو
جوانان نقش نمیپذیرند
سمیه توحیدلو که تخصص او جامعهشناسی اقتصادی است، بالا رفتن میزان جرائم را تنها تاثیر اجتماعی بیکاری نمیداند و میگوید: «با توجه به اینکه اعتماد، امید به آینده و چشمانداز مثبت داشتن از آینده باعثانسجام اجتماعی میشود، بیکاری به این انسجام و سرمایه اجتماعی آسیب وارد میکند.»
رئیسجمهوری بیکاری جوانان را خطر بزرگی برای جامعه میداند، اما منظور از این خطر بزرگ چیست؟ آیا بیکاری جوانان صرفاً و قطعاً به افزایش جرم و جنایت منجر میشود؟ سمیه توحیدلو که تخصص او جامعهشناسی اقتصادی است، بالا رفتن میزان جرائم را تنها تاثیر اجتماعی بیکاری نمیداند و میگوید: «با توجه به اینکه اعتماد، امید به آینده و چشمانداز مثبت داشتن از آینده باعث انسجام اجتماعی میشود، بیکاری به این انسجام و سرمایه اجتماعی آسیب وارد میکند.» او همچنین با اشاره به نتیجه پژوهشی که نشان میدهد «نزدیک به 80 درصد از جوانان بین 15 تا 29 سال باور دارند که نمیتوانند به کار دست پیدا کنند مگر با پارتی»، از افزایش افسردگی اجتماعی بر اثر این وضعیت سخن میگوید: «افسردگی اجتماعی یعنی «عدم توانایی پذیرش نقشها در جامعه». آمار افسردگی اجتماعی در کشور ما بهشدت در حال افزایش است به دلیل اینکه جوانان ما نقش نمیپذیرند. تصور جوانان ما از پیدا کردن شغل بسیار منفی است و اساساً به دنبال آن نمیروند و تصورشان این است که مراکز توزیعکننده شغل در جامعه ما بهشدت تغییر کرده است و ما به آنها دسترسی نداریم.»
رئیسجمهوری اخیراً با اشاره به اینکه بیکاری 11 درصد است، اما بیکاری جوانان 19 تا 34ساله به 30 درصد میرسد، بیکاری جوانان را خطری بزرگ برای جامعه توصیف کرده است. به نظر شما بیکاری جوانان چه خطرات و تبعاتی برای جامعه به دنبال دارد؟ آیا رابطهای بین بیکاری و وقوع جرم یا بیکاری و آسیبهای اجتماعی وجود دارد؟
هر چند آمارهایی که آقای روحانی درباره وضعیت بیکاری بیان کرده، درست و هشداردهنده است، اما به نظر میرسد خیلی کمتر از آن چیزی است که در واقع وجود دارد. اگر به تعریفی که دولت از بیکاری ارائه میدهد توجه کنیم، میبینیم که اشکالاتی در آن وجود دارد؛ اگر شما در طول دو هفته باقیمانده به زمان آمارگیری یک ساعت کار کرده باشید، جزو بیکاران محسوب نمیشوید؛ این 11 درصد هم از آنجا آمده است. از سوی دیگر در این آمار بیکاری پنهان دیده نمیشود و همچنین اقشاری مانند زنان خانهدار حتی در صورتی که جویای کار باشند، یا دانشجویان در جمعیت بیکار محاسبه نمیشوند. اینها اشکالاتی است که در محاسبه نرخ بیکاری مشاهده میشود. از سوی دیگر وقتی وارد موضوع بیکاری جوانان میشویم، مساله کمی پیچیدهتر میشود. طبیعتاً آمار بیکاری جوانان از آنچه گفته میشود بسیار بیشتر است چون ما با بیکاری پنهان و شغلهای کاذب هم مواجه هستیم. حتی بسیاری از جوانهای شاغل نیز از حقوق دائمی و اطمینان خاطر از اینکه درآمدی برای تامین معیشتشان داشته باشند محروم هستند.
