تاریخ انتشار:
چرا اقتصاددانان ایران با یکدیگر گفتوگو نمیکنند؟
آیین درویشی اقتصاددانان ایرانی
نیچه جمله معروفی دارد که «اگر میخواهی بتپرست نباشی، کافی نیست بتها را شکسته باشی، تنها کافی است خوی بتپرستی را ترک گفته باشی.» این سخن نیچه، شاید مصداق حال جامعه ایرانی اکنون ما باشد. جامعهای که همچنان خطوط قرمزش، تغییری نکرده و قرمز مانده است.
اقتصاد ایران اکنون و بنابر گذشتهای که از سر گذرانده، نیازمند یک ائتلاف ملی است و در شرایط پیشرو هرگز چشمانداز روشنی از جهت دستیابی به ائتلاف ملی برای اقتصاد متصور نیست. نه گفتوگویی میان اقتصاددانان در جریان است و نه نقد علمی و پوستکنده در این فضا دیده میشود. تلاقی بیخاصیتی نفت در اقتصاد ایران، انباشت ناکارآمدیهای 10 سال گذشته و هدررفت درآمدهای دوره وفور نفتی و نیز سرعت تحولات و رشد اقتصادی برخی کشورهای نزدیک به ایران که از آنها به «معجزههای رشد» یاد میشود، کافی است تا متقاعد شویم، باید سیاستگذاران قدری متفاوت از گذشته رفتار کنند و تغییری ملموس را پیشه سازند.
شاید بتوان سخنان عضو هیات دولت یازدهم، مبنی بر اعلام وضعیت فوقالعاده در اقتصاد ایران را مصداق این سخنان تلقی کرد. عباس آخوندی سال گذشته معتقد بود دولت یازدهم بنابر مشکلات بزرگی که با آن روبهرو است باید هنگام تحویل گرفتن دولت از محمود احمدینژاد، اعلام وضعیت فوقالعاده میکرد. مسعود نیلی که اکنون مشاور اقتصادی حسن روحانی است هفته گذشته در یادداشتی که در اختیار رسانهها قرار داده است به وضعیت حساس اقتصاد ایران اذعان کرده و 11 بند از ایرادات ساختاری را که به نظر او در اولویت قرار داشته آورده است. روح یادداشت مسعود نیلی اما، ورای آن استدلالات اقتصادی، دعوت کارشناسان و اقتصاددانان ایرانی برای گفتوگو و مشارکت در تدوین گفتمان ملی پساتحریم است که بهنظر باید جدی تلقی شود. اکنون سوال جدی اینجاست که چرا اقتصاددانان ایرانی با یکدیگر گفتوگو نمیکنند؟ وضعیت حاکم بر اقتصاد ایران خوب است و نیازی به گفتوگو نیست یا راه را بلد نیستیم و طبق سنت ایرانی گفتوگو گریزیم؟
شاید بتوان سخنان عضو هیات دولت یازدهم، مبنی بر اعلام وضعیت فوقالعاده در اقتصاد ایران را مصداق این سخنان تلقی کرد. عباس آخوندی سال گذشته معتقد بود دولت یازدهم بنابر مشکلات بزرگی که با آن روبهرو است باید هنگام تحویل گرفتن دولت از محمود احمدینژاد، اعلام وضعیت فوقالعاده میکرد. مسعود نیلی که اکنون مشاور اقتصادی حسن روحانی است هفته گذشته در یادداشتی که در اختیار رسانهها قرار داده است به وضعیت حساس اقتصاد ایران اذعان کرده و 11 بند از ایرادات ساختاری را که به نظر او در اولویت قرار داشته آورده است. روح یادداشت مسعود نیلی اما، ورای آن استدلالات اقتصادی، دعوت کارشناسان و اقتصاددانان ایرانی برای گفتوگو و مشارکت در تدوین گفتمان ملی پساتحریم است که بهنظر باید جدی تلقی شود. اکنون سوال جدی اینجاست که چرا اقتصاددانان ایرانی با یکدیگر گفتوگو نمیکنند؟ وضعیت حاکم بر اقتصاد ایران خوب است و نیازی به گفتوگو نیست یا راه را بلد نیستیم و طبق سنت ایرانی گفتوگو گریزیم؟