نکته دیگر این است که ما الان در جامعهای زندگی میکنیم که طبق آمارها از منظر مردم جامعه مهمترین مساله اجتماعی فقر، بیپولی و بیکاری است. نیمه دوم سال 1392 وزارت کار اعلام کرده نزدیک به 60 درصد از خانوادههای شهری و نزدیک به 70 درصد از خانوادههای روستایی ما زیرخط فقر مطلق هستند. یعنی خانوادههای چهارنفرهای که درآمد حدود 900 هزار تومان دارند در شهرها زیرخط فقر زندگی میکنند. از طرف دیگر طبق آمار بیش از شش دهک درآمدی کشور درآمدی زیر یک میلیون تومان و بیش از هشت دهک درآمدی زیر یک میلیون و 800 هزار تومان دارند. از طرف دیگر میانگین اشتغال در خانوادههای چهارنفره تقریباً یک نفر است و حتی این میانگین در برخی مناطق مرزی ما زیر یک نفر است. به عنوان مثال در مناطق مرزی غربی نزدیک به 7 /0 اشتغال در خانواده چهارنفره داریم؛ یعنی خانوادههایی داریم که اساساً اشتغال در آنها نیست. آمارهای بیکاری اعلامشده آمار ملی است و در مناطق مختلف کشور وضعیت متفاوت است. در ایلام آمار بیکاری حدود 60 درصد است. یعنی اگر آمایش منطقهای داشته باشیم میبینیم که بین نقاط مرکزی و مرزی تفاوتهای فاحشی وجود دارد. در نقاط مرزی آمارها فاجعهبار
و همه بالای 50 درصد است. در برخی شهرستانها آمار بیکاری نزدیک به 78 درصد است. یک بعد از این ماجرا این است که آمایش سرزمینی انجام نشده است. مناطق خشک و بیابانی ما که مناطق مرکزی کشور است و مواهب طبیعی ندارد، به دلیل سیاستهای اتخاذشده در سالیان دارای بالاترین میزان کارخانهها، کارگاهها و مراکز دامپروری و کشاورزی هستند و به قطبهای جمعیتی تبدیل شدهاند. این در حالی است که در نقاطی مانند برخی مناطق مرزی که امکانات و مواهب طبیعی در آنها جمع شده، به دلیل بیتوجهی و نبود برنامهریزی درست منطقهای کار نیست و سرمایهگذاری در این نقاط صورت نمیگیرد. بنابراین بالاترین میزان بیکاری هم در همین مناطق است و مهاجرتهای زیادی از این مناطق به مناطق مرکزی کشور انجام میشود. وقتی در مناطق مرزی میزان بیکاری که بیشتر بیکاری جوانان است بالا باشد، ریسک مهاجرت از سوی جوانان پذیرفته میشود. همین نبود تعادل و تناسب عاملی برای مهاجرت جوانان از روستا به شهر، از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و از مناطق مرزی به نقاط مرکزی کشور میشود. در نتیجه همین وضعیت آمار جرائم در حومه شهرهای بزرگ بالاتر میرود. در همین شرایط است که در شهرهای بزرگ
بیشترین سرقتها انجام میشود چون اشتغال و پول متمرکز در همین مناطق است. مجرمان هم همان افراد مهاجر هستند که به دلیل بیکاری و فقر مهاجرت کردهاند. این وضعیت سالانه وخیمتر میشود. در سال 1393 رئیس قوه قضائیه تعداد پروندههای وارده به این نهاد را 15 میلیون پرونده اعلام کرد. بر اساس آماری که به دست آمده، در سال 1393 ما به ازای هر هزار نفر، حدود 193 پرونده قضایی داشتهایم. این آمار در سال 1383 نزدیک به 83 پرونده قضایی در هر هزار نفر بوده است. در واقع مدام جوانان ما به سنی میرسند که باید به کار گرفته شوند و از نیروها و ظرفیتهایشان استفاده شود، ولی به جای این استفاده، عملاً با نبود شغل و نبود برنامهریزی برای ایجاد شغل مواجه میشوند. در وضعیتی به سر میبریم که نهتنها فرصتهای شغلی زیادی ایجاد نمیشود و سرمایهگذاری داخلی و خارجی چندانی صورت نمیگیرد، بلکه کارگاهها و صنایع بزرگ داخلی هم در حال از دست رفتن هستند. بخش بزرگی از بیکاران ما قبلاً شاغل بودهاند و حالا تعدیل شدهاند.