سنت ایرانی و تمرین نکردن راه گفتوگو
نیچه جمله معروفی دارد که «اگر میخواهی بتپرست نباشی، کافی نیست بتها را شکسته باشی، تنها کافی است خوی بتپرستی را ترک گفته باشی.» این سخن نیچه، شاید مصداق حال جامعه ایرانی اکنون ما باشد. جامعهای که همچنان خطوط قرمزش، تغییری نکرده و قرمز مانده است. جامعهشناسان یکی از ویژگیهای جامعه ایرانی را کوتاهمدت بودن آن میدانند که هرگز تصویری از نفع بلندمدت در ذهن ندارد. چارچوبهای ذهنی این جامعه بیصبر چنان صلب است که انعطافپذیری در آن غریبه مانده است. گفتوگو و استمرار آن محصول جامعه بلندمدت و باصبر است که تکثر در ایدهها را میپذیرد و برای گفتوگو و انجام آن، صرفاً گفتوگو میکند نه الزاماً حصول نتیجهای خاص.
ستاره تاریخ این سرزمین که ما میتوانیم در او بنگریم، در نور دلانگیزش بنشینیم و به داشتنش ببالیم، مولانا جلالالدین بلخی است. مولانایی که این روزها در جهان به عنوان خداوندگار مدارا در قرون وسطی شناخته میشود و آموزههایش توسط خاص و عام و غربی و شرقی و دیندار و غیردیندار نه به عنوان یک مسلک عرفانی، بلکه به مثابه یک سبک زندگی نجاتبخش، شهره است. نهتنها در مورد او، بلکه اساساً گنجینه زبان فارسی در زمینه پذیرش تنوع و تکثر انصافاً کمنظیر و شاید بینظیر است که حتی مرور نام بزرگانش شگفتیآفرین است: وسعت نگاه خیام، رندی و رهایی حافظ، آزاداندیشیهای عینالقضات، پلورالیسم ابوسعید ابوالخیر و… از این میراث گرانسنگ چه نصیبی عاید زندگی ما شده است؟ شاید هنوز باور نکردهایم که چه هنر بزرگی بوده است در آن روزگارِ غلبه تفکرات اقتدارگرا اینچنین اهل مدارا و پذیرش بودن. حتی باور ساده این موضوع هم در زمینه بازیابی و بازسازی فرهنگ گفتوگو، دستمان را خواهد گرفت.
طیفهای اقتصاد ایران
در علم اقتصاد از زمانی که آدام اسمیت کتاب ثروت ملل خود را نوشت تا زمانیکه کینز ظرفیت خالی اقتصاد را بهانه قرار داد و علم اقتصاد کلان امروزی را بنا نهاد و حتی فیلیپس با جمعآوری تجربی دادههای دستمزد-بیکاری برای انگلستان منحنی معروف خود را ارائه داد و حتی جلوتر فریدمن که اساس مفهوم انتظارات تطبیقی را طرح کرد و اعتقادی به فیلیپس نزولی نداشت یا گفتوگوهای لوکاس، رومر و بارو از نوبلیستهای اقتصاد جهان را که مرور کنیم، اختلاف امری اجتنابناپذیر محسوب میشود. دوگانههای کلاسیک -کینزین، محافظهکاران-مارکسیستها، دولترفاه-مانیتاریستها و...، برگرفته از مبانی خاصی بود که دید هر جریان و سیاستگذاری آن جریان را متفاوت از دیگری میساخت. میلتون فریدمن جمله معروف و مهمی دارد: «در کوتاهمدت کینزیام و در بلندمدت کلاسیکی». زمان و بهخصوص دورههای زمانی در اقتصاد و تجویز سیاستگذاری اهمیت زیادی دارد.