بیکاری تبعات اجتماعی متفاوتی به دنبال دارد. بالا رفتن میزان جرائم تنها تاثیر اجتماعی بیکاری نیست. با توجه به اینکه اعتماد، امید به آینده و چشمانداز مثبت داشتن از آینده باعثانسجام اجتماعی میشود، بیکاری به این انسجام و سرمایه اجتماعی آسیب وارد میکند.
وقتی بیکاری باشد، انواع مشاغل سیاه رایج میشود. نهادهای رسمی ما بدون تعارف دارند از افزایش آمارهای خودفروشی و تنفروشی در حومههای شهری خبر میدهند. وقتی امکانی برای تامین معیشت این افراد فراهم نیست، خودفروشی یکی از راههای امرارمعاش خانوارها میشود. این آمار هم در حال بالا رفتن است. در مناطق مرزی که آمار بیکاری بالاست، میزان خودکشی هم در حال بالا رفتن است. ما پیش از این در این مناطق شاهد خودکشیهای ناموسی بودیم، اما در حال حاضر خودکشی از سر استیصال ناشی از فقر در حال افزایش است. طبق آمار اعلامشده از سوی سازمان پزشکی قانونی کشور در ۹ماهه سال 13۹۲ که آخرین اعلام رسمی است، سه هزار و ۱۲۵ نفر خودکشی کردهاند و از میان این افراد ۹۸۲ نفر را زنان و دو هزار و ۱۴۳ نفر را مردان تشکیل میدادند، و البته این آمار به دلیل اعلام نشدن کلیه خودکشیها، یقیناً پایینتر از تعداد واقعی است. در سال گذشته و جاری خودکشیهای متعددی که اتفاقاً پیامهای اجتماعی داشت و به شیوههایی مثل حلقآویز کردن از پلهای عابر در محل عبور عابران و خودسوزی انجام میشد و در رسانهها بازتاب داشت، به دلیل بیکاری و فقر رخ میداد.
از همین روست که در سال 1393 و 1394 در تمام آمارهای ملی و منطقهای وقتی از مردم میپرسند به نظر شما مهمترین مساله جامعه چیست، اول فقر و بیکاری مطرح میشود، بعد اعتیاد و بعد موارد اخلاقی مانند دروغگویی و... . از سوی دیگر شاهد هستیم که وقتی از مردم درباره تصورشان از جرمهای در حال شیوع سوال میکنند، اختلاس، باندبازی و پارتیبازی مطرح میشود. اینها همه با بیکاری در ارتباط هستند. نتیجه یک پژوهش ملی که در سال 1392 انجام شده نشان میدهد نزدیک به 80 درصد از جوانان بین 15 تا 29 سال باور دارند که نمیتوانند به کار دست پیدا کنند مگر با پارتی. وقتی تصور جوانان از ورود به کار این باشد که اگر پارتی نداشته باشند، اگر به مراکز قدرت متصل نباشند و حتی اگر در مرکزیت شهری حضور نداشته باشند، نمیتوانند به کار دست پیدا کنند، هم امید به کار کردن را از دست میدهند و هم جستوجو برای کار کم میشود. یعنی به نظر میرسد نشستهاند تا شاید کار به سراغشان بیاید. وقتی چنین فضایی ایجاد شده، مدام به آمار افسردگی، انزوای اجتماعی و هجرت به درون اضافه میشود. ما مفهومی تحت عنوان «افسردگی اجتماعی» داریم. معنای افسردگی اجتماعی با آن افسردگی که
به لحاظ روانشناختی به آن پرداخته میشود متفاوت است. افسردگی اجتماعی یعنی «عدم توانایی پذیرش نقشها در جامعه». آمار افسردگی اجتماعی در کشور ما بهشدت در حال افزایش است به دلیل اینکه جوانان ما نقش نمیپذیرند. تصور جوانان ما از پیدا کردن شغل بسیار منفی است و اساساً به دنبال آن نمیروند و تصورشان این است که مراکز توزیعکننده شغل در جامعه ما بهشدت تغییر کرده است و ما به آنها دسترسی نداریم.