علاوه بر این دامنه علم اقتصاد هم بسیار گسترده است، بهطوریکه خرد، کلان و توسعه که از زمینههای اصلی علم اقتصاد هستند، میتوانند هریک جداگانه نقشی را در سیاستگذاری اقتصادی ایفا کنند. در واقع موضع اقتصاددانی که تخصصش در اقتصادکلان است ممکن است با فردی که تخصص او، اقتصاد توسعه است بهکلی متفاوت باشد و این تفاوتها بهخوبی در تجویز سیاستها هویداست. در اقتصاد ایران به تاسی از این جریانات بینالمللی اقتصادی، تقسیمبندیهایی انجام میشود که متاسفانه بهجز تعداد انگشتشماری، تاکنون بهطور رسمی از سوی اقتصاددانان ایرانی تایید نشده است. دو طیف نهادی-بازاری شاید مثل همان دوگانههای پیشین جهانی در اقتصاد ایران حرف نخست را میزنند. چه آنجا که برنامه سوم، چهارم و چشمانداز 20ساله توسط این دوطیف اقتصاد ایران نگاشته شده و چه، حرکتهای اثرگذار و اصلاحات اساسی که در مقاطعی منجر به رشد و نزدیکی اقتصاد ایران به اقتصادهای با رشد بالا شده، مرهون سیاستها، تدقیقها و برنامهریزیهای همین دو طیف بوده است. فاصله گرفتن اقتصاد ایران از این دو طیف، با هزینه همراه بوده است، مصداق آن شاید به حاشیه راندن این اقتصاددانان در دولتهای نهم و دهم باشد.
علاوه بر این دامنه علم اقتصاد هم بسیار گسترده است، بهطوریکه خرد، کلان و توسعه که از زمینههای اصلی علم اقتصاد هستند، میتوانند هریک جداگانه نقشی را در سیاستگذاری اقتصادی ایفا کنند. در واقع موضع اقتصاددانی که تخصصش در اقتصادکلان است ممکن است با فردی که تخصص او، اقتصاد توسعه است بهکلی متفاوت باشد و این تفاوتها بهخوبی در تجویز سیاستها هویداست. در اقتصاد ایران به تاسی از این جریانات بینالمللی اقتصادی، تقسیمبندیهایی انجام میشود که متاسفانه بهجز تعداد انگشتشماری، تاکنون بهطور رسمی از سوی اقتصاددانان ایرانی تایید نشده است. دو طیف نهادی-بازاری شاید مثل همان دوگانههای پیشین جهانی در اقتصاد ایران حرف نخست را میزنند. چه آنجا که برنامه سوم، چهارم و چشمانداز 20ساله توسط این دوطیف اقتصاد ایران نگاشته شده و چه، حرکتهای اثرگذار و اصلاحات اساسی که در مقاطعی منجر به رشد و نزدیکی اقتصاد ایران به اقتصادهای با رشد بالا شده، مرهون سیاستها، تدقیقها و برنامهریزیهای همین دو طیف بوده است. فاصله گرفتن اقتصاد ایران از این دو طیف، با هزینه همراه بوده است، مصداق آن شاید به حاشیه راندن این اقتصاددانان در دولتهای نهم و دهم باشد.
اقتصاددانان محفلی
از زاویه دیگر برخی از همین اقتصاددانان معتقد به وجود طیفهای متنوع به پیروی از دستهبندیهای جهانی نیستند و اقتصاد ایران را محفلی میدانند، که بیشتر بنابر روابط، ایجاد شده تا مبانی شفاف علمی. شاید بتوان این سخن را جدی تلقی کرد. مگر ممکن است، اقتصاددانی اهل اقتصاد بازار باشد و توسعه تدریس کند. یا اقتصاددانی اعتقاد به اصلاحات نهادی داشته باشد و اختصاص وام به بنگاههای زودبازده برای ایجاد اشتغال را در دستور کار قرار دهد تا رانتجویان از این فرصتی که سیاستگذار برای او مهیا ساخته، سود هنگفت ببرند. مساله اینجاست که چون نمیتوانیم گفتوگو کنیم، استقرار نظام بهینه تصمیم به تعویق افتاده است. طیف پولی در اقتصاد ایران با اعتقاد به چهار ابزار اقتصاد کلان همواره در پی استفاده از این ابزارها بوده است و حداقل در کوتاهمدت اقتصاد ایران، نرخ ارز، تورم، قیمت حاملهای انرژی و رشد و بیکاری در اقتصاد را هدفگذاری کرده است.