ما در حال حاضر شاهد تعداد قابل توجه بیکاران فارغالتحصیل هستیم. آیا تحصیلکرده بودن بیکاران میتواند آسیبهای اجتماعی و جرائم کمتری به دنبال داشته باشد یا تنها باعث تفاوت در شکل این آسیبها و جرائم میشود؟
در افراد تحصیلکرده به دلیل اینکه ورود به شغل به تاخیر افتاده، مساله بیکاری پیچیدهتر میشود و اثرات اجتماعی آن هم افزایش پیدا میکند. بر اساس آمارهای اعلام شده نزدیک به شش هزار دانشآموخته دکترای تخصصی ما بیکار مطلق هستند و حدود 46 درصد از دانشآموختگان دانشگاهی بیکار مطلق هستند و حتی اشتغال کوتاهمدت هم ندارند. نتیجه این وضعیت سرخوردگی قشر جوانی است که باید با امید به آینده بتوانند به این جامعه خدمات ارائه دهند. اما در حال حاضر نهتنها از خدمات نیروهای جوان که مزیت جمعیتی ما هستند، بهرهمند نمیشویم، بلکه شاهد این مساله هستیم که این نیروهای جوان بر اثر بیکاری سرخورده شدهاند. خود تحصیلات عاملی برای پیدایش توقعات میشود. وقتی با بهتر شدن شرایط تحصیل و با تشویق خانوادهها، جوانان مدام مدارج تحصیلی مختلف را طی کردهاند، توقعاتشان هم بالاتر رفته است. با این سطح از توقعات و در این شرایط، وقتی جوان امکان رسیدن به جایگاهی که میخواهد را نداشته باشد، دچار حس محرومیت میشود که عاملی است برای ایجاد احساس بیعدالتی، تبعیض و افسردگیهای مزمنی که در حال حاضر در جامعه وجود دارد. در نیمه دوم سال 1394 یک پژوهش ملی
درباره سرمایه اجتماعی انجام شده است که اعتماد اجتماعی، رضایت از زندگی و امید به آینده را اندازه گرفته است. جدای از اینکه اساساً به طور کلی زنگ خطر وضعیت سرمایه اجتماعی در جامعه ما به صدا درآمده است، واقعیتی که بر اساس این پژوهش وجود دارد این است که در تمام این زمینهها در بازه سنی جوان، هر چه تحصیلات بالاتر رفته، وضعیت اعتماد، رضایت، امید و احساس بیعدالتی نامطلوبتر شده است. طبیعتاً نتیجه این مسائل در عرصههای مختلف خود را نشان میدهد. این یک مساله قابل توجه است درباره آسیبهای بیکاری در سنین جوانی و بیکاری در مجموعه فارغالتحصیلاتی که دارای توقعاتی هستند.
بیکاری تبعات اجتماعی متفاوتی به دنبال دارد. بالا رفتن میزان جرائم تنها تاثیر اجتماعی بیکاری نیست. با توجه به اینکه اعتماد، امید به آینده و چشمانداز مثبت داشتن از آینده باعث انسجام اجتماعی میشود، بیکاری به این انسجام و سرمایه اجتماعی آسیب وارد میکند. بخشی از تبعات اجتماعی بیکاری این است که نداشتن شغل برخی افراد را به سرقت و انواع جرائم سوق میدهد. البته بیکاران تحصیلکرده به دنبال سرقت نخواهند بود، ولی تاثیر اجتماعی بیکاری این قشر میتواند به صورت مهاجرتهای گسترده باشد. به هر حال بیکاری یکی از علل خروج نخبگان از کشور است. یکی دیگر از آسیبهای اجتماعی بیکاری این قشر افسردگی اجتماعی و نداشتن چشمانداز است. وقتی فردی چشمانداز مثبتی از آینده ندارد تلاش هم نمیکند و به فکر پیدا کردن راهحلی برای مشکلات نیست. اگر از این جوانان پرسشگری کنید میبینید که اصلاً مسائل و مشکلات اصلی کشور جایی در دغدغههای آنها ندارد، بلکه دغدغه آنها مثلاً این است که چگونه پول بیشتری برای مصرف بیشتر داشته باشند و چطور وقتشان را بگذرانند. امروز گذراندن وقت و پیدا کردن فراغتهایی که در آنها مصرف هدف باشد به یکی از مسائل جوانان ما
تبدیل شده است. در واقع چون کار و شغلی نیست افراد به دنبال انجام کارهای فراغتی هستند. در حالی که این جمعیت باید تلاش و انرژی خود را برای حل مسائل و مشکلات جامعه بگذارد. این مساله مختص بیکاران هم نیست، حتی شاغلان ما هم در حد و اندازهای کار میکنند که بتوانند هزینه گذران فراغتشان را تامین کنند. شاید بر همین اساس است که بهرهوری کار پایین است و به طور کلی به نظر میرسد ما در فرهنگ کار و شغل خود هم مشکلاتی داریم.