از سوی دیگر طیف نهادی با رویکرد بلندمدت خود در اقتصاد همواره بر اصلاح نهادها، قوانین و تاکید بر اصلاح نظام سیاستگذاری سعی خود را در استقرار ادبیات توسعه در کشور قرار داده است. چیزی که شاید تفاوت در شرح وظایف دو نهاد اقتصادی باشد. واضح است که تفاوت در ترجیحات و اولویتهاست. جز در موارد معدودی این دو طیف نتوانستند در قدرت کنار یکدیگر باشند و همگرایی سیاستها را افزایش دهند. به هر ترتیب و متاسفانه میان این دو طیف اقتصاد ایران، گفتوگوی جدی و علمی شکل نمیگیرد. جدیترین دلیل آن شاید در گذشته باشد، اما اکنون و در شرایطی که هر دو طیف میدانند، از بابت این گفتوگو نکردنها، اقتصاد ایران هزینههای هنگفتی را متحمل میشود، بنابر چه استدلالی بر گسترش و تعمیق اختلافها تاکید دارند؟ علاوه بر اینها، هراز چندی فردی از طیفی نه با نقد سازنده بلکه با چیزی که شاید ما در ادبیات عرفی از آن به «تیکه» یاد میکنیم، در مقابل طیف دیگر سخنی میگوید و هرچند بخشی از آن سخن روا و بجا باشد اما بنابر نوع نقد بیسازمان هرگز مورد توجه قرار نمیگیرد و به اندک زمانی تمام میشود. یکی از مسائل اساسی در علم اقتصاد، بهینهسازی است.
حداکثر کردن مطلوبیت یا ستانده از عوامل تولید در پایه علم اقتصاد تعریف شده است. باید از اقتصاددانان این دو طیف پرسید: کجای رفتار آنها در دانشگاهها و در عرصه اجتماعی با موضوع بهینهسازی منطبق است؟ شرط اول و شرط دوم آن رفتار بهینه کجاست که اقتصاددانان امکان احیای آن را ندارند؟ با این اوصاف، اقتصاد را اقتصاد دانیم یا به شیوه برخی شاعران و گذشتگان صوفی مسلک با ارادهای به دری وارد میشویم و از دری خارج؟
از سوی دیگر طیف نهادی با رویکرد بلندمدت خود در اقتصاد همواره بر اصلاح نهادها، قوانین و تاکید بر اصلاح نظام سیاستگذاری سعی خود را در استقرار ادبیات توسعه در کشور قرار داده است. چیزی که شاید تفاوت در شرح وظایف دو نهاد اقتصادی باشد. واضح است که تفاوت در ترجیحات و اولویتهاست. جز در موارد معدودی این دو طیف نتوانستند در قدرت کنار یکدیگر باشند و همگرایی سیاستها را افزایش دهند. به هر ترتیب و متاسفانه میان این دو طیف اقتصاد ایران، گفتوگوی جدی و علمی شکل نمیگیرد. جدیترین دلیل آن شاید در گذشته باشد، اما اکنون و در شرایطی که هر دو طیف میدانند، از بابت این گفتوگو نکردنها، اقتصاد ایران هزینههای هنگفتی را متحمل میشود، بنابر چه استدلالی بر گسترش و تعمیق اختلافها تاکید دارند؟ علاوه بر اینها، هراز چندی فردی از طیفی نه با نقد سازنده بلکه با چیزی که شاید ما در ادبیات عرفی از آن به «تیکه» یاد میکنیم، در مقابل طیف دیگر سخنی میگوید و هرچند بخشی از آن سخن روا و بجا باشد اما بنابر نوع نقد بیسازمان هرگز مورد توجه قرار نمیگیرد و به اندک زمانی تمام میشود. یکی از مسائل اساسی در علم اقتصاد، بهینهسازی است.