با توجه به اینکه هیچ دولتی نمیتواند به یکباره مساله بیکاری را ریشهکن کند، آیا راهکارهایی وجود دارد که حداقل به صورت تسکینی عوارض و عواقب اجتماعی بیکاری کاهش پیدا کند؟
راهکار فراگیری که در اکثر کشورهای غربی و شرقی اعمال میشود، موضوع بیمه بیکاری است. حتی در لیبرالترین کشورها هم افراد بیکار میتوانند چند ماهی از بیمه بیکاری استفاده کنند. در واقع این بیمهها کمک میکنند که افراد به زیرخط فقر سقوط نکنند و بتوانند یک زندگی حداقلی داشته باشند و امیدشان از دست نرود. ما هم نیاز داریم بیمههایمان را تقویت کنیم. در حال حاضر نظام بیمهای ما به صورت صوری و فقط در دورههای بازنشستگی خدمات ارائه میکند و آسیبزدا نیست. در حالی که سیستم بیمهای در کشورهای مختلف از آسیب وارد شدن به افراد جلوگیری میکند و فقط یکی از کاربردهای آن پرداخت مستمری دوران بازنشستگی و از کارافتادگی است. بنابراین باید روی بیمهها، امنیت و حمایتهای اجتماعی بیشتر کار کنیم و بازتعریفی از نظام تامین اجتماعی داشته باشیم، چون قوام جامعه روی این مساله استوار است. اما نکته دومی که در زمینه بیکاری وجود دارد این است که وجود اقتصاد نفتی و رانتی و دولتی که تولیدکننده همه محصولات است باعث ایجاد این فرهنگ شده که مطالبه کار تنها از بخش دولتی صورت میگیرد و اساساً کار به معنای استخدام در دولت تلقی میشود. بنابراین اقدام ضروری
دیگر این است که باید فرهنگ کار و شغل را تغییر دهیم. در فرهنگ ما هنوز همان آبباریکه اشتغال در بخش دولتی بیشتر پسندیده میشود. نتایج یک پژوهش در مناطقی مثل ایلام و کهگیلویه و بویراحمد نشان میداد از نگاه مردم این مناطق مغازه داشتن و کاسب بودن ارزشی کمتر از یک شغل دولتی داشت. ما نمیتوانیم مدام دغدغه کوچک کردن دولت را داشته باشیم و بر واگذاری امور به بخش خصوصی برای چابکسازی دولت تاکید داشته باشیم، اما فرهنگ و نگاه مردم را به شغل اصلاح نکنیم. ما یک جامعه مطالبهگر داریم که کار را از دولت میخواهد در حالی که قرار نیست دولت این همه شغل در اختیار داشته باشد. ما میدانیم که دولت در همان مشاغل در اختیار خودش مثلاً در آموزش و پرورش و بخشهای دیگر هم مشکلات بسیاری دارد. بنابراین اصلاح این فرهنگ یکی از راهکارهاست. از سوی دیگر تا زمان حل مساله بیکاری، درد ما نیاز به مُسکن دارد. بیکاری دردی است که نیاز به مسکن قوی هم دارد. مسکن قوی ما هم همان سرمایهگذاری است، موضوعی که همه اقتصاددانان بر آن تاکید دارند. با اجرای برجام افراد به جذب سرمایه خارجی امیدوار شدند. ما نیاز داریم حتی به شکل تزریقی از بیرون، سرمایهگذاریهایی
در کشور ما انجام شود تا تولید شغل داشته باشیم. در دوران فعالیت دولت سابق متاسفانه تولید شغل تنها به دادن یکسری وامها در قالب طرح بنگاههای زودبازده محدود شد که اغلب هم بدون بازده بودند. ما میدانیم تزریق پول به افراد و چنین اقداماتی اشتغالزایی نیست. حداقل تجربه ما نشان داده که این اقدامات بنگاهی ایجاد نمیکند. ما به سرمایهگذاریهای دیگری نیاز داریم به صورتی که به احداث کارخانههای بزرگ منجر شوند که به نیروی کار نیاز داشته باشند. فرهنگ کار ما هم باید همزمان با اینگونه اقدامات تقویت شود. اکنون به نظر میرسد با توجه به شرایط جدید اقتصادی و تغییر تعاملات در حوزه خارجی باید روند کارهای ما به سمت جذب سرمایههای خارجی برود. چون توان داخلی ما محدود است و محدودیتهای دیگری مثل محدودیتهای ذهنی و ساختاری هم به وجود آمده که اجازه نمیدهد همین توان اندک ما در اشتغالزایی به سرعت شکوفا شود، بنابراین تزریق بیرونی میتواند مساله بیکاری را تا حدودی حل کند. البته این اقدام هم مشکل بیکاری را 100 درصد حل نمیکند، اما باید فعالیتهایی برای بهبود مساله بیکاری داشته باشیم چون این مساله اکنون به اولین مساله کشور و عاملی برای
بروز آسیبهای دیگر تبدیل شده و ممکن است در یک جایی به نقطه بحرانی برسد.
به نظر شما خطرات اجتماعی بیکاری شدیدتر است یا تبعات اجتماعی ناشی از تورم؟ رفع کدام یک از این دو باید در اولویت دولت باشد؟
به نظرم هر دو از یک جنس و هر دو عاملی برای تحت تاثیر قرار دادن معیشت مردم هستند. چون بیکاری و تورم هر دو میتوانند عامل فقر شوند و در حال حاضر فقر مساله اصلی ماست. با وجود تورم زندگی افراد سختتر میشود و اتفاقاً با وجود مساله بیکاری، کاهش تورم میتواند نوعی مسکن باشد. اگرچه بخشی از سیاستهای مهار تورم، باعث رکود میشود و ممکن است موانعی برای ایجاد شغل به وجود بیاورد، اما مهار تورم در راستای کاهش فقر انجام شده و به بهبود معیشت مردم کمک میکند. تورم میتواند جامعهای را که در آن بیکاری زیاد است و بیش از نیمی از افرادش زیرخط فقر زندگی میکنند، از بین ببرد و سبد مصرف آنها را هر روز کوچک و کوچکتر کند. در این شرایط دولت مجبور است از مُسکن کاهش تورم بهره ببرد و اگر این کار را هم نکند، آدمها تلف میشوند. مهار تورم بیش از 40درصدی که اکنون تکرقمی شده، لازمه احیای جامعه بود. البته درست است که این کار رکودی هم ایجاد کرده، اما در شرایطی که ما داشتیم این کاهش تورم لازم بود. اما به هر حال دولت باید کار دیگری هم بکند، چون اکنون با مهار مساله تورم، رفع معضل بیکاری و همچنین افزایش رشد اقتصادی اهمیت دارد؛ یعنی داشتن
فعالیتهایی برای خروج اقتصاد از رکود مهم است. با این حال نمیتوان گفت دولت نباید با تورم مبارزه میکرد. من پایین آوردن تورم را در شرایط سال 1392 یک مُسکن ضروری برای جامعه میدانم.
دیدگاه تان را بنویسید