حداکثر کردن مطلوبیت یا ستانده از عوامل تولید در پایه علم اقتصاد تعریف شده است. باید از اقتصاددانان این دو طیف پرسید: کجای رفتار آنها در دانشگاهها و در عرصه اجتماعی با موضوع بهینهسازی منطبق است؟ شرط اول و شرط دوم آن رفتار بهینه کجاست که اقتصاددانان امکان احیای آن را ندارند؟ با این اوصاف، اقتصاد را اقتصاد دانیم یا به شیوه برخی شاعران و گذشتگان صوفی مسلک با ارادهای به دری وارد میشویم و از دری خارج؟
تجربه دو فرمانده اقتصادی
مسعود نیلی در یادداشت اخیر خود اینگونه مینویسد: «این نوشتار تلاشی است اولیه و گامی است ابتدایی برای ارائه تصویری کارشناسی از مشکلات کشور و تصویر وضعیت ویژه اقتصاد ایران و انتخابهای بسیار مهمی که در ابتـدای مسیر پرچالش پساتحریم پیش روی نظام تصمیمگیری کشور قرار دارد. انتشار عمومی این نوشته بهجای ارائه آن بهصورت یک گزارش کارشناسی درون نظام تصمیمگیری دولت به این دلیل است که نگارنده ضروری میداند هرچه زودتر گفتمان ملی پیرامون شرایط دوران پساتحریم در عرصه عمومی و در میان متخصصان، کارآفرینان، اصحاب رسانه و دیگر صاحبان فکر و اندیشه دربگیرد تا شاید از این طریق بتوان به یک همگرایی رسید.»
تاکید نیلی بر همگرایی یکی از مواردی است که پیشتر نیز محمد ستاریفر بر آن تاکید بسیاری داشته است. ستاریفر که شاید به تعبیری بتوان او را فرمانده اقتصادی دولت هشتم نام داد بارها از نبود همگرایی در نظام تصمیم اقتصاد ایران انتقاد کرده است و حتی بارها نیاز اکنون اقتصاد ایران را همگرایی اجزای نظام تدبیر میداند. ستاریفر در اظهارنظری معتقد است: «اینکه میگویم برنامه چهارم اجرا نشد به این معنی است که چون قدرت خودش را متعین نکرده است، قانونگریزی پیش آمد و در این میان نوعی هرج و مرج حکومتی شکل گرفت و باعث شد کشور برخلاف رویکرد چشمانداز به عقب برود. بنا بود کشور با 51 /5 میلیارد دلار رشد هشتدرصدی داشته باشد. برخی گفتند این میزان رشد تخیلی است اما دیدیم که رشد اقتصادی در سال 81 به میزان 8 /4 بود و در سال 82 به میزان 7 /9 رسیده بود. حال نکته اینجاست که در این سالها اتفاق خاصی رخ نداده بود بلکه کمی آرامش و همگرایی بود. ملت نسبت به قبل کار بهتری نکرد و دولت هم همینطور، اما دولت کمتر شر رساند و همین همگرایی بیشتری را شکل داد.»
با فرض مسوولیت محمد ستاریفر و مسعود نیلی در دولتهای هشتم و یازدهم به عنوان فرمانده اقتصادی باید اذعان کرد این دو فرمانده اقتصاد ایران راه را در همگرایی نظام تدبیر میدانند و گفتوگو شرط اصلی این همگرایی است. مگر میشود بدون گفتوگو و نزدیک ساختن مواضع به یکدیگر و حتی فائق آمدن بر اختلافاتی که ذاتی علم اقتصاد است، همگرایی ایجاد کرد.
مسعود نیلی در یادداشت هفته گذشته خود میآورد: «در شرایط دشوار موجود، میزان وفاق در مورد ریشه مشکلات و راهحلهای آنها، در میان نهادها و افراد موثر در سیاستگذاری، با حد مطلوب فاصله زیادی دارد. به نظر میرسد حالتی از صبر و انتظار نگرانکننده وجود دارد تا برداشته شدن تحریمها اعلام شود و پس از آن، فعالان سیاسی و اقتصادی در پسزمینه انتظارات مردم، وارد عرصه چالشی مخرب با یکدیگر شوند. در صورتی که نظام تصمیمگیری کشور موفق نشود گفتمان ملی واقعگرایانه و مسالمتآمیز پساتحریم را از هماکنون جایگزین چالش مخرب ذکرشده کند، اقتصاد پساتحریم میتواند در وضعیتی حتی به مراتب بدتر از دوره تحریم ظاهر شود.»
از سوی دیگر محمد ستاریفر در همین رابطه باور دارد که: «راه توسعه همان است که متر توسعه را رعایت کنیم. موازین متریک به این معنی است که رهبران حاکمیت بیایند و ایدههای خودشان را برای توسعه کشور بدهند. فرض کنید که وارد یک جزیره میشویم که هیچ چیزی در آن نیست اما اگر یکی از رهبران ایده داشته باشد تلاش میکند آن ایده را اجتماعی کند و کیفیت لازم را به آن داده و همان ایده به منظر و افق و سپس به حوزه اجرایی تبدیل میشود. ما برای این کار به نهادی مانند سازمان برنامه نیاز داریم که بتواند آن ایدهها را به نقشه تبدیل کند. ضمن آنکه رهبران حاکمیت خود را به این پلان و نقشه که از ایده خودشان است، متعهد میدانند. در عین حال که این نقشه را لازمالاجرا میدانند اما حتی اگر در اجرا هم به مشکل برخورد کنند با رویکرد بازنگری آن را اصلاح میکنند.
برنامه توسعهای که از آن نام میبریم پرچمی است در دست رهبران حاکمیت. برنامه پنجساله توسعه پرچمی است در دست رهبر و قوای سهگانه و رابطه دولت-ملت را مبنا قرار میدهد. چرا که اگر برنامه توسعه پرچماش در دست رهبری نباشد در دست آن دو سه میلیون کارمند دولت هم نیست و به تبع آن در دست مردم هم نیست و تنها به صورت گزارشها و کتابهای قشنگ و تزیینی درمیآید که به درد کتابخانه میخورد. اکنون میزان پایبندی ما به برنامه توسعه ضعیف است. مدیران حاکمیت مینشینند و برنامه توسعه مینویسند، بسیار هم هزینه میکنند و وقت گرفته میشود اما آنقدر که برای نوشتن برنامه توسعه اصرار داریم، هیچ اصراری بر اجرای آن نداریم.»
برنامه توسعهای که از آن نام میبریم پرچمی است در دست رهبران حاکمیت. برنامه پنجساله توسعه پرچمی است در دست رهبر و قوای سهگانه و رابطه دولت-ملت را مبنا قرار میدهد. چرا که اگر برنامه توسعه پرچماش در دست رهبری نباشد در دست آن دو سه میلیون کارمند دولت هم نیست و به تبع آن در دست مردم هم نیست و تنها به صورت گزارشها و کتابهای قشنگ و تزیینی درمیآید که به درد کتابخانه میخورد. اکنون میزان پایبندی ما به برنامه توسعه ضعیف است. مدیران حاکمیت مینشینند و برنامه توسعه مینویسند، بسیار هم هزینه میکنند و وقت گرفته میشود اما آنقدر که برای نوشتن برنامه توسعه اصرار داریم، هیچ اصراری بر اجرای آن نداریم.»
بر همین اساس و از قضا، محسن رنانی نیز بر این باور است که اگر گفتمانی شکل نگیرد و وضعیت رکودی فعلی ادامه پیدا کند، دیگر نه فقط اقتصاد که مجموعه نظام تصمیمسازی ایران باید هزینه زیادی را بپردازد.
تجربه گذشته اگرچه هرگز قابل دفاع نیست اما ناکارآمدیهای اقتصاد ایران و مختصات امروز آن یگانه راه اکنون اقتصاد ایران را تشکیل ائتلاف ملی بر اساس مبانی ایجادشده در گفتوگوها تبیین میکند. آنچه هریک از این اقتصاددانان با تعلق خاطر به راهبردی خاص در اقتصاد، برای امروز ایران ضروری میدانند تبیین یک استراتژی ملی است. حالا با همه این اوصاف و اشتراک نظرها، چرا زمینه این گفتوگوی ملی فراهم نمیشود؟
دو تجربه موفق گفتوگو
خرداد ماه 1389 محمد ستاریفر و مسعود نیلی در قالب میزگردی که با عنوان مناظره نورث و فریدمن در مجله مهرنامه منتشر شد به گفتوگو با یکدیگر پرداختند و هر یک به خوبی و بر اساس مبانی مشخص از نگرش خود در عرصه اقتصاد دفاع کردند. پس از آن یک مورد، گفتوگوی نهچندان موفق میان مسعود نیلی و محسن رنانی شکل گرفت و دیگر خبری از این مباحث نشد. اما در هفته گذشته دو سر طیف بازار و نهادگرای ایرانی یعنی محمد طبیبیان و محسن رنانی اقدام به انتشار بیانیهای مشترک کردند تا آغازی بر رد دور باطل گفتوگو نکردن اقتصاددانان سرانجام یابد. اقدامی که میتواند سرآغازی باشد برای انجام کارهای مشترک که هم نیاز امروز اقتصاد ایران است و هم قدری بسترساز نظام گفتوگو است.
چه باید کرد؟
قدری دقیق بودن و از دور نگاهی بر رفتار خود داشتن، همواره میتواند در تبیین چشمانداز نقش ایفا کند. تقریباً دو سال است که از استقرار دولت یازدهم میگذرد. یعنی دو سال دیگر فرصت، از دست دادیم. اقتصاد ایران نیازمند مشارکت طیفهای متنوع در سیاستگذاری اقتصادی است. تجربه سیواندی سال مدیریت اقتصادی، ناکارآمدیها و نارساییهای اقتصاد را بهخوبی نمایان ساخته است. حرکت در دو بال اصلاح ساختار و افزایش کارآمدی نهادی با گفتوگوی اقتصاددانان به دست میآید. چه حرکتی که به پشتوانه ائتلاف اقتصاددانان و همراهی کل حاکمیت پالایش میکند تا کارایی افزایش نشان دهد و اقتصاد را بهینه و بهرهور سازد و چه تربیت نیروهای حرفهای و قائل به گفتوگو برای اقتصاد ایران.
وضعیتی را تصور کنید که دانشکدههای اقتصاد پررونق شوند و نماینده طیفی خاص در دانشگاهی میزگرد یا گفتوگویی برگزار کند و مورد نقد دانشجویان واقع شود. حرفهای شدن مگر جز این است که با تمرین و استمرار ایجاد میشود. نکند ناامید شویم و برای گفتوگو بیانگیزه، که همین فضا به دانشجویان هم انتقال خواهد یافت.
بهنظر میرسد دیگر اقتصاد ایران با سیاست و اعمال رفتارهای کوتاهمدت نمیتواند سر به سوی آرامی نهد. باید از این سطح 30ساله عبور کرد و با مشارکت اقتصاددانان به رفتاری بهینه دست پیدا کرد. اگرچه آغاز این راه با دولت است اما مشارکت اقتصاددانان و همراهی حاکمیت بهشدت میتواند نقشآفرین باشد. اقتصاد همواره به سیاست آموخته است، حالا هم باید چنین باشد. اقتصاددانان نحوه گفتوگو کردن را به سیاستمداران بیاموزند تا ائتلاف ملی برای نجات اقتصاد ایران عملی شود. هرچه میان اقتصاددانان بوده مانند پرانتز باز و بستهای تمامشده تلقی شود تا در این شرایطی که حداقل در حساس بودن شرایط اقتصاد ایران اختلافی وجود ندارد، نقطه سر خطی پیروزمندانه آغاز شود.
دیدگاه تان را بنویسید